فیلوجامعه‌شناسی

عوامل‌مؤثر‌بر‌شكل‌گيري‌وضعيت‌اجتماعي‌و‌فردي‌سكولار‌از‌ديدگاه‌قرآن‌کریم‌ (۵۲)/ بنی‌اسرائیلی‌شدن‌الگوی‌پیشرفت

فرستادن به ایمیل چاپ

دکترادامه مطلب...حامدحا‌جی‌حیدری/ الهام‌نصرتی


گزارش رساله پایان‌نامه/رتبه اول تحقیقات علوم انسانی تهران/جشنواره محقق حلی ۱۳۹۰

← گفتیم که اسلام به اجتماع بایسته، به مثابه ”امت“ می‌نگرد؛ جماعتي كه مقصد واحدي آنها را جمع كرده باشد.

← پس، ”امت“ اساساً یک ضابطه فرهنگی است.

← ولی ”امت“، صرفاً یک ضابطه فرهنگی نیست.
← تصور اسلام از یک امت بایسته، شامل جنبه‌های نهادی نیرومندی است: ”خانواده“، ”همکاری‌های اجتماعی“، و ”عدالت“.
← سه نهادی که یک ”امت“ و جامعه عقیدتی استوار را می‌سازند، ”نهاد خانواده“، ”نهاد همکاری‌ها و تعاون اجتماعی“، و ”نهاد عدالت“ است.
← و می‌توان نتیجه گرفت که ضعف و زوال در این سه، پایه و مایه نهادی در اتحاد فرهنگی ”امت“ را منهدم می‌کند.
← ضعف نهاد ”خانواده“، روندی است که امروزه گریزناپذیر به نظر می‌رسد.
← این رویداد، نه فقط دین و اتحاد فرهنگی امت را به زوال تهدید می‌کند، بلکه جامعه را به تباهی می‌برد.
← زوال ”سرمایه اجتماعی“، و ”تعاون جمعی“، تحت تأثیر فردگرایی، حاصل طبیعی توسعه به سوی ”گزلشافت“ شده است.
← و این، فقط به سکولار شدن جامعه نمی‌انجامد، بلکه اصل حیات فرهنگی جامعه را تهدید می‌کند.
← ”بی‌عدالتی“، که حاصل اولویت رشد اقتصادی لیبرال است، و در تمام دنیای امروز، حتی جمهوری خلق چین، به رسمیت شناخته شده است، فقط بن‌مایه‌های دینداری در جامعه را تضعیف نمی‌کند، بلکه اصل بقای جامعه را هدف قرار می‌دهد.
← و امروز...
← امروز، با ”الگوی توسعه مدرنیستی“، فروپاشی خانواده، فردگرایی و ضعف تعاون جمعی، و بی‌عدالتی، به الگوهای طبیعی پیشرفت تبدیل شده‌اند.
← تمدن انسانی و محیط زیست، به انهدام تهدید می‌شوند.
← فرجام ”بنی‌اسرائیلی شدن الگوی پیشرفت“، این است.

----------------------------------------
وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ ذِي الْقُرْبي‏ وَ الْيَتامي‏ وَ الْمَساكِينِ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَ أَقِيمُوا الصَّلاه وَ آتُوا الزَّكاه ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ  وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ  ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالآثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُساري‏ تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَياه الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَه يُرَدُّونَ إِلي‏ أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ  أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَياه الدُّنْيا بِالآخِرَه فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ
بقره/۶-۸۳
----------------------------------------

← اين آيات، گر چه درباره بني اسرائيل نازل شده، ولي يك سلسله قوانين كلي براي همه ملل دنيا در بر دارد؛ عوامل زنده ماندن و بقاء و سرفرازي ملت‌ها و رمز شكست آنان را يادآور مي‌شود.
← از ديدگاه قرآن کریم، برقراري و سربلندي ملت‌ها در صورتي است كه خود را به بزرگترين نيروها و قدرت‌ها متكي سازند، و در همه حال از او مدد بگيرند- به قدرتي تكيه كنند كه فنا و زوال در او راه ندارد؛ تنها در برابر او سر تعظيم فرود آورند، كه اگر چنين كنند از هيچ كس ترس و وحشتي نخواهد داشت. اين تكيه گاه، خداوند است: ”لا تَعْبُدُونَ إِلاَ اللَّهَ“.
← و از طرف ديگر، براي بقاء ملت‌ها، همبستگي خاصي بين افراد آنها لازم است. اين عمل در صورتي امكان دارد كه هر كس نسبت به پدر و مادر خود كه شعاع بستگي آنها نسبت به وي نزديكتر است، و در مرحله بعد، نسبت به خويشاوندان و بعد از آنها نسبت به تمام افراد اجتماع نيكي به خرج دهد تا همه بال و پر يكديگر باشند، خصوصا افراد ضعيف را تحت حمايت قرار دهند تا در دامان دشمن نيفتند (وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ ذِي الْقُرْبي‏… وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً).
← تقويت بنيه مالي هر ملت، و از بين بردن ”فاصله طبقاتي“ نيز در زنده نگاه داشتن روح آن ملت سهم فراواني دارد كه يك ركن آن پرداختن زكاه است (وَ آتُوا الزَّكوه). اينها از يك سو، و از سوي ديگر، رمز شكست و فناي ملت‌ها در به هم خوردن اين همبستگي و پديد آمدن كشمكش‌ها و جنگ‌هاي داخلي مي‏داند، ملتي كه در برابر هم صف آرايي كنند و سنگ تفرقه در ميانشان انداخته شود و بجاي كمك بيكديگر بجان هم بيفتند و در پي تصرف اموال و سرزمين‏هاي هم بر آيند و براي ريختن خون يكديگر آستين‌ها را بالا زنند و هر دسته براي آواره ساختن و تصرف اموال ديگري قد برافرازد، دير يا زود نابود مي‏گردند كشورشان ويران مي‏گردد و خود بيچاره و بدبخت خواهند شد (لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ …). و بالاخره يكي ديگر از عوامل سقوط ملت‌ها همان تبعيض در اجراي قوانين است، كه هر قانوني حافظ منافع شخصي‏شان باشد اجرا كنند و آنچه به سود جامعه است فراموش نمايند (أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ).
در نتیجه...
• بهره‌ي ۱۶۰. جامعه مطلوب ديني ، جامعه‌اي است كه در آن هر كس نسبت به والدين، و سپس خويشان و پس از آن به ديگر افراد اجتماع نيكي و احسان نمايد. ضعف در احسان و مهرورزي به ديگران، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي ۱۶۱. سستي در روحيه تعاون در ميان اعضاي اجتماع، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي ۱۶۲. فاصله طبقاتي، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي ۱۶۳. تبعيض، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.

← تا کنون، صد و پنجاه و پنج رهنمود از مصحف شریف آموختیم. سی رهنمود دیگر باقیست. تا پایان ساخت این الگو برای فهم عوامل بی‌دینی با ما همراه باشید...
مآخذ: ...
هوالعلیم

تحقیق مقدماتی در ساختگرایی/پساساختگرایی؛ ژان فرانسوا لیوتار

فرستادن به ایمیل چاپ

سعید ادامه مطلب...نجیبا؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


• ژان فرانسوا لیوتار در كتاب موقعیت پسامدرن از مفهوم بازی‌های زبانی ویتگنشتاین استفاده می‌كند. لیوتار بر آن است كه هیچ بازی فرازبانی وجود ندارد. ما با شبكۀ پیچیده و ناگشودنی از بازی‌های زبانی مختلف مواجهیم.

• از نظر ویتگنشتاین آن‌چه باید به دنبال آن باشیم «معنای» یك تعبیر نیست، بلكه «استفاده و كاربرد» (بازی) آن تعبیر در فعالیت‌های انسانی است. لیوتار معتقد است كه منظور ویتگنشتاین از به كار بردن «بازی زبانی» اشاره به كاربردهای متفاوت و مختلف زبان است. از نظر لیوتار بازی‌های زبانی با یكدیگر فاقد قدر مشتركند و از این رو هیچ بازی زبانی به هیچ روی نمی‌تواند مدعی برتری بر سایر بازی‌های زبانی باشد. لیوتار در كتاب افتراق معتقد است كه تمام بی‌عدالتی‌ها در طول تاریخ تنها زمانی امكان بروز می‌یابند كه یك «بازی زبانی» مسلط و غالب شود. از نظر لیوتار مكانیسم غلبۀ یك بازی زبانی بر بازی‌های زبانی دیگر توسل به اجماع كلی و همگانی بودن آن است. در این مدعا با هابرماس كه داعیۀ بحث عمومی را می‌افكند رو در رو می‌شود. از نظر لیوتار دوام عدالت در گرو آن است كه همواره متوجه وضعیت‌های «افتراق» یا وضعیت عدم توافق و ناسازگاری مطلق بازی‌های زبانی باشیم.

• ویژگی بازی زبانی علم از نظر لیوتار آن است كه هدف آن معطوف به «صدق» است. منظور از صدق آن است كه تمام بازیگران مربوطه دربارۀ درستی آنها اتفاق نظر داشته‌باشند. لیوتار بخش اعظم دیگر بازی‌های زبانی را «روایت» می‌خواند. در كاربردهای روایی زبان، معیارهای اخلاقی و زیبایی‌شناختی و همینطور معیارهای شناختی یكجا و با هم مورد استفاده قرار می‌گیرند. به همین دلیل در یك فرهنگ مسلط علمی نظیر مدرنیسم، این كاربردهای متفاوت از زبان دارای ارزش ناچیزی هستند. اسطوره‌ها و افسانه‌ها نمونه‌های بارزی از كاربردهای روایی زبان به شمار می‌روند. كاركرد اجتماعی این اسطوره‌ها صرفاً مشروعیت بخشیدن به نهادها، انواع فعالیت‌ها، و جایگاه افراد در جامعه است.
• مدرنیسم تنها برای علم براساس عینیت و عقلانیت عینی آن، نقش مشروعیت‌بخش قایل است. این در حالیست كه لیوتار درمی‌یابد كه حتی علم نیز نیازمند آن است كه در اصول بنیادین خود به كمك اسطوره یا افسانۀ عینیت واجد مشروعیت شود. لیوتار به دو اسطورۀ اساسی كه مبنای علم مدرن را می‌سازند اشاره می‌كند؛ علم به مثابۀ منجی بشریت و اسطورۀ هگلی علم به مثابۀ نظام كلی دانش بشری. اسطوره‌ها و روایت‌ها در جامعۀ معاصر كاربرد، اعتبار و ارزش خود را از دست داده‌اند، به نحوی كه «علم» نیز «مشروعیت» خود را از دست داده‌است. و این از نظر لیوتار طلیعۀ ظهور فرهنگ پسامدرن است كه در آن از این قبیل روایت‌ها خبری نیست محسوب می‌شود.
• لیوتار تاریخ معرفت را منازعه‌ای مدام میان روایت و علم تلقی می‌كند. معرفت روایی به انواع بسیاری از بازی‌های زبانی مجال می‌دهد ولی معرفت علمی تنها بیان مصداق‌دار و دلالت‌گر را معتبر می‌شمارد و همچنین احكام روایی به رغم احكام علمی ابطال‌ناپذیرند. او آغاز معرفت علمی را حداقل از افلاطون تاریخ‌گذاری می‌نماید. از نظر لیوتار كه متأثر از چشم‌انداز بازی‌های زبانی ویتگنشتاین و هرمنوتیك هستی‌شناختی هایدگری سخن می‌گوید، هیچ برتری میان روایت‌ها و علم وجود ندارد. اما از نظر او علم مفهومی از مشروعیت را وارد حوزۀ معرفتی می‌كند كه روایت را از میدان برون می‌راند.
• لیوتار همنوا با آدرنو و هابرماس (در نقد پوپر) بر آن است كه علم نمی‌تواند برحسب مقولات خود به خویش مشروعیت ببخشد و ناگزیر از آمیزش با شكلی از روایت است. اما از نظر لیوتار این آمیزش ویژگی منحصر معرفت علمی در دنیای مدرن است، در عصر مدرن وجه علمی با وجه روایی و سیاسی درآمیخته است و این ناشی از نفوذ ارزش‌های روشنگری یعنی دو روایت آزادی اومانیستی و روایت تفكر یا اصالت روح است. به تشخیص لیوتار این دو روایت طی دو قرن گذشته مسلط بوده‌اند. در این «روایت روشنگری»، قهرمان بازیگری اخلاقیسیاسی است كه به سوی غایت مطلوب صلح جهانی پیش می‌رود. از این رو لیوتار مفهوم «مدرن» را مشعر به هر نوع معرفتی می‌داند كه با توسل به روایتی كلان و جامع به خود مشروعیت بخشد.
• از نظر لیوتار هر نوع خاصی از دانش دارای قواعد بازی خاصی برای خود است، و علوم هرگونه ادعا در خصوص «مشروعیت‌بخشی» به دیگر گفتمان‌ها را باید كنار گذارند. پس از جنگ جهانی دوم روایت دچار افول شده و شك و بی‌اعتمادی نسبت به كاركرد مشروعیت برانگیز آن رو به گسترش نهاده‌است و این افول فراروایت‌ها از نظر لیوتار شاخص دورۀ پسامدرن است. صد البته لیوتار خود آگاه است كه آغاز تردید در مورد آن‌چه او فراروایت می‌خواند به انتهای قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم بازمی‌گردد؛ همان زمان كه افرادی مانند شارل بودلر ماهیت متناقض مدرنیت را مورد توجه قرار دادند. لیوتار دركتاب موقعیت پسامدرن بر آن است كه مدرنیت با جایگزین ساختن روایت‌های غیردینی‌تر و دنیاگرایانه‌تر، ولی روایت‌هایی نه چندان جهانی و كلی به جای روایت‌های الهی یا تقدیری دربارۀ سرنوشت انسان،‌ پا به عرصۀ‌وجود نهاد. وجود مدرنیت مدیون آن دسته فرروایت‌هایی است كه بیانگر نوعی برداشت از پیشرفت خطی، جبری و غیرقابل مقاومت در تاریخ بشریت به سمت مقصدی واحدند. هنر و فرهنگ پسامدرنیست با مقاومت در برابر هرنوع قالب‌ریزی و اذعان به پیچیدگی بیش از حد جهان و تناقضات عدیدۀ عوالم بشری، به روند تكثیر هویت‌ها و شیوه‌های صحبت كردن كمك می‌كند. ویژگی شاخص تفكر پسامدرن نقد مشروعیت است. نقد مشروعیت از اركان اساسی و محوری تحلیل لیوتار دربارۀ موقعیت پسامدرن به شمار می‌رود. مشروعیت متضمن پرسش‌هایی است دربارۀ اینكه چه چیزی قانونی است و نیز بیانگر این نكته است كه آیا یك اقدام، صحیح، مستدل و قابل توجه است یا خیر. لیوتار موقعیت پسامدرن را نوعی ناباوری به فراروایت‌ها، نوعی ارتداد یا كافركیشی تلقی می‌كند؛ وضعیتی كه در آن انسان‌ها بدون معیاری دربارۀ قضاوت و داوری، به داوری دربارۀ حقیقت، زیبایی و عدالت می‌پردازند. پسامدرنیسم نوعی «عدم ایمان یا ناباوری به فراروایت‌ها» است.
• از نظر لیوتار ما باید گشتن به دنبال معنای متعالی را رها كنیم و تنها به فكر زیستن در حال سرمدی سرخوش و رویارویی باشیم كه در آن به سر می‌بریم. لیوتار همراه با كل نسل فرانسوی همراهش، نیچه را به عنوان پیامبر و قهرمان اخلاقیات جدید مبتنی بر اصل مذكور معرفی می‌كند. حقیقت و معنا تنها می‌توانند در تجمع‌های خاصی از عقیده و هوس وجود داشته باشند. هیچ‌كس قادر به تعالی بخشیدن یا استعلای جامعه‌ای كه در آن متولد شده‌است، نیست. اینچنین شك‌گرایی مهارگسیختۀ لیوتار سربرمی‌آورد. شك در این باره كه آیا اساساً انسان‌ها قادر به دانستن و شناختن چیزی یا قادر به انجام دادن كاری یا عملی هستند، چیزی كه خود او آن را «شك‌اندیشی و تشكیك دربارۀ فراروایت‌ها» می‌نامد.
• این موضعی است كه به قول برمن دفعتاً و به طور ناگهانی از نوعی جزم‌اندیشی یا دگماتیسم و احكام پیشینی قطعی در خصوص اینكه چه چیزی میسر و چه چیزی نامیسر است سردرمی‌آورد. تعریف لیوتار از پسامدرنیت دایر بر «ناباوری و بی‌ایمانی به هرگونه فراروایت»، خود به طرز متناقضی نوعی فرارایت محسوب می‌شود. به راستی جای حیرت است كه لیوتار خود متوجه آن نیست كه گاه آنچنان استوار در مورد اینكه باید شك‌گرا باشیم سخن می‌گوید كه ساختار منطقی كلامش یكسره شبیه تارك دگماتیست‌هایی می‌شود كه او به آنها سخت می‌تازد (این نقد به نحوی به رغم تمام پساساختگرایان و پسامدرنیست‌ها و نسبیت‌گرایان وارد است).
• پسامدرنیسم لیوتار در سیاست بیانگر بدبینی و سوءظن نسبت به روایت‌هایی است كه لیوتار آنها را «سیاست نجات‌بخشی» می‌خواند، از نوع نظریۀ سیاسی كل‌گرا و جهان‌گرا، نظیر ماركسیسم، كه در صدد خلق جامعۀ انسانی كاملی است كه در آن سرانجام، بشریت تمام و كمال تحقق خواهد یافت.  به عقیدۀ لیوتار این قبیل دیدگاه‌های تخیلی صرفاً محصول دیگر این توهم مدرنیستی هستند كه عقلانیت علمی، با به كار بسته‌شدن در عرصۀ حیات انسانی، قادر خواهد بود كه انسان‌ها را شاد و سعادتمند سازد. به طور كلی در عرصۀ سیاسی پسامدرنیست‌ها مدافع عدم مداخلۀ دولت و پلورالیسم هستند به همین دلیل هابرماس مایل است آنها را نومحافظه‌كار بنامد.
• از نظر لیوتار جامعه‌شناسی با وجود دو الگوی مسلط كاركردگرا و تكاملی با رادیكالیسم و فراروایت‌های مخصوص به خود نمی‌تواند متناسب برای موقعیت پسامدرن باشد. از این رو او جایگزین نظریۀ اجتماعی «پسابنیادگرا» را مطرح می‌كند. نظریۀ اجتماعی پسابنیادگرا با تمركز به عملگرایی در دنیا‌های اجتماعی و با عنایت به بازی‌های زبانی استوار خواهد بود. از نظر لیوتار نظریۀ بازی‌های زبانی ویتگنشتاین در كتاب پژوهش‌های فلسفی، از آنجا كه بر ماهیت محدود و همزمانی و مقید به قاعدۀ فعالیت‌های اجتماعی تأكید می‌ورزد، كشف نظری مناسبی برای پسامدرنیت است.
• لیوتار بر این عقیده است كه در چهارچوب تحلیل نهادین مدرنیت می‌توان زمینه‌های ظهور و پیدایش آلترناتیوی نیرومند به نام پسامدرنیسم را پیدا كرد. پسامدرنیسم به «چیزی كه بعد از مدرنیسم می‌آید» اشاره دارد. به اعتقاد او پسامدرنیت در واقع نوعی جابجایی و فاصله گرفتن یا دور شدن از تلاش برای زمینه‌سازی معرفت‌شناسی و دور شدن از ایمان به پیشرفتی است كه در قالب مهندسی انسانی و اجتماعی شكل گرفته است. در دیدگاه  لیوتار شرایط یا وضعیت پسامدرن با نوعی بخار شدن و محو و ناپدید گشتن «روایت‌های كلان» مشخص شده‌است. با ناپدید شدن هر نوع «خط داستانی و روایی» فراگیر كه انسان‌ها در قالب آن به مثابۀ موجودات واجد گذشته‌ای معلوم و آینده‌ای قابل پیش‌بینی در بستر تاریخ جای گرفته‌اند. البته لیوتار معتقد است كه این پسامدرنیسم همان درون‌مایه‌ها و پیش‌فرض‌های مدرنیسم است كه اكنون به طرزی آسیب‌شناختی سر برآورده است و همان مدرنیسمی كه یكی از وجوه قاطع آن درگیری با سنت بود ناگهان با خود به عنوان یك سنت درگیر گشته است. اینكه لیوتار فلسفۀ پسامدرن را مقدم بر فلسفۀ مدرن می‌داند؛ به این معناست كه پیش‌فرض‌های فلسفۀ مدرنیسم از مشربی نشأت می‌گیرد كه عقاید بیان نشدۀ پیشینی آن پسامدرن محسوب می‌شوند.
• پارادوكسی مربوط به زمان‌مندی مدرنیت را بیش از پیش به حلقوم سنتی كه از آن گریزان بود می‌راند. به قول ریموند ویلیامز، «مدرن» نقطۀ ارجاع و سكوی پرش خود را از «حال» یا «اكنون» به «درست همین الان» یا حتی «بعداً» جابجا می‌كند و به گذشته رانده می‌شود. از این روست كه لیوتار در كتاب موقعیت پسامدرن می‌گوید: «پس در این صورت پسامدرن چیست؟ بدون تردید بخشی از مدرن است. اكنون یك اثر تنها زمانی می‌تواند ”مدرن“ محسوب شود كه پیشاپیش ”پسامدرن“ باشد… لذا پسامدرنیسم… پایان مدرنیسم یا مدرنیسم پایان‌یافته نیست، بلكه مدرنیسمِ در ابتدای راه و مدرنیسمِ تازه‌پیدا شده و در مراحل آغازین است، و این وضعیتی است ثابت، پایدار و ماندنی». این گفتار از لیوتار بسیار جالب توجه است چرا كه بیش از هر چیز نشان می‌دهد كه انتقادات معتقدان به مدرنیت بازپسین به پسامدرن‌ها نه چندان با دقت به اساسی‌ترین منبع شناسایی این مكتب یعنی كتاب موقعیت پسا‌مدرن طراحی شده‌است؛ افرادی مانند آنتونی گیدنز و مارشال برمن.
• بر این اساس آزبورن بر آن می‌شود كه با توجه به این موقعیت دوگانۀ متناقض و ذاتاً دیالكتیكی مدرنیت، موقعیت زمانی مدرنیت باید دارای سه ویژگی نفی استعلا و اصالت همزمانی (در مقابل درزمانی)، نبود هرگونه مانع برای انتقال به آینده‌ای نامتعین و بالاخره حذف سبك و گذار دائم.
• آزبورن مدرنیت را عبارت از نوعی حالت یا كیفیت و ویژگی «مدرن»، نوعی تجربۀ «مدرن» یا دورۀ «مدرن» تعریف می‌كند. وی مانند آنتونی گیدنز ایدۀ مدرنیت را بیانگر، بداعت و نو بودن زمانِ «حال» به عنوان گسست یا انقطاع از «گذشته»، و ورود به «آینده»ء سریعاً در حال ظهور و در عین حال نامطمئن و ناپایدار است.
مآخذ:...
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در پنجشنبه, 26 بهمن 1391 ساعت 20:23

