فیلوجامعه‌شناسی

ـکوتیشن: ممفورد درباره‌ی ”چیستی شهر“

فرستادن به ایمیل چاپ

☼ اَلسَّلام عَلی الحُسَینِ ... و یا لیتَنا‏ کنْا معَکم فَنَفُوزَ فَوْزاً عَظیماً



لوییس ممفورد در «شهر چیست؟»؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ غالب خانه‌سازی‌ها و برنامه‌ریزی‌های شهری ما ناقص از کار درآمده‌اند، زیرا، آن‌ها که عهده‌دار این کار بوده‌اند، تصور روشنی از کارکردهای اجتماعی شهر نداشته‌اند. آن‌ها جویای آن بودند که این کارکردها را از مطالعه‌ی میدانی پرسشنامه‌ای و سرسری فعالیت‌ها و علایق در صحنه‌ی معاصر شهری به دست آورند. آشکار است که آن‌ها پیش‌بینی نمی‌کردند که خطاهای فاحش، تلاش‌های بی‌جهت، هزینه‌های اشتباه را نتوان با ساختن خانه‌های بهداشت یا مستقیم کردن و پهن کردن خیابان‌های بی‌نظم، جبران کرد.
▬ در مورد شهر به عنوان یک حقیقت محض فیزیکی تحقیقات بی‌شماری صورت گرفته است، اما، شهر به عنوان یک نهاد اجتماعی چیست؟ فی‌الجمله، پاسخ‌های اولیه به این سؤالات در آثار ارسطو، افلاطون و نویسندگان اتوپیایی از سر تامس مور گرفته تا رابرت اون، رضایت‌بخش‌تر از پاسخ‌های جامعه‌شناسان سیستماتیک‌تر بوده است: بیشتر رساله‌های معاصر درباره‌ی «جامعه‌شناسی شهری» در امریکا به روشن شدن این مسأله کمک چندانی نمی‌کنند. یکی از مطرح‌ترین تعاریف شهر را جان استو، محقق معتبر لندن عصر الیزابت به دست می‌دهد. او می‌نویسد:

• «انسان‌ها در شهرها و پایتخت‌ها به خاطر درستکاری و فایده گرد می‌آیند که این‌ها اقلامی هستند که خیلی زود در شهرها اجتماعات و شرکت‌ها به دست می‌آیند. اول انسان‌ها بر اثر این مجاورت ناشی از گفتگو از سختی و زور بربرآمیز به سوی نوعی نرمی در رفتار و انسانیت و عدالت کشیده می‌شوند. … رفتار خوب، حالا دیگر تمدن نامیده می‌شود، چون بیشتر در شهرها و مدینه‌ها یافت می‌شود تا در جایی دیگر. در مجموع، انسان‌ها از طریق گوش دادن بیشتر به مذهب ترغیب می‌شوند و چون آن‌ها در برابر دیدگان دیگران زندگی می‌کنند، برای عادل بودن راحت‌تر آموزش می‌بینند و به خاطر شرمساری از تجاوز دور می‌شوند».
• «و چون پایتخت‌ها و قلمروهای پادشاهی نمی‌توانند به تأسی از خداوند هیچ پایگاه مطمئن‌تری جز عشق و نیت خیر آدمیان به یکدیگر داشته باشند، همین‌ها نیز در شهرها پرورانده و حفظ می‌شوند، در اینجاست که انسان‌ها از طریق اجتماع متقابل و همکاری با یکدیگر، به اتحادیه‌ها، اجتماعات و شرکت‌ها خو می‌گیرند».

