حامد دهخدا؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ بحث از مفهوم «توسعه» به منزلهی اصطلاحی اخلاقی و فرهنگی هم شایسته است، و هم مفید و یاریگر. هر نظریهی اجتماعی به طور کلی، و هر نظریهی توسعه به نحو خاص نیازمند مابعدالطبیعهای است که علاوه بر روش بررسی موضوع توسعه، نمونهای الگویی از انسان را در خود جای داده باشد. این موضع در مقابل، مواضع «فنی» یا «متعارف» توسعه قرار میگیرد که طی «عصر سازندگی» و «عصر اصلاحات» رایج بوده است. مرکز ثقل این رویکرد فنی به مفهوم توسعه، اندیشهی «ترقی» به مفهوم طرحریزی اروپایی جامعه است. به این معنا که در آن اساساً رویدادهای پدید آمده در سیر تاریخی اروپا از حدود قرن سیزدهم یا شانزدهم به بعد به عنوان الگو مورد توجه قرار میگیرد.
▬ ویژگی اساسی چنین طرحی از توسعه، «گذار مداوم» است. به این معنا که شاخصهای توسعه هیچگاه پایانی ندارند و مشخص نمیکنند که دقیقاً چه میزان از توسعه کافی است. بنا بر این، رکن اساسی چنین برنامههایی از توسعه سیاستهای دورهی گذار و مهار بحرانهای متوالی است. به این معنا که در چنین جامعهای مردم و دولت و سازمانهای مدنی هیچگاه احساس سیری نمیکنند یا حداقل نوع گرسنگی خود را مدام تغییر میدهند. نقطهی نهایی چنین توسعهای گر چه در کل نامعلوم است، اما، فیالجمله به عنوان «مدرن بودن» یا رسیدن به «غرب» تعریف میشود، اما، این هدف هدف ذاتاً متحرک و بالقوه متغیری هستند. نحوهی تفکر معمول چنین طرز برداشتی از توسعه، علم تجربی و عینی است و رفتهرفته جا را برای هر چه عینی و نسبی و تجربی نیست مسدود میکند و آنها را به عنوان اموری هپروتی یا اموری که در برخی مواقع دارای اثر عینی تسکین اعصاب هستند در نظر میگیرد. در این تلقی است که سکولاریزاسیون ذاتی فرایند مدرن تلقی میشود. ویژگیهای مهم این گفتمان را تنها صراحت لحجهی کسی مانند عالیجناب سعید حجاریان، آنچنان که باید بازنمود میکند و به علاوه، از آن روی که آن جناب از برخی جهات یکی از حلقههای واسط روشنفکری «عصر سازندگی» و «عصر اصلاحات» محسوب میشود، گفتههای او قابل توجه است:
▬ «مهمترین ویژگیهای این گفتمان (گفتمان توسعه) عبارت است از»:
▬ ۱. «در انتخاب اهداف باید جانب احتیاط را در پیش گرفت و از آرمانهای بلندپروازانه دست برداشت. ما مکلف به رسیدن به منزل بعدی توسعهیافتگی هستیم و غایهالقصوای ترقی اساساً نمیتواند موضوع برنامهریزی قرار گیرد. اتوپیاهای ارزشگرایانه قابلیت کمی شدن و محک خوردن ندارند و لذا، نمیتوان به ارزیابی برنامههایی که مدعی نزدیک شدن به این اتوپیاها هستند پرداخت. باید گامهای کوچک و سنجیده برداشت تا مضرات ناشی از خطاهای احتمالی به حداقل ممکن برسد».
▬ ۲. «ابزارهای رسیدن به اهداف نیز باید عقلانی و متناسب با اهداف انتخاب شوند. اساساً راه توسعه از طریق عمل عقلانی معطوف به اهداف هنجاری (و نه ارزشی) میگذرد. تنها از طریق مهندسی پاره پاره اجتماعی (به تعبیر پوپر) میتوان در طریق ترقی قدم زد. باید بیش از آنکه» هدفاندیش باشیم به «وسایل» توجه کنیم و با دقتی ریاضی به ترسیم فازهای برنامهریزی شده و تهیهی جدولهای زمانی که قادر به ارزیابی و کنترل برنامههاست بپردازیم.
