فیلوجامعه‌شناسی

طرح معضل نسبیت‌گرایی: پرسپكتیویسم

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...آزاد از برایان فی


«پرسپكتیویسم شیوۀ مسلط و غالب شناخت‌شناسی در حیات فكری معاصر است. پرسپكتیویسم دیدگاهی است كه می‌گوید كه هر گونه شناختی اساساً و خصلتاً پرسپكتیوی است [یعنی وابسته به منظر خاصی است]؛…بنا به ادعای پرسپكتیویسم دانندگان یا صاحبان شناخت هرگز واقعیت را مستقیماً آنگونه‌ای كه در خود است نمی‌نگرند و نمی‌بینند؛ بلكه از زاویۀ خود و با مفروضات و پیشداوری‌های خود بدان می‌نگرند و آن را در نظر می‌آورند.

«پرسپكتیویسم در مقام نظر و دیدگاه مسلط جانشین پوزیتیویسم شد.…استدلال پوزیتیویست‌ها این بود كه اگر دانشمندان بتوانند خود را از سوگیری‌ها و پیشداوری‌های خود خلاص كنند می‌توانند مستقیماً واقعیات امور را دریابند» (ص.131.).

«توصیف نیازمند طرحی است متشكل از واژگان كه به وسیلۀ آنها واقعیت‌ها بازساخته می‌شوند، و نیز متشكل از اصول مهمی كه بر مبنای آنها واقعیت‌ها را می‌توان دستچین كرد و به هم ربط داد» (ص.134.). از سوی دیگر، «هیچ خط فاصل قاطعی میان واقعیت‌ها و نظریه‌ها وجود ندارد. در واقع، چون واقعیت‌ها آغشته به نظریه هستند، دقیقتر آن است كه بگوییم واقعیت‌ها خودشان موجودیت‌هایی نظری هستند، هر چند در سطحی پایین و معمولاً از نوع مشاهدتی.… درست بر همان وجه كه گفته‌های توصیفی ریشه در نظریه‌ها دارند، نظریه‌ها خودشان هم در دل ساختارهای مفهومی بزرگتر جای گرفته‌اند» (صص.6 135.).

«توجه‌كنید كه حال ما چقدر از پوزیتیویسم فاصله گرفته‌ایم. توصیفات آغشته به مواد و مطالب نظری هستند، و در واقع خودشان نظریه‌های سطح پایین به شمار می‌روند. نظریه‌های منفرد در دل شبكه‌های نظری جای دارند. و چنین شبكه‌هایی خودشان ریشه در مفاهیم و فرضیاتی دارند كه توصیفات و نظریه‌های تبیین‌كننده از آنها برساخته می‌شوند.… بنابراین آرمان پوزیتیویستی شناخت همچون آئینه‌ای از جهان، همچون چیزی كه فقط آنچه را كه هست بازتاب می‌دهد اما خود چیزی در آن وارد نمی‌كند، آرمانی خطاست. هر گونه شناختی نوعی فعالیت ساختمانی است كه در آن دانندگان و صاحبان شناخت افراد سهیم فعالی هستند» (صص.9 138.).

░▒▓ نسبیت‌گرایی (یك گام پیش‌تر از پرسپكتیویسم)

«سخن پرسپكتیویسم، صرفاً این است كه شناخت جهان چیزی نیست مگر كاركرد چارچوبی زبانی و مفهومی كه در درون آن دانندگان و عاملان خاص زندگی و عمل و كار می‌كنند.… در پرسپكتیویسم هیچ چیز اقتضا نمی‌كند كه میان چارچوب‌های مختلف تفاوت‌های بنیادینی وجود داشته باشد» (ص.139.).

«نسبی‌گرایی، به آن معنایی كه من در اینجا به كار می‌برم، آموزه‌ای است كه می‌گوید تجربه (در مورد نسبی‌گرایی شناخت‌شناسانه) یا واقعیت (در مورد نسبی‌گرایی هستی‌شناسانه) چیزی نیست مگر كاركرد یك مفهوم خاص. بنابراین، در نسبی‌گرایی شناخت‌شناسانه، محتوا، معنا، حقیقت، درستی و معقول بودن باورها، ادعاهای شناختی، اخلاقی، یا زیبایی‌شناختی، و تجربه‌ها و اعمال را فقط از منظر یك طرح مفهومی خاص و در دل آن طرح مفهومی می‌توان معین كرد.…بنا به نسبیت‌گرایی شناخت‌شناسانه هیچ نوع داوری میان چارچوبی مجاز نیست. بنا به نسبی‌گرایی هستی‌شناسانه، خود واقعیت را طرح مفهومی خاص كسانی كه در دل این طرح مفهومی می‌زیند معین می‌كند» (ص.140.).

«چون جهانی كه ما در آن زندگی می‌كنیم از چارچوب مفهومی ما نشأت می‌گیرد، و چون چارچوب‌های اساساً متفاوت با هم توافق‌ناپذیر هستند، پس نتیجه می‌گیریم كه آنهایی كه در چارچوب‌های مفهومی اساساً متفاوت هستند در جهان‌های متفاوتی زندگی می‌كنند كه كاملاً جدا از هم هستند.…كار نسبی‌گرایی سرانجام به جدایی‌گرایی می‌كشد. و این چه نتیجه و سرانجام مضحك و باژگونه‌ای است، چون یكی از عمیق‌ترین انگیزه‌های پشت نسبی‌گرایی، و یكی از جذاب‌ترین ویژگی‌های آن، بازشناختن و به جای آوردن تفاوت‌ها در آن و احترام گذاشتن به این تفاوت‌هاست.…اما نسبی‌گرایی به جای آنكه ما را به دیگران وصل كند، آن هم از طرق احترام‌آمیز و سپاسگذارانه، ما را از دیگران جدا می‌كند و به جزایر عدم درك متقابل می‌راند.» (ص..).

«فرض كنید كه كل دانش و شناخت پرسپكتیوی است و مبتنی بر اعتقادات بنیادین و پیش‌فرض‌هاست. باز هم فرض كنید كه تفاوت‌های جدی و عمیقی میان طرح‌های مفهومی رقیب هست و این امر نشان می‌دهد كه چرا ناپیوستگی از مشخصه‌های تاریخی علم، تاریخ اندیشه، و تاریخ فرهنگ‌هاست. آیا این فرضیات نسبی‌گرایی را امری الزامی می‌كند؟ نه؛ چنین نیست.…تفاوت داشتن مستلزم وجود تشابهاتی عمیق در پس‌زمینه است» (صص.149.).

دانلد دیویدسن  در نظریۀ ترجمۀ ریشه‌ای خود به این نكته عمیقاً توجه نشان می‌دهد؛ او طی چند گزاره مدلل می‌سازد كه (اولاً) این ادعا كه دیگران در جهان مفهومی متفاوتی از جهان مفهومی ما زندگی می‌كنند بدین معناست كه آن دیگران حرف می‌زنند و فكر می‌كنند. جای گرفتن در جهانی مفهومی چیزی نیست مگر همان حرف زدن و فكر كردن. در (ثانی)، برای این ادعا كه دیگران (مانند رورتی و ما كه استدلال او را می‌شنویم) حرف می‌زنند و فكر می‌كنند، ما نیازمند آنیم كه بدانیم آنان عملاً چیزی می‌گویند و نه صرفاً سر و صدایی از خود خارج می‌كنند. در درجۀ (سوم)، برای دانستن اینكه دیگران چیزی می‌گویند، ما نیازمند آنیم كه دست كم برخی از معانی و منظورهای آنان را از بیان آن سخنان بدانیم. چگونه می‌توانیم بدانیم الفاظی كه از اذهان خارج می‌شوند چیزی بیش از زنجیرۀ ساخته و پرداخته‌ای از علت و معلول‌های شنیداری است؟ برای آنكه به این نتیجه برسیم كه بیگانگان مفروض فرازمینی از سر و صداهای خاصی كه دارند چه منظوری دنبال می‌كنند، باید بتوانیم یقین حاصل كنیم كه دست كم برخی از آن سر و صداها چه معنایی دارند؛ اگر معنای هیچ یك از آن سر و صداها را ندانیم، در واقع نمی‌توانیم بگوییم كه گفتگویی واقعی در میان است (اما لزومی ندارد كه معنای همۀ الفاظ را بدانیم تا نتیجه بگیریم كه آن بیگانگان دارند واقعاً به زبانی صحبت می‌كنند). (چهارم) برای آنكه بدانیم دیگران (مثلاً رورتی) چه منظوری از حرف‌هایشان دارند، لازم است بتوانیم الفاظ و گفتار آنان را به زبان خودمان ترجمه كنیم. در وهلۀ (پنجم) معلوم می‌شود كه برای ترجمه كردن الفاظ و گفتار آنان، ما نیازمند آنیم كه باورها، تمنیات و گرایش‌هایی به آنان نسبت دهیم و شیوه‌های ربط یافتن عناصر ذهنی را معین كنیم. معانی اساساً از باورها، تمنیات و اصول اندیشه برمی‌آیند به نحوی كه تغییر دادن تفسیر و تعبیر هر یك از آنان مستلزم تنظیماتی تازه در چگونگی تفسیر آن بقیه خواهد. (ششم) اما برای نسبت دادن اینگونه عناصر ذهنی به آنان، ما باید فرض كنیم كه آنان پس‌زمینۀ مشتركی در باورها، تمنیات، و اصول اندیشه‌شان با ما دارند، یعنی آنها هم در همان جهان زندگی می‌كنند. این نكته، نكتۀ اصلی و كلیدی دیویدسن است. ما نمی‌توانیم گام نخست در نسبت دادن حالت‌های ذهنی به دیگران را برداریم، مگر آنكه از این فرض شروع به حركت كنیم كه نوعی توافق عمومی در ادراك حسی، باورها، تمنیات و گرایش معنایی، و اصول اندیشه میان ما و دیگران وجود دارد. ما برای نسبت دادن هر گونه معنایی به الفاظ آنان بایستی یك شباهت كلی میان حیات ذهنی آنان و حیات ذهنی خودمان را فرض بگیریم. در غیر این صورت، ما مبنایی نخواهیم داشت كه بر آن مبنا بتوانیم هیچگونه معنایی به سر و صداهای دیگران بدهیم. این به آن معنا نیست كه دیگران مخاطب، نمی‌توانند هیچ تفاوتی با ما داشته باشند، بلكه بیشتر به این معناست كه این تفاوت‌ها نباید از حد معینی كه فهم‌پذیری در آن حد ممكن می‌گردد بیشتر باشد، در غیر اینصورت دیگر نمی‌توان گامی در جهت فهم دیگران مخاطب برداشت.
مثلاً اصل عدم تناقض در تفكر را كه بر استفادۀ ارتباطی در زبان حاكم‌است در نظر بگیرید؛ هر زبانی كه در آن تصدیقی صورت می‌گیرد، بایستی میان گفتن «p» و گفتن «~p» تمیزی قایل شود: اگر این تمیز ناممكن و نامقدور باشد، دیگر هیچ ارتباط و پیام‌رسانی ارجاعی از هیچ نوعش مقدور نخواهد بود (مثلاً اگر ”الان برف می‌بارد“ ناقض این نباشد كه ”الان برف نمی‌بارد“، در این صورت ”الان برف می‌بارد“ چیزی در این باره كه الان برف می‌بارد یا نمی‌بارد به ما نمی‌گوید؛ در واقع اصلاً چیزی به ما نمی‌گوید). اما این بدان معناست كه هر زبان كه غنای كافی داشته باشد كه بتواند تصدیقات را شامل شود بایستی طبق اصل عدم تناقض كار كند. این استدلال نشان می‌دهد كه كسانی كه به زبانی سخن می‌گویند، باید طبق اصول قیاسی رفتار كنند. بنابراین، این اصول نمی‌توانند تحمیلاتی از سوی فلاسفۀ ماهیت‌گرا بر جهانی ناآگاه از واقعیت‌ها باشد. این حتی نمی‌تواند اختراع مهم فیلسوفان ماهیت‌گرا به حساب آید؛ چرا كه همه به تفصیل در مورد این اصول آگاهی دارند و از آن استفاده می‌كنند. این اصول، ضروری تفسیر و تعبیر هستند كه باید در هر كوششی برای فهم آنچه دیگران می‌گویند (حتی دیگران بسیار متفاوت از ما) فرض گرفته شوند. در نتیجه ما برای آنكه دیگران را بفهمیم و بشناسیم باید فرض كنیم كه بر اندیشۀ آنان نیز مثل اندیشۀ خود ما اصول اندیشه و تفكر حاكم است. اگر قرار است ما دیگران را در حال كار و عمل در درون طرحی مفهومی تفسیر كنیم، باید فرض را بر این بگذاریم كه حقایق ساده‌ای دربارۀ جهان و شیوۀ استدلال دربارۀ آنها میان ما و آنها مشترك است. بدون چنین فرضی ما هیچ مبنایی برای دادن تفسیری از الفاظ آنها نخواهیم داشت و بنابراین نخواهیم توانست كه تصور كنیم آنان اصلاً طرحی مفهومی در ذهن دارند. (هفتم) اما داشتن پس زمینۀ توانایی شناختی، باورها و اصول استدلالی مشترك به معنای آن است كه آنها هم در همان جهانی زندگی می‌كنند كه ما زندگی می‌كنیم. ما نمی‌توانیم تعاملی معنادار را به دیگران نسبت دهیم و فرض را بر این نگذاریم كه ما هم در همان جهان زندگی می‌كنیم و مفاهیم آنها و استفاده‌ای كه از این مفاهیم می‌كنند با مفاهیم ما و نحوۀ استفادۀ ما از آنها از جهات مهمی عین هم است. بنابراین، درك وجوه و نحوۀ تفاوت دیگران با ما، پیش‌فرضش این است كه دیدگاه آنان از جهات بسیاری با دیدگاه ما مشترك است، و جهانی كه آنها در آن زندگی می‌كنند همان جهان ماست.
در نهایت، توافق در توانایی پایه‌ای شناختی، و مشترك بودن بخش عمدۀ باورها و معتقدات، و هنجارهای تفكر و اندیشیدن پیش‌فرض اجتناب‌ناپذیر هر گونه ادعایی در این مورد است كه گروهی از طالبان شناخت و عاملان در محدودۀ یك طرح مفهومی كار و عمل می‌كنند. این بدان معناست كه ادعای اینكه طرحی مفهومی از بیخ و بن با طرح مفهومی ما متفاوت است و بنابراین توافق‌ناپذیر است ادعایی ناساز است؛ در واقع، در این ادعا بر عدم توافق ریشه‌ای صحه گذاشته می‌شود، اما در مقابل پیش‌فرض آن توافق در بنیاد است.
مآخذ:...

