فیلوجامعه‌شناسی

̓ ̓ـکوتیشن: هگل درباره اخلاق دولت/اخلاق ذهنی

فرستادن به ایمیل چاپ

گئورگ ویلهلم فریدریش هگل در ”سخنانی در فلسفه‌ی تاریخ“


▬ اخلاق دولت (sittlichkeit)، از همان نوع اخلاقی ذهنی (moralische) نیست که در آن، عقاید خود آدمی مسلط‌اند؛ این اخلاق اخیر، خاصه دوران مدرن است، در حالی که اخلاق راستین باستانی، مبتنی بر اصل رعایت وظائف فرد نسبت به دولت به طور کلی است. ...
▬ تکامل اندیشه دولت به طور مقتضی به فلسفه حقوق مربوط می‌شود؛ اما، باید دانست که در نظریه‌های زمانه ما خطاهای مختلفی در خصوص آن رایج است، خطاهایی که حقایق مسلم انگاشته می‌شوند و به تعصباتی پایدار تبدیل شده‌اند. تنها برخی از آن خطاها را ذکر می‌کنیم و به آن‌هایی که به غایت تاریخ ما اشاره دارند، اهمیت بیشتر می‌دهیم.

▬ نخستین خطایی که با آن برخورد می‌کنیم، اندیشه متضاد و مخالف آن اصل ماست که به موجب آن دولت تحقق آزادی است؛ و آن اندیشه این است که آدمی به حکم طبیعت آزاد است و لیکن در جامعه و در دولت (که به ناچار به درون آن رانده می‌شود) می‌باید آزادی طبیعی خود را محدود کند..
▬ اگر اصل رعایت اراده فردی به عنوان تنها پایه آزادی سیاسی شناخته شود، یعنی، گفته شود که دولتی که مورد حمایت همه اعضای جامعه سیاسی نباشد، نباید هیچ کاری انجام دهد و نباید هم به آن خدمتی کرد، در آن صورت ما فاقد قانون اساسی به معنای درست آن خواهیم شد.
▬ خلاصه آن‌چه در مورد دولت گفته شد این است که ما اصل حیاتی آن را اخلاق خوانده‌ایم که افراد تشکیل‌دهنده دولت را به عمل برمی انگیزد. دولت، قوانین آن [و] نظامات آن، حقوق اعضای آن را ایجاد می‌کنند؛ ویژگی‌های طبیعی، کوه‌ها، هوا، و آب‌های [کشور] سرزمین آن‌ها، وطن آن‌ها، تملکات مادی بیرونی آن‌ها هستند؛ تاریخ کشور همان اعمال آن‌هاست؛ آن‌چه نیاکان ایشان تولید کرده‌اند متعلق به ایشان است و در خاطره ایشان زنده است. همه این‌ها متعلق به ایشان است هم‌چنان‌که ایشان متعلق به کشوراند؛ زیرا، کشور موجد وجود [و] هستی ایشان است.
▬ تخیل ایشان مشحون از اندیشه‌هایی است که بدین سان پدید می‌آید در حالی که اتخاذ این قوانین و پذیرش وطن با آن شرایط، مبین اراده ایشان است. همین کلیت بلوغ یافته است که یک هستی، گایسـ(روح)ـت یک مردم را تشکیل می‌دهد.
▬ افراد عضو، متعلق بدان هستند؛ هر فرد واحد فرزند ملت خویش و در عین حال، ( تا آن‌جا که کشور او دست‌خوش تغییر است) فرزند زمانه خویش است. هیچ کس از آن عقب نمی‌ماند و با این حال، هیچ کس از آن جلو نمی‌زند. این هستی گایستی و روحانی (گایست زمانه فرد)، هستی اوست؛ وی نماینده آن است؛ و در همان نشأت گرفته و در همان زیست می‌کند. در بین مردم آتن، واژه آتن دو معنی داشت؛ اولاً بیانگر مجموعه‌ای از نهادهای سیاسی بود و ثانیاً به معنای الهه‌ای بود که نماینده گایسـ(روح)ـت مردم و وحدت آن به شمار می‌رفت.