▬ ۳. «ما مأمور رساندن کلیت بشریت به اهداف غایی خلقت نیستیم و قرار نیست جای خدا را بگیریم. مفاهیم کشداری مانند سعادت و رستگاری امور شخصی هستند که در قاموس هر فرد معنای متفاوتی میدهند و لذا، نمیتوانند هدف توسعه باشند. باید به اهداف با افق کوتاه که عموماً تحت عنوان کلی رفاه اجتماعی قابل جمعاند بسنده کرد و فکر برپایی یک بهشت زمینی آن هم از طریق آمرانه را از ذهن بیرون کرد. همهی کسانی که میخواستند چنین بهشتهایی بسازند جز دوزخ برای مردم خود به ارمغان نیاوردهاند. برد ارادهی بشر آن قدر نیست که عالمی و آدمی را از نو بسازد».
▬ ۴. «جهان، کل به هم پیوستهای است و ابناء بشر جملگی در یک قایق به سر میبرند؛ سوراخ کردن آن با نیت حذف اردوی مخالف به مصلحت هیچ کس نیست. دنیا را نباید ثنوی دید. مفهوم ستیز را باید به رقابت بدل کرد. ورای منافع عاجل این گروه و آن گروه و این کشور و آن کشور، ارزشهای عموم بشری هم داریم که باید به آنها متعهد بود. شرکت در تقسیم کار بینالمللی و حرکت از موضع مزیتهای نسبی داخلی، شرط ناگزیر توسعه است و لذا، باید در مفاهیم سنتی استقلال و وابستگی تجدید نظر کرد و به جای آن» همبستگی و تنوعات آن را نشاند. مشکل توسعهنیافتگی را در وهلهی اول باید در عوامل داخلی (به عنوان مبنا) جست و جو کرد و دست از «تئوری توطئه» برای تبیین علل عقبماندگی برداشت.
▬ ۵. «این گفتمان به شدت ضد تاریخگرایی است. اینکه تاریخ دارای جهت خاصی است که باید با آن همنوا شد تا به توسعه رسید، یا نتایج محتومی بر روندهای تاریخی مترتب است، یا با کشف قانونمندیها و تمایلات تاریخی میتوان نظامی اخلاقی بنا کرد و فلسفهی تاریخ ما را به بنای دستگاهی از ارزشها رهنمون میشود، توهماتی است که از تعصبات ایدئولوژیک برمیخیزد و فاقد دقت علمی و توان آزمونپذیری است و در نتیجه، قضایایی بیمعناست».
▬ ماهیت گذارآلود مداومی که در فرآیند مدرن شدن وجود دارد، و ما نیز در تجربهی خود از «عصر سازندگی» و «عصر اصلاحات» تجربه کردهایم (همواره مصرف کردهایم و باز هم احساس نیاز بیشتری نمودهایم)، باعث میشود که انکار اینکه هنوز جایگاه تثبیتشدهای در زندگی داریم، بیشتر از نوعی خودفریبی نباشد. در واقع، ما خود را و اینکه دقیقاً چگونه باید باشیم را در این زندگی گم کردهایم و هی میدویم و هیچگاه نمیرسیم. مشخص نیست که مصرف روزانهی نوشابهی خانواده میتواند هدف قطعی در مورد میزان بسندگی رفاه زندگی محسوب شود، یا خوردن یک وعده پیتزا در روز. در واقع، هر چه به بازار آمد، ما مصرفکنندگان قهار آن خواهیم بود و اتفاقاً داشتن چنین روحیهای برای توسعهی صنایع مصرفی، از «ایران خودرو» گرفته تا «چیتوز» و «اشیمشی» حیاتی است. اگر هویت شامل تصویر زندگی و ارزشها و مفاهیم اساسی و اولویتها و ابزارها و ارتباطها باشد، آنگاه، بحرانهای اساسی زندگی ما آن بحرانهایی نیست که پرسش در آن صرفاً این است که آیا فرد یا گروه میخواهد یا نمیخواهد در حفظ یا کسب معیار مورد قبول یا مسلمی موفق شود و زندگی خود را بر اساس آن پیش برد، بلکه آن بحرانهایی است که در آنها اهداف یا معیارها و خود راهحلها در معرض شکاکیت همه جانبه قرار گیرد. شکاکیتی که در فلسفهی دکتر عبدالکریم سروش تبلور یافت و اقبال فراگیری نیز پیدا کرد، بازتاب بحران هویتی بوده است که گسترش فرایند مدرنیزاسیون، دانش تجربی، استانداردهای رفاهی، از دست رفتن ملاکهای متعالی و معطوف شدن توجهها به معیارهای اینجهانی، مصلحتاندیشیهای مهارگسیختهی رفسنجانیستی و… پدید آورده است. در این بحران عمیق که بحرانهای زنجیرهای در حوزهی مدنی، سیاسی و اقتصادی را موجب شده است و امالمسائل امروز ماست، دیگر هیچ ترمزی باقی نمانده است؛ فساد سیاسی و اقتصادی بیداد میکند و هر تصمیم سیاسی هر قدر هم که قاطع باشد تا رسیدن به عمل، همچون آبی است که در آبکش حمل شود.