الگوی تحلیلی «دروازه‌بانی» اطلاعات

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد ادامه مطلب...از دفلور و دنیس


• روزنامه‌ها یا سایر سازمان‌های برودکست، باید از میان حوادث و اتفاقات، برخی را انتخاب کنند. چاره‌ای ندارند.

• رسانه‌ها، پیوسته حق و وظیفه نظارت بر حوادث و گزارش آن‌ها را دارند.

• خبرنگاران، مدام، اخبار زیادی را درباره موضوعات مختلفی که در شهر، منطقه، اجتماع و جهان رخ می‌دهد به اتاق خبر روزنامه‌ها ارسال می‌دارند.
• برای اغلب عناوین خبری، حجم اخبار، به قدری زیاد است که امکان انتشار آن در یک شماره‌ی روزنامه یا برنامه خبری رادیو تلویزیونی وجود ندارد. بنا بر این، سیستمی برای انتخاب اخبار و مطالب برای نمایش و انتشار باید برقرار باشد تا اخبار دسته‌بندی و پخش شود و بقیه نادیده گرفته شود.
• روند انتخاب و پخش اخبار و مطالب را اصطلاحاً «دروازه‌بانی» می‌نامند.
• عنوان و اصطلاح «دروازه‌بانی»، اولین بار به معنای تشخیص و تصمیم‌گیری و انتخاب اخباری که باید پخش شوند، به کار می‌رفت.
• کاربرد این اصطلاح، نتیجه تحقیقی بود که توسط دولت امریکا طی جنگ جهانی دوم انجام شد. دولت فدرال، هزینه یک برنامه‌ی پژوهشی را تأمین کرد که هدف آن این بود که خانم‌های خانه‌دار را تشویق به خرید، پخت و ارائه غذا به خانواده‌ها از آلایش‌های گوشت (نظیر قلوه، دل و جگر و سایر بخش‌هایی که مورد استفاده نیروهای مسلح نبودند)، نمود.
• این برنامه پژوهشی توسط پروفسور کورت لوین، یک روان‌شناس اجتماعی برجسته آن زمان سرپرستی می‌شد.
• لوین، کار را با یک اقدام منطقی شروع کرد و به مطالعه برای درک نحوه تصمیم‌گیری خانم‌های خانه‌دار در مورد تهیه‌ی انواع مواد غذایی پرداخت. در آن زمان، تهیه‌ی مواد اولیه و پختن غذا با خانم‌های خانه‌دار بود.
• او از تشبیه «دروازه» استفاده کرد. «دروازه»‌هایی که فقط برخی مواد غذایی از آن اجازه‌ی عبور دارند و بقیه بیرون می‌مانند.
• لوین بر آن بود که شناخت دروازه‌بان‌ها و معیارهایی که آن‌ها برای انتخاب‌های خود دارند، اطلاعات لازم برای طراحی تبلیغات و اقناع دروازه‌بان‌ها که در این مورد خانه‌دارها بودند، فراهم می‌آورد. نتایج این پژوهش بلافاصله مورد استقبال و استفاده قرار گرفت.
• بعدها، عنوان «دروازه‌بانی»، به مجموعه‌ی وسیعی از تصمیم‌گیری‌ها از جمله تصمیم‌گیری‌هایی که در جریان اخبار صورت می‌گیرند، اطلاق شد.
• بنا بر این، فقط چهار سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم، دیوید منینگ وایت که سردبیر و مسؤول دریافت اخبار تلکس بود و از میان شمار زیاد اخبار، برخی را برای نشر در روزنامه انتخاب می‌کرد، خود را یک «دروازه‌بان» قلمداد می‌کرد.
• او تصمیم گرفت وظیفه «دروازه‌بانی» اخبار، خود را مورد مطالعه قرار دهد و نحوه تصمیم‌گیری را بسنجد. در مطالبی که در سال 1950 منتشر ساخت، یافته‌های خود را عرضه کرد.
• از آن زمان تاکنون، «دروازه‌بانی» بخش مهمی از روندی است که طی آن، اخبار جمع‌آوری، ویرایش و به عنوان قسمتی از مطالب روزنامه، منتشر می‌شوند:

1. هر وسیله ارتباطی خبری، در اعمال وظیفه «نظارتی»، اعم از روزنامه، رادیو، تلویزیون و غیره، شمار بسیار زیادی از عناوین و مطالب خبری روی میز دست‌اندرکاران روزنامه‌ها قرار می‌گیرند که توسط تلکس، گزارش‌گران، تلفن یا سایر منابع تهیه شده‌اند.
2. به دلیل ملاحظات فنی بسیار، مدت زمان یا مکان محدودی در هر وسیله ارتباطی برای ارائه اخبار به مخاطبان، در دسترس سردبیران خبر قرار می‌گیرد.
3. در داخل هر سازمان خبری، مجموعه پیچیده‌ای از معیارها برای قضاوت و انتخاب اخبار وجود دارد: سیاست‌های سازمان، معیارها و اولویت‌های شخصی، تعریف ارزش خبری، شناخت ماهیت و روحیه‌ی مخاطبان خبر، و محدودیت‌های قانونی عملکرد مطبوعات.
4. این معیارهای پیچیده، توسط سردبیران، تنظیم‌کنندگان و تهیه‌کنندگان خبر و سایر کسانی که مسؤولیت دروازه‌بانی خبرها را بر عهده دارند، اعمال می‌شود.
5. بنا بر این، شخصیت‌ها و کارکنان در سازمان‌های خبری، دروازه‌بان‌ها هستند، و اجازه می‌دهند، برخی مطالب از سیستم عبور، و برخی متوقف شود.
6. بدین ترتیب، عملاً، دانش و علم همگانی در مورد حوادث، محدود و کنترل می‌شود.
7. حتی می‌توان دانش مردم را بر مبنای متغیرهای مستقلی که اکنون به آن‌ها معیارهای «دروازه‌بانی» رسانه‌ها می‌گوییم، تخمین بزنیم. با توجه به این معیارها می‌توانیم برآورد کنیم که مردم یک جامعه معین، یا رسانه‌های معین و معیارهای دروازه‌بانی معین، به چه چیزهایی توجه دارند و از چه چیزهایی غافلند، و سطح آگاهی آن‌ها در مورد هر موضوع از چه حیطه‌ای تجاوز نخواهد کرد.
مآخذ:...

عوامل‌مؤثر‌بر‌شكل‌گيري‌وضعيت‌اجتماعي‌و‌فردي‌سكولار‌از‌ديدگاه‌قرآن‌کریم‌(33)/ یخ‌فروش

فرستادن به ایمیل چاپ

دکترادامه مطلب...حامدحا‌جی‌حیدری/ الهام‌نصرتی


گزارش رساله پایان‌نامه/رتبه اول تحقیقات علوم انسانی تهران/جشنواره محقق حلی 1390

← امام فخر رازی اين را از يخ‏فروشي آموخته است.

← فرياد مي‏زد: ”رحم كنيد به كسي كه سرمايه‏اش ذوب مي‌شود“.