عوامل‌مؤثر‌بر‌شكل‌گيري‌وضعيت‌اجتماعي‌و‌فردي‌سكولار‌از‌ديدگاه‌قرآن‌کریم‌ (۵۱)/ امت

فرستادن به ایمیل چاپ

دکترادامه مطلب...حامدحا‌جی‌حیدری/ الهام‌نصرتی


گزارش رساله پایان‌نامه/رتبه اول تحقیقات علوم انسانی تهران/جشنواره محقق حلی ۱۳۹۰

← روشنفکر و روزنامه‌نگار از اختلاف تغذیه می‌کند.

← روشنفکری به مثابه شغل، و روزنامه‌نگاری به مثابه پیشه، از اختلاف تغذیه می‌کند.

← از هم‌فکری متنفرند.
← از اصالت ”دگراندیشی“ جانبداری می‌کنند.
← آنان موفق به خلق فلسفه‌ای شده‌اند که عادت به تفرقه و جدال را حسن تلقی می‌کند.
← این عادت، جامعه را به سوی سستی ایمان، و نابودی دین سوق می‌دهد.
← این عادت، سنت روشنفکر و روزنامه‌نگار حرفه‌ای را انکار می‌کند. هر ایده مثبتی را در او می‌خشکاند.

----------------------------------------
إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ
الأنبياء/۹۲
----------------------------------------

← اسلام، اعتبار انشعاب‌ها و چنددستگي‏ها و امتيازات را مردود شمرده است.
← اجتماع را بر پايه اتحاد عقيده بنا نهاده است، نه بر پايه جنسيت، قوميت، و وطن.
← ولی...
← ولی، ظهور اختلاف در آراء، ضروري است، و جلوگيري از آن، ممكن نيست.
← زیرا‏ درك و فهم افراد، مختلف است.
← ليكن، همان طور كه اين بروز اختلاف ضروري است، برطرف شدن آن هم به وسيله اجتماع ضروري است.
← اگر ملتی نخواهد به اختلافات پدید آمده به شیوه صحیح پایان دهد، و به اختلاف راضی شود، باغي و ستمگر است: ”وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ“ (بقره/۲۱۳).
← كلمه‌ي ”امت“، به معناي جماعتي است كه مقصد واحدي آنها را جمع كرده باشد. خطاب در آيه شريفه ”إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ“ (الأنبياء/۹۲)، به طوري كه سياق به آن گواهي مي‌دهد، خطابي است عمومي، كه تمامي افراد مكلف بشر را در بر مي‏گيرد. و مراد از امت در اينجا نوع انسان است، كه معلوم است نوع براي خود وحدتي دارد، و همه انسان‌ها در آن نوع، واحدند، و اگر اسم اشاره ”هذه“ را مؤنث آورده به مناسبت تأنيث خبر ”ان“ است كه همان كلمه‌ي ”امت“ مي‏باشد. و معناي آيه اين است كه: اين نوع انساني، امت شما بشر است، و اين هم واحد است (همه در انسانيت يكي هستند). پس امت واحده‏اي هستيد و من (اللَّه واحد تعالي) پروردگار شما هستم، زيرا مالك و مدبر شمايم، پس تنها مرا بپرستيد و وجهه اهتمام خود سازید، نه ديگران را.
← در عبارت ”أُمَّهً واحِدَهً“ اشاره به دليل خطاب ”فاعبدون“ فرمود، زیرا نوع انساني وقتي نوعي واحد، و امتي واحد و داراي هدف و مقصدي واحد باشد، و آن هدف هم عبارت باشد از سعادت حيات انساني، ديگر ممكن نيست غير ربي واحد، ارباب ديگري داشته باشد. چون ربوبيت و الوهيت منصب تشريفي و قراردادي نيست، تا انسان به اختيار خود هر كه را و هر چه را خواست براي خود رب قرار دهد، بلكه ربوبيت و الوهيت به معناي مبدئيت تكوين و تدبير است، و چون همه انسان‌ها از اولين و آخرينشان يك نوع و يك موجودند، و نظامي هم كه به منظور تدبير امورش در او جريان دارد نظامي است واحد و متصل و مربوط كه بعضي اجزاء را به بعضي ديگر متصل مي‌سازد، قهرا اين نوع واحد و نظام واحد را جز مالك و مدبري واحد به وجود نياورده است، و ديگر معنا ندارد كه انسان‌ها در امر ربوبيت با هم اختلاف كنند، و هر يك براي خود ربي اتخاذ كنند. يا در عبادت راهي برود غير آن راهي كه ديگري سلوك مي‌كند. پس، انسان، نوع واحد است، و لازم است ربي واحد اتخاذ كند، و او ربي باشد كه حقيقت ربوبيت را واجد باشد، و او خداي عز اسمه است.
← بعضي (مجمع البيان، ج.۷، ص.۶۲ و تفسير فخر رازى، ج.۲۲، ص.۲۱۹) گفته‏اند: مراد از امت، دين است، و اشاره به كلمه‌ي ”هذه“ به دين اسلام است كه دين همه انبيا بوده. و مراد از اينكه فرمود ”امت واحده‏اي است“ اين است كه اجتماع انبيا و بلكه اجماعشان بر آن است. و معناي آيه اين است كه: ملت اسلام ملت شماست، كه واجب است حدود آن را حفظ كنيد، و ملتي است كه همه انبيا (ع) بر آن اتفاق دارند.
در نتیجه...
• بهره‌ي ۱۵۶. عادت به تفرقه و جدل، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد. تفرقه و جدايي انسان‌ها از يكديگر سرانجام باعث جدايي عقايد و اختلاف آرائشان مي‌شود. و بر عكس اتحاد و اجتماع افراد يك جامعه باعث هم‌مسلكي و اتحاد عقايد مي‌گردد.
• بهره‌ي ۱۵۷. اختلاف مفرط در امور دين كه به شيوه‌هاي معروف فيصله نيابد و موجب چنددستگي در امت اسلامي گردد، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي ۱۵۸. اعتصام به حبل الله، يعني اعتصام به رابط و واسطي كه بين عبد و رب (كتاب و سنت) است. اگر كتاب و سنت و آموزش و فراگيري و عمل به آنها مهجور گردد، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي ۱۵۹. پذيرفتن ولايت پيامبر و اولي‌الامر، يعني او را بر خود و تشخيص و خرد خود اولي‌تر دانستن شرط زندگي ديني است. سستي در ولايت پيامبر و اولي‌الامر، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.

← تا کنون، صد و پنجاه و پنج رهنمود از مصحف شریف آموختیم. سی رهنمود دیگر باقیست. تا پایان ساخت این الگو برای فهم عوامل بی‌دینی با ما همراه باشید...
مآخذ: ...
هوالعلیم

نقد قدیم: اختلاط تئوری «توهم توطئه» در خارج و «توقع توطئه» در داخل

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...دهخدا


دولت فخیمۀ اصلاحات، پس از پشت سر گذاردن بحران‌های متعدد هفتگی، اقداماتی سامان داد كه از جمله، یكی تشكیل همین «شورا»ها بوده‌است. در این مقال قصد نداریم عملكرد شوراها را نقد و بررسی كنیم و یا به فواید و مضرات آن بپردازیم. نمی‌خواهیم بگوییم بر سر شورای شهر تهران چه آمد و چرا جلسات آن اصلاً تشكیل نمی‌شد، و یا چرا آنقدر آش شور شد كه در این اواخر حتی بحث انحلال این افتخار بی‌بدیل از سوی دولت فخیمۀ مفتخرۀ اصلاحات مطرح شد، بلكه قصد داریم از زوایه‌ای دیگر بر انتخابات شوراها بنگریم، از منظری كه وانمود می‌شود كه مردم همیشه در آن تعیین كننده هستند و خواهند بود، اما فی‌الواقع چنان كه آلكسی دو توكویل می‌نویسد: «شهروندان یك لحظه از حالت انقیاد و وابستگی در می‌آیند تا اربابان خود را تعیین كنند و دوباره به وضع اول خود بر می‌گردند».

     پس از دوم خرداد ۱۳۷۶، گر چه هیچ روند محسوس و تعریف‌شدۀ روشنی در راستای شعار اصلی، یعنی «توسعۀ سیاسی»، برداشته‌نشد و فی‌الواقع بر تارك این روند چیزی جز ویترین شوراهای بی‌قدرت شهر كه با انبوهی معضل تعریف‌ناشده مواجه بودند ندرخشید (درخشیدنی كه به نحو لاینقطعی سو سو می‌زد)، اما ادعا بر آن رفت كه «پس از انتخابات دوم خرداد ۷۶[۱۳] روند شكل‌گیری برخی نهادهای مدنی! كه قبلاً در مورد آنها اقدامی نشده بود، به گونه‌ای شكل‌گرفت كه رأی مردم تعیین كننده و سرنوشت‌ساز بوده است» (علی شیرازی‌نسب، «انتخابات شوراها از منظری دیگر»، در «آفتاب‌یزد»، ۱۷/۱۰/۱۳۸۱، ش.۸۴۸، ص.۱۱.). این در حالی بود كه چه در وانفسای شوراها و چه در سایر موارد، مشاركت مردمی در انتخابات دوم و هیجدهم خرداد و مجلس شورای اسلامی، در كنار ابهام‌افزایی بر مطالبات مردمی، فراموشی شعارهای انتخاباتی و پوپولیستی كردن فضای انتخاباتی (با زاری و گریه و…)، آنچه به واقع عمل می‌شد و حكومت می‌كرد ارادۀ كسانی بود كه «به جای مردم حرف می‌زدند». آنها با كنترل روزنامه‌ها، انحصار تفسیر مطالبات مردمی را به دست گرفتند.

