حامد دهخدا
بوكچین بر آن است كه:
«رادكالیسم را با جنبش اكولوژیستی میتوان نجات داد و حتی عمق بخشید. بیشتر دستاوردهای ایجاد شده طی چندین قرن ”توسعۀ“ اقتصادی، از طریق جداسازی انسانها از طبیعت و بر اثر تباهی اكولوژیستی ناشی از آن، نفی شدهاند. بر پایۀ تجدیدنظرهای ژرف در شیوههای كنونی زندگی، هماهنگی تازهای را باید میان طبیعت و زندگی اجتماعی انسان برقرار كرد.…به نظر بوكچین، جامعۀ اكولوژیستی جامعهای باید باشد كه در آن توازن و تمامیت فضای زیست به عنوان یك هدف فینفسه، حفظ و احیاء شود. چنین جامعهای باید گوناگونی میان گروههای انسانی و تنوع در طبیعت را تقویت كند. این جامعه مستلزم تمركززدایی چشمگیر قدرت و تفویض آن به اجتماعهای خودگردان…است» (صص.5 314.).
آرنه نائس نیز بر آن است:
«”برابری زیستفضایی“ انسانها را در سطح برابر با موجودات زندۀ دیگر مینهد» (ص.315.).
در عین حال گیدنز بر آن است كه:
«هر چند كه جنبشهای سبز گرایش به این دارند كه خود را در جناح چپ جای دهند، ولی میان اكولوژیسم رادیكال و تفكر چپگرایانه خویشاوندی آشكاری وجود ندارد. صورتهای اولیۀ اكولوژیسم و طرفداری از محیط زیست بویژه با نقد محافظهكاری قدیمی از مدرنسازی همبسته بود. این ادموند برك محافظهكار بود كه گفت انقلاب فرانسه دست به هر كاری زد تا ”از راه طبیعت منحرف گردد و در این هرج و مرج غریب بیفكری و رسوایی فروغلطد“. به اعتقاد او، میبایست از طبیعت در برابر تجاوزهای توسعهطلبی اقتصادی دفاع شود، همان چیزی كه هماهنگیهای درونی ونیز زیباییهای طبیعی را تهدید میكند. این اندیشهها در فاشیسم اهمیت یافتند؛ ناسیونال سوسیالیستها برنامههای حفاظتی و جنگلكاری عمدهای را در سر داشتند
«”حفاظت از طبیعت“ به هر صورتی كه تعبیر شود، به صورت حفاظت از میراث گذشته پیوندهای آشكاری با محافظهكاری دارد» (صص.8 317.).
گیدنز این دعوی را به آن دلیل ابراز نمیدارد كه اكولوژیسم رادیكال را تحقیر كند، بلكه میخواهد به آن به عنوان یكی از مؤلفههای راه فراسوی چپ و راست كه خصوصاً در غرب مجال بروز دارد جای تازهای ببخشد؛
«گری یادآور میشود كه منتقدان محافظهكار در این دورۀ اخیر به نویسندگان و احزاب سبز بسیار تاختهاند. سبزها از جمله متهم شدهاند كه اندیشههای سوسیالیستی را با لباسی دیگر تبلیغ میكنند، با علم دشمنی دارند و قضاوتهای فاجعهآمیزی میكنند كه یكسره بیپایهاند و همبستگی اجتماعی را سست میسازند» (ص.318.).
«به هر روی، اندیشههای اكولوژیستی پیوستگی خاصی با محافظهكاری ندارند، همچنان كه با چپگرایی و لیبرالیسم نیز رابطۀ نزدیكی ندارند.…
«در چند دهۀ اخیر هیچ كس در این باره شك ندارد كه فعالیتهای بشری تأثیری به مراتب بیشتر از گذشته بر جهان طبیعی داشته است و محیط زیستگرایی از یك نگرانی حاشیهای به چیزی تبدیل شده است كه تقریباً همۀ صاحبنظران آن را جدی میگیرند» (صص.22 319.).