← و دوباره: ”رحم كنيد به كسي كه سرمايه‏اش ذوب مي‌شود“!
← و دوباره...
← ”نوع انسان، بی‌گمان در زيان است“.
← در زیان غوطه خورده است.

----------------------------------------
وَ الْعَصْرِإِنَّ الآنْسانَ لَفِي خُسْرٍإِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْر
سوره عصر
----------------------------------------

← انسان، سرمايه‏هاي وجودي خود را بخواهد، يا نخواهد، از دست مي‌دهد.
← ساعات و ايام و ماه‌ها و سال‌هاي عمر به سرعت مي‏گذرد، نيروهاي معنوي و مادي تحليل مي‏رود، و توان و قدرت كاسته مي‌شود.
← انسان، همانند كسي است كه سرمايه عظيمي در اختيار داشته باشد، و بي آنكه بخواهد، هر روز، بخشي از آن سرمايه‏ها را از او بگيرند، اين طبيعت زندگي دنيا است، طبيعت زيان كردن مداوم!
← به هر حال، از نظر جهان‏بيني اسلام، دنيا يك بازار تجارت است. همان گونه كه در حديثي از امام هادي علیه السلام علي بن محمد النقي مي‏خوانيم: الدنيا سوق ربح فيها قوم و خسر آخرون‏: ”دنيا بازاري است كه جمعي در آن سود مي‏برند و جمع ديگري زيان“ (تحف العقول، ص.361؛ كلمات امام هادى (ع)).
← حسن مطلب، و لطف مسأله اينجاست كه از يك سوی خريدار سرمايه‏هاي وجود انسان خداوند بزرگ است ”إِنَّ اللَّهَ اشْتَري‏ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ …“ (توبه/111)، از سوي ديگر، سرمايه‏هاي كم را نيز خريداري مي‌كند: ”فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ “ (زلزال/7). و بهاي عظيم در برابر آن مي‏پردازد، و گاه ده برابر و گاه تا هفتصد برابر و گاه بيشتر ”فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ“ (بقره/261) و همان گونه كه در دعا وارد شده است يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير: ”اي خدايي كه حسنات كم را مي‏پذيري و گناهان بسيار را مي‌بخشي”. و از سوي چهارم با اينكه تمام سرمايه‏ها را خودش در اختيار گذاشته، آن قدر بزرگوار است كه برمي‏گردد و همان‌ها را با گرانترين قيمت خريداري مي‌كند!
چهار گام‏ برای تخفیف خسارت
← مصحف شریف براي نجات از آن خسران عظيم برنامه جامعي تنظيم كرده كه در آن بر چهار اصل تكيه شده است:
← اصل اول در اين برنامه، مسأله ”ايمان“ است كه زيربناي همه فعاليت‌هاي انسان را تشكيل مي‌دهد، چرا كه تلاش‌هاي عملي انسان از مباني فكري و اعتقادي او سرچشمه مي‏گيرد، نه همچون حيوانات كه حركاتشان به خاطر انگيزه‏هاي غريزي است. و به تعبير ديگر، اعمال انسان تبلوري است از عقائد و افكار او، و به همين دليل تمام انبياي الهي قبل از هر چيز به اصلاح مباني عقيدتي امت‌ها مي‏پرداختند، مخصوصا با شرك كه سرچشمه انواع رذائل و بدبختي‌ها و پراكندگي‌ها است به مبارزه مي‏پرداختند.”ايمان“ در اينجا به طور مطلق ذكر شده است، تا شامل ايمان به همه مقدسات گردد، يعني از ايمان به خدا و صفات او گرفته، تا ايمان به قيامت و حساب و جزا و كتب آسماني و انبياي الهي و اوصياي آنها.
← در اصل دوم، به ميوه درخت ايمان پرداخته، از ”اعمال صالح“ سخن مي‌گويد.”صالحات“ همان ”اعمال شايسته“، نه فقط عبادات، نه تنها انفاق في سبيل اللَّه، نه فقط جهاد در راه خدا، نه تنها كسب علم و دانش، بلكه هر كار شايسته‏اي كه وسيله تكامل نفوس و پرورش اخلاق و قرب الي اللَّه و پيشرفت جامعه انساني در تمام زمينه‏ها شود.
← در اصل سوم، به مسأله ”تواصي به حق“ يعني دعوت همگاني و عمومي به سوي حق اشاره مي‌كند، تا همگان حق را از باطل به خوبي بشناسند و هرگز آن را فراموش نكنند در مسير زندگي از آن منحرف نگردند. ”تواصوا“ از ماده ”تواصي“ همان گونه كه راغب در مفردات آورده (الراغب الاصفهاني، 1404 (شماره صفحه در منبع اصلي نيامده است)) به معني آن است كه بعضي بعض ديگر را سفارش كنند و ”حق“ به معني ”واقعيت“ يا ”مطابقت با واقعيت“ است، در كتاب ”وجوه قرآن“ دوازده معني و مورد استعمال براي اين كلمه در قرآن مجيد ذكر شده است، مانند خدا، قرآن اسلام، توحيد، عدل، صدق، آشكار بودن، واجب بودن و مانند اينها، ولي همه آنها به ريشه‏اي كه در بالا گفتيم باز مي‏گردد. به هر حال جمله‌ي ”تَواصَوْا بِالْحَقِّ“ معني بسيار وسيعي دارد كه هم ”امر به معروف و نهي از منكر“ را شامل مي‌شود، و هم ”تعليم و ارشاد جاهل“ و ”تنبيه غافل“ و ”تشويق“ و ”تبليغ“ ايمان و عمل صالح را. بديهي است كساني كه يكديگر را به حق سفارش مي‌كنند، خود بايد طرفدار حق و عامل به آن باشند.
← در اصل چهارم مسأله شكيبايي و ”صبر“ و استقامت و سفارش كردن يكديگر به آن مطرح است، چرا كه بعد از مسأله شناخت و آگاهي، هر كس در مسير عمل در هر گام با موانعي روبرو است اگر استقامت و صبر نداشته باشد هرگز نمي‏تواند احقاق حق كند، و عمل صالحي انجام دهد يا ايمان خود را حفظ كند. احقاق حق، و اجراي حق، و اداي حق در جامعه جز با يك حركت و تصميم‏گيري عمومي و استقامت و ايستادگي در برابر موانع ممكن نيست. ”صبر“ در اينجا نيز معني وسيع و گسترده‏اي دارد كه هم صبر بر اطاعت را شامل مي‌شود، و هم صبر در برابر انگيزه‏هاي معصيت، و هم صبر در برابر مصائب و حوادث ناگوار، و از دست دادن نيروها و سرمايه‏ها و ثمرات. با توجه به آنچه در بالا در مورد اين اصول چهارگانه كه به حق جامعترين برنامه حيات و سعادت انسان‌ها است گفته شد روشن مي‌شود كه چرا در روايات آمده است كه ”وقتي اصحاب و ياران پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم به يكديگر مي‏رسيدند پيش از آنكه از هم جدا شوند سوره ”و العصر“ را مي‏خواندند، و محتواي بزرگ‏ اين سوره كوچك را يادآور مي‌شدند، سپس با يكديگر خدا حافظي كرده به سراغ كار خود مي‏رفتند“ (در المنثور، ج.6، ص.392). و براستي اگر مسلمانان امروز همين اصول چهارگانه را در زندگي فردي و اجتماعي خود اجرا كنند مشكلات و نابساماني‌هاي آنها حل مي‌شود، عقب‏ماندگي‌ها جبران مي‏گردد، و ضعف‌ها و شكست‏ها به پيروزي مبدل مي‌شود، و شر اشرار جهان از آنها قطع مي‏گردد (تفسير نمونه، ج.27، ص.294).
در نتیجه...
• بهره‌ي 123. اگر مرز ميان حق و باطل دچار ابهام شود، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 124. بي‌صبري و ناشكيبي در برابر مشكلات، احقاق حق را مي‌كاهد و عمل صالح را ناممكن مي‌كند و نمي‌گذارد تا اعمال نيك حفظ شوند و جامعه را به بي‌عدالتي مي‌كشاند؛ اينگونه، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 125. گسترش و رواج بطالت عمر، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.

← تا کنون، صد و بیست و پنج رهنمود از مصحف شریف آموختیم. شصت رهنمود دیگر باقیست. تا پایان ساخت این الگو برای فهم عوامل بی‌دینی با ما همراه باشید...
مآخذ:...
هوالعلیم

اجتماع+مجازی: تکثیر ارتباطات الکترونیک

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...دهخدا


• کار الکترونیک، دولت الکترونیک، حزب الکترونیک، انتخابات الکترونیک، دانشگاه الکترونیک، دوست‌یابی الکترونیک، خانواده الکترونیک، لذت الکترونیک، سینمای الکترونیک، ... . همه چیز، الکترونیک.

• همه چیز، الکترونیک.

• خب؛ کارآمدتر است، ولی...
• ولی مخرب هم هست.
• بزودی، آدم‌های تک‌افتاده و ماشینی و کارآمد، و در عین حال، فرتوت و آسیب‌پذیر و بیمار خواهیم داشت.
• می‌خواهم با حوصله، مدلل کنم که باید در مقابل تقلیل «اجتماع» به «اجتماع مجازی» مقاومت کرد.

░▒▓ یک. آزادی
• بسیاری از کاربران اینترنت، حرکت به درون سایبرفضا را چونان «آزادی» از قید و بند زندگی واقعی تجربه می‌کنند.
• پندار ظرفیت رهایی‌بخش اینترنت، به قدر زیادی، متکی بر این فرض است که در اینترنت، می‌توان یک خویشتن مجازی اختیار کرد.
• در واقع، پشت صفحه کامپیوتر، نوعی «خوددرمانی» جریان دارد.
• آن‌چه به عنوان «آزادی» در «اجتماع مجازی»، جلب نظر می‌کند، امکان فاصله گرفتن از خویشتن، و در عین حال، ماندن در قالب خویشتن، است. این، یک بازی جذاب در هویت مجازی است.
• مع‌الوصف، انتخاب میان خویشتن واقعی و خویشتن شبه‌واقعی، یک معضل معنایی است. پرداختن به «اجتماع مجازی»، ما را در حوزه‌ای پیچیده از معانی و تداعی‌ها درگیر می‌کند؛ آمیختگی آشفته «واقعیت» و «مجاز».
• کلمه «مجاز»، بیشتر اوقات، به معنای چیزی است که واقعی و موثق به نظر می‌رسد، ولی، واقعاً واقعی و موثق نیست، گر چه ممکن است همان اثرات را داشته باشد. این کلمه، به این نکته اشاره دارد که ممکن است «به نظر رسیدن» و «بودن» با هم خلط شوند، و این که ممکن است این آشفتگی در نهایت اهمیت چندانی نداشته باشد.

