░▒▓ نولیبرالیسم:
«شاید نومحافظهكاری ”مدعی آینده“ باشد، ولی این راست نو است كه در سالهای اخیر نیروی براستی رادیكال در سیاست محافظهكارانه بوده است. اندیشههای راست نو را به عنوان نولیبرالیسم بهتر میتوان توضیح داد تا نومحافظهكاری، زیرا بازارهای اقتصادی در آنها نقش بسیار عمدهای دارند. نولیبرالها، فعالیت اقتصادی سرمایهدارانه را دیگر به عنوان سرچشمۀ مسائل تمدن مدرن نمیانگارند. كاملاً بر عكس، این نوع فعالیت را كانون همۀ چیزهای خوب میدانند. یك نظام بازار رقابتآمیز نه تنها بیشترین كارآیی اقتصادی را به بار میآورد، بلكه ضامن اصلی آزادی فردی و همبستگی اجتماعی است» (صص.60 59.).
«به هر حال به اعتقاد نولیبرالها فردگرایی نامحدود را نمیتوان به گونۀ نامحدودی بسط داد. برخی زمینههای زندگی اجتماعی در خارج از این نوع فردگرایی جای میگیرند؛ مانند خانواده» (ص.64.).
░▒▓ محافظهكاری و نولیبرالیسم:
«لتوین میان تاچریسم و ”راه میانۀ“ محافظهكاری و نیز نظرهای نولیبرالهای ”به راستی“ هوادار اقتصاد آزاد فرق میگذارد. محافظهكاران هوادار راه میانه، محافظهكاران قدیمی به شمار نمیآیند؛ زیرا آنچه كه آنها آرزومند حفظاش هستند، همان نتیجۀ جنبش سوسیالیستی است، یعنی برنامهریزی، نظارتهای اقتصادی و هزینۀ زیاد برای رفاه. ولی تاچریسم نوعی جنگ صلیبی برای رهاسازی ”فضیلتهای توانمند“ اتكاء به خود و ابتكار فردی از چنگال دیوانسالاری و ”دستگاه حاكم“ است» (ص.66.).
«لیبرالیسم بدینسان تبدیل به آزادی بیحد و مرز میشود و همۀ صورتهای اقتدار را خوار میشمرد. هواداران مكتب تاچریسم این نكته را رد میكنند و خواستار تجدید حیات اخلاقی فرد، خانواده و اجتماع ملی میشوند» (ص.67.).
«به عقیدۀ لتوین، ملاحظات اقتصادی در برنامۀ تجدید حیات اخلاقی نقش درجۀ دو دارند» (ص.69.).
«به اعتقاد لتوین، تاچریسم بر خلاف لیبرالهای هوادار اقتصاد آزاد، در صدد آن نیست كه هر گونه دخالت دولت در زندگی اقتصادی و اجتماعی را به حداقل رساند. این مكتب دو نوع دخالت را تشخیص میدهد كه یكی را باید رد كرد ولی دیگری را باید با نگاه مثبت نگریست. اقتصاد مبتنی بر بازار با دخالت دولت به صورت برنامهریزی فراگیر یا شركتسازی دولتی ناسازگار است، ولی از جهت نگهداشت نظم و قانون، تقویت آرمانهای ملی و ظرفیتسازی برای دفاع، به شدت خواستار بازوی نیرومند دولت است. تاچریسم برنامهای برای دگرگونی ریشهای در بسیاری از حوزهها بود، ولی اهمیت سنت را در زمینههای دیگر به خوبی تشخیص میداد» (ص.68.).
و پاسخ گیدنز:
«این كوشش در جهت دور ساختن راستنو از لیبرالیسم و پیوند دادن آن با سنتهای محافظهكارانه را چگونه میتوان توجیه كرد؟ پاسخ كوتاه به این پرسش همین است: این كار به هیچ روی توجیهپذیر نیست. نخست اینكه چه در بریتانیا و چه در هر جای دیگر، محافظهكاران قدیمی طرفدار فردگرایی اخلاقی نبود، زیرا آن را دشمن همبستگی اجتماعی میدانست» (ص.69.).