▬ در چنین جامعهای که «گذار» و بیثباتی ویژگی پایدار آن است و هیچگاه از آن رهایی نخواهد یافت، کار روشنفکر آن است که معناهایی را به جبر از آن بیرون بکشد یا به زور به آن حقنه کند، و برای مصرف موقتی مردم بستهبندی یک بار مصرف نماید (مانند کاری که عالیجنابان عبدالکریم سروش، بعد حسین بشیریه، بعد مصطفی ملکیان، بعد بابک احمدی، بعد… کردند و جملگی یکی پس از دیگری چون دستمال کاغذی یک بار مصرف برای دورهای منافعی به بار آوردند و رفتند…). چنین وظیفهای از آن رو که بسیار سطحی است و اصل صورت مسأله (یعنی سودای مدرن شدن) را نگاه داشته است خصلتی مسألهزا و از حیث مقاصد عملگرا و پراگماتیست دارد. کوشش چنین متفکرانی آشکارا تداوم همان کوششهای مذبوحانهی جامعهشناسان کلاسیک مانند امیل دورکیم یا کارل مارکس است که از یک آسیبشناسی مبنایی از مدرنیت تهی بودند. غفلت جملگی در این است که موضوع دشواریهای عمیق اخلاقی پروژهی مدرن شدن را مغفول میدارد. آنچه در رویهی جدید سیاستگذاران و روشنفکران ارگانیک این جبههی سیاسی محوریت یافته است، نمونهی اخلاقی از انسان قرن هیجدهم و نوزدهم را در نظر دارد که تا میتواند مصرف میکند (الگوی «عصر سازندگی») و تا میتواند «آزادی از ارزش میخورد» (الگوی «عصر اصلاحات»). این نمونهی اخلاقی از انسان، در جهان معمولی و کوتهنظرانهای زندگی میکند، استفاده از عقلاش نیز، هم مقید است، و هم عملگرایانه و پراگماتیک. استفاده از عقل تکنولوژیک که عبارت از رهیافت تصرف مشتمل بر تأمل و تغییر برنامهریزی شده در طبیعت بود، به روابط انسانی و جامعه تسری یافته است و انسانها، حتی، خود را برای حداکثر بهرهبرداری میخواهند. جامعهی ما آرمان توسعه که حدی نامحدود دارد را عهدهدار شده است. امروزه، کمتر کسی است که ترقی در علوم طبیعی و فنی را در دقیقاً ارزیابی کند و آن را یک پیشرفت تحققیافتهی امروزی و مدرن نداند. به علاوه، اندکترند کسانی که معتقد نباشند چنین پیشرفتی با همان رویه باید در حوزهی اجتماعی و روابط انسانی نیز تسری یابد. و باز کمترند کسانی که توقع داشته باشند که شخصیت انسانی واقعاً نسبت به آنچه هست بهبود یابد. واقعیت آن است که همان طور که عالیجناب سعید حجاریان به خوبی و وضوح عیان کرده است، طرحهای خداپرستانهی دوران جنگ تلویحاً یا تصریحاً حداقل تا آنجا که به «مدیران» یا «پیشتاران توسعه» مربوط میشود، در عبارت «ماقبل تاریخ اندیشهی سازندگی» گنجانده شده است. کلید این خوشبینی را میتوان در افتتاحها و توسعهی شهرهایی مانند تهران دید. به رغم آشکار شدن وجوه مهمی از فساد در شهرداری تهران در زمان صدارت عالیجناب غلامحسین کرباسچی، بسیاری از مردمان طبقهی متوسط شهری میگویند: «درست است که میدزدیدند، اما، کار مثبتی انجام میدادند». این قضاوت کاملاً کوتهنظرانه است، به وجهی که فساد و «دزدی» را قابلتحملتر از توسعهنیافتن و رفاه نداشتن میبیند.