     اما در اینجا «تئوری توطئه» سخت به كارآمد؛ بنا بر تز رویكردهای دوم خردادی، هر گونه فرض توطئه از خارج از مرزها باید منتفی گردد، اما برای حذف رقیب (اصول‌گرایان) می‌توان در مواقع لزوم از توطئه‌های آنان و تولید هفتگی بحران‌های متعدد سخن گفت و به این سان بی‌كفایتی‌ها را سرپوشی قابل نهاد. در نهایت بهت و حیرت، از شیوۀ مفلوك در مورد مقولۀ شوراها نیز استفاده گردیده‌است. این در حالیست كه كلیۀ طرف‌های بلوای شوراها (اعضای شوراها و شهرداری‌ها)، جملگی منسوبان و منصوبان دوم خردادی‌های معصوم و پركفایت (پركفایت از آن رو كه آنها طرح‌های قابلی برای ادارۀ ملك و از جمله «توسعۀ سیاسی» دارند، اما «محافظه‌كاران» لعنه‌ا…علیهم یك‌تنه تمام این برنامه‌ها را نقش برآب می‌سازند) بودند. چنانكه عالیجناب علی شیرازی‌نسب، در گفتار «انتخابات شوراها از منظری دیگر» (در «آفتاب‌یزد»، ۱۷/۱۰/۱۳۸۱، ش.۸۴۸، ص.۱۱.)، بر آن شده‌اند كه: «از طرفی دیگر[،] برخی افراد بازنده در این انتخابات، تنها راه را مقابله جدی و گسترده با خواست مردم دیده و تمامی سعی و تلاش خود را معطوف این قضیه نمودند كه نشان دهند[،] هرچند افرادی با رأی مردم در برخی حوزه‌ها به قدرت رسیدند، اما كماكان آنان هستند كه قدرت را در اختیار دارند و به تعبیری دیگر قصد لوث كردن آرای مردم را داشته‌اند. یكی از بدیهیات عرصه سیاست این است كه گروه بازنده در انتخابات به كنكاش و جست‌وجوی درونی خود می‌پردازند تا با پیدا كردم نقاط ضعف خود یعنی آن چیزهایی كه باعث عدم اقبال عمومی به سوی آنان گردیده و موجبات طرد و حذف ایشان را از عرصه‌های مختلف سیاست فراهم نموده است و برطرف كردن این نقاط ضعف، مجدداً پا به عرصه انتخابات می‌گذارد و در این رهگذر با تبلیغ قوت خود و ارائه طرح و برنامه‌هایی كه قصد اجرایی ساختن آنان را دارد سعی در جذب دوباره افكار عمومی به سوی خود می‌شود، اما در كشور ما و پس از دوم خرداد ۷۶[۱۳] این اتفاق برای برخی از بازندگان نیفتاد[،] بلكه آنان سعی كردند با سنگ اندازی و ایجاد موانع متعدد بر سر راه افراد برگزیده ملت و درگیر كردن آنان با مسائل حاشیه‌ای كه وقت و انرژی بسیاری را می‌طلبد به جای تبلیغ نقاط قوت خود به بزرگنمایی نقاط ضعف حریف بپردازند [و] از طریق حذف رقیب مجدداً قدرت را به دست گیرند. اكنون و در مرحله‌ای كه انتخابات شوراها در پیش است، شاید به نوعی عملكرد خود شوراها ـ به خصوص در تهران ـ و فضای كلی حاكم بركشور و جریانات سیاسی اتفاق افتاده اخیر، این گونه برداشت می‌شود كه از انتخابات شوراها استقبال چندانی توسط مردم صورت نگیرد».
     چنین مشكل‌گشایی از بن‌بست شاهكار دولت «توسعۀ سیاسی»، بیان عریان چیزی است كه از ابتدای رویكرد دوم خرداد ملاحظه می‌شد. از سویی، تلاش می‌شد تا با طرح تئوری «توهم توطئه» حساسیت‌ها نسبت به بیگانگان و مداخلات ایشان كاسته گردد تا همكاری با سرویس‌های اطلاعاتی (مانند آنچه در مورد همكاری وسیع با رانلد انگلهارت، رئیس دانشگاه میشیگان –دانشگاهی كه روابط آن با پنتاگون مشهور است  و یا همكاری مؤسسۀ پژوهشی آینده با سرویس‌های خارجی) با دشواری‌های كمتری روبرو شود، اما در مقابل با پی‌گیری تئوری «توقع توطئه»، با شرح و تفاصیل فراوان از سنگ‌اندازی‌های لولویی مانند جناح «محافظه‌كار» سخن گفته‌شود تا بتوان از آن به عنوان بلاگردانی كاستی‌ها و بی‌كفایتی‌ها استفاده كرد. اكنون كه بیش از شش سال از حاكمیت «اصلاحات» با شعارهای پرآب‌وتاب بر این ملك می‌گذارد، می‌توان گفت كه تنها محصول حاكمیت «اصلاحات» در ایران، نه افزایش مشاركت مردمی، توسعۀ سیاسی و یا تعالی و توسعۀ همه‌جانبۀ كشور، كه تنها زوال اخلاق، انهدام مبانی هنجاری روابط اجتماعی، فروپاشی خانواده، نهیلیسم، فرار، اعتیاد، پناه بردن به آشوب جنسی، بی‌اعتنایی مفرط به دیگران و خودشیفتگی (بنگرید به: یوسف‌علی اباذری، «فروپاشی اجتماعی»، در «آفتاب»، ش.۱۹، ص.۳۴.)، فساد عمیق سیاسی و اقتصادی، و در یك كلام، زوال سرمایۀ اجتماعی، یا آنچه از آن به «فروپاشی اجتماعی» یاد می‌شود بوده‌است.
هوالأعلم

تحقیق مقدماتی در ساختگرایی/پساساختگرایی؛ میشل فوكو

فرستادن به ایمیل چاپ

سعید ادامه مطلب...نجیبا؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


• تفاوت‌های دریدا با فوكو بیشتر به علت منابع الهام‌بخش متفاوت آنها یعنی هایدگر برای اولی و نیچه برای دومی بود. تأثر از نیچه باعث شده بود كه فوكو پدیدارشناس‌تر از دریدا باشد و آنطور كه باید و شاید نتواند خود را از فلسفۀ سوژه بگسلد (چنانكه خواهیم دید). به علاوه این تأثر فوكو از نیچه باعث شد كه فوكو در عین آنكه از افكار ماركسیستی متأثر بود اما خودش را به اقتصاد محدود نكند بلكه به قدرت سیاسی در سطح خرد توجه نماید. فوكو بویژه به تكنیك‌های سلطه در عقلانیت مدرنیت می‌پردازد. فوكو می‌خواهد بداند كه چگونه آدم‌ها از طریق تولید دانش بر خود و دیگران تسلط می‌یابند. او همچون نیچه دانش را ایجاد كننده قدرت می‌داند. از نظر او قدرت مبتنی بر دانش همواره با معارضه روبروست. فوكو از خصلت سلسله‏مراتبی دانش، انتقاد می‌كند چرا كه بلندپایه‏ترین صورت‌های دانش بیشترین قدرت را دارند. فوكو «ادعا می‌كند كه» در سراسر تاریخ هیچ پیشرفتی نمی‌بیند. او تاریخ را چرخش متوالی از یك نظام سلطه (مبتنی بر دانش) به نظام دیگر می‌انگارد.

• فوكو متأثر از نیچه و ارادۀ معطوف به قدرت او زبان را آیینه‌ای برای منعكس ساختن نظم عینی یا نظم شیءگونه و مبتنی بر اشیاء نمی‌داند، بلكه از نظر او زبان در واقع نظم و ساختار را بر اشیاء، پدیده‌ها، ذوات، هویت‌ها و در یك كلام بر كل جهان تحمیل می‌كند. فوكو از همین ارادۀ معطوف به قدرت فوكو نتیجه گرفت كه هر نوعی از گفتمان علمی متكی بر عوامل تبارشناختی است كه ریشه در ارادۀ معطوف به قدرت دارند. روش تبارشناسی فوكو بررسی و تحلیل بسیار دقیق، ‌باریك‌بینانه، باشكیب و مستند دربارۀ نظام‌های تابعیت، منقادسازی و انواع مختلف سلطه‌ها و شكل تبارز و نحوۀ حضور و ظهور آنها در صحنه‌ها و عرصه‌های مختلف حیات فردی و اجتماعی محسوب می‌شود.

• از نظر فوكو هرگونه فعالیت و عمل استدلالی و تعقلی متضمن سه وجه است؛ دانش، قدرت، و اخلاق. از آنجا كه تولید گفتمان ذاتاً بیانگر معنایی است كه می‌تواند سازندۀ دانش باشد و از آنجا كه هر زمان كه پای دانش در میان باشد، روابط میان كسانی كه می‌دانند و كسانی كه نمی‌دانند ایجاد می‌گردد، لذا كنش استدلالی همواره متضمن وجوه قدرت و اخلاق است. به عبارت دیگر هر رخداد استدلالی به خاطر ماهیت معرفت‌شناختی گفتمان در بردارندۀ توان بالقوه‌ای برای تضمن‌های سیاسی واخلاقی است. دانش ذاتاً حامل قدرت است، چرا كه می‌توان آن را بركسانی كه نمی‌دانند اعمال نمود. با این استدلال است كه فوكو راه مقاومت در برابر قدرت را شك‌گرایی در معرفت می‌داند.
• فوكو شمایی از تاریخ براساس عامل مسلط علم و معرفت علمی ارائه می‌دهد. بر این اساس دورۀ رنسانس زمانی است كه دیوانگی و خِرد از هم جدا نبودند. اما در فاصله سال‌های ۱۶۵۰ تا ۱۸۰۰ میان این دو فاصله افتاد وسرانجام، خرد بر دیوانگی چیرگی یافت. در واقع او می‌خواهد گفتمان قطع‏شده میان خرد و دیوانگی را مورد بررسی قرار دهد. دیوانگان باید در قفس آهنین ساخته‏شده به وسیله خرد وعقلانیت روزگار بگذرانند. روانشناسی علمی در سدۀ هجدهیم از رهگذر جدایی میان عاقلان و دیوانگان پدید آمد. روانپزشكی هنگامی به وجود آمد كه «دیوانگی به عنوان گناهی طرد شد».
• توانایی عاقلان و كارگزارانشان در سركوبی و ستمگری نسبت به دیوانگان كه در سده نوزدهم جایگاهی برابر عاقلان داشتند، بیش از پیش افزایش یافت. فوكو ضمن تمایز قایل شدن میان دیوانگان و عاقلان و اعمال نظارت اخلاقی بر دیوانگان، به ریشه‏‌های علوم انسانی (بویژه روانشناسی وروانپزشكی) توجه دارند. این خود بخشی از نظر كلی‌تر او درباره نقش علوم انسانی در نظارت اخلاقی بر مردم به شمار می‌آید.
• مقصود فوكو از گفتمان نیز قابل تأمل است. از نظر فوكو گفتمان چیزی ورای گفتگوست ودر واقع ساختار كلی كه بر گفتگو حاكم است را شامل می‌شود. از این منظر آن‌چه در گفتار مردم اهمیت دارد، همانی نیست كه آنها ممكن است فكرش را كرده‏باشند و یا میزان انعكاس افكارشان در گفته‏هایشان نیست، بلكه آن چیزی اهمیت دارد كه از همان آغاز به گفته‏هایشان نظام می‌بخشد واز آن پس، این گفته‏‌ها را پیوسته پذیرای مباحثات تازه می‌سازد ودر آنها آمادگی تغییر وتبدیل ایجاد می‌كند. فوكو در صدد یافتن «یك رشته از قواعد شكل‏گیری است كه شرایط امكانپذیری همۀ آن چیزهایی را تعیین می‌كند كه می‌توان در چهارچوب یك بحث معین در یك زمان مشخص گفت. فوكو در اینجا می‌خواهد رویدادهای گفتمانی و عبارت‌های نوشتاری و گفتاری را مورد بررسی قرار دهد. فوكو می‌خواهد آن شرایط اساسی كه گفتمان را امكان‏پذیر می‌سازند، كشف كند. وحدت این عبارت‌ها، نحوه شكل‏گیری آنها به صورت یك علم یا رشته، از گویندگان این عبارت‌ها، سرچشمه نمی‌گیرد، بلكه از قواعد ورویه‏‌های بنیادی مباحثه برمی‌خیزد.
• فوكو از جهان خارج نوعی نظم «فراگفتمانی»، یا ساختاری نهادی حرف می‌زند كه گفتمان را تجسم می‌بخشد، و گفتمان از دل آن تكوین پیدا می‌كنند؛ این موضع‌گیری میان او و سایر پساساختگرایان فاصله ایجاد می‌كند. گفتمان‌ها از دل آن تكوین پیدا می‌كنند؛ این موضع‌گیری میان او و سایر پساساختگرایان فاصله ایجاد می‌كند. در واقع به نظر می‌رسد كه به دلیل تأثر شدید فوكو از نیچه و از آنجا كه نیچه بیشتر به پدیدارشناسی نزدیك است تا اگزیستانسیالیسم، به نحوی كه هایدگر او (نیچه) را آخرین متافیزیسین می‌نامد، نظراتش كمتر اگزیستانسیالیستی و ضدسوژه است.
• معمولاً بسیاری مایلند نظریات فوكو را به دو دورۀ تبارشناسی و دیرینه‌شناسی تقسیم كنند. این دیدگاه‌ها معتقدند كه فوكو در ابتدا منحصراً به امور گفتمانی علاقمند بود، اما بعدها به تأثیر مسائل خارج از گفتمان كه در مجموع در مفهوم قدرت می‌گنجند بر دانش بحث می‌كند. اما تأمل در آثار او نشان می‌دهد كه این ابرام چندان بجا نیست. فوكو در كتاب‌های نخستینش یعنی جنون و دیوانگی و تولد درمانگاه آشكار لحنی فراگفتمانی و قدرت‌محورانه دارد. گر چه در این میان كتاب نظم اشیاء به عوامل درون‌گفتمانی توجه دارد اما این امر به هیچ روی به معنای تغییر موضعی در فوكو محسوب نمی‌شود.
• گفتمان‌ها و نهادها (عوامل غیرگفتمانی)، هردو، بر اثر مناسبات قدرتی كه در درون آنها قرار دارد «تثبیت» می‌شوند. وی به پیروی از نیچه دریافت متعارف از رابطۀ قدرت و دانش را واژگون می‌سازد. دانش نوعی قدرت بر دیگران، یا قدرت تعریف كردن دیگران است. هرجامعه دارای مجموعه‌ها یا رژیم‌های حقیقت خاص خود است. از آنجا كه تنها در ارتباط با چنین رژیم‌هایی است كه گزاره‌ها و اظهارات را می‌توان حقیقی یا صادق دانست و یا استدلال‌ها را معتبر تلقی نمود، لذا درخواست اعتبارنامۀ عقلانی خود این رژیم‌ها معنایی ندارد.
• فوكو فرض تاریخیت را به عنوان فرضی مدرنیستی كه سوژه‌ای ورای تاریخ را مفروض می‌دارد كه می‌تواند از بالا به تاریخ بنگرد و برای تاریخ روابط و قواعدی متصور شود یكسره رد می‌كند. او هیچ امتداد و توالی را در تاریخ نمی‌پذیرد. از جملۀ انتقادات وارد بر فوكو این است كه او دقیقاً خود در پی یافتن یك امتداد و توالی تاریخی است. دیرینه‌شناسی فوكو آشكارا صحنۀ چنین تعقیب گریز تاریخی است. از نظر فوكو علوم در عصر رنسانس تحت كنترل و ادارۀ اپیستمۀ شباهت و همانندی و تصویر جهان به مثابۀ نظام تناظرها و مطابقت‌ها كه می‌بایست به وسیلۀ دانشمند آشكار گردد، قرار داشت. در حالی كه در عصر كلاسیك و باستان، ‌بازنمایی و علم رده‌بندی به عنوان معرفت پایه‌ای كنترل كننده به شمار می‌رفتند. در علم رده‌بندی موجودات ایدۀ محوری براین فرض استوار بود كه هر چیز قابل درك است كه در نظام پیچیدۀ سلسله‌مراتبی دنیا جایگاه معینی به آن اختصاص داده شود یا برای آن در نظر گرفته شود. در نهایت او «عصر قدرت‌های معطوف به حیات» را در اواخر قرن هیجدهم شناسایی نمود.
• فوكو همچنین به دلیل وضعیت تناقض‌گون نظریه‌اش نیز مورد انتقاد قرار دارد. فوكو در مقابل هابرماس نفس وجود شهروندان مستقلی كه بتوانند در گفتمان عقلانی صرفنظر از ارادۀ معطوف به قدرت شركت كنند را یكسره رد می‌كند حال آنكه موضع خود وی در این مباحثات چندان روشن نیست. او هر نظام شناختی یا نظریه را ریشه‌دار در روابط قدرت می‌داند و از همین رو معتقد است كه خارج از آن، روابط قدرت ارزش معرفتی خود را از دست می‌دهند و به دستگاه معرفتی جدید ره می‌سپرند. این در حالیست كه به محض طرح چنین مدعایی در مورد نظریۀ خود فوكو بن‌بست فراروی او برای اثبات نظریۀ خود و رد نظریات نقیضش فوق‌العاده صعب‌العبور خواهد نمود. اگر هرگونه امكان تدوین و توجیه یا اثبات حقانیت اصولی را نفی كنیم كه كاربست‌ها و انتقادات مذكور براساس آن اصول صورت گرفته یا می‌گیرند، ارائۀ نقدهای ویرانگر از پروژه‌ها و برنامه‌های تحقیقاتی دیگر محققان حاكی از عدم صداقت و ریاكاری است.