░▒▓ دو. اجتماع مجازی
• خب؛ به صحنه این آمیختگی آشفتۀ واقعیت و مجاز، چرا «اجتماع» می‌گویند؟ چطور برازنده شد تا به آن «اجتماع» بگویند؟
• واژه «اجتماع»، بیش از هر چیز، به روابط مشترک میان افراد و اشیا اشاره دارد که این اشتراک روابط، منجر به شکل‌گیری کم و بیش رفتار توأم با «تفاهم» می‌شود. در واقع، نکته مهم، اشتراک داشتن در معناست. اشتراک داشتن در کیفیات، ویژگی‌ها، هویت‌ها، و آرمان‌هاست.
• ولی «اجتماع مجازی»، عبارت است از تجربه مشارکت در فضای ارتباطات با دیگرانی که دیده و درک نمی‌شوند.
• «اجتماع»؟ «اجتماع مجازی»؟
• خیلی آسان، می‌توان وارد یک سیستم آن‌لاین چت شد، و تصور کرد که این کار مانند پرسه زدن در اطراف محله است.
• خیلی آسان، می‌توان وارد دنیای مجازی شد، و تصور کرد که این دنیا درک و تحمل بهتر دنیای «واقعی» را میسر می‌سازد.
• با این حال، خیلی آسان، می‌توان وارد سیستم شد، و فهمید که همه‌اش وهم و خیال پردازی است.
• باید آماده باشیم «اجتماع» را در شرایط گوناگون، در مجموعه‌ای وسیع از محیط‌ها، و آمیخته با عناصری بیابیم که سویه اصلی آن‌ها، تخریب «تفاهم»ی است که خصلت اصلی ارتباط انسانی است.
• «اجتماع مجازی»، توهم اجتماعی است که در آن، نه آدمی واقعی هست و نه ارتباطی واقعی.
• در واقع، «اجتماع مجازی» واقعیت ندارد. «اجتماع مجازی»، اصطلاح مورد استفاده عشاق ایده‌آلیست تکنولوژی است که درک نمی‌کنند امر موثق و معتبر را نمی‌توان با رسانه‌مند کردن ارتباط، خلق کرد.
• «اجتماع مجازی»، نادیده گرفتن «ماهیت بشری» ارتباط و اجتماع است.

░▒▓ پس...
• باید در مقابل تقلیل «اجتماع» به «اجتماع مجازی» مقاومت کرد.
• باید متوجه باشیم که با تکثیر ایده‌های محض دولت الکترونیک، حزب الکترونیک، انتخابات الکترونیک، دانشگاه الکترونیک، دوست‌یابی الکترونیک،...، در عین راه افتادن کارها، یک چیز از دست می‌رود. «ماهیت بشری» ارتباط و اجتماع از دست می‌رود.
• این ایده‌های الکترونیک که هر روز، نسخه تازه‌ای از آن‌ها مطرح می‌شوند، افراد تک‌افتاده را تکثیر می‌کنند.
• این افراد تک‌افتاده و مسلح به ماشین، کارآمد، و در عین حال، فرتوت و آسیب‌پذیر و بیمار خواهند بود.
• آدم و موریانه و زنبور، به رغم شیر و ببر و پلنگ، با یک زندگی فردی یا حداکثر خانوادگی بی‌آب رنگ «زنده» نمی‌مانند. می‌میرند. به سعادتی که باید، نمی‌رسند. آدم‌ها و موریانه‌ها و زنبورها، در جریان ارتباط واقعی و پرو پیمان است که به «سعادت» دست می‌یابند.
• تکثیر بی‌حساب و کتاب «ارتباط مجازی»، و عادت دادن افراد به قناعت بر «ارتباط مجازی»، یک جامعه در آینده بیمار را موجب خواهد شد.
مآخذ:...

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 30 فروردین 1391 ساعت 16:46

الگوی لیپمن درباره‌ی تحریف اخبار در مطبوعات

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...آزاد از دفلور و دنیس


• والتر لیپمن مفسر و روزنامه‌نگار برجسته، در سال 1919، مقاله مهمی منتشر کرد، و طی آن، صورت اولیه الگوی خود را توضیح داد. سپس، الگوی افکار عمومی را در کار بعدش که اکنون جزء متون کلاسیک روزنامه‌نگاری شده است، ارائه کرد. او، فرضیه‌ای را در این مورد مطرح کرد که همواره تفاوت‌های مشخصی بین توضیح حوادث توسط روزنامه‌ها، و توضیح و نقل و تلقی آن‌ها نزد مخاطبان، وجود دارد.

• لیپمن، مثال‌هایی را از شکاف عمیق بین ادراکات مردم از حوادث جهان و واقعیت‌های عینی حادث شده نقل کرده است. او به شروع جنگ جهانی اول در اروپا اشاره می‌کند که مهم‌ترین موضوع مطرح در آن عصر بود و متذکر می‌شود که هفته‌ها بعد از آن که جنگ شروع شده بود، افراد زیادی هنوز از آغاز آن بی‌اطلاع بودند. در آن زمان، مطبوعات با سرعت خیلی کمی حوادث را دنبال می‌کردند، و مثل امروز، همه‌ی دنیا تحت پوشش ماهواره‌ها قرار نداشت. مردم به زندگی و کسب و کار خود، درست نظیر زمانی که جنگی در کار نبود، ادامه می‌دادند.

• بعداً وقتی مطبوعات به دروغ، از امضای یک قرارداد آتش‌بس و ترک مخاصمه، پنج روز قبل از آن که واقعاً چنین اتفاقی بیفتد خبر دادند، مردم از خواندنش، خوشحال شدند. در این بین، سربازان هر دو طرف به جنگیدن ادامه می‌دادند. تعداد بی‌شماری از افراد، در میدان‌های جنگ کشته شدند. این، در حالی بود که در امریکا، مردم تحت تأثیر انتشار خبر دروغ اعلام آتش‌بس و توقف جنگ خانمان‌سوز توسط جراید، به جشن و پای‌کوبی مشغول بودند. بنا بر این، اقدام کسانی که با انتشار این خبر سعی در خوشحال ساختن مردم داشتند، در تضاد آشکار با نقل واقعیت عینی توسط مطبوعات بود.
• لیپمن، می‌گوید که نقش برازندۀ مطبوعات، «خلق تصاویری از دنیای خارج در ذهن ماست»، ولی مکرراً یادآور می‌شود که روند نقل تصاویر یاد شده خیلی ضعیف، و تصاویر ارائه شده مطبوعات دروغ هستند. اگر تصاویر نقل شده دروغ باشند، به طور اجتناب‌ناپذیری درک معنا و مفهومی نیز که مردم از این تصاویر درباره حوادث می‌گیرند، غلط و نادرست خواهد بود. در نتیجه، آن اعتقادات و دریافت‌های غلط، عموم را وادار به رفتاری می‌کند که برخی اوقات نتایج غم‌انگیزی در پی دارد.
• به هر حال، الگوی لیپمن شکل اولیه‌ی الگو‌های معاصر است که نقش وسایل ارتباط توده‌ای را در قالب «برساخت اجتماعی واقعیت؛ گفتارهایی در جامعه‌شناسی معرفت»، برای عموم توضیح می‌دهد. بدین معنی که مطبوعات، جهان را برای مردم تفسیر و معنی می‌کنند و آن‌ها (مردم) در عمل، بر همین مفاهیم، تکیه می‌کنند.
• با وجودی که لیپمن الگوی خود را هرگز به صورت گزاره‌های سیستماتیک بیان نکرد، ولی می‌توان آن‌ها را به نحو زیر خلاصه کرد:

1. مطبوعات، همواره اوضاع و حوادثی را که در محیط فیزیکی ما اتفاق می‌افتند، دریافت می‌کنند و به ما خبر می‌دهند (کارکرد نظارتی مطبوعات).
2. برای تهیه گزارش‌های خبری، مطبوعات از بین حوادث و اتفاقات، آن دسته را که مشخصاً تصور می‌کنند برای مردمی که به آن‌ها خدمت می‌کنند، مهم یا جالب است، انتخاب می‌کنند.
3. عوامل زیادی در کنترل روزنامه‌ها مؤثر است: زمان، فناوری‌ها، پول، فرصت و.... قدرت مطبوعات، در کشف، توضیح، یا گزارش جزئیات حوادث منظور نظرشان، متبلور می‌شود.
4. به دلیل عوامل مذکور، گزارش‌های خبری، معمولاً گزینش شده‌اند، و در آن‌ها، مقادیری از اصل خبر، حذف و تحریف می‌شوند، هر چند که مطبوعات کوشش می‌کنند همیشه گزارش‌های خود را عینی، زیبا و دل‌پذیر و واقعی نشان دهند.
5. بنا بر این، تلقی خاص مخاطبان، ارتباط اندک و محدودی با حوادث واقعی دنیای بیرون دارد، و سرانجام، مردم را وادار به واکنشی می‌کنند که کم‌ترین ارتباطی با حوادث عینی ندارند.
مآخذ:...

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 06 فروردین 1392 ساعت 13:19

طرح معضل نسبیت‌گرایی: اتمیسم نامدلل نهفته در نسبیت‌گرایی

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...از برایان فی


«یكی از منشأها و منابع عمدۀ این تز كه ”باید همان كس باشی تا آن كس را بشناسی“ این اعتقاد است كه در واقع هر كس ”یك كس یگانه“ است.…این تز كه واحدهای بنیادین زندگی اجتماعی، موجودیت‌هایی در خود بسته، اساساً مستقل، و جدا از هم هستند تزی است كه من آن را اتمیسم خواهم نامید. بنا بر اتمیسم، هر یك از ما در درون خودش حالت‌های منحصر به فرد و یگانه‌ای از آگاهی را تجربه می‌كند كه فقط خودش به آن حالت‌ها وقوف و دسترسی منحصر به فردی دارد.…اتمیسم با این جوهر و مغز بسط‌یافته تبدیل به برنامه‌ای مهم در علوم اجتماعی شده است. اتمیست‌ها، كه بر این اندیشه پای می‌فشارند كه افراد عاملان خود راهبر هستند، صفات و فعالیت‌های افراد (از جمله تمنیات، انگیزه‌ها، و انتخاب‌های آنان را) در كانون توجه قرار می‌دهند تا از آن راه بتوانند رفتار انسانی را تبیین كنند.…در نظر اتمیست‌ها جامعه نهایتاً شاكله‌ای از افراد تشكیل‌دهندۀ آن است. به همین دلیل آنان معتقدند كه كل‌های اجتماعی قابل تقلیل به فعالیت‌های افراد تشكیل‌دهندۀ آن هستند.…برخی نگرش‌ها و رویكردها در علوم اجتماعی (از جمله نظریه‌های انتخاب عقلانی در جامعه‌شناسی و علوم سیاسی، و نگرش‌ها و رویكردهای نئوكلاسیك در اقتصاد) متضمن این نوع فردگرایی متدولوژیك هستند.…زمانی كه فردگرایان متدولوژیك از اصطلاحاتی استفاده می‌كنند كه به كل‌های اجتماعی ارجاع دارد این كار را با این فهم و درك انجام می‌دهند كه چنین كل‌هایی خودشان قابل تقلیل به فعالیت‌ها و حالت‌های افراد هستند.…طبق نظر اتمیسم هستی‌شناختی، نیازها، توانایی‌ها و انگیزش‌های پایه‌ای انسانی در هر فردی بدون ارتباط با هر ویژگی گروه‌های اجتماعی یا تعاملات اجتماعی سربرمی‌آورند.…اتمیسم در مقام یك نگرش و رویكرد از یك ایدئولوژی عام و از شرایط اجتماعی خاص در جهان مدرن قوت می‌گیرد. ایدئولوژی لیبرال نهضت روشنفكری آرمان جامعه‌ای متشكل از افراد آزاد و برابر را پیش نهاد.…طبق این نظر، خویشتن‌ها نهایتاً به گونه‌ای اساسی از دیگران متمایز و مستقل و جدا هستند» (صص.62 58.)؛

