دکتر حامد حاجیحیدری
• یک نکته دیگر در مورد تعریف مدرنیت اینکه، وقتی از معادل «تجدد» برای modernity استفاده میشود، و خصوصاً وقتی که گاه از اصل لفظ «مدرنیته» در کنار معادل «تجدد» هم استفاده میشود (مثلاً: ص.161)، آنچه از انتخاب معادل «تجدد» فهم میشود، اصرار بر خصلت نو به نوشدگی مدرنیت است (ص.173).
• پیش از این، برای نمونه، آنتونی گیدنز (خصوصاً در کتاب ”پیامدهای مدرنیت“) و مارشال برمن (در کتاب ”هر آنچه سخت است، دود میشود و به هوا میرود“)، برداشت مشابهی از جوهر مدرنیت داشتهاند. با تأمل در هر دو مورد، معلوم میشود که آنها عملاً مجبور شدند به مکانیسمهای زیربناییتری اشاره کنند که نفس نو به نو شدن را موجب میشوند که آنها نیز در نهایت، به عقل خودبنیاد و بیبنیاد کپرنیکی/ گالیلهای/ نیوتنی منتهی میگردند.
• خب؛ پس، «تجدد» یا «نوسازی»، معادل مناسبی برای مدرنیت نیست، و موجب سوء تفاهم میشود. مدرنیت، خواست سر و سادۀ نوها، برای نو بودن نیست. مدرنیت را نمیتوان به «نو به نو شدن» و حتی «خیلی نو به نو شدن» تقلیل داد.
• انتخاب این معادل، تحلیلگر مدرنیت را به سوی نوعی انفعال گسیل میکند. مشکل اصلی من با کتاب «تجددشناسی و غربشناسی؛ حقیقتهای متضاد»، همین انفعال است. همین که باید شرایط روزگار بگذرد تا آیندگان به صورتی از یک جهانبینی درست نایل شوند که هماکنون، تنها یک نفر در این روزگار، آن هم نگارنده کتاب از آن آگاه است. پس، خوانندگان کتاب، باید به رغم نگارنده کتاب، بنشینند و منتظر پدید آمدن شرایط در آینده باشند. تلاش من برای پیدا کردن ریشههای این انفعال، در یک شاخه، به همین مفهوم مبهم «تجدد» منتهی میشود. در مغز درکی که از معادل «تجدد» برای modernity برمیخیزد، این معنا هست که مدرنیت، نو به نویی مداوم بدون پایبندی به هر نحو موتور محرکی است. جوهر مدرنیت، همین نو به نو شدن مداوم است.
• خب، اگر اینطور باشد، میشود تصور کرد که مدرنیت تقدیر پایانی بشر است؛ چرا که «فضای» «تجدد»، آنقدر در نو به نو شدن زبردست است که حتی میتواند نقیض مواضع اصولی خود را در خود جذب کند: «با چنین درکی همزمان به طور ظاهراً متناقضی در عین اینکه تجدد همچون سایر تمدنهای گذشته با خدا یا خدایان خاص خود ظاهر میشود، امکان فاصلهگیری از آن نیز فراهم میشود» (173). دقت کنید که تأکید بر این است که تجدد، خود، امکان فاصلهگیری از خویش را فراهم میکند. این ایده، بدون ذکر مأخذ، اساساً از مفهوم فاصلهگیری (distancing) آنتونی گیدنز برمیآید که نهایتاً موجب میشود که گیدنز، به جای مفهوم «پسامدرنیت»، مفهوم «مدرنیت اخیر» (late modernity) را ترجیح دهد. این مفهوم میخواهد تأکید کند که اگر جوهر مدرنیت، همان فاصلهگیری زمانی-فضایی زیاد و بیسابقه در حد ازجاکندگی disembedding باشد، آن وقت، معنا ندارد که برای بشر، تقدیری غیر از مدرنیت را تصور کنیم.
• این، همان انفعالی است که از معادل «تجدد» برای modernity برمیخیزد. در واقع، واژه مدرنیت، معادل مناسب ندارد و بهتر است برای پیشگیری از پیشداوریهای ابراز نشده، از رونوشت مدرنیت به عنوان برگردان فارسی modernity استفاده کنیم.
• مدرنیت، «تجدد» نیست. مدرنیت، خواست سر و سادۀ نو به نو شدن نیست. مدرنیت، فقط حرکت شتابناک و جاگناتوار به هر سوی غیرقابل پیشبینی نیست. مدرنیت یک حرکت کاملاً جهتدار، بر مبنای یک موتور محرک اصولی است. مدرنیت، با تلقی گرانقدر و نافذی که کانت از آن دارد، از یک باور اصولی شروع میشود و با بطلان آن باور اصولی نیز خاتمه خواهد یافت. مدرنیت با باور به عقل خودبنیاد و بیبنیاد کپرنیکی/ گالیلهای/ نیوتنی شروع شد، و با تجدید نظر در این نحو خردورزی پایان خواهد یافت. این برداشت است که ما را نه به انفعال، بلکه به یک موضع فعال، رویاروی مدرنیت میرساند.