░▒▓ ژیل دلوز
• دلوز، به گونه‌ای معنادار، هرگز به تاریخ فلسفه به عنوان زنجیرۀ پیوسته‌ای از وقایع و اندیشه‌ها اعتقادی نداشت. به نظر او فیلسوفی كه می‌اندیشد خود را از تاریخ فلسفه جدا می‌كند و به قول نیچه به كویر گام می‌نهد. مفهوم اندیشۀ «افقی» در نظر دلوز بیانگر به مبارزه طلبیدن استعلا و هرگونه اندیشۀ عمودی است كه از بالا بر سیر وقایع بنگرد و خط سیری تصویر كند. از نظر او امكان هر پلان افقی از واقعیت كه بتواند میان دو نقطۀ مختلف روی محور افقی رابطه‌ای برقرار كند و یا به كلیتی شامل چند نقطه دست یابد یكسره منتفی است. دلوز با تأثر از تبارشناسی نیچه و مشابه با تمایز باتای میان زندگی گیاهی و حیوانی و اصالت بخشیدن وی به زندگی حیوانی، تأكید می‌كند كه اندیشۀ افقی، سلسله‌مراتب عمومی و استعلا را دور می‌زند به اضافۀ این نكتۀ زیركانه كه در تقابل با اندیشۀ عمودی قرار نمی‌گیرد. گریز دلوز از درگیر شدن با اندیشۀ عمودی و معماری اندیشۀ افقی با بی‌محلی تمام به اندیشۀ عمودی نظریات او را نسبت به دیگر پساساختگرایان فرانسوی آسیب‌ناپذیر می‌نًمایاند. این در حالیست كه فوكو، باتای، لویناس و دیگر پساساختگرایان فرانسوی همگی آهنگ درهم‌كوبیدن نظرات مخالف را دارند و این آنها را درگیر اتهام پارادوكس گریزناپذیری در رد و پذیرش توأم منطق دوجمله‌ای استعلایی می‌كند.
مآخذ:...
هو العلیم

عوامل‌مؤثر‌بر‌شكل‌گيري‌وضعيت‌اجتماعي‌و‌فردي‌سكولار‌از‌ديدگاه‌قرآن‌کریم‌ (۵۰)/ برآمدن‌دینداری‌ازنظم‌سیاسی‌‌حق

فرستادن به ایمیل چاپ

دکترادامه مطلب...حامدحا‌جی‌حیدری/ الهام‌نصرتی


گزارش رساله پایان‌نامه/رتبه اول تحقیقات علوم انسانی تهران/جشنواره محقق حلی ۱۳۹۰

← در ادامه کوشش برای دستیابی به یک الگوی دینداری/بی‌دینی،...

← و پس از بررسی عوامل فردی و میان فردی،...

← به مؤلفه‌های اجتماعی دینداری رسیدیم، و تا کنون، نکاتی را در این زمینه متعرض شده‌ایم.
← در ادامه و نزدیک به فرجام این بحث، هم‌اکنون در مقام بررسی نظم سیاسی‌ای برآمده‌ایم که امروز ما را به سوی بی‌دینی گسیل می‌کند: ”دموکراسی“.
← اسلام، دموکراتیک نیست.
← شاید اسلام ”مردم‌سالارانه“ (Republican) و معطوف به مردم باشد، اما ”دموکراتیک“ (Democratic) نیست.
← تفاوت این دو در آن است که در اولی مردم به عنوان رویه حکومت در چهارچوب اخلاقی مشروع مد نظر است، و در دومی حکم مردم است که می‌تواند چهارچوب اخلاقی مشروع را تعیین کند.
← وقتی از Demos+cracy سخن می‌گوییم، اشاره به برداشتی از ساختار سیاسی مشروع داریم که ملاک مشروعیت آن، حکم اکثریت مردم است.
← و اسلام پر از نهادهای و اندیشه‌هایی است که این تلقی از مشروعیت امر سیاسی را حتک می‌کند:

----------------------------------------
وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا
احزاب/۳۶
----------------------------------------

← در آغاز اسلام، حکم و حکومت جامعه اسلامي به دست رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود.
← چرا دست مردم نبود؟ چه سؤال شرم‌آوری؟! پرسیدن این سؤالات تنها از یک ”روشنفکر“ برمی‌آید!
← خداي عز و جل، اطاعت آن جناب را بر مسلمين و بر همه مردم واجب كرده بود.
← دليل اين ولايت و وجوب اطاعت، قرآن کریم است. به آيات زير دقت فرمائيد: ”لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ“ (نساء/۱۰۵)، و ”النَّبِيُّ أَوْلي‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ“ (احزاب/۶)، و ”قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ“ (آل‌عمران/۳۱)، ”وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا“ (احزاب/۳۶)، ”وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ“ (تغابن/۱۲).
← ولی، بی‌گمان، اسلام همواره به مساعدت مؤمنان برای تحقق حکومت حاکم الحاح داشته است. مردم را به مشارکت فعالانه فراخوانده است؛ در این فقره واژه ”مسؤولیت“ خیلی مهم است.
← همه ”مسؤول“‌اند. از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گرفته تا معمولی‌ترین مردم.
← خطاب تمامي آياتي كه متعرض مسأله اقامه عبادات و قيام به امر جهاد و اجراي حدود و قصاص شده است، متوجه عموم مؤمنين است، نه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به تنهايي. مانند آيات زير: ”وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَي الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ“ (آل‌عمران/۱۰۴)، ”وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا“ (آل‌عمران/۱۰۳)، ”أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ“ (شوري/۱۳)، ”وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي‏ أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلي‏ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ“ (آل‌عمران/۱۴۴)، و آيات بسيار ديگر.
← از همه این آیات استفاده مي‌شود که دين يك صبغه و روش معطوف به اجتماع دارد.
← اجتماعي كه از مردم تشكيل مي‏يابد، کارش هم به دست ايشان است، بدون اينكه بعضي بر بعضي ديگر مزيت داشته باشند: ”أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي‏ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ“ (آل‌عمران/۱۹۵). چون اطلاق آيه دلالت دارد بر اينكه هر تأثير طبيعي كه اجزاي جامعه اسلامي در اجتماع دارد، همان طور كه تكوينا منوط به اراده خدا است، تشريعا و قانونا نيز منوط به اجازه او است و او هيچ عملي از اعمال فرد فرد اجتماع را بي اثر نمي‏گذارد و در جاي ديگر قرآن مي‏خوانيم: ”إِنَّ الارْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ“ (اعراف/۱۲۸).
← تفاوتي كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با ساير افراد جامعه دارد، اين است كه او صاحب دعوت و هدايت و تربيت است: ”يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ“ (جمعه/۲). پس، آن جناب نزد خداي تعالي تعيين شده‌اند، براي قيام عليه باطل، ولايت و امامت و سرپرستي امور دنيا و انسان‌ها، مادام كه در بينشان باشد.
← ليكن، چيزي كه در اينجا نبايد از آن غفلت ورزيد، اين است كه اين طريقه و رژيم از حكومت يا امامت بر امت، غير رژيم سلطنت است، كه مال خدا را غنيمت صاحب تخت و تاج، و بندگان خدا را بردگان او دانسته است. اجازه مي‌دهد هر كاري كه خواست با اموال عمومي بكند، و هر حكمي كه دلش خواست در بندگان خدا براند، چون رژيم حكومتي اسلام يكي از رژيم‏هايي نيست كه بر اساس بهره‏كشي مادي وضع شده باشد.
← و البته دموكراتیک هم نيست.
← يكي از بزرگترين تفاوت‌ها كه ميان رژيم اسلام و رژيم دموكراتیک هست، اين است كه در حكومت‌هاي دموكراتیک، از آنجا كه اساس كار بهره‏گيري مادي است، و استخدام ديگران، و بهره‏كشي از ديگران در كالبدش دميده شده و اين، همان استكبار بشري است كه همه چيز را تحت اراده انسان حاكم و عمل او قرار مي‌دهد، حتي انسان‌هاي ديگر را.
← اين، همان ديكتاتوري فاشیستی است، با این تفاوت كه اسمش عوض شده و آن روز استبداد نام داشت، و امروز دموكراسي مي‏خوانند.
← بلكه استبداد و ظلم دموكراسي بسيار بيشتر است. آن روز، اسم و مسما هر دو زشت بود، ولي امروز، مسماي زشت‏تر از آن در اسم و لباسي زيبا جلوه كرده.
← فراعنه مصر و قيصرهاي روم، و كسراهاي پارس، اگر ظلم مي‏كردند، اگر زور مي‏گفتند، اگر با سرنوشت مردم بازي نموده به دلخواه خود در آن عمل مي‏كردند، تنها به رعيت خود ظلم مي‏كردند و احيانا اگر مورد سؤال قرار مي‏گرفتند،- البته اگر- در پاسخ عذر مي‏آوردند كه اين ظلم و زورها لازمه سلطنت كردن و تنظيم امور مملكت است. اگر به يكي ظلم مي‌شود، براي اين است كه مصلحت عموم تامين شود، و اگر جز اين باشد سياست دولت در مملكت حاكم نمي‏گردد. شخص امپراطور معتقد بود كه نبوغ و سياست و سروري كه او دارد، اين حق را به او داده و احيانا هم بجاي اين عذرها با شمشير خود استدلال مي‏كرد (و حتي به فرزند خود مي‏گفت اگر بار ديگر اين اعتراض را از تو بشنوم شمشير را به عضو پر مؤثرت فرو مي‏آورم).
← امروز هم اگر در روابطي كه بين قدرتمندان و ضعفا برقرار است دقت كنيم، مي‏بينيم كه تاريخ و حوادث آن درست براي عصر ما تكرار شده و باز هم تكرار مي‌شود، با این تفاوت كه شكل سابقش عوض شده است.
← طريقت اسلام منزه از اينگونه هواهاست. دليل روشنش سيره رسول خدا در فتوحات و پيمان‌هايي است كه آن جناب با مردم مغلوب خود داشته است.
← يكي ديگر از تفاوت‌ها كه بين رژيم‏هاي به اصطلاح دموكراتیک و بين رژيم حكومت اسلامي هست اين است كه رژيم‏هاي اسلامي باید از اختلافات فاحش طبقاتي بری باشد.
← اختلاف طبقاتي، بالآخره منجر به فساد مي‏گردد؛ زیرا فساد مستلزم توان سوء استفاده، و انگیزه‌های برآمده از اختلاف طبقاتي است.
← اما در رژيم حكومتي و اجتماعي اسلام افراد اجتماع همه نظير هم هستند. چنين نيست كه بعضي بر بعضي ديگر برتري داشته باشند، يا بخواهند برتري و تفاخر نمايند. تنها تفاوتي كه بين مسلمين هست، تقواست كه زمام آن به دست خداي تعالي است نه به دست مردم، و اين خداي تعالي است كه مي‌فرمايد: ”يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثي‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ“ (حجرات/۱۳). و نيز مي‌فرمايد:”اسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ“ (بقره/۱۴۸).
← با اين حساب، در رژيم اجتماعي اسلام بين حاكم و محكوم، امير و مامور، رئيس و مرئوس، حر و برده، مرد و زن، غني و فقير، صغير و كبير و …، هيچ فرقي نيست؛ يعني از نظر جريان قانون ديني، در حقشان مشابهند و همچنين از جهت نبود فاصله طبقاتي در شؤون اجتماعي در يك سطح و در يك افقند، دليلش هم سيره نبي اكرم (ص) است كه درود و سلام بر صاحب آن سيره باد.
← تفاوت ديگر اينكه قوه مجريه در اسلام، طايفه‏اي خاص و ممتاز در جامعه نيست، بلكه تمامي افراد جامعه مسؤول اجراي قانونند. بر همه واجب است كه خود را راع و مسؤول بدانند.
← تمام آنچه گفته شد، درباره رژيم اجتماعي اسلام در زمان حيات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود، و اما بعد از رحلت آن جناب، مسأله، مورد اختلاف واقع شد. اهل تسنن گفتند: انتخاب خليفه، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و زمامدار و ولي مسلمين با خود مسلمين است، ولي شيعه يعني پيروان علي بن ابي طالب صلوات اللَّه عليه گفتند: خليفه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از ناحيه خدا و شخص رسول خدا تعيين شده و بر نام يك يك خلفا مشخص شده است و عدد آنان دوازده امام است كه اساميشان و دليل امامتشان به طور مفصل در كتب كلام آمده است.
← ليكن به هر حال، امر حكومت اسلامي بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و بعد از غيبت آخرين جانشين آن جناب صلوات اللَّه عليه يعني در مثل همين عصر حاضر، بدون هيچ اختلافي به دست مسلمين است، اما با در نظر گرفتن معيارهايي كه قرآن كريم بيان فرموده و آن اين است كه:
← اولا: مسلمين بايد حاكمي براي خود تعيين كنند.
← و ثانيا: آن حاكم بايد كسي باشد كه بتواند طبق سيره رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حكومت نمايد و سيره آن جناب سيره رهبري و امامت بود نه سيره سلطنت و امپراطوري.
← و ثالثا: بايد احكام الهي را حفظ نمايد.
← و رابعا: در مواردي كه حكمي از احكام الهي نيست (از قبيل حوادثي كه در زمان‌هاي مختلف يا مكان‌هاي مختلف پيش مي‏آيد با مشورت) بتواند به اتکاء منابع دینی حکم و سبک زندگی الهی را استنباط نماید.
در نتیجه...
• بهره‌ي ۱۵۱. عدم شناخت امامان معصوم و مراعات شرايط رهبري جامعه در زمان غيبت، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي ۱۵۲. تمامي افراد جامعه مسؤول اجراي قوانين هستند و تفكيك يك گروه به عنوان قوه مجريه به عنوان يگانه مسؤول اداره جامعه و غيرفعال شمردن ساير اقشار، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي ۱۵۳. اسلام با مرزبندي‌هاي قومي مخالف است، خصوصاً كه علاوه بر تفرقه و تشتت باعث مي‌شوند كه اجتماعات قوي‌تر، اجتماعات ضعيف‌تر را به خدمت بگيرند و از آنها بهره‌كشي نمايند. مرزبندي‌هاي اجتماعي كه در آنها ملاكي غير از فضيلت تقوا مد نظر باشند، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي ۱۵۴. گسترش بهره‌کشي و استثمار ، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي ۱۵۵. اختلاف طبقاتي به فساد مي‌انجامد و جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.

← تا کنون، صد و پنجاه و پنج رهنمود از مصحف شریف آموختیم. سی رهنمود دیگر باقیست. تا پایان ساخت این الگو برای فهم عوامل بی‌دینی با ما همراه باشید...
مآخذ: ...
هوالعلیم

تحقیق مقدماتی در ساختگرایی/پساساختگرایی؛ درآمد رویكردهای چپگرا

فرستادن به ایمیل چاپ

سعید ادامه مطلب...نجیبا؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر

 


 

░▒▓ تجدیدنظر ژاك دریدا

• ژاك دریدا شاگرد فوكو با تجدیدنظر در ساختگرایی سوسوری محیط را به گونه‌ای برای فهم مقایسه‌ای پسامدرنیسم فراهم آورد كه ما در اینجا پیش از هر كس دیگر به او خواهیم پرداخت. دریدا بویژه سخن نیمه‌تمام سوسور در مورد تفاوت‌ها را خاتمه داد و به نهایت رساند. اگر معنای «درخت» را نه از مدلول محتوی آن بلكه از مجموعه‌ای از تفاوت‌هایی كه با «بوته»، «كوه»، «رودخانه» و … دارد حاصل می‌كنیم، ما برای فهم ساختاری مدلول یك دال با انبوهی از تفاوت‌های نامتناهی مواجهیم. سوسور برای گریز از این نسبیت‌گرایی تام سعی داشت تا با استناد به زیرساخت‌ها این مسأله را حل كند. به عقیدۀ دریدا تصور وجود ساختارهای اساسی و تعیین‌كننده برای گفتمان را مورد حمله قرار می‌دهد. دریدا با دیدگاه‌های لوی اشتروس نیز بویژه از آن رو مخالف است كه به عقیدۀ وی می‌توان اسطوره را به ساختارهای عام تقلیل داد، زیرا این امر مستلزم وجود اسطوره‌ای اولیه و اساسی است. این در حالیست كه دریدا، از آنجا كه معنای هر اصلی را حاصل تفاوت‌ها می‌داند، نمی‌تواند اصلی را اولیه تلقی كند.