                                                                              خویشتن |▓| دیگری

«اتمیسم می‌گوید كه هر یك از ما افراد مستقلی هستیم كه از حالت‌های منحصر به فرد آگاهی‌مان ساخته شده‌ایم كه فقط خودمان بدان دسترسی داریم…اما آیا واقعاً… ورطه و شكافی میان من و شما، میان خویشتن و دیگری هست؟ برای پاسخ دادن به این سؤال لازم است ابتدا به بررسی ”خویشتن“ بپردازیم، و تازه پس از آن است كه می‌توانیم مستقیماً به رابطۀ میان خویشتن و دیگری بپردازیم. اكثر ماها زمانی كه به خویشتن‌مان فكر می‌كنیم آن را همچون سوژۀ آگاهی به تصویر و تصور درمی‌آوریم.…خویشتن كه به این نحو درك می‌شود به نظر موجودیتی واحد، پیوسته و منسجم، و متداوم می‌آید كه در مقام سوژۀ پایندۀ آگاهی و رفتار ما هستۀ اصلی هستی ماست.…اما برخی ویژگی‌های تجارب ما این تصور اتمیستی را مورد تردید قرار می‌دهند. مثلاً…شوخی طعن‌آلود باژگونه‌نما مورد و مثالی است از پدیدۀ عام‌تر فاصله‌گیری از خویشتن كه در آن فرد به تأمل انتقادی دربارۀ خویشتن و روابطش می‌پردازد، آن هم از منظر كسی غیر از خودش.…لازمۀ شوخی طعن‌آلود باژگونه‌نما نوعی فاصله‌گیری انتقادی از موضوع شوخی است. این بدان معناست كه وقتی خود ما هم موضوع (ابژۀ) شوخی هستیم و هم سازندۀ شوخی (سوژۀ آن) بایستی از خودمان فاصله بگیریم.…چون بسیاری از چیزهایی كه به نظرمان ذاتی می‌آیند ناگهان جلوۀ امور محتمل یا ممكن به امكان خاص در شرایط خاص را پیدا می‌كنند به نظرمان می‌آید كه این امور می‌توانستند جور دیگری باشند. بسیاری از چیزها و اموری را كه مسلم فرض می‌كنیم لزومی ندارد همانگونه‌ای باشند كه هستند تا ما همین كه هستیم باشیم» (صص.5 62.).

«یكی از ویژگی‌های خاص خویشتن‌های ما این است كه این خویشتن‌ها در درون خودشان عنصری از حالت بالقوه دارند. خویشتن‌ها چیزهایی نیستند كه صرفاً همانی باشند كه بالفعل هستند.…چگونه چنین چیزی ممكن است؟ چگونه ممكن است كه چیزی كه بخشی از خودش است نسبت به خودش دیگر باشد؟ پاسخ این است كه ”خویشتن بودن“ شامل آگاهی بر خویشتن هم می‌شود. آگاهی بر خویشتن یكی از عواملی است كه انسان را از هر موجودیت دیگری نظیر لامپ یا پروتئین متمایز می‌كند.…چگونه چنین چیزی ممكن است؟ چگونه ممكن است كه چیزی كه بخشی از خودش است نسبت به خودش دیگر باشد؟ پاسخ این است كه ”خویشتن بودن“ شامل آگاهی بر خویشتن یكی از عواملی است كه انسان را از هر موجودیت دیگری نظیر لامپ یا پروتئین متمایز می‌كند.…موجود خودآگاه موجودی است كه خودش موضوع تأملات و ارزیابی‌ها و خویشتن‌نگری‌های خویش است. چنین موجودی می‌داند كه در وجود خود به اعتقادات خاصی شكل می‌بخشد و چیزهای بخصوصی را تمنا می‌كند، و به نقادی ادراكات حسی خود، نیازها و خواسته‌هایش، و عقایدش و مبانی این عقاید می‌پردازد.…اگر خویشتن‌نگری را ملاك قرار دهیم، آنگاه آشكارا خودآگاهی چیزی دارای مراتب و درجات مختلف می‌شود.…خویشتن در درون خود عنصری اساسی از بیگانگی دارد: این عنصر همان آگاهی بر خود (و بنابراین فاصله گرفتن از خود) است.…بخشی از من با بخش دیگری از من یكپارچه نیست؛ در واقع، از منظر یك بخش از من بخش دیگری از من بیگانه و ناخواستنی است.…شاید اصلاً خویشتن حقیقی وجود نداشته باشد، و به عكس شاید خویشتن نوعی از بودن است كه در فرایند تعامل با دیگران و تعامل با محیط هر بار از نو ساخته می‌شود.…به نظر می‌رسد…خویشتن صرفاً یك تركیب یا آمیزه است تا آنكه چیزی واحد و یكپارچه باشد.…در واقع، خود یا خویشتن به ظاهر چیزی واحد است كه در زیر همۀ اعمال متفاوت شخص نهفته است» (صص.70 65.). در عین حال، « به نظر می‌رسد كه شما معتقد به این نظر هستید كه آن منی كه عامل است و مسؤول این كارهاست موجودیتی واحد و در واقع همان موجودیت است.…وحدت در اینجا از این واقعیت نشأت می‌گیرد كه همۀ تغییرات، تغییراتی در موجودیت واحد پایه‌ای هستند.…اما همۀ وحدت‌ها از این نوع نیستند.…بازی بیس بال مثالی است از وحدت ارتباطی؛…شاید خویشتن وحدتش جوهری نباشد، بلكه ارتباطی باشد. یعنی، شاید خویشتن چیزی نباشد كه حالات متغیری به خود بگیرد، بلكه به عكس خود همین حالت متغیر آگاهی باشد كه به نحو معینی با همدیگر ارتباط دارند.…در این حالت، خویشتن بیشتر چیزی شبیه فعل خواهد بود…و كمتر شبیه اسم خواهد بود.» (صص.71.).

کارل مارکس: علوم طبیعی و طبیعت انسانی‌شده

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...آزاد از جرج مک‌کارتی


• از نظر کارل مارکس، در جامعه‌ی سرمایه‌داری، مالکیت خصوصی، صورتی از «کار ازخودبیگانۀ» عینی و انضمامی، شامل «آگاهی ازخودبیگانه» است که از جنبه ایدئولوژیک، پنهان است و از لحاظ مفهومی، رابطه‌ی ما با طبیعت و محیط فیزیکی‌مان را دچار انحراف می‌سازد.

• «آگاهی از خودبیگانه»، در نظر مارکس، ساحت جداگانه‌ای از منطق عمومی تاریخ و «کار» نیست. آگاهی، لاجرم، از منطق نیروها و روابط کار پیروی می‌کند.

• به زعم او، علوم و دین و اخلاق و فرهنگ، هستی‌های مستقل نیستند که در قلمروی از ایده‌های غیر تاریخی و معنوی قرار داشته باشند، بلکه بیشتر به عنوان تعابیری ازخودبیگانه از حیاتشان مورد توجه قرار گرفته‌اند.
• پس، نه تنها اقتصاد سیاسی، بلکه علوم طبیعی، خود، اشکال تاریخی تولیدات صنعتی و روابط بازار هستند. آن‌ها تعابیری از تقسیمات طبقاتی عمیق‌تر و روابط قدرت در جامعه هستند.
• مارکس، علوم طبیعی را «صرفاً اشکال خاصی از تولید می‌بیند که تحت لِوای قانون عمومی تولید قرار می‌گیرند». علوم هم سنخی کار ازخودبیگانه هستند.
• مارکس، با این عبارت نتیجه می‌گیرد: «طبیعت واقعی برای انسان، طبیعتی است که در تاریخ انسانی بسط می‌یابد. طبیعت واقعی انسان، در جریان تکوین جامعه‌ی انسانی تبلور می‌یابد؛ بنابراین، طبیعت، وقتی از طریق صنعت گسترش می‌یابد، هر چند ازخودبیگانه و مسخ‌کننده است، ولی در واقع امر، همان هم طبیعتی انسانی شده است».
مآخذ:...

عوامل‌مؤثر‌بر‌شكل‌گيري‌وضعيت‌اجتماعي‌و‌فردي‌سكولار‌از‌ديدگاه‌قرآن‌کریم‌(32)/ گول‌”توسعه“‌رانخورید

فرستادن به ایمیل چاپ

دکترادامه مطلب...حامدحا‌جی‌حیدری/ الهام‌نصرتی


گزارش رساله پایان‌نامه/رتبه اول تحقیقات علوم انسانی تهران/جشنواره محقق حلی 1390

← گول ”توسعه“ را نخورید.

← هوای زندگی خود را داشته باشید و دنیا را آن قدر که باید، جدی بگیرید.

← و آن قدر که باید، چه قدر است؟
← همین که ساز و برگ آخرت فراهم شود.
← و گرنه، روی فرش‌ها و کاناپه‌های گرانقیمت، ”تنها“، خواهید نشست، و حسرت زندگی واقعی از دست رفته را خواهید خورد.
← دنیا را زیاد گنده نکنید.

----------------------------------------
اللّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاء وَيَقَدِرُ وَفَرِحُواْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلاَّ مَتَاعٌ
رعد/25 و 26
----------------------------------------

← ”وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الاخِرَةِ إِلاَ مَتاعٌ“؛رزق حقيقي همانا رزق آخرت است، و ليكن، ناقضين عهد به خاطر تمايل به ظاهر زندگي دنيا و زينت‌هاي آن، از زندگي و رزق آخرت غافل گشته، به دنيا اعتماد نموده‏اند، و در نتيجه به داشتن آن خوشحالي مي‌كنند، و حال آنكه زندگي دنيا متاع و وسيله است و مقصود بالذات نيست، و بايد از آن براي زندگي ديگر استفاده كرد.
← و بنابراين، اگر زندگي دنيا را با زندگي آخرت مقايسه كنيم، و مجموع آن دو را در نظر بگيريم، وقتي حق است كه به نظر ”مزرعه“ لحاظ شود، و منظور از آن، كسب رزق آخرت و وسيله زندگي آن سراي بوده باشد. اما اگر بر عكس، منظور از آن، خودش باشد، و به نظر استقلالي لحاظ شود، يكي از مصاديق باطل خواهد بود، كه چون كف سيل پس از خشكيدن از بين مي‏رود و مورد انتفاع قرار نمي‏گيرد، هم چنان كه در آيه‏اي ديگر فرموده: ”وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الاخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ“ (عنكبوت/64).
در نتیجه...
• بهره‌ي 122. اعتماد و اتكاء به دنيا و ساز و كارهاي آن، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.