«بسیاری از نویسندگان سبز میان ”محیط زیستگرایی“ و ”اكولوژیسم“ تفاوت مینهد و اولی را اساساً اصلاحطلب و دومی را انقلابی میانگارند.…اكولوژیسم میگوید كه ”محیط زیست“ اساساً مجموعهای از منابع است و انسانها اگر كه میخواهد آیندۀ تضمینشدهای داشته باشند باید مراقب باشند تا این منابع را هدر ندهند. رویكرد محیط زیستگرایی در جهت تشویق مردم به ”كاربرد صرفهجویانۀ منابع تجدیدناپذیر و استفاده از منابع تجدیدپذیر، بدون كاستن كیفیت این منابع و یا به خطر انداختن عرضۀ آنها“، عمل میكند. محیط زیستگرایی شاید طبیعت را مایۀ زیبایی و جدا از انسانها بینگارند، ولی آن را بخش جداییناپذیر تعریف صورت پذیرفتنی زندگی اجتماعی انسان نمیدانند.…
«در حالی كه محیط زیستگرایی غالباً میتواند بدون تأكید بر طبیعت عمل كند، ولی ”طبیعت“ برای اندیشۀ اكولوژیستی به همان اندازه اهمیت دارد كه ”سنت“ برای محافظهكاری مهم است».…
«گودوین سه رهیافت به نظریۀ ارزش را از هم تفكیك میكند. نظر نولیبرالی ارزش را برحسب رضایت خاطر مصرفكننده تحلیل میكند و بر یك نوع تفسیر ترجیحها مبتنی است. از سوی دیگر، مفاهیم سوسیالیستی و بویژه ماركسیستی،ارزش را در تولید تشخیص میدهند. ولی نظریۀ ارزش سبز با هر یك از این نظریهها متفاوت است، زیرا ارزش را به منابع طبیعی نسبت میدهد؛ و یا از آنجا كه واژۀ ”منابع“ محیط زیستگرایی را مطرح میسازد، باید گفت كه این نوع نظریه ارزش را به صفاتی طبیعی كه منابع را ارزشمند میسازند، نسبت میدهد. به گفتۀ گودوین، منابع طبیعی درست از این روی ارزشمندند كه از فراگردهای طبیعی سرچشمه میگیرند ونه از فعالیتهای بشری».…
«انسانها نباید در حق طبیعتی كه اینچنین ارزشمند است ستم روا دارند (صص.5 322.).
اما:
«اشكال دفاع گودوین از ارزشهای سبز این است كه از طبیعت دیگر نمیتوان به شیوهای طبیعی دفاع كرد» (صص.322.).
همانطور كه «ما دیگر نمیتوانیم، یا نباید این هدف را داشته باشیم كه از سنت به شیوهای سنتی دفاع كنیم» (ص.82.).
«این گفته كه ما به چیزی ”بزرگتر“ یا پایدارتر از خودمان نیاز داریم تا به زندگیمان غایت و معنا و معنا بخشیم، شاید درست باشد، اما آشكار است كه این گفته معادل تعریفی از امر ”طبیعی“ نیست.…
«من میخواهم در صفحههای بعدی بگویم كه مسائل اكولوژیستی را باید به عنوان بخشی از كنار آمدن با مدرنسازی بازاندیشانه و در زمینۀ جهانی شدن ادراك كرد.…
«تمدن مدرن از راه تحمیل نافرجام نظارت بشری بر محیطهای كنش، از جمله محیط طبیعی كه زمانی بزلی چنین كنشی بیشتر خصلت خارجی داشتند، به پیش میرود. این گرایش به نظارت كه با تأكید بر توسعۀ مدام اقتصادی همراه است ولی تقلیلپذیر به آن نیست، با محدودیتهای تعمیمیافته و جهانی شدهاش روبرو شده است. یكی از این محدودیتها به شیوع عدم قطعیت انسانساخته راجع است كه خود گرایش به نظارت را نیز در بر میگیرد؛ محدودیت دیگر به تأثیرهایی راجع شده است كه یك چنین گرایشی، به مسائل اخلاقی بنیادی و تنگناهای وجودیمان میگذارد.
«محیط زیستگرایی روی هم رفته مخاطره را تنها بر حسب مخاطرۀ خارجی در نظر میگیرد؛ برخلاف آن، اكولوژیسم میكوشد تا به قضایای عملی و اخلاقی رویاروی انسانها بر وفق معیارهای طبیعی و یا بازیابی هماهنگیهای طبیعی از دست رفته، نگاه كند.» (صص.8 327.).
░▒▓ نقد نظریات سیاسی سبز
«نظریههای سیاسی سبز كه از بازگشت به یك طبیعت مستقل هواداری میكنند، آشفتگیها و سهوهایی از خود نشان میدهند كه به قرار زیرند» (ص.33.):
1. بیشتر چنین برداشتهایی مربوط به محیط زیست «كمبود دقت دارند، چرا كه ”طبیعت“ را تعریف نكرده باقی گذاشتهاند و به شیوهای كلی آن را ادراك كردهاند» (صص.4 323.).
