برداشت آزاد از جرج مککارتی؛ ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ اقتصاد سیاسی مرسوم، به طیفی از پرسشهای نظری محدود میشود که توسط ارزشهای بازاری و پوزیتیویسم دیکته میشوند. علم، خودش، به عنوان کاری که در ذیل قوانین جهانشمول تولید و مصرف میگنجد، تبدیل به یک بت (فتیش) شده است.
▬ علم، دیگر حکمتی نیست که به قلب حکیم متعلق باشد. علم مانند کالا تولید میشود، در ویترینهای بازارها و نمایشگاههای «دانشبنیان» قرار میگیرد، و مانند هر کالای دیگر، در معبد بازار، هستی مستقلی، حتی ورای دانشمندان برای خود مییابد.
▬ با تقلیل معرفت به عامل تولید، پراکسیس علمی ازخودبیگانه شده است، کارگران دانشمند استثمار شدهاند، و معرفت، به سنخی از تکنولوژی تقلیل یافته است که رفتار انسان را در جهان ماشینیشده تبیین میکند. این تکنولوژی، تابع تولید و مبادله سرمایهدارانه است.
▬ دانشمند، تابع بازار است. این وضع برای یک مهندس یا دانشمند فیزیک اسفبار است، ولی اگر یک اقتصاددان سیاسی، جامعهشناس، فیلسوف، اخلاقشناس یا روزنامهنگار به این وضع مبتلا شود، نه فقط اسفبار، که فاجعهبار است.
▬ مارکس، نتیجه میگیرد که تحلیل معرفتشناختیاش از بتانگاری علم، بیانگر این است که مقولات علم اقتصاد بورژوازی، «صورتهایی از اندیشه هستند که با ارزشهای اجتماعی وابسته به شرایط و روابط یک الگوی به لحاظ تاریخی محدود و معین تولید کالاها بیان میشوند».
▬ او در این بخش کوتاه، اما عمیق از «سرمایه»، ماتریالیسم تاریخیاش را با نقدی روششناختی از محدودیتهای مفهومی اقتصاد سیاسی مدرن ترکیب میکند، تا قوانین فراگیری را بجوید که برای مشکلات اقتصادی و اجتماعی خاص، استفادهی تکنیکی دارد.
▬ ابتدا که علم در میلتوس، در مقابل «اسطوره» پایه گذارده شد، هدف ارتدکس آن، به حداکثر رساندن سود شخصی و انباشت ثروت بود. علم، یک انحراف از مسیر یکپارچه زندگی بود، و آماده بود که سود و ثروت را به نفع نامتعادلی افزایش دهد. ارسطو، یک نقطه عطف بود و انحراف علم را تصحیح کرد. صورتهای ارسطویی علم یونانی، محصول ترکیب اپیستمه و تخنه، بود. اما در دنیای مدرن، این ترکیب از هم گسیخت و علم به تخنه تقلیل یافت. نتیجهی این تقلیل فقدان «بصیرت» یا «حکمت» یا «عقل عملی» یا «فرونسیس» یا است.
▬ زندگی فضیلتآمیز، توأم با «حکمت» و «بصیرت» و فعالیت سیاسی پر و پیمان از مردم گرفته شده، و به جای آن، کار و زندگی اقتصادی که به نحوی سرطانی رشد کرده است نشسته است. مردم به جای هر چیز دیگر کار میکنند. کار میکنند تا ثروت تولید کنند، و ثروت تولید میکنند تا مصرف کنند، و مصرف میکنند تا کار کنند، و کار میکنند تا ثروت تولید کنند، و ثروت تولید میکنند تا مصرف کنند، و مصرف میکنند تا کار کنند، و کار میکنند تا...
▬ وقتی این چرخه «کار-تولیدثروت-مصرف»، همه زندگی افراد را پر کرد، زندگی اجتماعی و حوزه عمومی، ناپدید میشود. زندگی اجتماعی و حوزه عمومی، وقتی در حوزه خصوصی «تمام-مصرفی» اقتصاد بازار قرار میگیرد، ناپدید میشود.
▬ نتیجه این که، اقتصاد، رابطهی یونانی و ارسطویی خود را با اخلاق، سیاست و حقوق از دست میدهد. ما یک زندگی دفورمه داریم که در آن، زندگی اقتصادی جای همه چیز را گرفته است، و مسؤول چنین وضعی، تا اندازهای علم مدرن است که جای «بصیرت» نشسته است.
مآخذ:...
هو العلیم