▬ بدون آن‌که بخواهیم چیز بیشتری به نگاه نافذ و اساسی این توصیف از فرایند شهری اضافه کنم، مفهوم جامعه‌شناختی شهر را در عبارت زیر خلاصه می‌کنم:

▬ شهر، یک مجموعه‌ی مرتبط به هم از گروه‌های اولیه و انجمن‌های هدفمند است: گروه‌های اولیه مثل خانواده و همسایگی میان همه اجتماعات مشترک است، در حالی که دومی صفت مشخصه‌ی زندگی شهری است. این گروه‌های متنوع خود را از طریق سازمان‌دهی‌های اقتصادی پشتیبانی می‌کنند که این سازمان‌های اقتصادی نیز کمابیش به شکل شرکتی عمل می‌کنند، یا حداقل آشکارا بین آن‌ها تنظیمات و هماهنگی‌هایی وجود دارد؛ و همه‌ی آن‌ها در ساختمان‌های دائمی در یک ناحیه نسبتاً محدود استقرار می‌یابند. ابزارهای فیزیکی ضروری برای وجود یک شهر، عبارتند از محل ثابت، سرپناه پایدار، تسهیلات همیشگی برای جمع شدن، معاملات و ادوات انبار کردن. ابزار اجتماعی ضروری تقسیم اجتماعی کار است، که نه فقط در زندگی اقتصادی به کار می‌آید، بلکه به فرایندهای فرهنگی نیز سرویس می‌دهد. پس، شهر در معنای کاملش، یک شبکه‌ی جغرافیایی، یک سازمان اقتصادی، یک فرایند نهادی، یک تئاتر از کنش اجتماعی و یک سمبل زیباشناختی از وحدت جمعی است. شهر، هنر می‌پروراند و هنر است؛ شهر تئاتر ایجاد می‌کند و تئاتر است؛ در شهر (شهر به عنوان تئاتر) است که فعالیت‌های هدفمندتر انسان از طریق کشمکش و همکاری میان شخصیت‌ها، حوادث و گروه‌ها به سمت نقطه‌ی اوج معنادارتری متمرکز می‌شود.
▬ بدون درام اجتماعی که از طریق متمرکز کردن و غلظت بخشیدن به فعالیت گروهی به وجود می‌آید، هیچ کارکرد یگانه‌ای در شهر اجرا نمی‌شود که نتوان در یک روستای نامحصور اجرایش کرد. ممکن است سازماندهی فیزیکی این درام را کند یا آن را عقیم سازد؛ یا این امکان وجود دارد که از طریق تلاش‌های عامدانه و اندیشیده‌ی هنری، سیاسی و آموزشی و پرورشی، به گونه‌ای شود که درام به عنوان یک صحنه، خوش‌طرح‌تر شود و بر ژست‌های بازیگران و کنش بازی تأکید بگذارد و آن‌ها را پرمایه‌تر سازد. بیهوده نیست که مردم اغلب در زیبایی یا زشتی‌های شهرها سکونت می‌گزینند: این صفات به فعالیت‌های اجتماعی انسان کیفیت می‌بخشد؛ و اگر بی‌میلی عمیقی در ساکن واقعی شهر از لحاظ ترک محیط‌های تنگ و کوچک پدید آید و او این محیط را به سوی محیط‌های از لحاظ فیزیکی وسیع‌تر (حتی به یک حومه باغمانند) ترک کند، علی‌الاصول غرایز وی درست عمل کرده‌اند: شهر در زندگی چندبعدی‌اش، در فرصت‌هایی که برای ناهماهنگی و تضاد به وجود می‌آورد، خالق درام است؛ حومه‌ی شهر فاقد این‌هاست.
▬ می‌توان شهر را از جنبه‌ی اجتماعی‌اش، یک قالب خاص توصیف کرد که به سمت خلق فرصت‌های گوناگون برای زندگی عمومی و یک درام جمعی معنادار جهت گرفته است. شخصیت‌های خود شهروندان هم (مثل صورت‌های غیرمستقیم گردهم‌آیی، با کمک نشانه‌ها و سمبل‌ها و سازمان‌های تخصصی، مجاورت تکمیلی چهره به چهره مستقیم) چند بعدی می‌شوند: آن‌ها منافع خاص خود را، ذائقه‌های عمیقاً پرورده‌ی خود را، و تمایز گذاری‌ها و انتخاب‌های ظریف‌تر خود را باز می‌تابانند: شخصیت، دیگر چهره‌ی کمابیش ناشکستنی سنتی را نسبت به واقعیت کلی باز نمی‌نماید. در این‌جا احتمال فروپاشی شخصیت وجود دارد؛ و در این‌جا نیاز به همبستگی مجدد از طریق مشارکت وسیع‌تر در یک مجموعه و کل جمعی و دیداری احساس می‌شود. آدم‌هایی که نمی‌توانند یک جامعه‌ی بی‌صورت و مبهم را تخیل کنند، می‌توانند از طریق یک شهر زندگی کنند و به عنوان شهروند [همان جامعه‌ی غیرقابل تخیل] را تجربه کنند. نقشه‌های یک‌شکل و ساختمان‌های‌شان سمبلی از پیوستگی اجتماعیشان می‌شود؛ و وقتی خود محیط فیزیکی بی‌نظم و نامنسجم می‌شود، ظهور کارکردهای اجتماعی زاییده‌ی آن نیز با مشکل بیشتری روبرو می‌شوند.
