اقبال: افسونزدایی از مدرنیت
← اقبال عناصر نامطلوب غرب را بیشتر از امتیازات آن میداند؛
← اقبال مادیگری را علت اصلی فروپاشی تمدن غرب معرفی میکند؛
← تمدن غرب مدیون دوران طلایی تمدن اسلامی (7قرن ابتدایی؛ سده 7 تا 14 میلادی) است؛
← ضمن آشنا ساختن مسلمانان با علوم مدرن، اصرار دارد آن را با انگیزههای انسانی درآمیخته و مادیت را از آن بزدایند؛
← غرب ستیزی اقبال در تمام اشعار وی بخصوص مثنوی «پس چه باید کرد ای اقوام شرق» آشکار است.
علم مدرن
← حساب علم را از حساب تمدن جدید غربی جدا نمیسازد؛
← تکنولوژی و پیشرفت غرب را مورد نکوهش قرار میدهد؛
← نتیجتاً تقلید از غرب آشكارا خطاست؛
← حتی اقتباس فرهیخته از غرب نیز گر چه لازم است، ولی باید بدقت صورت گیرد.
فلسفهی یونانی
← فلسفه فقط در حقیقت اشیا میاندیشد ولی دین در صدد رسیدن به حقیقت است؛
← تعالیم فلاسفه را با اسلام و معارف توحیدی قرآن ناسازگار دانسته و آن را انحراف از مسیر معرفت بشری معرفی میکند؛
← دین است که نظام زندگی را بر عهده دارد.
احیای فكر دینی
← انواع سهگانه معرفت بشری:
← معرفت به عالم طبیعت؛
← معرفت به تاریخ؛
← تجربه درونی.
← مفاهیم سرنوشتساز زمان و فضا؛
← مفهوم سرنوشتساز تكامل.
اهمیت تجربه دینی در مقابل تجربه علمی
← تجربه دینی، كوشش آگاهانه برای دریافت مبدأ و اصل نهایی، و غایت مطلق، از طریق تكمیل شخصیت انسان است؛
← اوج تجربه دینی، اكتشاف «من» به صورتی عمیقتر از خود عادی، از طریق ایجاد تماس میان «من» با یك فرایند حیاتی «ابدی» است: «ماهیت غايي حقیقت»؛
← رمانتیسیسم: تلاش برای دستیابی به چشماندازی ورای جهان مادی و فیزیكی از هر سنخی میتواند ارجمند باشد؛
← تمجید از تلاش نیچه برای تدارك انرژی جدید برای زندگی و آسیبشناسی او در فقدان تجربه دینی؛
← عبور از رمانتیسیسم.
← فقدان تجربهای از سنخ تجربه دینی، ریشه عمیقترین مسائل اخلاقی دنیای مدرن است:
← مبارزه آشكار با زندگی پربار شخصی در سطح فردی؛
← مبارزه آشكار با دیگران در حیات اقتصادی و سیاسی.
← همچون تجربه علمی، به یك روش تحقیق جدید برای تصفیه تجربه نیازمندیم؛
← خالی بودن از تناقض؛
← بهرهگیری از كتاب مقدس؛ اقبال در جریان استدلالات خود، مدام از كتاب مقدس برای حل دشوارترین مسائل خود بهره میبرد
← «هدف نهایی، آن نیست كه چیزی را ببینیم؛ بلكه آن است كه چیزی باشیم»(اهتمام به الگو)؛
← “شخصیت من یك «شیء» نیست، بلكه یك «فعل» است”؛
← “من یك «چیزم» نه یك «انسان»”؛
← شناخت مستلزم عشق است؛
← شناخت، «ناتمام»، اما رو به «تكامل» است؛
← وحدت اصل و نوع بشر؛
← اصرار وسواسآمیز به تصور زندگی همچون حركت پیوستهای در زمان=ابرام بر خلاقیت و اراده.
منابعی برای مطالعه افزون
← محمد اقبال لاهوري (بیتا.)، احياي فكر ديني در اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران، كانون نشر و پژوهشهاي اسلامي.
→ Bashir Ahmad Dar (1972), “Muhammad Iqbal”, in Paul Edwards (ed.), Encyclopedy of Philosophy, NewYork, Macmillan & Free Press, London, Collier Macmillan.
→ Riffat Hassan (1998), “Muhammad Iqbal”, in Edward Craig (ed.), Routledge Encyclopedia of Philosophy, London: Routledge.
← نذیر قیصر (1383)، اقبال و شش فیلسوف غربی؛ فیخته، شوپنهاور، نیچه، برگسون و مكتاگارت، ترجمه محمد بقایی، تهران، یادآوران.