← تا کنون، صد و بیست و یک رهنمود از مصحف شریف آموختیم. شصت و چهار رهنمود دیگر باقیست. تا پایان ساخت این الگو برای فهم عوامل بی‌دینی با ما همراه باشید...
مآخذ:...
هوالعلیم

صورت مسأله نسبیت‌گرایی

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...از برایان فی


تقریر برایان فی از صورت مسأله نسبیت‌گرایی كه واقعیت را از دیدگاهی به دیدگاهی دیگر، از یك بازی زبانی به بازی زبانی دیگر و از زمان‌ و شرایطی به زمان و شرایطی دیگر نسبی می‌داند، چنین است:

«ما همه سخنانی از این قبیل گفته‌ایم یا شنیده‌ایم كه: ”نمی‌توانی بدانی چه جور بود؛ آنجا نبودی“.…این تز شامل این ادعاست كه برای فهم شخص یا گروهی دیگر آدم باید همان شخص (یا شبیه همان شخص) یا همان عضو گروه باشد. این تز نمونه‌ای از موضع فلسفی عام‌تری است كه ”من“محوری خوانده می‌شود. ”من“محوری در واقع این نظریه است كه كسی بر هیچ چیز آگاه نیست، مگر تجربه‌ها، حالات، و اعمال خودش. اگر ”كس“ را در معنای تنگ و محدود یك شخص واحد در نظر بگیریم، آنگاه تز ”باید همان كس باشی تا آن كس را بشناسی“ تبدیل به این ادعا می‌شود كه فقط خود آدم می‌تواند خودش را بشناسد. اگر ”كس“ را در معنای وسیع‌تر همۀ افراد یك گروه خاص در نظر بگیریم، آنگاه تز ”باید همان كس باشی تا آن كس را بشناسی“ تبدیل به این تأكید می‌شود كه فقط افراد گروهی خاص می‌توانند اعضای آن گروه را درك كنند.…اگر این تز صادق و درست باشد، پژوهش علمی در مورد انسان را از بیخ و بن ویران می‌كند و بدین ترتیب لفظ ”علوم اجتماعی“ لفظی خواهد شد ناساز كه در دل خود تناقضی دارد. این امر دلیلی دوگانه دارد؛ نخست، علم نیازمند آن است كه همۀ پدیده‌ها در اصل و اساس برای وارسی و تحلیل در دسترس همۀ پژوهشگران باشند؛ اما اگر فقط كسانی كه شبیه هم هستند بتوانند همدیگر را درك كنند، آنگاه سدی در برابر پژوهشگرانی قد علم خواهد كرد كه شبیه افراد مورد پژوهش نیستند. ثانیاً، چون شما فقط قادر به درك آنهایی هستید كه شبیه شما هستند، شما حتی قادر به درك یافته‌های پژوهشگرانی نخواهید بود كه شبیه شما نبوده‌اند. در هر دو شق، امكان داشتن شناخت مشترك اصیل میان افراد مختلف نیست. همۀ ما از نر شناختن در دام جهان‌های كوچك همگن خود گرفتار می‌آییم. و همه برای همدیگر رازهایی سربسته می‌شویم (شرایطی كه اساساً كفر دانش و علم است)» (صص.2 21.).

«بحثمان را با تأمل در این مورد آغاز می‌كنیم كه چه چیزی شما را شخصاً آنی می‌كند كه هستید؟…آنچه شما را از آنها متمایز می‌كند این است كه شما ذهن و آگاهی دارید. در واقع، توانایی آگاه شدن برای كه یا چه بودن شما اساسی است.…شما تنها كسی هستید كه عملاً آگاهی‌تان را دارید.…هر دوی این ملاحظات (یعنی هم اینكه حیات ذهنی امری اساسی از این باب است كه شما كه هستید، و هم اینكه شما دسترسی استثنایی به حیات ذهنی خود دارید) ظاهراً ملاحظاتی پیش‌پاافتاده و پذیرفتۀ همگان و فارغ از بحث و جدل هستند.…روایت كمتر رادیكالی از همین آموزه را در نظر بگیرید كه بیشتر جامعه‌شناختی است تا روانشناختی. این مطلب به شكلی بدیهی به نظر درست و صادق می‌آید كه من تا حد زیادی به دلیل تعلقم به گروه‌هایی كه متعلق به آنها هستم كه هستم.…این بدان معناست كه در جهان تنوع اجتماعی و فرهنگی، اشخاص واقعاً بكلی با هم فرق دارند.…[این نیز] حاصلش برای علوم اجتماعی ویران‌كننده خواهد بود. اگر هویت كسی حاصل گروه اجتماعی‌اش است، و اگر فقط اشخاصی با هویت مشابه می‌توانند تجربۀ معینی را داشته باشند، و اگر شخص باید تجربۀ معینی را داشته باشد تا آن تجربه را درك كند، پس افرادی كه عضو طبقه یا گروه خاصی هستند می‌توانند تجارب اعضای آن گروه یا طبقه را درك كنند.…هر گروهی باید دانشمند علوم اجتماعی گروه خودش باشد» (صص.6 23.).

«این تز ”من“محورانه آشكارا در حال حاضر رواج زیادی دارد. این امر تا حدودی ناشی از سرشت چندفرهنگی زندگی سیاسی و اجتماعی معاصر است.…اما در عین حال، این امر از اعتقادات خاصی در مورد تجربه و شناخت هم نشأت می‌گیرد.… سؤال این است كه آیا این تز صادق است یا نه» (ص.27.).

«فعلاً اجازه دهید فرض كنیم این تز صادق است و شما در واقع باید همان كس باشید تا آن كس را بشناسید. در این حالت ما به چه دل بسته‌ایم؟ برای درك این تز، تعریف دقیق‌تری از ”شناختن“ [یا دانستن] باید ارائه كرد.… آن مفهومی از ”شناختن“ [یا ”دانستن“] كه آشكارا با تز ”باید همان كس باشی تا آن كس را بشناسی“ جور در می‌آید بدیهی است كه همین معنای سوم ”شناختن“ [یا دانستن] است: اگر من كس دیگری را فقط وقتی می‌شناسم كه همان تجربه را داشته باشم، پس طبیعی است كه نتیجه بگیرم برای شناختن كسی من باید با آن دیگری همسان باشم. بنابراین فعلاً فرض كنیم كه ”شناختن“ [یا دانستن] به معنای ”داشتن تجربه‌ای همانند“ است. …اگر ”شناختن“ [یا دانستن] را به معنای ”داشتن تجربه‌ای همانند“ بگیریم، آنگاه در نهایت حداكثر چیزی كه شخص می‌تواند بشناسد خودش است.…آیا نمی‌توان از این نتیجه‌گیری بدین ترتیب پرهیز كرد كه شما شخص دیگری شوید و بنابراین تجربه‌های او را داشته باشید؟ جان هاوارد گریفین، در كتاب «سیاه چون من» (1961) می‌‌گوید كه چگونه صورتش را سیاه كرد و در هیأت مردی سیاه‌پوست در اواخر دهۀ 1950 در جنوب امریكا دست به گشت و گذار زد.…بی‌آنكه بخواهم از ارزش تلاش‌های گریفین بكاهم، پاسخم به این سؤال بی‌تردید منفی است. زیرا فرقی نمی‌كند كه گریفین تا چه اندازه واقعاً سیاه‌پوست می‌نمود، واقعیت این است كه او سیاه‌پوست نبود و نمی‌توانست همان تجربۀ سیاهان را در جنوب داشته باشد.

          «…با فرض اینكه شما به معنی واقعی كلمه نمی‌توانید دیگری شوید، آیا امكان این هم نیست كه به قدر كافی شبیه دیگران شوید تا بتوانید همان تجارب آنان را داشته باشید؟…همۀ این عوامل [شخصی] بر نگاه و احساس شما تأثیر خواهند گذاشت.…اما وضعیت از این هم محدود كننده‌تر است. شما فقط در یك زمان معین (مثلاً زمان t) آنچه هستید كه هستید.…آنچه شما در زمان t تجربه می‌كنید، فقط در همان زمان بخصوص است كه می‌توانید تجربه‌اش كنید و نه در زمانی بعدتر (مثلاً t+1). آیا می‌توان بر این مشكل بسادگی تنها با به خاطر آوردن آنچه در گذشته تجربه كرده بودید و تجدید آن تجربه از این طریق غلبه كرد؟ نه. چگونگی به خاطر آوردن تجربه‌ای در گذشته سخت از تجارب بعدی تأثیر می‌گیرد.…زیرا حس اهمیت دادن شما به مطلب در نتیجۀ آنچه از آن زمان تاكنون تجربه كرده‌اید فرق كرده است. همۀ اینها حكایت از این دارد كه اگر ”شناختن“ به معنای ”داشتن تجربۀ همانند“ باشد، پس چون شما نمی‌توانید در زمان t+1 همان تجاربی را داشته باشید كه در زمان t داشتید، و نمی‌توانید در زمان t+1 همان تجاربی را داشته باشید كه در زمان t داشتید، و نمی‌توانید به خاطره‌تان هم در زمان t+1 برای تجدید تجربه‌تان در زمان t اعتماد كنید، در زمان t+1 نمی‌توانید حتی زمان t خودتان را بشناسید!» (صص.32 27.).


«این تز كه ”باید همان كس باشی تا آن كس را بشناسی“ در خود منفجر می‌شود: این تز خود را به صورت گزارشی عرضه می‌كند از اینكه شناختن كسی به چه معناست، اما بدین جا ختم می‌شود كه رسیدن به چنین شناختی ناممكن است. پس یك جای كار عیب دارد.…شاید تعریف ما از ”شناختن“ زیاده از حد باریك و دقیق بوده است. شاید به جای ”داشتن تجربۀ همانند“ باید تعریف ما از ”شناختن“، ”داشتن تجربۀ مشابه“ باشد.… ممكن است به نظر بیاید كه این، شبیه همدلی باشد كه وقتی كسی به قدر كافی به شما نزدیك است، می‌تواند همان احساس را داسته باشد و بنابراین تجارب شما را درك كند. اما ”به قدر كافی نزدیك“ در اینجا به چه معناست؟ به نظر می‌آید افراد كاملاً متفاوت از هم می‌توانند تجارب مشابهی داشته باشند.…اما در چه سطحی از تعمیم باید ”نوع تجربه“ را مشخص كرد؟…این مبنا نمی‌تواند صرفاً این باشد كه اگر از نظر عینی دو واقعه یكی هستند، پس می‌توان فرض كرد كه این دو تجربه تقریباً یكی هستند. افراد مختلف از وقایع یكسان و مشابه تجربه‌های متفاوتی دارند: مادری بی‌اعتنا كه فرزندش را نمی‌خواسته است نمی‌تواند همان درك و تجربه‌ای را از مرگ فرزندش داشته باشد كه مادری عاشق فرزند خویش دارد.…شاید پاسخ داده شود: تجربه‌كنندگان باید از جهات مربوطه شبیه هم باشند. اما جهات مربوطه را چه چیزی به وجود می‌آورد؟» (صص.4 32.).