▬ از این مفهوم شهر، یک نتیجه دیگر می‌توان گرفت: واقعیت‌های اجتماعی در اولویت و تفوق هستند و سازمان فیزیکی شهر، صنایع و بازارهای آن، خطوط ارتباطی، و ترافیک شهر باید تابع نیازهای اجتماعی شهر باشند. در حالی که ما در توسعه شهر در طول قرن اخیر نهاد فیزیکی شهر را بدون ملاحظه گسترش داده‌ایم و هسته‌های اجتماعی بنیادین و ارگان‌های حکومتی و آموزشی و خدمات اجتماعی را صرفاً چیزهایی قلمداد کردیم که بعداً فکرش را بکنیم، امروزه، باید هسته‌های اجتماعی را عنصر اساسی در هر طرح معتبر شهری در نظر بگیریم: مکان‌یابی و برقراری روابط درونی میان مدارس، کتابخانه‌ها، تئاترها، و مراکز اجتماع، نخستین وظیفه در تعریف همسایگی شهری و مشخص کردن سرحدات یک شهر منسجم است.
▬ ارائه‌ی پاسخی جامعه‌شناختی به سؤال «شهر چیست؟»، به علاوه، شماری از سؤالات مهم دیگر را مطرح می‌کند؛ مهم‌تر از همه اینکه، چه ملاک روشنی برای تصمیم در مورد اندازه مطلوب یک شهر وجود دارد؟ (یا شاید یک شهر می‌تواند آن قدر رشد یابد تا این‌که یک ناحیه‌ی شهری پیوسته و واحد، نیمی از قاره‌ی امریکا را بپوشاند و بقیه دنیا تابع این انبوهه شوند؟). از دیدگاه سازماندهی محض فیزیکی امکانات شهری (که تقریباً، تنها موضوعی است که برنامه‌ریزان کلان شهر در گذشته متوجه آن بودند) فرایند گسترش شهر واقعاً حد و مرز نمی‌شناسد، اما، اگر شهر نوعی تئاتر فعالیت اجتماعی است، و اگر نیازهای آن را فرصت‌هایی تعریف می‌کنند که شهر به گروه‌های متمایز اجتماعی اعطا می‌کند، و شهر از طریق هسته‌های خاص نهادها و مؤسسات مدنی عمل می‌کند، پس، تعیین محدودیت‌هایی برای اندازه شهر از این «اگرها» نتیجه می‌شود.
▬ لو کوربوزیه در یکی از طرح‌های اولیه‌ی خود درباره‌ی یک شهر ایده‌آل، سه میلیون نفر را برای اسکان در نظر می‌گیرد: این عده تقریباً، اندازه کلی جمعیت شهر پاریس بود، اما، این‌که پاریس چنین جمعیتی دارد، به دشواری تبیین‌گر این است که چرا جمعیت سه میلیونی باید به عنوان یک معیار برای یک نوع ملی‌تر توسعه شهری محسوب شود. با این حال، اگر اندازه یک واحد شهری، تابع سازمان تولیدی و فرصت‌هایی برای مداخله‌ی اجتماعی فعالانه و فرهنگ باشد، حقایق مشخصی در مورد میزان کافی جمعیتی که این فرایند باید از عهده آن برآید، آشکار می‌شود. بدین‌سان، در سطح کنونی فرهنگ در امریکا، یک میلیون انسان برای تأمین یک دانشگاه لازم است. عوامل بسیاری ممکن است وارد تحلیل شوند که هم اندازه‌ی دانشگاه، و هم اندازه‌ی مبنای جمعیتی را دگرگون کنند؛ با این حال، می‌توان عجالتاً گفت که اگر یک میلیون آدم نیاز است تا شماری کافی از دانشجویان یک دانشگاه را فراهم آورد، پس، دو میلیون آدم باید دو دانشگاه داشته باشند. هم‌چنین، می‌توان گفت که در شرایط مساوی، پنج میلیون آدم نمی‌توانند بیشتر از یک میلیون آدم تدارک یک دانشگاه کارا را ببینند. شق جایگزین پذیرش این نسبت‌ها، افزایش جمعیت و افزایش ساخت نهادهای اندک موجود است و نه گسترش تسهیلات آموزشی اولیه آن‌ها.