• دریدا برای نشان دادن این ادراك خاص و لایتناهی از تفاوت از واژۀ تفاووت بهره می‌برد («تفاووت» معادل différance در نظر گرفته شده‌است كه واژة ساختگي دريدا در مقابل différence سوسور است و منظور دريدا از اين جعل مفهوم آن است كه تأكيد كند كه چيزي را در اين لغت يافته‌است كه سوسور درنيافته بود و آن اينكه اگر معتقد به معناشناسي ساختي و تفاوتي باشيم، آنگاه گريزي از ساخت‌شكني و فروافتادن در انبوه تفاوت‌ها نخواهيم داشت.). منظور دریدا از به كارگیری واژۀ تفاووت آن است كه تأكید كند، زبان بافته‌ای از تفاوت‌ها و افتراقات و تأخیرها (تأخیر در افادۀ معنا در اثر احالۀ مكرر معنا به تفاوت‌های هرچه بیشتر) است. از این جهت معنای هر واژه تابع تفاوت‌ها و مغایرت آن با واژه‌های دیگر است. درك یك معنی به گونه‌ای اجتناب‌ناپذیر ما را به كل نظام معانی و به كاربردهای گذشته و حال یك واژه یا اصطلاح می‌كشاند.
• بنابراین «بازی تفاوت‌ها اجازه نمی‌دهد كه عنصر ساده‌ای… وجود داشته باشد كه در  خود و نسبت به خود حاضر باشد» و بتوان آن را به عنوان معنی یك واژه مشخص ساخت. دریدا اضافه می‌كند كه ما نمی‌توانیم در جستجوی مبنایی برای زبان خود در ساختار دنیای واقعی باشیم، زیرا خود این جهان «محصول» تفاوت‌هاست، و این در حالیست كه ما آنچنانكه هایدگر نشان داده‌است تنها در متن زبان به… حیات یا وجود دسترسی داریم؛ پس مقدم بر زبان هیچ اصل اولی و بنیادینی وجود ندارد. دریدا اقدام نظری در جهت نشان دادن انهدام معنای تفاوتی را پروژۀ ساخت‌شكنی می‌نامد. دریدا اصطلاح ساخت‌شكنی را از هایدگر اقتباس كرده است و به آن ابعاد جدیدی بخشیده‌است. ساخت‌شكنی فرآیندی است برای نشان دادن اینكه چگونه پیام‌های آشكار و صریح مؤلف یك متن یا خالق یك اثر در نتیجۀ دیگر جنبه‌های عرضۀ آن تضعیف و محو می‌شود و در نهایت پیام اصلی مؤلف یك اثر تحت‌الشعاع جنبه‌های فرعی آن قرار می‌گیرد. هدف از استدلال ساخت‌شكنانه آن است كه نشان دهیم هر مفهوم همواره از مفهوم وسیع‌تری مشتق و متفاوت شده‌است.
• دریدا خواهان آن است كه وقوع ارتباط فرض گرفته نشود و پذیرفته شود كه تا وقوع ارتباط فرسنگ‌ها فاصله است. دریدا در كتاب دربارۀ نوشتارشناسی استدلال كرد كه آوامحوری یا مركزیت صدا با اولویت قایل شدن و اهتمام بیش از حد به حضور شخص گوینده یا متكلم و سخنران در مقابل نویسنده و نگارنده یا مؤلف سبب تضعیف پیام‌های متن می‌گردد.  آوامحوری با فرض بر اینكه حضور مؤلف سبب ایجاد نقطۀ ثابتی از معنی و نیت می‌شود كه توسط مخاطب او به عنوان پیش‌شرط رابطه ادراك می‌شود، گفتار را بر نوشتار مقدم می‌دارد. این آوامحوری آشكارا مبتنی بر دوگانگی مهم سوژه/ابژه است كه از نظر دریدا موهوم و زاید است.
• دریدا معتقد شد كه همۀ زبان‌ها گونه‌ای نوشتارند؛ منظور او این است كه واژه‌ها براساس معنی تفاوتی خود در متن رنگ می‌گیرند و به طور طبیعی و نه قراردادی با آن پیوند برقرار می‌كنند. واژه‌ها براساس پیشاارتباط‌هایی كه در یك مكالمۀ رودررو به اشتباه فرض گرفته می‌شود معنادار نمی‌شوند. هم گفتار یا كلام و هم نوشتار موارد و نمونه‌هایی از «مفهوم گسترده‌تر و كلی‌تر نوشتار» هستند. دریدا بر این تأكید دارد كه خواننده به اندازۀ مؤلف، خالق اثر است. این رویكرد امكان نامحدود و بی‌پایان تفسیر و بازتفسیری را در مقابل ما می‌گشاید كه در آن معنا به نحوی فزاینده رو به عقب‌نشینی است. این رویكرد دریدا آشكارا تأثر او از رویكرد هرمنوتیك هستی‌شناختی هایدگری و گادامری را نشان می‌دهد. رولان بارت «مرگ مؤلف» را اعلام می‌كند و دریدا همنوا با او و هایدگر كار را دنبال می‌كند؛ از نظر او خود یا سوژه در قالب كاركرد یا به عنوان «وظیفه» یا «تابعی» از «زبان» ثبت می‌شود، نقش می‌بندد، زیرا من تنها از طریق صحبت كردن و تكلم است كه اصولاً می‌توانم یك «خود» به حساب آیم. مخالفت دریدا با این نظر كه «ما صاحب زبانی هستیم كه با آن تكلم می‌كنیم، به آن خو كرده‌ایم، با آن به سر می‌بریم و در آن ساكن هستیم»، بیانگر این ابرام اوست كه از نظر او ما نباید خود را صاحب زبان بلكه باید وجود خودمان را در زیر سایۀ زبان بدانیم. این نكته همچنین عقیدۀ منتقدان رمانتیك عصر روشنگری نظیر هردر نیز بود كه به زعم آنان بدترین وجه «عقل معطوف به سوژه» این ادعا بود كه زبانی كه در آن ساكن هستیم، چیزی است كه می‌توانیم از آن بازگردیم و به ارزیابی و بررسی آن بنشینیم. در واقع به یك معنا باید مالك و صاحب زبان خود باشیم.
• ژاك دریدا برآن است كه معنا به هیچ روی از خلال رابطه با چیزی خارج از زبان به وجود نمی‌آید؛ مطلقاً هیچ چیز غیر از آن‌چه در خلال زبان پدید می‌آید وجود ندارد كه بتوانیم با استفاده از آن معنا را تضمین كنیم. براساس معناشناسی تفاوتی سوسور، معنا در رابطۀ میان واژگان، یعنی تفاوت میان آنها نهفته است و «فرآیند دلالت» مشخص كردن این تفاوت‌هاست. پس هیچ نشانه، گزاره یا گفتمانی معنای ثابتی ندارد، چرا كه معنای آن همواره وابسته به رابطه‌اش با سایر گزاره‌ها یا گفتمان‌هاست.
• پروژۀ ساخت‌شكنی نظریۀ پسامدرن نه تنها از تفكیك واقعیت از نمادهای به كار رفته برای توصیف آن انتقاد می‌كند، بلكه از سایر سلسله مراتب‌ها یا نظام‌های سلسله‌مراتبی نیز انتقاد می‌كند. دریدا این مقدمات را دستمایه‌ای برای حمله به سراسر پیكرۀ فلسفۀ غرب استفاده می‌كند. او در برابر فلسفۀ غرب از افلاطون به بعد موضع مخالف می‌گیرد، و دلیل این موضع را تعهد و پایبندی تصدیق نشدۀ آن به متافیزیك حضور می‌داند، یعنی این عقیده كه معنا اساساً و به طور جوهری و ذاتی مقوله‌ای ثابت، پایدار، معین و قطعی است و می‌توان آن را به طور تمام و كمال درك و فهم نمود. دریدا در هدف قرار دادن متافیزیك حضور نیز از هایدگر متأثر بود. فلسفۀ غرب از این نظر فلسفه‌ای واژه‌محور بوده است و پایبند به این ایده‌است كه واژه‌ها و كلمات می‌توانند بدون هرگونه ابهام و به طور صریح با معانی‌ای كه در ذهن افراد حضور دارند، ارتباط برقرار ساخته و همینطور معانی مذكور را با هم مرتبط سازند. علاوه بر این به نظر دریدا فلسفۀ غرب آوامحور نیز هست، یعنی عقیده دارد كه گفتار با كلام به مراتب قوی‌تر و جدی‌تر از نوشتار می‌تواند با معنا ارتباط برقرار سازد، و به مراتب بیش از نوشتار به اندیشه یا تفكر اصلی نزدیك است.
• رویكرد پساساختگرا بویژه از آن رو كه با مدعای زبانی خود مبانی فهم دیدگاه خویش را از سوی هر مخاطبی به دست خود مغلق كرده‌است و همچنین به دلیل نسبی‌گرایی خود كه از طریق اثبات قابلیت معناپذیری بی‌نهایت هر ساخت زبانی حاصل شده‌است، به محض اثبات خود را نیز منهدم خواهد كرد. این امر دلیل آن است كه اندرسن می‌گوید بسیاری از افرادا معتقدند كه پسامدرنیسم كنار خواهد رفت؛ این امر تا حدودی در مورد مكتب ساخت‌شكنی رخ داده‌است. در واقع نسبیت‌گرایی رادیكال مجبور نیست كه از صحنه كنار برود، زیرا كه هرگز حضور نداشت.
مآخذ:...
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در پنجشنبه, 26 بهمن 1391 ساعت 20:25

ایران / تهران

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...حاجی‌حیدری


░▒▓ مقدمه

• می‌خواهم تا صورت مسأله‌ای که احتمالاً سیاستمداران، به دشواری بتوانند به زبان آورند را بگویم.

• ایران / تهران...
• پدیده دکتر محمود احمدی‌نژاد در ایران / پدیده دکتر علی مطهری در تهران...
• این دو پدیده، فکر را به خود مشغول می‌کنند.
• خب؛ ابزار تحلیلی اندکی در دست دارم، تا بتوانم توضیح کاملی در مورد این الگوهای انتخاب به دست دهم. به اتکاء این جمله، پیشا پیش، می‌خواهم بگویم که قطعاً اصل واقعه پیچیده‌تر از این است. ...
• پدیده دکتر محمود احمدی‌نژاد در ایران / پدیده دکتر علی مطهری در تهران...
• هر دوی آن‌ها، پدیده‌اند. هر دو بدون آن‌که نیروهای سیاسی مسلط بخواهند یا بتوانند پیش‌بینی کنند، رأی آوردند. خوب هم رأی آوردند. هنوز هم رأی می‌آورند. دکتر احمدی‌نژاد در ایران و دکتر مطهری در تهران. هنوز هم، بسته به مقیاس جمع‌آوری آراء، اولی در ایران و دومی در تهران رأی می‌آورند.

░▒▓ مطلب اول
• هر دو مخالفند. اساساً مخالفند. خیلی مخالفند. پس، درس اول: آن دو نشان می‌دهند که جناح‌ها و سلایق سیاسی مسلط، ربط زیادی به مسائل این جامعه ندارند. باید دنبال راه‌حل‌های جدید برای حل مشکلات گشت. البته از آن رو که این صداها تنها در انتخابات پژواک می‌یابند، معلوم می‌شود که بر عالمان و دانشمندان این قوم است که بیندیشند و برای مسائل این جامعه فکری بکنند و افکار خود را به راه‌حل‌های سیاسی برای حل مسائل و دشواری‌ها تبدیل کنند. نارضایتی‌هایی هست. خواه این نارضایتی‌ها، ناشی از بالا بودن افق انتظارها باشد، خواه سستی و کاهلی حکمرانان و مأموران و کارمندان، و خواه انسداد امور در فقدان راه‌حل‌ها. در اصل، همه این‌ها هست: افق انتظارها، سستی کارمندان، و انسداد امور و فقدان راه‌حل‌ها. هر چه باشد، نارضایتی‌هایی هست.

░▒▓ مطلب دوم
• از این مهم‌ترین نتیجه‌ای که می‌شود گرفت که بگذریم، درس دوم برمی‌گردد به تفاوت این دو مرد متفاوت. دکتر محمود احمدی‌نژاد در ایران / دکتر علی مطهری در تهران. یکی در مقابل آن دیگری.
• فکر می‌کنم که این دوگانگی بین آراء تهران و ایران، که خود را در انتخابات‌های قبلی و خصوصاً در انتخابات دراماتیک هزار و سیصد و هشتاد و هشت به خوبی نشان داد، می‌تواند در یک سطح، بیانگر نوعی گفت و گوی تعطیل شده قلمداد شود.
• تهرانی‌ها خبر از غیرتهرانی‌ها ندارند. و پس از انتخابات هشتاد و چهار، این عقده و شکاف فعال شده است. دولت، در جهت منافع گروه‌های حاشیه‌ای اقدام کرد، ابتکار سفرهای استانی را که قبلاً توسط آیت ا... سید علی حسینی خامنه‌ای بنیان گذاشته شده بود، جدی گرفت و همه جا رفت. طرح هدفمندسازی یارانه‌ها را اجرا کرد، طوری که به آن‌ها که بیشتر و در حاشیه‌ها تولید می‌کردند، بیشتر برسد؛ لااقل بیش از پیش برسد. و خیلی سیاست‌های گریز از مرکز دیگر. البته این سیاست‌ها مستلزم به هم ریختن الگوهای توزیع قدرت و تصمیم و ثروت بود که زندگی برخورداران پیشین را بی‌ثبات می‌کرد و خشم آنان را برمی‌انگیخت.
• و دکتر علی مطهری (در کنار دکتر احمد توکلی)، شدیدترین حملات را به این دولت داشته است و در انتخابات شهر تهران، بدون حمایت گروه‌های سیاسی، از رأی بالایی برخوردار گردیده است. در عین حال، لحن دکتر علی مطهری (در کنار دکتر احمد توکلی)، در مورد هر دو دولت پیشین که دولت‌های شهربنیاد و تهران‌مدار بوده‌اند، به طرز محسوس و چشم‌گیری ملایم‌تر است.

░▒▓ مطلب سوم
• واقع آن است که بین ایران / تهران، نوعی شکاف فراهم آمده. از شدت بی‌گفت و گویی چنین شده.
• مدت مدید است که به گفت و گوی ایران / تهران نیاز هست. از مشروطه تاکنون، از وقتی تهرانی‌ها به دلیل تسلط خود بر دستگاه‌های دیوانی مرکزی، سواد و سایر امکانات اولیه برای «عرض حال» نزد بزرگان، امکانات و مقدورات را به سوی خود جلب کردند.
• همین گویاست. گویای آن است که به گفت و گو میان تهرانی‌ها و غیرتهرانی‌ها، برای اجتناب از قول زور و باطل نیاز هست.
• تا این گفتگو شکل نگیرد، رابطه میان دو قطب سیاست قطبی‌شده ایرانی / تهرانی، میل به خشونت و اردوکشی خواهد داشت. میل به زورگویی خواهد داشت. در حالی که همه فکر می‌کنیم کارها درست پیش می‌روند، شاهد اردوکشی خیابانی برای دور زدن انتخابات خواهیم بود؛ چون تهرانی‌ها عادت کرده‌اند که فکر کنند که تهران، نصف جهان که هیچ، همه‌ی دنیاست. زورشان برسد، دست‌های پشت پرده را بهانه می‌کنند و جام قهرمانی فوتبال را نیز به ضرب و زور اردوکشی خیابانی، از نصف جهان به تهران و وسط مکان جعلی پرسپولیس منتقل می‌کنند. باز هم انتخاباتی برگزار خواهد شد که در آن، رأی اول تهران، با رأی اول کشور مغایر خواهد بود، و باز هم تهرانی‌ها و جناح‌های سیاسی وسوسه خواهند شد تا شانس خود را در بیرون صندوق‌ها و در جایی دیگر بیازمایند.
• خب؛ پس، گفت و گو لازم است. باید تهرانی‌ها بدانند که چه بر سر خارج از تهران می‌آید. بدانند که مدارس بشاگرد و ایذه و... چند شیفته‌اند؟ چند کلاس کنار هم و با یک معلم درس می‌خوانند؟ آن‌ها هم کلاس کنکور دارند؟ احتمال مرگ یک جوان زاهدانی در اثر تصادف یا یک بیماری عفونی در مقایسه با یک تهرانی چند برابر است؟ امید به زندگی یک تهرانی چقدر بیش از یک سمنانی است؟ آیا این مثل تهرانی‌ها درست است که «تهران بدجایی‌ست، ولی هیچ جا تهران نمی‌شه»!؟ چقدر عادلانه است که آن مردان و زنان و پیران و جوانان و کودکان در آن شرایط روزگار بگذرانند و تهرانی‌ها در این شرایط؟
• باید گفت و گوی خفه شده میان تهران و خارج از تهران که از آغاز شهرمداری مدرن مشروطه بن‌بست شده، مجددا گشوده شود.
• و گفت و گو...
• و رسم گفت و گو...