▬ دومین نکته‌ای که به ترتیب باید گفت این است که هر نابغه ملی خاصی را باید تنها به عنوان فرد یگانه‌ای در فراگرد تاریخ جهانی تلقی کرد. زیرا، این تاریخ، نمایش پیشرفت مطلق و الهی گایسـ(روح)ـت، در اشکال عالیه آن است؛ مرتبه‌ای است که در آن، [گایسـ(روح)ـت] به حقیقت خود و به آگاهی از خود دست می‌یابد. اشکالی که درجات پیشرفت گایسـ(روح)ـت پیدا می‌کند همان «گایسـ(روح)ـت‌‌های ملی» تاریخ‌اند؛ همان شیوه خاص زندگی اخلاقی آن‌ها، حکومت آن‌ها، هنر آن‌ها، مذهب و علم [اند]. تحقق بخشیدن به این مراتب و درجات، انگیزه بی حد و مرز گایسـ(روح)ـت جهانی و هدف کوشش مقاومت‌ناپذیر آن است؛ زیرا، همین اقسام اندام‌وار آن و تکامل کامل هر یک، مثال آن است.
▬ جهش‌ها و تحولاتی که تاریخ از خود بروز می‌دهد، از مدت‌ها پیش، به طور کلی، به عنوان پیشرفتی به سوی چیزی بهتر و کامل‌تر تعبیر شده‌اند. تحولاتی که در طبیعت اتفاق می‌افتد (و این تحولات بی نهایت گوناگون توانند بود)، تنها بیانگر دور دائماً تکرار شونده‌ای هستند؛ در طبیعت، «هیچ چیز تازه‌ای اصلاً اتفاق نمی‌افتد» و عملکرد کثیرالاشکال پدیده‌های آن تنها احساسی از خستگی و کسالت برمی انگیزد؛ تنها در تحولاتی که در حوزه گایسـ(روح)ـت، پیش می‌آیند، تازگی وجود دارد. همین ویژگی در جهان ذهن، مبین آن است که انسان سرنوشتی کاملاً متفاوت از سرنوشت اشیای صرفاً طبیعی دارد (اشیایی که در آن‌ها همواره خصلت واحد و ثابتی می‌یابیم و همه تحولات بدان باز می‌گردند)، یعنی، این‌که [در انسان] توانایی واقعی برای تغییر و آن هم تغییر به سوی وضع بهتر (و انگیزه کمال پذیری) وجود دارد.
▬ اصل تکامل هم‌چنین، متضمن وجود نطفه نهفته هستی است، [که عبارت است از] توانایی یا امکان کوشش برای تحقق خویشتن. این تصور صوری، وجود بالفعل خود را در گایسـ(روح)ـت می‌یابد، که تاریخ جهان، نمایشگاه آن، ملک آن و حوزه تحقق آن است. ماهیت [گایسـ(روح)ـت] آن‌چنان نیست که در میان عملکرد سطحی حوادث به این سو و آن سو پرتاب شود، بلکه خود داور مطلق امور است و اصلاًمتأثر از احتمالات و حوادث نیست و خود به راستی آن حوادث را برای مقاصد خویش به کار می‌گیرد.. تکامل [اندام‌وار‌های طبیعی] به شیوه‌ای مستقیم، بلامانع و بلامقاومت صورت می‌گیرد. هیچ عامل مخلی نمی‌تواند [در این حوزه] میان مثال و تحقق آن ([یعنی] هیأت ذاتی نطفه اولیه و هماهنگی وجودی که از آن ناشی می‌شود و با خود آن) دخالت کند، اما، در مورد گایسـ(روح)ـت، وضع دگرگون است. تحقق مثال [گایسـ(روح)ـت] به واسطه آگاهی و اراده صورت می‌گیرد؛ همین توانایی‌ها، در وهله نخست در حیات صرفاً طبیعی اولیه، مقید و گرفتاراند؛ نخستین هدف کوشش آن‌ها تحقق بخشیدن به سرنوشت و مقصد صرفاً طبیعی خودشان است؛ اما، همین مقصد، چون به وسیله گایسـ(روح)ـت، برانگیخته می‌شود، متضمن جاذبه‌های بسیار و دارای قدرت عظیم و غنای اخلاقی است. بدین سان گایسـ(روح)ـت، با خود در جنگ است؛ باید بر خودش به عنوان عظیم‌ترین مانع خود غلبه یابد. تکاملی که در حوزه طبیعت، رشدی آرام و صلح آمیز است، در حوزه گایسـ(روح)ـت، نزاعی سخت و عظیم با خود دارد. آن‌چه مقصد راستین کوشش‌های گایسـ(روح)ـت است، همان تحقق هستی مثالی خویش است؛ اما، در انجام این کار، آن مقصد را از دیده خود پنهان می‌دارد و از این بیگانگی از خویش سرافراز و خرسند است.
▬ بنا بر این، گسترش [گایسـ(روح)ـت]، برخلاف تکامل حیات اندام‌وار، دارای آرامش معصومانه رشد طبیعی نیست، بلکه متضمن بی میلی سختی نسبت به [دست‌یابی به مقصد] خویش است. هم‌چنین، [تکامل گایسـ(روح)ـت] صرفاً مبین تصور صوری تکامل نیست ، بلکه دست‌یابی به نتیجه‌ای مشخص را در بر دارد. همان هدفی که در آغاز مشخص کردیم: [یعنی] گایسـ(روح)ـت، در کمال خود، در طبیعت ذاتی خود، یعنی، آزادی.
▬ تاریخ جهان حاکی از تکامل آگاهی گایسـ(روح)ـت، از آزادی و تحقق آزادی به تبع آن آگاهی است. این تکامل متضمن مراتب و مدارجی است ([یعنی] مجموعه‌ای از حالات یا مظاهر رو به تکامل آزادی، که از مثال آزادی نشأت می‌گیرند). ماهیت منطقی (و به وجهی برجسته‌تر) ماهیت دیالکتیکی مثال به طور کلی (یعنی این که مثال خود سامان است و اشکالی متوالی به خود می‌گیرد و متوالیاً از آن‌ها فرا می‌رود و به موجب همین فرایند فراروی از مراحل اولیه خویش، شکلی اثباتی‌تر و در حقیقت، پرمایه‌تر و انضمامی‌تر می‌یابد)، همین ضرورت نهفته در ماهیت آن و مراحل ضروری اشکال انتزاعی خالصی که مثال متوالیاً به خود می‌گیرد، در حوزه منطق تشریح می‌شود. در این‌جا ما تنها نیاز داریم که یکی از نتایج آن را در نظر بگیریم، یعنی، این‌که هر مرحله‌ای در آن فرآیند، که از هر مرحله دیگری متفاوت است، دارای اصل خاص متعین خویش است. در حوزه تاریخ این اصل خودسری گایسـ(روح)ـت است ([یعنی همان] نبوغ ملی خاص). در درون حدود همین خودسری است که گایسـ(روح)ـت ملت، در تظاهر انضمامی خود، کل وجوه آگاهی و اراده خویش را ([یعنی] کل دایره تحقق خود را) باز می‌نماید.
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.