▬ آنچه مهم است یک تصویر انتزاعی از جمعیت یا ناحیه نیست: هر چند که در برخی جنبه‌های مشخص زندگی، نظیر اندازه شهر که می‌تواند خود را از طریق باروری طبیعی باز تولید کند، می‌توان چنین تصورات انتزاعی را به دست دهد. آن‌چه مهم‌تر است این است که «بیان اندازه‌ی شهر همیشه تابع کارکرد روابط اجتماعی است که باید» برآورد شود… یک اندازه حداکثری عددی وجود دارد که افزایش ساکنان بر ورای آن، مشکلاتی از لحاظ تناسب و از لحاظ بهره‌مندی ایجاد می‌کند. هم‌چنین، یک ناحیه حداکثری گسترش وجود دارد که فراتر از آن، رشد شهری به جای بیشتر شدن روابط اجتماعی مهم، به سوی فلج شدن میل می‌کند. وسایل سریع حمل و نقل به یک ناحیه جغرافیایی در شعاع چهل تا صد مایلی (حدوداً ۶۰ تا ۱۶۰ کیلومتری)، وحدتی را بخشیده‌اند که لندن و همپستید (Hampstead) قبل از آمدن قطار زیرزمینی داشتند، اما، باز هم مرز فعالیت‌های بچه‌های کوچک هم‌چنان محدود به یک فاصله نزدیک به یک چهارم مایل (حدود ۲۳۰ متر) بود که می‌شد به طور پیاده طی کرد؛ [این در حالی است که] برای مردانی که آزادانه و علی‌الاغلب گرد هم می‌آمدند، حداکثر فاصله به معنی هیچ است، اگر چه ممکن است که دقیقاً ناحیه‌ای را به صورت یک دانشگاه، یک کتابخانه مرجع مرکزی، یا یک بیمارستان تمام مجهز برای یک اقلیت گزیده معین کرد. ماشین‌ها و هواپیماها حوزه‌ی بالقوه‌ی سکونت شهری را بسیار گسترده کرده‌اند؛ اما، لزوم رشد پیوسته‌ی پایدار، به نوبه‌ی خود با وجود تلفن و رادیو کاهش پیدا کرده است. در قرون وسطی یک فاصله‌ی کمتر از نیم مایل (حدود ۸۰۰ متر) از مرکز شهر معمولاً، فاصله بسیار دور تلقی می‌شد. انباشت بلوک به بلوک شهر بزرگ، همراه با خیابان‌های راهرویی‌اش، از جنبه‌های بسیار مهمی، انکار نوع بسیار مترقی گروه‌بندی شهری است که ابداعات تازه ما به بار آورده بود. برای همه‌ی انواع معاشرت‌های اتفاقی و گه‌گاه، محله، واحد زندگی اجتماعی است، اما، اگر کل محله مملو از آدم شود، این محله نمی‌تواند به عنوان یک واحد خوش بافت، مؤثر واقع شود (چون صرف حضور آن‌ها، شریان‌های آمد و شد را بند خواهد آورد و تسهیلات اجتماعی آن را از بین می‌برد).
▬ قطعاً محدودیت متوجه اندازه و تراکم محله، لازمه‌ی معاشرت مؤثر اجتماعی است؛ و بنا بر این، این حد و مرزها ابزارهای مهم برنامه‌ریزی عقلانی حوزه‌های اقتصادی و شهری هستند. بی‌میلی به ایجاد چنین محدوده‌هایی در گذشته اساساً به دو علت بوده است: این فرض که تمام تغییرات عظیم افقی رو به بالا، نشانه‌ی پیشرفت، و خود به خود امری «مناسب حال تجارت» است؛ و این اعتقاد که این محدودیت‌ها اساساً خودسرانه است و تصور می‌رفت که اعمال این محدودیت‌ها سبب «کاهش فرصت اقتصادی» است (یعنی فرصت برای کسب سود از طریق تراکم و انبوه‌سازی کم می‌کند و سیر ناگزیر تغییر را مسدود می‌نماید). هردوی این مخالفت‌ها موهومند.