░▒▓ مطلب چهارم
• و رسم گفت و گو، سهیم شدن مردم است در سخنان و اعمال، و صبر و استقامت در این کار.
• و گفت و گو به شرطی پایدار خواهد ماند که خدا نیز طرف سوم گفت و گو باشد. سهیم شدن دو تن در یک. در خدا. در حق. و استقامت در این راه.
• شرط گفت و گو چیست؟ آن است که اطراف گفت و گو به فکر منافع خود نباشند؛ به فکر رضای خدا باشند. سر و ساده به هم بگویند که به طور تاریخی، به هر یک، چه میراثی از ملت رسیده است. وقت جنگ‌های تاریخ این کشور، همه با هم جنگیدند. وقت تقسیم غنایم که شد، شهری‌ها بیشتر بردند. وقت آن است که با هم گفت و گو کنند. به هم صاف و ساده بگویند چه دارند و چه ندارند. داشته‌ها و نداشته‌ها را بین خود تقسیم کنند، یا لااقل هم را درک کنند، که عاقبت، از آن پرهیزگاران است.
• این، مستلزم و نیازمند احترام و برابری و دوسویگی، در عین تعهد به متن و نص، و در عین رهایی از ملاحظات و بردگی‌های ساختگی است. فارغ از مدرک و زبان و لهجه و رنگ پوست و تیپ و قیافه و اصالت و زور و قدرت و پول و تزویر و...، و تنها حول تقوا،...
• باید گفت و گو کرد تا حق به حق‌دار برسد. گفت و گو برای حق.
• عامل مخل در وقوع چنین گفت و گویی، منافع و معاش و کار است. آن‌چه مانع عدالت است، این است که تهرانی‌ها منافع و معاش و کار دارند، و نمی‌توانند به خطر افتادن آن را بپذیرند. آیا تهرانی‌ها تحمل عدل و عدالت را خواهند داشت؟ آیا شدت عدل، هنوز هم قربانی می‌گیرد؟ البته نمی‌خواهم بگویم که دکتر محمود احمدی‌نژاد کشته شدت عدل خویش است. ولی می‌خواهم بگویم که رویگردانی یکپارچه تهرانی‌ها از او، بازتاب عوامل زیادی است که امروز سر باز کرده است. تهرانی‌ها عادت کرده‌اند که در اوج قحطی بی‌آب نمانند، حتی اگر مزارع ورامین بدون آب بمیرند و آب زراعی آن‌ها به مصرف شرب تهرانی‌ها برسد.

░▒▓ نتیجه: فوریت «حوزه گفت و گوی فرهنگی و دینی»
• پیش از این ایرانی / تهرانی در برخی مقاطع زندگی خود با هم بوده‌اند و هنوز هم هستند. حرم امام رضا علیه السلام، محل تجمع یکپارچه تمام این مردم در کنار هم در تمام روزهای سال است. گفت و گوی ایرانی / تهرانی، در سایۀ مغایرت منافع و معاش و کار دشوار بوده است. پس، شاید بتوان پیشنهاد کرد که حیطه‌هایی جدا از معاش و کار را شناسایی کرد که بتوان این گفت و گو را در آن‌جا پایه‌گذاری کرد؛ فرهنگ و دین.
• حیطه‌های گفت و گوی فرهنگی و دینی، قلمروهای پا گرفتن گفت و گوی آزاد می‌توانند باشند. البته این بدان معنا نیست که قلمرو و دُم بحث به اقتصاد و سیاست نمی‌کشد، می‌کشد، ولی نگاه به اقتصاد و سیاست، از فرهنگ پا می‌گیرد. جایی که امکان بیشتری برای برابری و حق‌طلبی هست.
• رسم‌ها و خطوط این قلمرو را نص دین مشخص می‌کند. نه تنها اجبار و خشونت، بلکه تمامی مناسبات سلسله مراتبی یا دستوری از این حوزه بیرون می‌مانند. «حوزه گفت و گوی فرهنگی و دینی» دقیقاً از آن رو فضای آزادی است که میان اشخاصی که به دلایل تاریخی نابرابر شده‌اند، نوعی برابری اخلاقی برقرار می‌کند که می‌توانند از موضعی برابر در مورد وضع زندگی خود و استحقاق‌های خویش با هم گفت و گو کنند.
• «حوزه گفت و گوی فرهنگی و دینی»، مثل وضعی است که در محشر حج تمتع یا در حرم امام رضا علیه‌السلام هست. آن‌جا، یک «حوزه گفت و گوی فرهنگی و دینی» است که در آن، اشخاصی که به لحاظ تاریخی موقعیت‌های نابرابری یافته‌اند، می‌توانند با هم آزادانه و برابر گفت و گو کنند و حق‌طلبانه، استحقاق‌های متفاوت خود را در میان گذارند و شرایط را برای «ان اکرمکم عندا... اتقکم» فراهم آورند. شرایطی که کاش خارج از حرم دوام می‌آورد.
• «حوزه گفت و گوی فرهنگی و دینی»، همان حوزه آرمانی است که در آن، هم برابری و هم فردیت، هم عدالت و هم آزادی، زیر سایه حق و حقیقت و حقانیت، تحقق و تبلور می‌یابد.
• تا وقتی این حوزه، قدرت گرد آوردن ما را نداشته باشد، و در آن واحد، هم ما را از زندگی خصوصی و منافع معاش و کارمان جدا نسازد، و هم جایگاه اخلاقی جداگانه‌ای را برای هر یک از ما در این «جهان مشترک» بندگان خدا تضمین نکند، سیاست بی‌طاغوت راستین امکان‌پذیر نیست.
• در جایی که سیاست، عرصه تاخت و تاز افراد خودمحور است، نه خدامحور، ذاتاً مستعد گفت و گوی برابر نیستیم. این سیاست، ذاتاً متکی بر «زور» و باطل و طاغوت است. در این سیاست، مدام، طرف‌ها یکدیگر را «تحت فشار» و «تحت زور» قرار می‌دهند.
• احتمالاً قطبی شدن سیاستی که با نماد دوگانۀ دکتر محمود احمدی‌نژاد / دکتر علی مطهری بیان می‌شود، می‌تواند یک سمبل بیدار باش گردد. بگوید که حال که از جنگ بدر، همان جهاد اصغر مبارزه با محمد رضا شاه و صدام و امریکا پیروز در آمدید، حالا نوبت جهاد اکبر است. بروید و با خود مبارزه کنید و آماده شوید تا از دهان شما برگیرند و به دهان مستحق‌تر از شما گذارند. بروید و با خودپرستی مبارزه کنید که طاغوت اصلی همان است.
• با خودمداری، و بدون حق‌مداری، جایی که گفت و گو با معیارهایی غیر از دین باب شود، مرزها و مجاری فطری ارتباط بین افراد انسان، جای خود را به رشتۀ پولادینی می‌دهند که انسان‌ها را چنان سفت و محکم به یکدیگر می‌فشرد که کثرت آن‌ها در قالب انسانی با ابعاد غول‌آسا محو می‌شود. فضای حرمت میان افراد از بین می‌رود، و در نتیجه، حرمت و قدرشناسی و انصاف میان‌شان ناممکن و نامیسر می‌شود. «نیروی برهان» محو می‌شود و منافع و معاش و کار و فشار جایگزین آن می‌شود. خودتان قضاوت کنید. جملات اخیر، اوصاف حال امروز ما نیست؟
• واقع آن است که مردم‌سالاری پس از مشروطه، می‌تواند نتایجی را برای تاریخ ایران به دنبال آورد، که تاریخ سیاه پیش از مشروطه، نزد آن سفید آید. مردم‌سالاری خودمدار، نه مردم‌سالاری خدامدار، می‌شود مطالبه دموکراسی دعوا و فشار و نافرمانی و... . می‌شود مطالبه مصیبت. می‌شود مطالبه دموکراسی دوم خردادی. همش دعوا؛ همش فشار؛ همش نافرمانی؛ همش ناراحتی؛ همش چانه‌زنی؛ همش نابرادری؛ همش اعتصاب و تظاهرات؛ بدون برهان و استدلال و حق و حقانیت. پر از طاغوت. جبر و زور و افکار عمومی.
مآخذ:...
هوالعلیم

تحقیق مقدماتی در ساختگرایی/پساساختگرایی؛ غیرچپگراها

فرستادن به ایمیل چاپ

سعید ادامه مطلب...نجیبا؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


• تحولات پس از ۱۹۶۸ و واكنش چپگرایان به آن در قالب طرح نظریات موسوم به پساساختگرا و پسامدرنیست، در عین توجه به این نكته كه این رویكرد در نظریه‌پردازان غیردست چپی هم هوادارانی دارد، ما را بر آن می‌دارد تا پساساختگرایی را به دو شاخۀ عمدۀ غیرچپگرا و چپگرا تقسیم نماییم. این تقسیم‌بندی بویژه از آن جهت كه نتایج سیاسی متفاوتی كه از نظریات این افراد به دست می‌آید را توجیه می‌كند قابل توجه است. نظریه‌پردازان پساساختگرای غیرچپگرا بویژه از آن جهت كه لیبرالیسم را با توجیه جدیدی وارد عرصه می‌كنند مشخص می‌شوند. هرچند كه افرادی مانند هابرماس پساساختگرایان چپگرا مانند لیوتار و فوكو را به عنوان نومحافظه‌كاران شناسایی می‌كند و به راستی تبعات اصلی نظریات ایشان به محافظه‌كاری علاج‌ناپذیری ختم می‌شود، اما این مطلب مانع از آن نمی‌شود كه تفاوت اساسی اینان با پساساختگرایان غیرچپگرا را مورد توجه قرار دهیم. پساساختگرایان چپگرا گر چه در چهارچوب پساساختگرایی خود نظریاتی را ابراز می‌دارند كه هر نوع هدفی را برای انجام فعالیت سیاسی رادیكال به لحاظ معنایی منهدم می‌سازند، اما در عین حال با استفاده از ایدۀ غیریت همچنان بر سیاست یا زیبایی‌شناسی «مقاومت» تأكید دارند. اولویت دادن به سیاست مقاومت و تأكید به اهمیت جنبش‌های ضدفرهنگ یا جنبش‌های فمینیستی به عنوان امیدواركننده‌ترین جبهه‌ها در مقابل نظام سرمایه‌داری، همان چیزی است كه افرادی مانند هابرماس یا آلن تورن نیز به آن دست یافته‌اند و در كار پسامدرنیست‌ها نیز رؤیت می‌شود.

• ما بویژه به برخی نظریه‌پردازان شاخص دست راستی اشاره خواهیم كرد، با این تأكید كه خطوط اساسی ادیشه‌های بزرگان دیگر را در خلال بحث در مورد این نظریه‌پردازان شاخص را متذكر شویم. سپس نظریه‌پردازان دست چپی را مورد توجه قرار خواهیم داد كه بصیرت‌های بیشتری در مورد نظریۀ ساختگرا و پساساختگرا و نقش مهم آن در جریان چرخش زبانی به دست خواهند داد.

░▒▓ رولان بارت

• در كنار سوسور دیگر چهرۀ درخشان ساختگرایی فرانسه رولا بارت است. او بویژه به دلیل استعمال اصطلاح مهم مرگ مؤلف كه در ترمینولوژی مباحث مدرن/پسامدرن به مرگ سوژه ترجمه می‌شود و در اثر رولان بارت تحت عنوان مرگ مؤلف (۱۹۶۷) آمده‌است، مورد توجه قرار گرفت، هر چند كه اهمیت وی در نقد ادبی دوشادوش شخص سوسور است.
• بارت در مقابل ایدۀ تلقی از مؤلف به عنوان منشأ خلق معنا، معتقد به واقعیت زبانی مؤلف است، كه تنها در زبان آفریده می‌شود و بر كثرت هرگونه متن كلام تأكید می‌ورزد. مرگ مؤلف با آزادی و رهایی خواننده همراه است؛ با مرگ مؤلف خواننده دیگر خود را محدود به تخیلات و افسانه‌های صدای واحد مؤلف در تسلط بر متن خود، نمی‌داند. مقالۀ مؤلف چیست؟ فوكو ضمن تأكید بر برخی از نقطه‌نظرات بارت، به مطالعه و بررسی مقولۀ به لحاظ تاریخی متغیر «مؤلفرسالت» می‌پردازد كه در واقع نشانۀ بارز حضور و انتشار گفتمان‌های معین در یك جامعه است. این قبیل مطالعات به بررسی مسایل «اقتدار» و اینكه چه كسی می‌تواند مؤلف باشد، چه متونی واجد اقتدارند و چگونه گفتمان‌ها به تملك درمی‌آیند می‌پردازند.

░▒▓ موریس مرلوپونتی
• موریس مرلوپونتی دو اصل سوسور را برجسته كرد و مورد اهتمام قرار داد؛ یكی اصل معناشناسی تفاوتی سوسور بود دایر بر آنكه زبان با ربط نشانه‌ها به وجود می‌آید. دوم آنكه بررسی درزمانی (تاریخی) زبان نمی‌تواند ماهیت كاربرد روزمره و هم‌زمانی آن را توضیح دهد.
• مرلوپونتی این نتیجۀ مهم را می‌گیرد كه باید به بعد همزمانی برای زدودن «تاریخ از تاریخ‌گرایی» بهره جست. به تصریح مرلوپونتی رویكرد همزمانی به زبان به معنای بررسی زبان، آنچنان كه عمل می‌شود است و نه به سان موجودیتی انتزاعی و كلی كه در معرض تكامل تدریجی در زمان قرار دارد. ابرام ویژۀ مرلوپونتی كه نقش او را در الهامات فلسفۀ معاصر و پساساختگرایی فرانسوی برجسته می‌كند، این است كه  زبان را باید از درون عمل فهمید.

░▒▓ امانوئل لویناس
• غیریت همواره برای لویناس مسأله بوده‌است. برای او زمان، وجود، شخص دیگر، زبان و خدا همه به عنوان غیریت مطرح‌اند، و این نكته حاكی از طرحی است كه در آن عزمی راسخ وجود دارد. زیرا لویناس عملاً می‌خواهد اندیشه را در فلسفه دور بزند. او می‌گوید، سیر فكری‌اش از هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی یا عقل جدا می‌شود و به نقطه‌ای می‌رسد كه در آن غیریت با تمام عریانی آن در مقابل ما قرار می‌گیرد. امانوئل لویناس به وجه زیرین عقلانیت سوژه علاقمند است كه نه صرفاً غیرعقلانی یا خلاء بیان‌ناپذیر، بل نیروی مثبتی است كه نمی‌توان آن را حذف كرد.
• بر خلاف سنت فكری غرب كه با تمایلش به عینیت‌بخشی و تعمیم، «غیریت» را به «همان» تبدیل می‌كند، لویناس استعلا را در مقابل گسست و باز كردن راه برای غیریت به كار می‌برد. لویناس كه به جای سوژۀ اندیشنده به غیریت تقدم می‌دهد، در پایان چه بخواهد و چه نخواهد، «غیر» امر عام، ناگزیر «غیر» اندیشۀ غربی است؛ غیری كه قرار است كه به نوبۀ خود به مفهوم امر عام تبدیل شود. در واقع لویناس با مفهوم‌سازی غیریت بزرگترین ضربه را به «غیر» بودن آن می‌زند. در نقد پساساختگرایانی كه در اندیشۀ اندیشیدن به ناندیشیده‌ها هستند، تأكید می‌رود كه به هر روی باید اندیشید و این خود وارد شدن به قلمرو اندیشیده‌هاست. آن‌چه مهم است و بعدها در نقد افرادی مانند فوكو یا اریگارای اهمیت می‌یابد آن است كه اینان همواره در پارادوكسی درگیرند؛ از یك سو در پی نفی نظریاتی در عالم اندیشیده‌ها هستند كه به نااندیشیده‌ها كم توجهند و از دیگر سوی خود با همین ردیه و با آغاز اندیشیدن در مورد اندیشیده‌ها ناگهان درمی‌یابند كه خود نیز ناخواسته به حریم اندیشیدن و قواعد آن وارد شده‌اند.