2. «فراخوانی به ”یك انقلاب غیرخشونتآمیز برای سرنگونی جامعۀ صنعتی آلاینده، غارتگر و مادیاندیش و به جای آن، آفرینش یك سامان اقتصادی و اجتماعی كه به انسانها اجازه دهد تا در هماهنگی با سیارۀ زمین زندگی كنند“، در نوشتههای اكولوژیسم عمیق رواج یافته است. با این همه، حتی اگر چنین راهبردی امكانپذیر هم باشد، باعث سست شدن تأكید بر هموابستگی امور، تداوم و چیزهای دیگری میشود كه برای ارزشهای سبز بسیار اساسیاند. چنین دستور عملی تناقض درونی دارد و توجیهپذیر نیست؛
3. «حفاظت از فضای زیست و پرورش رفتارهای حیاتی محلی غیرمتعارف، معمولاً با حفاظت از سنتهای اجتماعی و فرهنگی یا اختراع دوبارۀ آنها، خلط مبحث میشود. از نگهداشت زندگی و رسوم روستایی گرفته تا احیای دین و امور روحانی، نغمۀ ”بازگشت به طبیعت“ برای این سر داده میشود تا توجیهی برای حفظ سنت فراهم شود.…
4. «فرض بر این گرفته شده است كه آنهایی كه ”نزدیك به طبیعت“ زندگی میكنند، ذاتاً هماهنگتر از آدمهای مدرن با طبیعتاند؛… همچنان كه بسیاری از منتقدان انسانشناس گفتهاند، طبیعت تنها زمانی به یك نیروی نیكوكار تبدیل میشود كه كم و بیش تحت نظارت بشر درآمده باشد؛ زیرا برای بسیاری از كسانی كه نزدیك به طبیعت زندگی میكنند، طبیعت ممكن است دشمنخوی و هراسناك باشد؛…
5. «چیرگی بر طبیعت از این جهت به معنای نابود كردن آن در نظر گرفته شده است كه طبیعت اجتماعی شده اصولاً دیگر طبیعی نیست، ولی این در واقعیت امر به معنای آسیب رساندن به طبیعت نیست؛…
6. «درخواست اكولوژیسم رادیكال برای تمركززدایی عمیق زندگی اجتماعی تا حد ناپدید ساختن شهرها، بر این تصور استوار است كه تنوع حیاتی هموابستگی تعاونی را به بار میآورد. با این همه، چنین هدفی با این داعیه كه برای مهار آسیب زیست محیطی اقدامهای شدیدی را باید به اجرا گذاشت، سازگاری ندارد. چنین اقدامهایی را غالباً تنها در صورتی میتوان به كار بست كه اقتدارهای جهانی تمركزیافته از آنچه كه در این زمان وجود دارد، به وجود آید؛
7. «فرض بر این گرفته شده است كه اجتماعهای كوچك محلی بیشترین همبستگی و دموكراسی و نیز تطبیق مهربانانه با طبیعت را به بار میآورند؛…همبستگی مكانیكی این اجتماعها دشمن استقلال ذهنی است.…انواع گستردهای از علایق و دیدگاهها، بسیار آسانتر در شهرها رشد میكنند تا در محیط همگونتر اجتماعهای منزوی محلی.… این قضیه كه اكولوژیسم نظامهای پدید آمده به گونۀ طبیعی را بر نظامهای دیگری برتری مینهد یك اشتباه است.…محیط زیست را نباید به عنوان راهی برای ورود پنهانكارانه و قاچاقی به طبیعت به كار برد» (صص.4 330.).
«امروزه بیشتر بحثهای اكولوژیستی، به طبیعت مدیریتشده راجعاند.…بخش اساسی مدیریت طبیعت، آشكارا باید تدافعی باشد؛ بسیاری از تهدیدهای تازه و مخاطرات سنگینپیامد، برای آن ایجاد شدهاند كه این مدیریت تدافعی نیست. معیارهای ارزیابی مثبت طبیعت مدیریت شده، تنها به خود طبیعت ارتباط ندارند، بلكه به ارزشهایی مربوطاند كه راهنمای این نوع مدیریت میباشند.…مدیریت محیطزیست كه درست به اندازۀ مسائل اكولوژیستی اهمیت اهمیت دارد، همانا مدیریت علم و تكنولوژی در چهارچوب صنعت مدرن است. ما نمیتوانیم از تمدن علمی تكنولوژیك بگریزیم» (صص.6 334.).
░▒▓ مسائل تولید مثل
«طرح بررسی كرومزومهای انسانی احتمالاً هزاران ژن انسانی را جدا خواهد كرد كه پروتئینهای آنها را میتوان تولید انبوه كرد. گذشته از هر توفیقی كه این طرح خاص میتواند داشته باشد، دانشمندان علم ژنتیك هماكنون توانستهاند كاركردهای پروتئینهایی را كه برای ارگانیسم انسان حیاتیاند تشخیص دهند و وسیعاً در دسترس قرار دهند.…تا كجا باید به دانشمندان اجازه داد كه به كاری ادامه دهند كه امكاناتی را به روی بشر باز میگشاید كه بالقوه هم سود رساناند و هم تهدید كننده؟…آیا برای ما اخلاقاً پذیرفتنی است كه نه تنها محیط زیست، بلكه ساختمان جسمانی و شاید حتی روانشناختیمان را طراحی كنیم؟
«قضایای اخلاقی كه امروزه بر اثر به هم ریختگی طبیعت با آنها روبرو شدهایم، ریشه در سركوب مسائل وجودی از سوی مدرنیته دارند. اكنون چنین مسائلی با قوت تمام بازگشتهاند و همین مسائلاند كه باید در زمینۀ جهان قطعیت عدم قطعیت انسانساخته دربارۀشان تصمیم گیریم. از این دیدگاه، آرزوی بازگشت به ”طبیعت“، یك ”حسرت سالم“ است، تا آنجا كه وادارمان میسازد تا با قضایای مربوط به زیباییشناسی، ارزش گذشته و حرمت گذاشتن به سرچشمههای انسانی و غیرانسانی زندگی، روبرو شویم» (صص.44 338.).
...ادامه مروری به آنتونی گیدنز در فراسوی چپ و راست...
مآخذ:...