▬ تجربهی انسانهای جدید «عصر سازندگی» و «عصر اصلاحات»، یا همان طبقهی عمدهی متوسط شهری با فلسفهی جدید حاکم بر «عصر سازندگی» و «عصر اصلاحات» جور درمیآید. آنها احترام اندکی برای امتیازاتی مانند «تعهد»، «ایثارگری» و «حقوق الهی» قائلند، اما، به عوض طالب پاداش برای لیاقت و آزادی معامله و صیانت اموال و بیدفاع بودن فقرای کماهمیت (مثلاً کشاورزان ورامینی که در سالهای کمآبی زمینهایشان خشک میشود تا آب طبقهی متوسط شهری تهرانی قطع نشود و بر رفاه آنان آسیبی وارد نشود) بودند و در نهایت نیز بردند، زیرا، سازماندهیشان کارآمدتر بود. از کابینهی دوم مهندس میر حسین موسوی به این سو، پیشرفتشان و قبول متزاید ارزشهایشان در جامعه چندان بارز شد که تعلیم «توسعه» و معنا کردن مفاهیم اساسی جامعه مانند «پیشرفت»، «دموکراسی»، «آزادی» و… را در انحصار بیرقیب خویش دیدند. وقتی تصمیم گرفتند که در برابر اصولگرایانی که ابتدا در مجلس سوم و تا اندازهای چهارم که از اسلام به مثابهی ایدئولوژی خود دفاع میکردند، پیشنهاد مشارکت و همراهی بدهند، شعار «توسعه» و «سازندگی» (در همراهی جامعهی روحانیت مبارز و کارگزاران سازندگی و تولید ملغمهی رفسنجانیسم) یا «آزادی» و «جموریت» (در مورد همراهی مجمع روحانیون مبارز و روشنفکران مشارکتی و تولید ملغمهی اصلاحات) مفیدترین شعارهایی بودند که میتوانستند بیابند. این مفهوم از توسعه بسیار بد فهمیده خواهد شد، اگر این سیر تطور، و نقشش در تاریخ واقعی افرادی که به آن اعتقاد داشتند نگریسته نشود.
▬ از جملهی ویژگیهای این مفهوم تازه از توسعه، ترقی دنیوی است که فاقد ضامن مابعدالطبیعی است که در طرحهای خداپرستانهی قبل از دوران سازندگی ممکن بود به دست داده شود. انسانهای امروز که خود را مجری و مأمور پیشبرد برنامهی توسعهی دنیوی مذکور (حداقل در بخشی که مربوط به رفاه و معیشت خودشان میشود) میدانند، خود را فاقد آن نیروی مابعدالطبیعی میپندارند و برای پیشبرد اهداف خود با دیگر همنوعان خود به مبارزه برمیخیزند و کلاه سر یکدیگر را برمیدارند. تلافی خود را سر دیگری درمیآورند و کمکم به یکدیگر بدگمان میشوند. کنار گذاشتن مربی و آموزگار اخلاق، هم در عرصهی فردی، و هم در عرصهی اجتماعی نیز بخشی از این ایمان به «توسعه» به عنوان یک تحول طبیعی و دنیوی است. اینگونه اختلاف نظرهایی که گاه میان توسعهخواهان دربارهی گونههای مختلف توسعهی مطلوب مطرح میشود (مثلاً میان توسعهخواهان سازندگیمآب و توسعهخواهان اصلاحاتی)، نیز نه با استناد به واقعیتهای اخلاقی متعالی و معیارهای ارزشی قبل از دوران تسلط تکنوکراتها (که از کابینهی دوم مهندس موسوی مسلط شدند)، بلکه با ارجاع آنها به واکنشهای درونی جامعه و نیروهای زورمندتر اجتماعی حل میشوند.
▬ طبقهی متوسط پیروزمندی که در سایهی تسلط تکنوکراتهای چپگرا و دولتمدار از دورهی پایانی کابینهی مهندس موسوی به معیار فرهنگی و مادی جامعه بدل شده بود و همواره به عنوان قشر آسیبپذیر جامعه شناخته میشد، در فردای پیروزی که ختم سنت و عمل چپگرایانهی «مستضعفپرور» را اعلام کرد، دریافت که چنین تفکری دیگر به منافع بیحد و حصرش خدمت نمیکند. اینگونه شد که نظام هماهنگ پرداخت کم کم به نظام ناهماهنگ پرداخت گروید و آشکارا ساختارهای بوروکراتیک به سه ردهی درآمدی نسبتاً متمایز بدل شد؛ در واقع، مدیران کارگزار و اصلاحاتچی مرفه که دستهی اول و دوم را شامل میشدند، در استثمار دستهی سوم و قشرهای فقیر جامعه در کنار آسیبپذیر جلوه دادن خود منافع پایداری برای خود تعریف کرده است.