«پذیرش بسیاری از تعالیم لیبرالیسم كلاسیك و در ضمن پافشاری بر نقش ضروری احساسات ملی و یك دولت نیرومند، همان كاری كه نولیبرالها انجام میدهند، كاری غیرمنطقی است. بازارها هیچگونه پیوند ذاتی با دولتهای ملی ندارند، با توجه به این واقعیت كه همین بازارها هستند كه پیوسته به مرزهای این دولتها تجاوز میكنند. بازارها همچنان كه تفاوتهای فرهنگی میان افراد را ندیده میگیرند، به تفاوتهای میان ملتها نیز وقعی نمیگذارند.» (ص.70.).
«چرا در سالهای اخیر نولیبرالیسم اینچنین اهمیت یافته است؟ البته نویسندگان راستنو تفسیر خاص خودشان را دربارۀ این قضیه دارند. آنها میگویند كه اندیشههایشان ناكامیهای جمعگرایی الهام گرفته از سوسیالیسم را تشخیص داده و از این مهمتر، نشان دادند كه به چه چارههایی برای مقابله با این ناكامیها نیاز داریم» (ص.72.).
«به راستی كه راست نو بر دگرگونیهایی انگشت میگذارد كه در چند دهۀ گذشته جوامع صنعتی را تحت تأیر داشتهاند. ولی به هر روی، به دلایلی كه بعد با تفصیل بیشتری خواهم آورد، راست نو نتوانسته است نفسیر درستی از چگونگی این دگرگونیها به دست دهد. نولیبرالها با ارج نهادن دولاره به اندیشههای لودویگ فون مایزز و هایك كه دیری مورد غفلت قرار گرفته بودند، باور كردهاند كه كاستیهای ذاتی هر گونه جمعگرایی را در یافتهاند. در واقع، اگر منظور از جمعگرایی، دولت رفاه همراه با برنامهریزی اقتصادی كلان باشد، این اندیشهها طی یك دورۀ به نسبت دراز كارشان را به خوبی انجام دادهاند.… این موقعیت زمانی تغییر كرد كه آنچه (تا اندازهای به درستی) كینزگرایی نامیده شده بود، به پایان آمد.…”جهانی شدن نوین“ تحت تأثیر توسعۀ ارتباط آنی الكترونیك، سامان ارتباطی تازهای را به بار آورده است. بازارهای پولی بیست و چهار ساعته همراه با ”كامپیوتری شدن پول“، از دگرگونیهای عمده در نظامهای جهانیاند كه در همین دوره پدید آمدهاند.
«تأثیرهای جهانی كننده به دگرگونیهای پهندامنهای كه در بافت زندگی اجتماعی رخ دادهاند، وابستگی مستقیم داشتهاند. اینگونه تأثیرها به فعال ساختن فراگردهای همهجایی سنتزدایی در فعالیت اجتماعی روزانه، یاری رساندهاند. سنتزدایی نیز به نوبۀ خود به معنای شتاب گرفتن بازاندیشی در قشرهای غیرمتخصص است. كینزگرایی در عصر مدرنسازی ساده كم و بیش خوب كار كرد، ولی در دورۀ مدرنسازی بازاندیشانه، یعنی دورۀ بازاندیشی اجتماعی تشدید شده. نمیتوانست دوام آورد. شهروندان بازاندیش كه با جهان اجتماعی تازۀ عدم قطعیتهای جهانی روبرویاند، از محركهای اقتصادی كه میبایست محرك رفتارشان باشند، آگاه گشتهاند و میتوانند این محركها را بیاثر سازند» (صص.4 73.).
«نظریههای راستنو به شیوهای ناقض و تعارضآمیز به این دگردیسیها میپردازند. آنها تأثیر جهانی شدن و عدم قطعیتهای تولید شدۀ آن را بر حسب نیاز به رفع محدودیتهای بازار، در نظر میگیرند. این نظریهها تغییر شكل زندگی روزانه را تنها از طریق تأكید جزمی بر ارزشهای سنتی در خانواده و جاهای دیگر ادراك میكنند» (ص.74.).
مآخذ:...