░▒▓ ژاك لكان
• لكان با تأكید ساختگرایانه بر زبان همچون نظامی از تفاوت‌ها و فاقد اجزاء اثباتی، اهمیت زبان را در آثار فروید برجسته كرد. از نظر لكان ورود كودك به مرحلۀ سخن گفتن كاملاً به شناخت او از خود بستگی دارد. شناخت خود یعنی تبدیل شدن انسان به سوژۀ انسانی. ابداع لكان این است كه اساس سوبژكتیویتۀ انسانی را به جای عوامل زیستی بر زبان بنا می‌نهد. سوژۀ انسانی هنگامی به عنوان «خود» قوام یافته‌است كه سازمان نمادین كلام انسانی متشكل گردیده باشد.
• لكان متأثر از معناشناسی تفاوتی سوسور، سعی می‌كند تا نشان دهد كه سوژۀ انسانی، خود را از درون تفاوت‌ها بیرون می‌كشد. در واقع سوژۀ انسانی، سوژۀ دال است كه قلمرو نظم نمادین است. دال همیشه از مدلول خود جداست و از استقلالی واقعی برخوردار است و از مجموعه‌ای از تفاوت‌ها انبان می‌شود. تحلیل لكان از فرویدیسم، تحلیلی دیالكتیكیتفاوتی است. به این معنا که داشتن تصوری از خود، به عنوان سوژه‌ای كه ابژه‌ای جنسی را مورد توجه قرار می‌دهد، آن است كه از خود به نحوی معناشناسانه برداشتی «تفاوتی» + «مدام بسط‌یابنده» داشته باشد. آن‌چه خود را در اینجا نشان می‌دهد، نقش «دیگری» متفاوت به عنوان عامل اساسی بیان میل انسان است. آن‌چه در شكل‌گیری مفهومی از سوژه مهم است، آن است كه این مفهوم از مجموعه‌ای از تفاوت‌ها و نیست‌ها تشكل یافته است. مِیل از آنجا كه بر فقدان ابژه (در مرحلۀ نخست، مادر) مبتنی است، هویت سوژه را تأیید نمی‌كند، بل آن را زیرسؤال می‌برد. میل وجود شكافی را در سوژه نشان می‌دهد. اینگونه است كه سوژه از خلال مجموعه‌ای از تفاوت‌ها و نیست‌ها كم‌كم به ادراكی از خود نائل می‌آید. سوژه برای درك مفهومی از خود دقیقاً همان مراحلی را طی می‌كند كه معناشناسی تفاوتی سوسوری در كشف معنای یك واژه عمل می‌كند و آن را از انبوهی از تفاوت‌ها و نیست‌ها انبان می‌كند.
• از نظر لكان زبان از ظرفیت گفتن چیزی بیش از آن‌چه گفته می‌شود برخوردار است. او بر آن است كه زبان است كه از طریق انسان‌ها سخن می‌گوید، همان‌قدر كه انسان‌ها به یاری آن سخن می‌گویند. از نظر لكان، زبان نه صرفاً حامل اندیشه و اطلاعات است، و نه صرفاً واسطۀ ارتباط. لكان می‌گوید، آن‌چه موجب نقص ارتباط می‌شود، نیز معنادار است. كج‌فهمی‌ها، آمیختگی‌های زبانی و طنین‌های شاعرانه ویژگی‌هایی هستند كه تأثیرات ضمیر ناخودآگاه را می‌توان از خلال آنها مشاهده كرد.
• هر چند زبان، به عنوان جزء ممتاز نظم «نمادین»، در نظریۀ لكان نقشی محوری دارد، اما تنها یك نظم از نظم‌های سه‌گانۀ تشكیل دهندۀ سوژه در روانكاوی است. دو نظم دیگر؛ امر تخیلی و امر واقعی هستند. در حالی كه ضمیر ناخودآگاه با ایجاد شكاف در نظم نمادین و سوژه آن را مركززدایی می‌كند، در سطح «امر تخیلی» تأثیرات ضمیر ناخودآگاه به رسمیت شناخته نمی‌شود. در سطح «امر تخیلی»، سوژه به شفافیت امر نمادین باور دارد. «امر تخیلی» عرصۀ توهم است، اما «توهم ضروری»، توهمی از آن دست كه دوركیم دربارۀ دین می‌گوید.
• «امر واقعی» همیشه در جای خودش قرار دارد. به این دلیل همیشه در جای خودش قرار دارد كه فقط آن‌چه در جای خودش نیست می‌تواند نمادین و از همین رو صوری شود. امر نمادین، جانشین آن چیزی است كه در جای خود نیست. نماد، واژه و نظایر آن‌ها همیشه متضمن غیاب ابژه یا چیز مورد اشاره است. اما در سطح، تشكیل سوژۀ فردی همچون سوژه‌ای جنسیت‌یافته، آن‌چه در جای خودش نیست، نرۀ مادر است. داستان از این قرار است كه ورود نوزاد به مرحلۀ زبانی همواره مستلزم تشكیل سوۀ مستقل با جدایی او از مادر رخ می‌دهد. مادر، نخستین تجربۀ كودك از غیاب یا فقدان است. از سوی دیگر، مادر برای كودك جانشین نرۀ از دست رفته می‌شود؛ او در پرتو رابطۀ نزدیكش با كودك احساس كمال می‌كند. پدر نیز در رابطۀ مادركودك دخالت می‌كند و كودك با این‌همان پنداری خود و پدر به هویت خود شكل می‌دهد. پس، جایگاه پدر در «امر واقعی» و جایگاه مادر در «امر نمادین» است. به یك معنا هویت كودك محصول پذیرفتن تفاوت جنسی از سوی اوست.

░▒▓ فمینیسم پسامدرن
• گر چه اصطلاح فمینیسم تا اواخر قرن نوزدهم به كار گرفته نشد، اما رد پای ایدئولوژی‌های فمینیستی را می‌توان در اواخر قرن هیجدهم یافت. قدیمی‌ترین صورت فمینیسم برابری زن و مرد را ترویج می‌كرد؛ این برابری به معنای قایل شدن جایگاهی برابر در زندگی اجتماعی برای زنان و مردان و تا اندازه‌ای جایگاهی مشابه با مرد در درون خانه بود. این اندیشه‌ها تحت تأثیر انقلاب فرانسه و جنگ استقلال امریكا و ایده‌های مدرنیستی آزادی و برابری بود. فمینیسم فرانسوی معتقد بود كه ارزش‌های انقلابی آزادی، برابری و برادری باید همه را شامل شود حال آنكه شاخص فمینیسم امریكایی، تأكیدش بر استقلال زن است، بدین معنا كه بر حقوق شهروندی و مالكیت خصوصی زنان تأكید می‌ورزند.
• در انگلستان، مری وستنكرافت كتابی به نام تبیینی از حقوق زنان نوشت كه در آن از اندیشۀ برابری زن و مرد و بهبود آموزش زنان دفاع شده بود و نظام اجتماعی كه برای زن جایگاهی پست‌تر قایل بود را مورد انتقاد قرار داد. جان استوارت میل در سال ۱۸۶۹ متأثر از همسرش هریت تیلر كتاب مقولۀ زن را نوشت كه از نظر جِین دوگی نخستین اثر تئوریك در زمینۀ فمینیسم است.
• در پی جنبش‌های سوسیالیستی و حقوق مدنی در دهۀ ۱۹۶۰ جنبش‌های فمینیستی نیز بالا گرفتند. مفهوم اساسی در این جنبش‌ها این بود كه انسان موجودی اجتماعی است؛ بدین معنا كه یك زن در تنهایی خود غوطه‌ور نیست، بلكه نتیجه‌ای از نظام سیاسی و اجتماعی بزرگتر است. چنین نگرشی به شدت تحت تأثیر آثار سیمون دوباوور و كیت میلِت بود. آنها توجهات را به سوی شیوه‌هایی معطوف می‌داشتند كه طی آنها بسیاری از ساختارهای جامعۀ غربی زنان را استثمار می‌كنند. كیت میلت در كتاب سیاست جنسی، مردسالاری و شیوه‌های ایجاد آن در خانواده و فرهنگ و خصوصاً در ادبیات را مورد بررسی قرار داده است. روشن شدن ماهیت تحول‌پذیر پدرسالاری زمینه را برای بروز ایدۀ خواهرجهانی فراهم آورد؛ بدین معنی كه زنان تمام فرهنگ‌ها با هر زمینۀ اجتماعی می‌توانند حول یك آرمان با یكدیگر متحد گردند.
• براساس چهارچوب اجتماعی فمینیستی اعتقاد بر این است كه توانایی زنان برای جذابیت جنسی پدیده‌ای فردی، ذاتی و فارق از جامعه نیست، بلكه عاملی ساختاری و محوری در استثمار زن توسط نظام پدرسالاری در كار است. فمینیست‌ها و خصوصاً آندره دوركین، نوشته‌ها و نقاشی‌های پورنوگرافیك (شهوت‌انگیز) را از آن رو كه به صورت ابزاری برای نظام پدرسالاری در جهت استثمار جنسی زنان و به كارگیری قابلیت‌های جنسی زنان علیه آنها درآمده است، به شدت مورد نكوهش قرار می‌دهند. مری دلی در كتاب بوم‌شناسی جنسی، استدلال می‌كند كه نظام پدرسالاری برای بهره‌برداری از نیرو و جنسیت زنان آنها را به عنوان یك جنس مجزا از مردان جدا می‌كند.
• دوباوور در كتاب جنس دوم استدلال می‌كند كه فرهنگ غرب مرد را به عنوان جنس معمولی و زن را جنس نامعمول (یا غریبه) می‌نگرد؛ او خواستار آن شد كه ماهیت ویژه و خاص زنان بازشناسی شود. این تأكید به ویژگی منحصر زنانه در شكل‌گیری فمینیسم پسامدرن بسیار مؤثر بوده‌است. رویكرد فمینیستی متمایل به پسامدرن نه بر برابری كه آشكارا بر تمایزات فیزیكی و روانشناختی زن و مرد تأكید می‌ورزد. برخی فمینیست‌های پسامدرن رویكرد سنتی در روانكاوی خصوصاً زیگمونت فروید را از آن جهت مورد انتقاد قرار می‌دهند كه مفروض می‌دارند كه همۀ انسان‌ها شبیه جنس مذكرند و یا می‌توانند باشند؛ آنها توجه خود را به شیوه‌هایی معطوف داشته‌اند كه از طریق آنها باورهای زنان در مورد ماهیت خاص جسمانی زنانه و نقش‌های مؤنث در زایمان و بچه‌داری شكل می‌گیرد. در فرانسه هلن سیوس و لوس اریگارای در كتاب مكتوبات زنانه، ایجاد دانش مدرن را از دیدگاهی فمینیستی مورد بررسی قرار داده‌اند. این دیدگاه به وجود تفاوت‌هایی میان زنان كه به زعم ایشان زن را نسبت به مرد برتری می‌بخشد، تأكید دارد و ایجاد یك فرهنگ خاص زنانه را مورد حمایت قرار می‌دهد.
• مدرنیسم بویژه در نگاه به زنان از سویی و مصادف با گسترش استعمار و امپریالیسم از دیگر سوی بر غیریت زنان و مردمان آسیا و افریقا و بومیان امریكا تأكید داشتند و مدعی برتری فرهنگی نسبت به آنان بودند. از جملۀ نتایج ظهور امواج پسامدرنیستی و پساساختگرایی به مبارزه طلبیدن این غیریت‌ها و در نظر گرفتن آنها در كنار غرب به عنوان یك حوزۀ گفتمانی جدا و بازی زبانی خاص كه هیچ‌یك را بر دیگری ادعای برتری نیست. ادوارد سعید متأثر از فوكو و دریدا، گیاتری چاكراورتی اسپیواك كه بر غیریت زنان آسیایی و افریقایی در متن فمینسم عمومی می‌تازد، هومی بابا و ابجول محمد از جملۀ كسانی هستند كه علیه صبغۀ غیریت‌ستیز مدرنیستی اقدام كردند. در این میان فمینیست‌های پساساختگرا مانند اریگارای و كریستوا آشكارا غیریت زنان را امتیازی برای آنان برای كشف دنیایی غیر از این دنیای مفلوك موجود تلقی كردند.
• در همین چهارچوب پسامدرنیستی، نسبیت‌گرایان فرهنگی همچون چاكراورتی اسپیواك جریان اصلی فمینیسم و بویژه موج اول برابرگرا را به دلیل اروپامداری مورد انتقاد قرار می‌دهند. اسپیواك بر آن است كه نظریه‌پردازان انگلیسیامریكایی فمینیست زنان كشورهای در حال توسعه را غریبه می‌دانند و باورهای غربی خود را بر آنها تحمیل می‌كنند.
• به رغم برخی تلاش‌های گستردۀ فمینیستی برای بیرون كشیدن حمایت‌هایی از درون جریان پسامدرنیسم به نفع جنبش فمینیستی، به نظر نمی‌رسد كه بتوان محافظه‌كاری ذاتی موجود در پسامدرنیسم را از نظر دور داشت و پسامدرنیسم را محمل خوبی برای یك جنبش فعال دانست. سابیا لاویباند به نقد فمینیسم پسامدرن می‌پردازد. از نظر او اگر رویكرد سیاسی نظام‌مندی در برخورد با مسائل ثروت، قدرت و كار وجود نداشته‌باشد، در آن صورت چگونه می‌توان انتظار داشت كه چالش مؤثری در برابر آن نظم اجتماعی وجود داشته‌باشد كه منافع، امتیازات و نیز بار مسؤولیت‌ها و فشار مشكلات خود را به شیوۀ منظم و به گونه‌ای عادلانه بین زن و مرد توزیع كند؟