▬ در چنین فضایی، بیعت روشنفکری ارگانیک اصلاحاتی یا کارگزارانی از یک سو، و منافع حاصل از توسعه (که عمدتاً در میان این طبقهی مرفه جدید توزیع میشود) از سوی دیگر، به منزلهی شرطی بیقید و شرط و راهی با پایان باز و معطوف به ختم نهفته در استقرار دولت طبقهی متوسط دیده میشود؛ همان طبقهی متوسطی که از کابینه دوم مهندس موسوی به بعد، سهم بیشتر و بیشتری از منافع را به سوی خود جذب کرده است و از کابینهی واپسین عالیجناب اکبر هاشمی رفسنجانی تسلط کامل خود را به تمامی مراکز قدرت مسجل ساخته است.
▬ اکنون، سرچشمهها و کارنامهی اندیشهی توسعه که خود را در فازهای اقتصادی و سیاسی نشان داده است را از کابینهی دوم مهندس میر حسین موسوی تا کنون پی گرفتیم. طرح منسجمی که در پس، این دو فاز مختلف که با تعویض منصبهای سیاسی پوشیدهتر میشود وجود دارد، همان اندیشهی مدرن شدنی است که بهتر از هر کس دیگری صراحت آقای سعید حجاریان آن را آشکار و مشخص میکند. این، وصف واقعیتی است که کراراً زیرآبی و پنهان بوده است، اما، عوارض ثابت خود را در انهدام منابع پایدار هویتی ایرانی و خصوصاً طبقهی متوسط شهری ایرانی بر جای گذارده است و اکنون، نیز آهنگ آن را داشته است و دارد که از طریق هژمونی رسانهای این افراد اتمیزه و رها شده را به سوی مقاصد خود برماند. فحوای کلی این دو فاز بظاهر متفاوت، مبالغهی پرفروغ و موفقی علیه سنت است. در عین حال، به رغم توفیق در خارج کردن رقیب از میدان، خود نسخهی مناسبی برای حل مسائل اجتماعی ایران ندارد و ایران را وارد یک فاز سرنوشتساز بحرانی کرده است.
▬ لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی حاکم بر دو فاز مذکور یا با نیازهای جامعهی جدید ایران که وارد فازهای بحرانی مدرنیت شده است، نامربوط است، یا ناسازگار یا هر دو. نظریهها و روشنفکری توجیهکنندهی لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی در حول مفهوم «فردگرایی» متمرکزند؛ این مفهوم را میتوان مفهوم محوری «عصر سازندگی» و «عصر اصلاحات» دانست. این فردگرایی که با فلسفهی سروشی «هر کسی از دیدگاه خودش درست عمل میکند؛ مطمئن باشید و مزاحم او نشوید!» پشتیبانی میشود، به طور مشخص منهدمکنندهی «بازار اقتصاد» و «بازار سیاست» است. این فلسفه به زیان محتوای اساسی قوانین اخلاقی یعنی، «مسؤولیت»، و مقوم بنیادی «فساد» است. این فردگرایی بر تجهیز سرمایهی اجتماعی لازم برای بقای جامعهی ایران به شدت نابسنده است و انهدام خانواده (که لزوماً مساوی طلاق نیست) در ایران، نشان مهمی از نابودی تراکم اخلاقی جامعه است. فردگرایی لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی، مبتنی بر دو ادعای حداکثری آشکارا متناقض است: ادعای به حداکثر رساندن فایدهها برای فرد و ادعای به حداکثر رساندن قوای فرد، اما، واقع مطلب آن است که این نظام فردگرایانه تنها فایدهی قوهدارها را حداکثر میکند و آنان که مسابقه را چندمتر جلوتر از دیگران شروع کردهاند یا رمق بیشتری برای پیشبرد مسابقه «از قبل» کسب کردهاند یا در این میان مرتکب «دوپینگ» میگردند، بر گردهی دیگران سوار میشوند؛ اینان کسانی هستند که بیشتر از دیگران از «پول» و «آزادی» بهرهمند میشوند. در واقع، در این جامعه داشتن برخی از «قوهها» برای بهرهمندی از فایدهها ضروری است. وانگهی، این فردگرایی مقیاس مشترکی که بتوان بر اساس آن به حداکثر رساندن فایدهها را سنجید، از بین میبرد. تفکر سنتی قبل از سازندگی مفاهیم انسان اثباتشدهای که دارای یک ذات انسانی است را ارائه میداد و شخصیتهای «کاظم» و «عباس» «آژانس شیشهای»، هر یک در وجهی نمایانگر آن بودند، اما، سرمشق تفکر لیبرال «عصر سازندگی» و «عصر اصلاحات»، انسان به مثابهی دستهای از شهوات است که به فریب به آن «حق» گفته میشود؛ میگویند انسان امروز حق دارد که…. واقع مطلب آن است که انسان امروز «شهوت» دارد که…. او میخواهد تا حد نامحدود و تا شکم سیریناپذیر، سیر شود و وظیفهی دولت و روشنفکر رفسنجانیستی و اصلاحاتی پاسخگویی به این خواستههای رفاهی است که هیچگاه موفق نخواهد بود. این است دلیل آنکه همهی ما همواره احساس بحرانی بودن اوضاع را با خود داریم.