«بدین ترتیب وضعی كه خواهیم داشت چنین خواهد بود: افراد كاملاً متفاوت كه در موقعیت‌های كاملاً متفاوتی زندگی می‌كنند به خوبی ممكن است تجربه‌هایی چندان شبیه هم داشته باشند كه یكی قادر به فهم دیگری باشد. مبنای تصمیم‌گیری در این مورد كه آیا موردی كه بحثش را می‌كنیم از این موارد است یا نه این نیست كه آیا تجربه‌كنندگان از نظر عینی از همان گروه یا طبقه هستند یا نه، و این هم نیست كه شرایط از نظر عینی همان است یا نه، بلكه این است كه تجربه‌ها خودشان قویاً شبیه هم باشند. این را فقط با توصیف و بررسی تفصیلی خود تجربه‌ها می‌توان معین كرد. اما توجه كنید: این نوع بررسی فقط بر مبنای این فرض می‌تواند انجام بگیرد كه افراد غیرشبیه می‌توانند تجربه‌های مشابه داشته باشند.
«چنین فرضی دست‌كم یك روایت از شناخت‌شناسی خود را از بن متزلزل می‌كند. ممكن دانستن اینكه دیگرانی از نظر عینی كاملاً متفاوت با شما باز بتوانند تجربه‌هایی چندان شبیه تجربۀ شما داشته باشند كه بتوانند بفهمند كه تجربۀ شما چه بوده است، به معنای پذیرفتن این است كه دیگرانی كاملاً ناشبیه به شما می‌توانند دست كم بخشی از شما را بشناسند و درك كنند.…اما آیا این بهترین راه تفسیر و تعبیر ”شناختن“ است؟ آیا شناختن تجربه‌ای صرفاً مشتمل بر داشتن آن تجربه است؟» (صص.5 34.).

«این تز كه ”باید همان كس باشی تا آن كس را بشناسی“ پیوند نزدیكی میان آن كس بودن و شناختن آن كس برقرار می‌كند. در وهلۀ نخست، این تز آشكارا مدعی می‌شود كه همان كس بودن شرط ضروری شناختن آن است.…با این ادعا شروع می‌كنیم كه همان كس بودن برای شناختن آن كس كافی است.…شما به هر حال احساساتی را كه دارید دارید، اما از این امر نتیجه نمی‌شود كه شما می‌دانید این احساسات چه هستند.…آیا داشتن تجربه‌ای خود به خود به معنای دانستن و شناختن آن تجربه نیست؟ در نگاه نخست، به نظر پاسخ منفی دادن به این سؤال كمی عجیب می‌آید. اما تأمل و بررسی بعدی تجربه‌های خاص نشان می‌دهد كه پاسخ منفی پاسخی درست و بجاست. مثلاً این سؤال را در نظر بگیرید؛ ”در این لحظه چه احساسی دارم؟“…علت اینكه چنین سؤالی را از خودم می‌كنم این است كه گر چه در این لحظه به هر حال احساسی دارم و آن را تجربه می‌كنم، اما این كافی نیست كه بدانم ماهیت این احساس من چیست؟ مشروعیت این سؤال نشان می‌دهد كه فاصله و شكافی میان ”داشتن یك تجربه“ و ”شناختن و دانستن تجربه‌ای از چیزی“ هست.…ذهن شناختی بی‌میانجی از خود ندارد. هر تجربه‌ای شبیه نشانه‌ای است كه معنای آن را باید بدین ترتیب به دست آورد كه دید این تجربه چه ربطی به تجربه‌های دیگر و موقعیت‌هایی كه این تجربه در آن موقعیت‌ها به دست می‌آید دارد.…بنابراین كسی بودن شرط كافی برای شناختن آن كس نیست.… اگر كسی بودن شرط كافی شناختن آن كس نیست، آیا شرط لازم آن هست؟…البته مسأله تا حد بسیار زیادی بستگی به این دارد كه چه تعریفی از ”شناختن“ [یا دانستن] داشته باشیم.…تعریف ”شناختن“ [یا ”دانستن“] به معنای ”داشتن همان تجربه“ تعریفی درست و مناسب نیست. شناختن به معنای این است كه بتوانیم آن تجربه را تبیین، توصیف و تشریح كنیم.
          «علاوه بر این، بعضاً آن كس نبودن شناخت آن كس دیگر را تسهیل می‌كند.…چگونه دیگران، خصوصاً دیگرانی كه كاملاً با ما متفاوت هستند، می‌توانند ما را بهتر از خودمان بشناسند؟ دست كم چهار دلیل به ذهن می‌آید؛ نخست اینكه ما غالباً بیش از آن درگیر جریان فعالیت و احساس‌مان هستیم كه بتوانیم بدانیم كل این جریان مربوط به چیست.…دوم، فعالیت‌ها یا احساس‌هایی كه زندگی ما را می‌سازند، غالباً سردرگم و بنابراین سردرگم‌كننده‌اند.…سوم، دیگران اغلب با سهولت بیشتری می‌توانند ربط‌های میان احساسات و تجربه‌های ما را با وضعیت‌های بیرونی و وقایع پیشین دریابند.…و آخر از همه، و بدتر از همه، كه البته خیلی هم به چشم نمی‌آید، خودفریبی است. ما بعضاً از سر ترس، احساس گناه، یا برای محافظت خود، خودمان را از خودمان مخفی می‌كنیم.…با توجه به اینكه دیگران می‌توانند ما را بشناسند، حال آنكه ما خود نمی‌توانیم خودمان را بشناسیم، می‌توان نتیجه گرفت كه كسی بودن شرط ضروری شناختن آن كس نیست. اما اگر كسی بودن نه شرط ضروری شناخت آن كس است، و نه چنانكه پیشتر نشان دادم، شرط كافی شناخت آن كس، پس فرض ریشه‌دار این تز كه ”باید همان كس باشی تا آن كس را بشناسی“ فرض غلطی است: هیچ پیوند و ربط محكمی میان بودن و ”شناختن“ [یا ”دانستن“] به صورت ”داشتن همان تجربه“ به نظر دیگر به كلی نارسا و نامناسب می‌آید.… ”شناختن“ [یا ”دانستن“] متضمن عنصری تأملی و تفكری هم هست كه صرف داشتن تجربه‌ای مستلزم آن نیست» (صص.45 35.).

 «هیتلر بودن برای شناختن هیتلر ناكافی بود. علاوه بر این، چنین چیزی ضروری هم نبود؛ در واقع، احتمالاً هیتلر بودن مانعی جدی برای شناختن هیتلر بود.…این تز كه ”باید همان كس باشی تا آن كس را بشناسی“ به غلط فهم كسی را با همدلی یا نزدیكی روانشناختی یا همذات‌پنداری فرافرهنگی معادل می‌گیرد. اما ما دیگران را زمانی نمی‌شناسیم كه خود آنها شویم (كه البته به هر صورت كاری محال است)، بلكه صرفاً زمانی آنها را می‌شناسیم كه قادر به ترجمۀ تجربه‌ها یا اعمال آنان به زبانی باشیم كه این تجربه و كرده‌ها را قابل فهم می‌سازد.…شناختن كسی یا حتی خودمان لازمه‌اش داشتن توانایی روانشناختی یكی شدن با آن اشخاص یا با خودمان در زمانی پیشتر نیست، بلكه لازمه‌اش داشتن توانایی تفسیر معنای حالت‌ها، روابط و فرایندهای مختلفی است كه زندگی آن دیگری یا خود ما را تشكیل می‌دهند.…تفسیر معنا بیشتر سبیه كوشش برای رمزگشایی از شعری دشوار است، و نه شبیه كوشش برای رسیدن به نوعی وحدت ذهنی با شاعر آن شعر» (صص.50 48.). البته «در تفسیر معنای تجربه‌ها، اعمال، یا حاصل و نتیجۀ آنها، آیا باید مفسران خود شبیه كسانی شوند كه می‌خواهند تفسیرشان كنند؟ اگر شباهت را به معنایی بسیار دقیق و قطعی بگیریم پاسخ منفی است.…این بدان معنا نیست كه مفسران و تفسیرشوندگان می‌توانند از بیخ و بن با هم بیگانه باشند.…برای درك درست معنای یك عمل، مفسران باید فرض را بر این بگذارند كه عامل آن از این نظر كه می‌تواند تجربه كند، می‌تواند عقلانی بیندیشد، می‌تواند احساس كند، می‌تواند قصد كند، و غیره، شبیه مفسران است. خلاصه كنیم؛ هم مفسران و هم تفسیر شوندگان باید آدمی باشند.…اینكه مفسران و تفسیرشوندگان باید هر دو آدمی باشند (و از این جهت باید ”یكی“ باشند)، نكته‌ای كاملاً بی‌ضرر است، زیرا در اینجا ”یكی بودن“ جنبه‌ای كاملاً انتزاعی دارد» (صص.2 51.).
مآخذ:...

عوامل‌مؤثر‌بر‌شكل‌گيري‌وضعيت‌اجتماعي‌و‌فردي‌سكولار‌از‌ديدگاه‌قرآن‌کریم‌(31)/ تیپ‌قارون = آدمک‌مدرن

فرستادن به ایمیل چاپ

دکترادامه مطلب...حامدحا‌جی‌حیدری/ الهام‌نصرتی


گزارش رساله پایان‌نامه/رتبه اول تحقیقات علوم انسانی تهران/جشنواره محقق حلی 1390

← تیپ قارون = کارگزار + روشنفکر.

← تیپ قارون در قرآن کریم، یک تیپ منحصر به فرد است.