▓ لوس اریگارای
• فمینیست‌ها و در رأس آنان لوس اریگارای، بویژه نظریۀ لكان را به دلیل آنكه نداشتن نره را در زن به عنوان نظم نمادین تعریف می‌كند و بدین‌سان تصدیق می‌كند كه نمی‌توان تفاوت‌های جنسی (دو جنس متفاوت، هر یك در جای خود) را در هیچ شكل نمادین بازنمایی نمود، مورد انتقاد قرار داده‌اند. تضاد اریگارای با روانكاوی نه با خود نظریه، بلكه به دلیل نتایج مردمحورانۀ آن است. اریگارای آشكارا تحلیل‌های روانكاوانه را در نظام نظری خود به كار می‌گیرد اما پس از شناسایی واقعیت نمادین روانكاوی از آن‌چه در دنیای واقع بنیان یك نظام مردسالارانه را شكل داده‌است، سخت خشمگین است. بنابراین به رغم تصور برخی مانند جان لچت، اریگارای رودرروی روانكاوی لكانی قرار نمی‌گیرد، بلكه همراه با او نتایجی می‌گیرد كه به مذاق او به عنوان فمینیست معترض به واقعیت، خوش نمی‌آید.
• نظریۀ روانكاوی اریگارای همسو با روانكاوی لكانی سه ساحت امر واقعی، نمادین و تخیلی را از هم بازمی‌شناسد. قلمرو امر واقعی را مادر و مرگ، قلمرو امر واقعی را پدر و قلمرو امر تخیلی تأثیر نماد در آگاهی و تخیل است. اریگارای براساس مفروضات زبان‌شناسی لكانی نتیجه می‌گیرد كه زبان به نحوی كاهش‌ناپذیر بر محور نره می‌چرخد، پس تنها راه سخن گفتن یا ارتباط برقرار كردن زنان تصاحب آلت مردانه است. زن، چه بخواهد و چه نخواهد باید نره‌ای كه خود فاقد آن است داشته‌باشد؛ زن باید چون مرد سخن بگوید. عدم انجام این كار او را با خطر روان‌پریشی روبرو می‌كند: بازگشت به زبان خصوصی تك‌گویانه و فروپاشی پیوند اجتماعی. از نظر اریگارای این سازوكارهای زبانی كه ظاهراً او نیز همانند لكان آن را واقعی می‌پندارد، باید واژگون شود. از نظر او این شیوۀ ترتیب و تشكل  زبان باعث می‌شود كه زنان از امكان تشكیل یك سوژۀ منسجم و مستقل ناشی از معناشناسی تفاوتی لكانی محروم بمانند و نتوانند به خود آگاه شود و خود را دوست بدارد. از نظر اریگارای مردان نه تنها می‌توانند خود را چونان سوژۀ مستقلی متشكل سازند، بلكه می‌توانند خود را چون ابژه مطرح كنند. از این فراتر می‌توانند زنان را نیز ابژۀ سوژۀ خود سازند و آن را در درون ابژۀ زن تخلیه كنند. اریگارای تلاش می‌كند تا بر همین مبنا علت عدم دسترسی زنان به فرهنگ و دسترسی مردان به فرهنگ را تبیین كند. این بی‌معنایی ژرف در زنان باعث شده‌است تا دست كم به لحاظ سنتی باور شود كه زن باید وابسته به مرد باشد تا شخصیت اجتماعی خود را بیابد.
• اریگارای به دشواری نمادین شدن رابطۀ میان دختر و مادر نیز توجه دارد. براساس روانكاوی لكانی كه اریگارای بیشتر با نتایج واقعی آن و نه با اعتبار تئوریك آن مخالف است، این تنها پسر است كه بر مبنای معناشناسی تفاوتی می‌تواند مفهومی مستقل از سوژۀ خود داشته‌باشد. نخستین درسی كه پسر فرامی‌گیرد ابژه‌سازی مادر (جداسازی او از سوژۀ خود و به عنوان ابزار خودنمایی سوژه) است. این در حالیست كه دختر به علت رابطۀ سست‌ترش با نظم نمادین، عمدتاً فاقد وسیله دست‌یابی به جدایی است. از این رو، او بیشتر در معرض خطر روان‌پریشی و مالیخولیا است.
• اریگارای بر مبنای معناشناسی تفاوتی لكانی خود، به علاوۀ مفهوم مؤثر غیریت درونی‌شده در پساساختگرایی فرانسوی، ایجاد یك سنت الهیاتی و كلامی فمینیستیپساساختگرایانه را تسهیل می‌كند. خدا در این منظر وجودی نامتناهی غیر از تناهی‌های در دسترس تجربۀ دینی مردانه است. زن نیز به دلیل غیریت معناشناسانه‌اش موقعیتی مشابه موقعیت خدای نامتناهی دارد و این اریگارای را به این نتیجه می‌رساند كه زنان به رغم تجربه‌ای زنده از خدا دارند.

▓ ژولیا كریستوا
• علاقۀ كریستوا به ضمیر ناخودآگاه او را به پرورش نظریۀ سوژۀ سیال می‌كشاند. سوژه صرفاً سوژۀ ایستا و تدقیق شدۀ آگاهی نیست بلكه دائماً خود را به حوزه‌های جدید بسط می‌دهد. پرداختن كریستوا به تفسیر آثار باختین، سبب شد تا او تحلیل‌های معمول از زبان را تخطئه كند و به لزوم چهارچوبی انعطاف‌پذیرتر و پیچیده‌تر تأكید كند. باختین با تأكید بر بعد همزمانی زبان به نقش فعال ساز و كارهای اجتماعی برای بازسازمانی زبان تأكید دارد. برای رسیدن به این چهارچوب انعطاف‌پذیرتر زبان شاعرانه ابزار خوبی است. زبان شاعرانه معنا را مختل می‌كند یا دست كم راه را به روی طیفی از معانی نو و حتی شیوه‌های نوین فهم باز می‌كند. بنابراین، نفهمیدن زبان شاعرانه در برخورد اول، نخستین شاخص محسوس تأثیرهای بسیار واقعی آن است. از نظر كریستوا عاملی كه در زبان خودنمایی می‌كند، نشانه‌ای است كه به عنوان عاملی پیشازبانی به آن شكل می‌دهد، اما پس از تكامل نماد (براساس نشانه) با آن در تنش قرار می‌گیرد و شعر محصول بقای نشانه در تقابل با نماد است. این او را بر آن می‌دارد تا همچون باختین زبان را نه در شكلی ایستا، بل در شكل پویا، سنت‌شكن و عملی آن درك كند. ویژگی آثار كریستوا گرایش آنها به تحلیل امر تحلیل‌ناپذیر یا غیریت غیرقابل بیان است كه اینچنین خود را در شعر می‌نماید. این آشكارا فحوای عام پساساختگرایی فرانسوی در اولویت‌بخشی به ساخت همزمانی نسبت به درزمانی است. در عین حال نشان می‌دهد كه كریستوا هنوز هم متعهد به نظریه‌ای آوانگارد دربارۀ هنر و جامعه است. او آوانگارد است، زیرا خواهان تشكیل هویت‌های نو است و نه نابودی هویت.

░▒▓ نقد مردانگی قلمروهای مدرن
• برخی رویكردهای فمینیستی به مدرنیت بویژه به دلیل تأسیس حوزه‌هایی كه تنها امكان حضور مردان در آنها فراهم شده‌است، و تبدیل این حوزه‌ها به منابع اصلی قدرت انتقاد می‌كنند. آنها علت اصلی تسلط زنان بر مردان در صحنۀ اجتماعی را در دوران مدرن، به دلیل سیطرۀ مردان بر این منابع قدرت تلقی می‌كنند. ژانت ولف در مقالۀ زنان پرسه‌زن نامرئی: زنان و ادبیات مدرنیت علت اخراج زنان از مباحث عمدۀ ادبی و جامعه‌شناختی را تعلق این مباحث به «حوزۀ عمومی»، یعنی حوزه‌ای كه زنان از آن خارج هستند ارزیابی می‌كند.
• برخی از فمینیست‌ها به عقلانیت مدرن به عنوان عقلانیتی مردانه می‌نگرند. فرض ما این شده كه مردان معقول و زنان احساساتی هستند. اما تعاریف واژه‌ها توسط افراد و گروه‌ها به شیوه‌ای خاص تفسیر می‌شوند و شم ترجمۀ سیاسی این افراد و گروه‌ها در این مواقع تیز می‌شود. ماهیت این تفسیر نیز به شدت از این فرض تأثیر می‌پذیرد كه به زنان توانایی فعالیت علمی عطا نشده‌است و این مدعا از این گفتار مردان نتیجه گرفته شده‌است كه زنان نمی‌توانند معقول باشند. چنآن‌چه لوید گفته‌است: «انگاره‌های ما از معقول و مستدل بودن به نحوی تاریخی، طوری شكل گرفته‌است كه زنان در آن مشاركت نداشته‌اند، و… خود زن بودن تا اندازه‌ای در این عدم مشاركت دخیل بوده‌است». با چنین نگرشی ما علم را بر معقول و مستدل بودن و معقول بودن را نیز بر واقعیت استوار ساخته‌ایم.
• در مقابل این نگرش و دیدگاه اریگارای كه  به فلسفه به آن دلیل كه مذكرگرا، عقل‌مدار و مردسالار است، با سوءظن بسیار می‌نگرد، میشل لودوف بر آن است كه عقل و عقلانیت در ذات خود مردانه نیست. از نظر او این واقعیت كه شمار كثیری عقلانیت وجود دارد، نادرستی مفهوم عقل سرورانه و مردانه را نشان می‌دهد. میشل لودوف اضافه می‌كند كه زنان همیشه در طول تاریخ فلسفه حضور داشته‌اند. از نظر لودوف عملكرد فلسفه به گونه‌ای بوده كه فیلسوف حرفه‌ای بودن را برای زنان دشوار كرده‌است. از نظر او در فلسفه، نوعی جنس‌پرستی ریشه‌ای وجود دارد، اما لودوف برای مبارزه با آن پشتوانه‌های خود فلسفه را به كار می‌گیرد. از نظر او نه فلسفه به خودی خود، بلكه عملكرد تاریخی فلسفه است كه باید نقد شود. لودوف مرد فیلسوف را بیش از هر چیز این می‌داند كه متفكری مستقل و خلاق است كه دیگران به او اقتدا می‌كنند. به همین دلیل دوبوار را به دلیل تبعیت از سارتر و مفروض گرفتن چهارچوب اگزیستانسیالیسم مورد انتقاد قرار می‌دهد.
مآخذ:...
هو العلیم

دستنامه‌جامعه‌شناسی‌تبلیغات؛ برانگیختن مخاطب به تداوم اقدام

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت ادامه مطلب...آزاد از آلن اندریسن؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


«اعمالی را كه تبلیغات اجتماعی در پی ترویج آنهاست، می‌توان به چهار نوع تقسیم كرد:

           • اعمال یك نوبتی: مانند اهدای یك عنصر برای پیوند؛

           • اعمال مكرر اما محدود، كه مستلزم رفتارهای تكراری‌اند، اما نقطۀ پایان معینی دارند: مانند واكسیناسیون؛

           • تغییرات دائم در سبك زندگی: مانند بازیافت زباله؛
           • اعمال موقعیتی در جایی كه یك رفتار مطلوب اجتماعی باید در موقعیت معینی انجام گیرد: مانند استفاده از ORS هنگامی كه كودك اسهال دارد (ص.۳۲۹.).

چالش اصلی در مورد اول را می‌توان عمدتاً تدوین راهبردهای عمل تلقی كرد (ص.۳۲۹.). اما در سه مورد دیگر، وظیفۀ اصلی پروژۀ تبلیغات اجتماعی، هم عمل است و هم تداوم عمل. بازاریابان در این مرحله دست به ارزیابی پس از خرید  می‌زنند. این ارزیابی شامل مقایسۀ میان انتظارات شكل گرفته در «مرحلۀ اندیشیدن»، و واقعیت (مطابق درك آنها) در طول «مرحلۀ اقدام» و اوایل «مرحلۀ تداوم» است (ص.۳۳۴.). «این یكی از دلایل بسیار مهم حساس بودن پایش رضایت مخاطب هدف در برنامه‌های تبلیغات اجتماعی، خصوصاً در ماه‌های اول است» (ص.۳۳۴.).
دو سازۀ نظری رفتار دربارۀ رفتار مخاطب هدف وجود دارد كه در «مرحلۀ تداوم» ارزش زیادی دارند؛ یكی ناسازگاری‌شناختی و دیگری تعدیل رفتار (ص.۲۰۲.). در مورد اول، مخاطب پس از نخستین اقدام در می‌یابد بین شقوق مختلف عمل، كه نسبتاً به هم نزدیك بودند، یكی را انتخاب كرده است و این نوعی حالت اضطراب و ناسازگاری پدید می‌آورد و مخاطب برای فایق آمدن به این اضطراب فعالانه در جهت توجیه اقدامی كه صورت داده است گام بردارد (ص.۲۰۲.). «پیامد این حالت برای تبلیغات اجتماعی آن است كه، پس از نخستین ”مرحلۀ اقدام“ كارهای زیادی را می‌توان برای كمك به مخاطب در رسیدن به این نتیجه كه انتخاب درستی كرده است، انجام داد» (ص.۲۰۲.).
           «رویكرد دیگر استفاده از اصول نظریه تعدیل رفتار است. نظریه تعدیل رفتار می‌گوید كه بخش اعظم رفتار تحت تأثیر عوامل محیطی قرار می‌گیرد كه پیش و پس از رفتار مطلوب آشكار می‌شوند.… نقش مهم دیگر نظریۀ تعدیل رفتار تأكید آن بر نقش پیشامدهای پس از اقدام در تقویت رفتار مطلوب است» (ص.۲۰۳.). «بسیاری از رفتارهای تبلیغات اجتماعی ذاتاً پاداش به دنبال ندارند. … بنابراین بازاریابان اجتماعی باید به هوش باشند كه مطمئن شوند واقعه رفتاری تا حدی كه ممكن است رویدادهای مثبت به دنبال داشته باشد و پاداش‌های بیرونی در هر جا ممكن است داده شوند» (ص.۲۰۳.).

░▒▓ ممكن است چه اشتباهی رخ داده باشد كه رفتار تكرار نشود؟

۱. پیامدهای مثبت ناكافی (صص.۶ ۳۳۵.):
           ۱. ممكن است توقعات بیش از حد باشد؛
           ۲. ممكن است تشخیص بازده‌های مثبت دشوار باشد؛
           ۳. ممكن است بازده‌های مثبت با تأخیر ظاهر شوند؛
           ۴. بازده مثبت، فقط فقدان برخی چیزها هستند.
۲. پیامدهای منفی بیش از حد (صص.۶ ۳۳۵.):
           ۱. پیامدهای منفی را كمتر از واقع تخمین زده بودیم؛
           ۲. پیامدهای منفی غیرمنتظره رخ دادند.
           ۳. دریافت بازخوردهای منفی از دیگران مهم (صص.۶ ۳۳۵.)؛
           ۴. كنترل رفتاری كمتر از حد توقع بود (صص.۶ ۳۳۵.)؛
           ۵. استمرار ناهماهنگی‌شناختی و ناتوانی مخاطب در توجیه اقدام اولیۀ خود.

░▒▓ در نتیجه …

برای افزایش استمرار رفتار جدید:

           ۱. كنترل انتظارات (ص.۳۳۶.)؛
           ۲. آشكار ساختن منافع پنهان (ص.۳۳۷.)؛
           ۳. بهبود سیستم ارائۀ خدمات مرتبط با رفتار پیشنهادی (ص.۳۳۷.)؛
           ۴. كمك گرفتن از دیگران مهم (ص.۳۳۷.)؛
           ۵. مضاعف كردن آموزش مهارت‌ها (ص.۳۳۷.)؛
           ۶. كمك به مخاطب در رسیدن به این نتیجه كه انتخاب درستی كرده است؛
           ۷. استفاده از پاداش‌های بیرونی (ص.۳۳۷.)؛ «پاداش‌های درونی نتایج ذاتی رفتار هستند. پاداش‌های بیرونی، ارتباطی با خود رفتار مورد نظر ندارند (یا ارتباطشان فرعی است)» (ص.۳۳۸.). این پاداش‌های می‌توانند چیزهای ملموس یا ناملموس همچون قدردانی باشند.

• «بازاریابان اجتماعی باید در استفاده از پاداش‌های بیرونی محتاط باشند. پاداشی كه هر هفته داده می‌شود، به زودی اهمیت خود را از دست می‌دهد» (ص.۳۳۹.). پاداش‌های گوناگون معمولاً تأثیر بیشتری دارند (ص.۳۳۹.). «اما یك مشكل جدی‌تر پاداش‌های بیرونی مثبت، معضلات اخلاقی بالقوۀ ناشی از آنهاست. هدف آنها كمك به القای رفتارهای اجتماعی مطلوب است، اما به دلیل نادرست. … اگر پاداش بیرونی دلیل اصلی برای انجام یك عمل باشد، آنچه اتفاق می‌افتد یك فریبكاری آشكار است. بهترین بازایابی اجتماعی ربطی به چنین كارهایی ندارد. تبلیغات اجتماعی یك فناوری برد برد (منفعت متقابل) است؛ زیرا در عین رفع نیازهای مردم، به اهداف برنامه هم دست می‌یابد. اما اگر پاداش بیرونی مردم را به انجام كار وا می‌دارد كه در غیر اینصورت انجام نخواهد داد، در واقع این یك تبلیغات اجتماعی خوب نیست. این كار غیراخلاقی است، چون نیازهای برنامه را تأمین می‌كند و در همان حال نیازهای مخاطب را از درون تخریب می‌نماید» (ص.۳۳۹.). «پاداش‌های بیرونی مثبت، در شرایط ذیل مسائل اخلاقی كمتری پدید می‌آورند:

           o «وقتی از آنها برای غلبه بر ایستایی در آغاز آزمون یك رفتار جدید كه احتمالاً پس از آغاز به خودی خود رضایتمندی به دنبال دارد، استفاده كنیم؛
           o «وقتی آنها فقط یكی از پیامدهای مثبت هستند …؛
           o «وقتی تشویق كنندۀ رفتارهای برگشت پذیر باشند» (ص.۳۴۰.)، به طوری كه مخاطب بتواند در صورت پشیمانی رفتار خود را تصحیح كند.
مآخذ:...
هو العلیم

صفحه 360 از 425

a_a_