▬ طرحی که ارائه دادم، یک راهبرد تبیینکننده از اندیشهها، ادعاها یا اعمالی است که یک زندگی اجتماعی و فرهنگی پر و پیمان را که در ابتدای انقلاب ۱۳۵۷ تجربه شد (نهادهای مدنی در آن قوی بود، توزیع ثروت تا میزان بالایی به خوبی انجام میشد، تولید ثروت الگوهای توزیعی را همراهی میکرد، مصرف براساس الگویی انسانی شکل گرفته بود و کارهای بزرگ جمعی مانند جنگ بزرگ در آن شدنی مینمود) دست آخر به وضعیت جاری منتهی نمود.
▬ بخش اصلی حل دشواریهای موجود، متضمن ساختن یک ایدئولوژی جدید برای زندگی روزمره و اجتماعی و سیاسی است که باید از سوی یک گروه روشنفکری در تمام زمینهها و به صورت خرد و ملموس به پیش برده شود. این ایدئولوژی، باید دارای بدنهی قابل فهمی در مورد اینکه زندگی چگونه باید تبیین و فهم شود از یک سو، و اینکه عمل در فضای جدید چگونه باید به نتیجه برسد از سوی دیگر، باشد. کلید تولید چنین فکری، یک تفکر انعکاسی و حاوی تأملات مکرر و پیوسته و مستدام است. اگر اینچنین باشد، گروه فکری مذکور میتواند، حتی، با ارائهی یک «نمونهی خام» دائماً بازنگری شونده و صرفاً با نفی توصیف پیشتر از زندگی اجتماعی ایرانی نقطهی مرجعی ابداع کند.
مآخذ:...
هو العلیم
سلام استاد
به نظر شما دکتر جلیلی چطور می تواند آرای خاکستری و مردم معمولی را جمع کند؟ در حالیکه در همین چند روزه اخیر بعضی از کاندیداها مثل رضایی و قالیباف دارند دائم می گویند که او هندوانه دربسته، بی سابقه، نظریه پرداز و نه اهل عمل و .. است. سایت هایشان هم به کنار؛ کافیست سری به سایت الف بزنید. دائم دائم بطور مستقیم و غیرمستقیم مانور بی تجربگی و بی اطلاعی و کلی گویی می دهند و این دیگر مد شده بطوریکه برخی حلقه های میانی طرفداران بعضا همنوا با این حرف ها شده اند. اگر همین طور پیش برود، تخریب ها جواب خواهند گرفت.. به نظر شما چه باید کرد؟
-------------------
سلام و احترام
خب انتخابات جالبی است و برای خودش کلاس درسی است که ما هم مثل شما شاگرد این کلاسیم و پدیده های نوی آن را رصد می کنیم.
ولی فی الجمله در پاسخ شما دو نکته به نظر می رسد:
اول، موضوع جایگاه ویژه شورای عالی امنیت ملی در دو سال اخیر است. پس از ورود تحریم ها به فاز بحرانی، شورای عالی امنیت ملی، در هر حیطه بحرانی دست به تبیین استراتژی گذر از بحران زده است و این موجب شده است که در بسیاری از حوزه ها و خصوصا حیطه های اقتصادی، شورای عالی امنیت ملی به یک دولت سایه سیاستگذار تبدیل شود.
اما یک نکته فنی هست و آن این که اصولاً در چنین شرایطی بازاریاب اجتماعی به تغییر منطق زیربنایی انتخاب دست می زند. به اصطلاح، گفتمان و پیشفرضهای گفتاری انتخابات را تغییر می دهد.