فیلوجامعه‌شناسی

ثبت مردم‌شناختی ”بیت‌المال“

فرستادن به ایمیل چاپ

یه فرمانده؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


■    گفت: تو یکی از عملیات‌ها که شب انجام می‌شد، قرار بود از جایی عبور کنیم که مین‌گذاری شده بود...
■    مجبور بودیم از اون جا رد بشیم چاره‌ای جز این نداشتیم.
■    گفتیم کی داوطلب میشه راه رو باز کنه تا بتونیم عبور کنیم؟ چند تا از بچه‌ها داوطلب شدن تا راه رو باز کنن... وقتی می‌خواستن راه باز کنن، میدونستن که زنده نمی‌مونن؛ چون با انفجار هر مین دست، پا، سر، بدن یک جا متلاشی می‌شه!
■    داوطلبا، پشت سر هم راه افتادن برای باز کردن راه... صدای مین‌ها می‌اومد.
■    همین زمان متوجه شدم یکی داره بر می‌گرده!
■    گفتم شاید ترسیده! بالاخره، جون عزیزه، و عزیزی جون، باعث شده برگرده... گفتم خودمو نشون ندم شاید به بینه خجالت بکشه!
■    بعد چند لحظه متوجه شدم دوباره داره میره سمت میدون مین... رفتم سمتش گفتم وایسا کجا میری؟
■    گفت دارم میرم میدون مین دیگه! گفتم تو جزو کسائی بودی که داوطلب شده بودن، چرا برگشتی؟
■    گفت: آخه پوتینم نو بود. خواستم اونو در بیارم. با جوراب برم و بیت‌المال حیف و میل نشه. اون پوتین بمونه یکی دیگه ازش استفاده کنه...
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.