▬ محدودیت در مورد ارتفاع اکنون، در شهرهای امریکا معمول است و عمومیت دارد؛ محدودیت‌های اساسی در مورد تراکم در انگلستان در تمامی مناطق خانه‌سازی مربوط به شهرداری حکم قاعده را دارد: آن‌چه نمی‌شد انجام داد، انجام گرفته است. آشکار است که این محدودیت‌ها به خودی خود نمی‌توانند جمعیت را محدود کند: آن‌ها صرفاً به برنامه‌ریز و مدیر این فرصت را می‌دهند که تعداد مراکزی را که در آن‌ها جمعیت می‌تواند ساکن شود را اضافه کنند به جای آن‌که به چند مرکز موجود محدود اجازه دهند تا خود را بر اساس یک الگوی انحصارطلبانه بزرگ‌تر کنند. این محدودیت‌ها برای درهم شکستن بی‌کارکردی و رشد سرطانی توده‌های شهری گذشته ضروری است. برنامه‌ریز با این شیوه برنامه‌ریزی، می‌خواهد «شهر تک هسته‌ای» (پرفسور وارن تامپسن آن را چنین نامیده است) را با یک نوع جدید از «شهر چند هسته‌ای» جایگزین نماید که در آن خوشه‌ای از اجتماعات، که دارای جای کافی و مرز مشخص هستند، وظیفه خود را برای یک شهر انبوه بدسازمان انجام دهند. بیست عدد از چنین شهرهایی، در یک ناحیه که محیط و منابع‌اش به خوبی برنامه‌ریزی شده باشد، می‌توانند تمام مزایای یک کلان‌شهر با یک میلیون نفر جمعیت را داشته باشد، بی‌آنکه نواقص بسیار آن را داشته باشد: سرمایه‌اش در خدمات بی‌حاصل مسدود گردد و قیمت‌های زمین در آن، به سطوحی برسد که هر شیوه تطبیق مؤثر با نیازهای جدید از بین برود.
▬ به تغییری که امروزه، در این فرایند رخ داده است توجه کنید؛ منابع در حال ظهور قدرت، حمل و نقل، و ارتباطات، اصلاً از شبکه قدیم بزرگراهی استفاده نمی‌کند: پرش‌های غول‌آسای قدرتمند از فراز تپه‌ها، نادیده گرفتن محدودیت‌های وسایل چرخدار؛ هواپیماها، حتی، پرواز آزادتر بر فراز مرداب‌ها و کوه‌ها، و به پایان بردن این پرواز، نه در یک خیابان که در یک چمن‌زار. حتی، بزرگراه برای حمل و نقل سریع موتوری، الگوی دوره‌ی اسب و درشکه را کنار نهاده است. بزرگراه‌های جدید، مثل بزرگراه نیوجرسی و وستچستر (اگر بخواهم فقط نمونه‌ای محلی را در نظر بگیریم)، کم و بیش بر پایه‌ی یک نظام مشخصاً تدوین شده مبتنی هستند که بنتون مک‌کی در صفحات متعددی از کتاب «بزرگراه بدون شهر» آن‌ها را شرح داده است. کامل‌ترین طرح‌ها، شبکه‌ی بزرگراهی مستقلی را شکل می‌دهند که هم از مناطق حومه، و هم از شهرک‌های مجاور خود مستقل است [و در طراحی آن به آن‌ها هیچ توجهی نشده است]. در چنین شبکه‌ای هیچ مرکز واحدی مثل کلان‌شهرهای قدیم، نقطه کانونی همه امتیازهای منطقه‌ای نمی‌شود: بر عکس، «کل منطقه» برای سکونت آماده می‌شود.