← الان که نگاه می‌کنم، متعجبم که اهل تأمل اجتماعی در قرآن، فی‌المثل مرحومان پدر و پسر شریعتی، به این تیپ توجه بایسته‌ای نداشته‌اند.
← برای ما، ”مردم افیون‌زدۀ مدرنیت“، این تیپ یه چیز دیگه است.
← خیلی حرف برای گفتن دارد.
← اصلاً فکر کنید که حکمت خداوند در اینکه وصف شاملی از این تیپ در قرآن کریم آورده است، چه بوده؟
← هر دو ویژگی مرد مدرن را این قارون دارد.
← هم سرمایه‌دار است و هم دانشمند تکنوکرات، و به این هر دو غره شده است.
← احساس کرده که می‌تواند ”همه چیز را بخرد“ و ”همه چیزی را که برای مقاصد عملی لازم است، بفهمد“.
← این دو غرور، همان چیزی است که جلوه آزار دهنده انسان مدرن را می‌سازد.
← با این دو سنخ غرور، هم خودش را آزار می‌دهد، و هم هم‌نوعش را.
← در آیات کریمه 76 تا 82 سوره آموزنده قصص، خداوند چند تم اساسی و آدرس برای درک تیپ پیچیده قارون ارائه می‌فرماید: فساد، استفاده از امكانات دنيوي در غير موارد صحيح آن، علم دنيوي كه معطوف به شناخت صانع و مدبر كل نباشد، علمي كه به غرور بشر منتهي شود، قرار دادن زندگاني دنيا به عنوان هدف غايي و غفلت از اين حقيقت كه حيات واقعي در جاي ديگري است، عادت دادن نفس به راحت‌طلبي و مقاومت نكردن در برابر وساوس گناهان، فرهنگ ثروت‌اندوزي و فرض برتري افراد به اموال و امكانات دنيوي، بي‌توجهي به سرنوشت گذشتگاني كه به سبب گردن‌كشي فروريختند، و گناه.

----------------------------------------
إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسي‏ فَبَغي‏ عَلَيْهِمْ وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحينَوَ ابْتَغِ فيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدين‏قالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلي‏ عِلْمٍ عِنْدي أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُون‏فَخَرَجَ عَلي‏ قَوْمِهِ في‏ زينَتِهِ قالَ الَّذينَ يُريدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيم‏فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرين‏وَ أَصْبَحَ الَّذينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُون‏
قصص/82-76
----------------------------------------

← قارون گفت: آنچه من دارم، احسان خدا نيست، و بدون استحقاق به دستم نيامده، و ادعا كرده كه همه اينها در اثر علم و كارداني خودم جمع شده است.
← پس، من از ميان همه مردم استحقاق آن را داشته‏ام، چون راه جمع‌آوري مال را بلد بودم، و ديگران بلد نبودند، وقتي آنچه به دستم آمده به استحقاق خودم بوده، پس، خود من مستقل در مالكيت و تصرف در آن هستم.
← هر چه بخواهم مي‏توانم بكنم، مي‏توانم آن را مانند ريگ در انواع لذت‌ها و گسترش نفوذ و سلطنت، و به دست آوردن مقام و رسيدن به هر آرزوي ديگري صرف كنم، و سزاوار هم نيست كه كسي در كارم مداخله كند.
← و اين پندار غلطي كه در مغز قارون جاي گرفته بود و كار او را به هلاكت كشانيد، كار تنها او نبوده و نيست، بلكه همه ”ابناي دنيا“ كه ماديات در مغزشان رسوخ كرده، به اين پندار غلط مبتلا هستند.
← هيچ يك از آنان آنچه را كه دست تقدير برايشان نوشته و اسباب ظاهري هم با آن مساعدت كرده، از اين فكر غلط بدور نيستند كه همه را از لياقت و كارداني خود بدانند و خيال كنند مال فراوانشان و عزت زودگذر، و نيروي عاريه‏اي، همه از هنرمندي و كارداني و لياقت خود آنان است.
← اين، خودشانند كه كار مي‌كنند، و كارشان نتيجه مي‌دهد، و اين علم و آگاهي آنان است كه ثروت و مقام را به سويشان سوق مي‌دهد، و اين كارداني خودشان است كه مال و جاه را برايشان نگه مي‏دارد.
← آيات زير هم به همگاني بودن اين فكر اشاره نموده و مي‏رساند كه اين پندار غلط مخصوص قارون نبوده، هر انساني همين طور است، كه وقتي نعمتش زياد شد، طغيان مي‌كند، و مي‏پندارد كه تنها سبب اقبال دنيا به وي، خود او و كارداني اوست: ”فَإِذا مَسَّ الانْسانَ ضُرٌّ دَعانا، ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا، قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلي‏ عِلْمٍ، بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ، وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ قَدْ قالَهَا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ، فَما أَغْني‏ عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ، فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا، وَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا، وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِينَ أَ وَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ، إِنَّ فِي ذلِكَ لاَياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ“ (زمر/52-49)، و نيز مي‌فرمايد: ”أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الارْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ، وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الارْضِ، فَما أَغْني‏ عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ، فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ، وَ حاقَ به هم ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ“ (مؤمن/3-82).
← اگر اين آيات را بر داستان قارون عرضه كنيم، جاي هيچ شكي نمي‌ماند كه مراد از علم در كلام قارون همان تکنیک و تکنولوژی و تکنوکراسی است.
← باری، خيرخواهان به قارون گفتند: ”وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الاخِرَةَ- در اين اموالي كه خدا به تو داده خانه آخرت را بطلب“، و او در پاسخشان نگفت: ”انما آتاني اللَّه علي علم عندي- خدا كه اينها را به من داده، به خاطر كارداني من است“، بلكه‏ اصلا نام خدا را نبرد، و گفت: ”إِنَّما أُوتِيتُهُ- تنها و تنها به خاطر كاردانيم سرمایه‌دار شده‌ام“، و اين تعبير مي‏رساند كه وي از ياد خدا اعراض داشته، و خواسته است به ساحت كبرياي خدا بي اعتنايي كند.
← ”تنها و تنها به خاطر كاردانيم سرمایه‌دار شده‌ام“،آسانترين بياني كه ممكن است او و امثال او را به خطا و فساد گفتارشان متنبه كند. چون او خيال مي‏كرد تنها چيزي كه مال را براي او فراهم آورده، و هم براي او حفظ مي‌كند، و از آن بهره‏مندش مي‌كند، علم او و كارداني اوست.
← “أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً؟“؛ خود قارون، خوب خبر دارد كه در قرون قبل از او كساني بودند كه از او كاردانتر و نيرومندتر و مال اندوزتر بودند، و ايشان هم مثل وي فكر مي‏كردند، و مي‏پنداشتند مال و نيرو، و مددكاران همه از كارداني خودشان است، ولي خدا به همين جرم هلاكشان كرد.
← پس اگر تنها سبب و علتي كه مال فراهم مي‌كند و آن را حفظ نموده و وي را از آن برخوردار مي‌سازد علم بوده باشد، همين علمي كه او را مغرور ساخته، و اصلا به فضل و احسان خدا نبوده، بايد آن اقوام گذشته هلاك نمي‌شدند، و آن علم و مهارت، ايشان را از هلاكت نجات داده باشد، و هم چنان از اموالشان برخوردار كرده باشد، و با نيروي خود بلاء را از خود دفع كرده باشند، و نفراتشان هم ياريشان كرده باشند، و حال آنكه نه علمشان به كارشان خورد، نه اموالشان، و نه جمعشان.
←  “الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا“؛ كساني كه زندگاني دنيا را هدف نهايي و يگانه غايت مساعي خويش مي‏دانند، و غايتي ديگر وراي آن نمي‏بينند، و خلاصه از آخرت غافل و جاهلند، و نمي‏دانند كه خدا در آخرت چه ثوابها براي بندگان خود فراهم كرده، اموال قارون را سعادتي عظيم شمردند، بدون اينكه قيد و شرطي در كلام خود بياورند، گفتند: اي كاش ما هم مي‏داشتيم آنچه را كه قارون دارد، چون او حظي عظيم، و سعادتي بزرگ دارد.
← ”وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً …“؛ گويندگان اين کلام، مؤمنين بني اسرائيل بوده‏اند، كه به خدا علم داشتند، و خطابشان در اين سخن بر همان نادان‌هايي است كه آرزو كردند اي كاش آنچه قارون دارد ما نيز مي‏داشتیم، و آن را سعادتي عظيم آن هم بدون قيد و شرط پنداشتند، و مقصودشان از اين سخن اين بوده كه ثواب خدا كه مخصوص اشخاصي است كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند، بهتر است از آنچه قارون دارد، پس اگر ايمان دارید و صالح هستید، آرزوي آن ثواب‌ها كنید، نه آنچه قارون دارد.
← ”وَ لا يُلَقَّاها إِلاَ الصَّابِرُونَ“؛ ثواب خدا براي آنان كه ايمان آورده و عمل صالح كنند، بهتر است و این را نمي‏فهمند مگر كساني كه صابر باشند.
← ”وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ“؛ از ظاهر سياق برمي‏آيد مراد از اين جمله بيان سنت الهي در عذاب كردن مجرمين و هلاكت ايشان به جرم گناهانشان باشد. در نتيجه، كنايه است از اينكه ايشان را مهلت نمي‏دهيم، و به عذرهايي كه به هم ببافند گوش نمي‏دهيم، و به تذلل و انابه‏اي كه قبلا به اميد نجات آماده كرده‏اند، توجه نمي‏كنيم.
← قارون، هيچ جماعتي نداشت كه بتواند مانع عذاب او گردد، و خودش هم توش و توان نداشت که زير بار عذاب نرود، و اين، درست بر خلاف پنداري بود كه يك عمر در سر مي‏پرورانيد، و خيال مي‏كرد كه آن عامل كه ثروت و خير را به سويش جلب نموده و شر را از او دفع مي‏كرد، حول و قوت خودش و جمعيت و خدم و حشمش بود، كه آنها را هم به علم خود كسب كرده بود، ولي نه آن جمع نگهش داشت، و نه آن قوت و نيرويش از عذاب خدا نجاتش بخشيد (ترجمه الميزان، ج.16، صص.227-215.).
در نتیجه...
• بهره‌ي 112. گسترش فساد، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 113. استفاده از امكانات دنيوي در غير موارد صحيح آن، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 114. علم دنيوي كه معطوف به شناخت صانع و مدبر كل نباشد، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 115. علمي كه به غرور بشر منتهي شود، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 116. بي‌توجهي به سرنوشت گذشتگاني كه به سبب گردن كشي فروريختند، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 117. قرار دادن زندگاني دنيا به عنوان هدف غايي و غفلت از اين حقيقت كه حيات واقعي در جاي ديگري است، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 118. ناشكيبايي در برابر بلاها، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 119. عادت دادن نفس به راحت‌طلبي و مقاومت نكردن در برابر وساوس گناهان، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد. رياضت يكي از اركان مهم تربيت اخلاقي است. آن كه رياضت نمي‌كشد و نمي‌آموزد كه گاهي بايد براي عمل به ارزش‌هاي اخلاقي از خواسته‌هاي زودگذر خود فراتر رود، قدر فضايل اخلاقي را نخواهد دانست.
• بهره‌ي 120. فرهنگ ثروت‌اندوزي و فرض برتري افراد به اموال و امكانات دنيوي، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 121. گناه، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.

← تا کنون، صد و بیست و یک رهنمود از مصحف شریف آموختیم. شصت و چهار رهنمود دیگر باقیست. تا پایان ساخت این الگو برای فهم عوامل بی‌دینی با ما همراه باشید...
مآخذ:...
هوالعلیم

صفحه 368 از 425

a_a_