▬ حتی بدون کنترل هوشمند فراگیر، احتمال این‌که این تفکیک و مرکززدایی امکانات شهری در نسل بعدی بیشتر شود وجود دارد. کتاب «بزرگراه بدون شهر»، پدیدآورنده‌ی «بزرگراه بدون شهری» است که در آن نیازهای مجموعه محدود و پیوسته انسانی در تمام سطوح در درجه اول اهمیت قرار می‌گیرد. این رویکرد دقیقاً مخالف تصویر متقدم‌تر و مکانیک‌مدار شهر خیابانی (Roadtown) است که ادوارد چمبلس و طراحان اسپانیایی شهر خطی (Linear City) مطرح کردند؛ چرا که، یک شهر بدون بزرگراه بیشتر مبتنی بر مفهوم منطقه‌بندی موثر کارکردها از طریق طرح عمومی اولیه است و کمتر به احکام قانونی کورکورانه توجه می‌کند. این شهری است که در آن بخش‌های کارکردی گوناگون از لحاظ توپوگرافی مثل جزایر شهری از هم جدا می‌شوند، و به تناسب برای کاربرد خاصشان طرح‌ریزی می‌شوند، نه آن‌که برای ارائه‌ی یک طرح یکدست از الگوی کلی یکسان برای بخش‌های صنعتی، تجاری، محلی و مدنی تلاش شود.
▬ اولین طرح نظامند از این نوع شهر را مسرز ارائه کرد. رایت و اشتاین در طرح خود برای رادبرن (Radburn) در ۱۹۲۹ نیز چنین کردند؛ نوع جدیدی از طرح که در مقیاس کوچک‌تر تکرار شد، ظاهراً، در استقلال کامل از سوی برنامه‌ریزان در کلن و هامبورگ تقریباً، طی همین زمان ارائه شد. قراین این نوع جدید برنامه‌ریزی به دلیل محدودیت‌های فراروی طرح که ناشی از نوع مرسوم اشکال معماری قدیمی خانه‌سازی بود، چندان از رادبرن فراتر نرفت، اما، به طور کلی، روابط اصلی روشن هستند: تفکیک آمد و شد پیاده از آمد و شد وسایل نقلیه در سیستم‌های مستقل، جدا کردن قسمت‌های سکونتی از خیابان‌ها، الگوی خیابان ناپیوسته؛ متمایز کردن زندگی اجتماعی در هسته‌های مدنی مشخص، و آغاز همسایگی با مدرسه و زمین بازی و استخر شنا. شاید این نوع برنامه‌ریزی در بسیاری از طرح‌های بسیار کارکردی لوکوربوزیه که به لحاظ اجتماعی بسیار هوشمندانه بود به نتیجه منطقی‌اش رسید: طرح‌هایی که برای شهر نمورز (Nemaurs) در افریقای شمالی در ۱۹۳۴ بود.
▬ با این تلاش‌های گوناگون بود که اصول شهر چند هسته‌ای تحقق پیدا کرد. این طرح‌ها باید منجر به فرصت بیشتری برای گروه‌های اولیه [مانند خانواده] می‌شد که به دیدار مرتب و مستقیم و معاشرت چهره به چهره عادات داشت: هم‌چنین، این طرح‌ها باید منجر به الگوی پیچیده‌تر و فراگیرتر زندگی برای منطقه می‌شدند، چون اکنون، (برای اولین بار) است که این ناحیه جغرافیایی می‌تواند هم‌چون یک کل برای انجام همه کارکردهای وجود اجتماعی در آن واحد درآید. ما در حال حاضر باید به عوض تکیه بر صرف انبوه جمعیت به منظور ایجاد تمرکز اجتماعی لازم و درام اجتماعی، از طریق هسته‌ای کردن سنجیده‌ی محله‌ای و مفصل‌بندی ناحیه‌ای ظریف‌تر در پی اهداف مذکور برآئیم. کلمات نارسا هستند؛ اما، اهمیت معنای آن‌ها را نباید نادیده گرفت. تجسم این امکانات جدید در زندگی شهری که نه صرفاً از طریق سازماندهی فنی بهتر، بلکه به وسیله‌ی فهم جامعه‌شناختی دقیق‌تر به دست آمده‌اند و دراماتیک کردن خود فعالیت‌ها در ساخت‌های فردی و شهریشان، وظیفه نسل آتی را شکل می‌دهد.
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.