حامد دهخدا
«از خشونت گهگاه تعریف بسیار وسیعی میشود. برای نمونه، یوهان گالتونگ، ”از مفهوم گستردهای از خشونت“ دفاع میكند كه به یك رشته شرایط گستردهای ارجاع دارد كه از توسعۀ بختهای زندگی افراد جلوگیری میكنند. خشونت هر مانعی است كه جلوی تحقق استعدادهای انسان را میگیرد، در جایی كه چنین مانعی خصلت اجتماعی دارد و نه طبیعی.…به تصور پیر بوردیو از ”خشونت نمادین“، مفهوم خشونت را باید در مورد انواع صورتهای ستمگری كه آدمها از آنها رنج میبرند به كار برد و بدینسان، آن را به معیارهای عام عدالت اجتماعی مرتبط ساخت. مشكل چنین برداشتهایی از خشونت این است كه پدیدهای را كه هماكنون به اندازۀ كافی گسترده است، از این هم وسیعتر میسازند. با تأكید بر این مفاهیم، ویژگی خشونت به معنای عادی آن، یعنی كاربرد زور برای آسیب رساندن جسمانی به دیگری، از نظر محو میشود. از همین روی من خشونت را به معنای سرراست و متعارف آن برداشت میكنم» (صص.6 365.).
░▒▓ تنشزدایی و آرامسازی درونی و بیرونی
«آرامسازی به معنای ناپدید شدن خشونت میان دولتها نیست، بلكه با درگیری جنگها در عرصۀ بینالمللی به خوبی سازگاری دارد. این نوع آرامسازی به انحصار كم و بیش موفقیتآمیز ابزارهای خشونت از سوی مقامات سیاسی در داخل دولت راجع است» (ص.367.).
«در مقایسه با دولت پیش از مدرن، این فراگردها تقریباً در همه جا به خوبی پیشرفت داشتهاند. اكنون جنگ داخلی در بیشتر دولتهای جهان و بویژه مناطق پیشرفتۀ اقتصادی، یك پدیدۀ غیرعادی به شمار میآید. بر خلاف این، جنگ داخلی در صورتهای پیشین دولت تقریباً یك پدیده معمول بود» (ص.368.).
«با این همه، میتوان گفت كه با توسعۀ هر چه بیشتر صنعتی شدن جنگ، و بالاتر از همه، اختراع جنگافزار هستهای، این فراگردها به گونۀ چشمگیری آغاز به معكوس شدن كردهاند. در دورۀ جنگ سرد، وجود زرادخانههای بزرگ هستهای بخشی از تجربۀ (دور از دسترس) هر كسی را تشكیل میداد و از هر مخاطرۀ سنگینپیامد دیگری تهدیدآمیزتر بود. در همین ضمن، فرمول نظامی كلاوسویتز (او معتقد بود كه جنگ ادامۀ دیپلماسی است و در زمانی آغاز مییابد كه از دست دیپلماسی دیگر كاری برنمیآید) معكوس گشتهاست. هر چند جنگهای كوچك به ”نمایندگی“ از سوی دو ابرقدرت در بسیاری از نقاط جهان شعلهور میشدند، ولی رویارویی هستهای به خاطر پیامدهای ویرانگرش ”تصورناپذیر“ بود. دیگر جنگ در صورت شكست دیپلماسی پیش نمیآمد؛ زیرا دیپلماسی میبایست هدف پرهیز از یك جنگ تمامعیار را همچنان برای خود حفظ كند. میتوان گفت كه از این مقطع به بعد نظامیگیری نزول خود را آغاز كرد.
«پیدایش آنچه كه مارتین شاو ”جامعۀ پسانظامی“ میخواند، بیگمان برای هر برنامۀ سیاست رادیكال در این زمانه باید اهمیت داشته باشد. جامعۀ پسانظامی واكنشی است در برابر موقعیت جهانی دگرگون شده پس از جنگ جنگ سرد، ولی در ضمن بر روندهای درازمدت درون جوامع توسعهیافته نیز مبتنی است. به استدلال شاو، از پایان جنگ جهانی دوم، نظامیگری در بسیاری از كشورهای جهان پیوسته كاهش داشته است. این امر نتیجۀ نظامی دولت است كه آرامسازی داخلی را با آمادگی خارجی برای جنگ درآمیخته است.…دگردیسیهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی كنونی، باعث تضعیف نظامیگری شدهاند.…تعمیم جامعۀ پسانظامی باید به معنای تعمیم این رویكرد باشد كه در رفع تنشها و مسائل بینالمللی خشونت باید نقش بیش از پیش كمتری را داشته باشد. جنبۀ فعالانۀ مسؤولیتهای شهروندی باید به معنای به رسمیت شناختن پایبندی به تقویت ارزشهای صلحآمیز و غیرجنگجویانه باشد؛ و این، خود باید یكی از بخشهای بنیادی هر واحد سیاسی دموكراتیزه به شمار آید» (صص.71 368.).
«جنبشهای صلحجویانه در ایجاد دگرگونی در آگاهی اجتماعی در شرق و غرب نقش مهمی داشتهاند و همین آگاهی در پایان دادن جنگ سرد دخیل بوده است.…اما بسیجهای انبوهی كه این جنبشها میتوانستند به گونهای مقطعی پدید آورند، كم و بیش متوقف شدهاند و بعید مینماید كه در آیندۀ نزدیك احیا شوند. چگونه میتوان در جامعهای كه دشمنی ندارد مردم را برای صلح بسیج كرد؟ در چنین شرایطی، صلح دلالتهای یكسره متفاوتی پیدا كرده است» (ص.371.).
░▒▓ بررسی رابطۀ خشونت و مردانگی
«هر چند ممكن است مردانی باشند كه جنگ را دوست دارند، ولی اكثریت آنها از جنگ لذت نمیبرند.…البته نمیتوان انكار كرد كه میان جنگ، قدرت نظامی و مردانگی رابطهای برقرار است» (ص.373.).
«در جامعۀ پسانظامی، میان تباهی آرمان مردانگی…، و ورود زنان به قلمرو عمومی، كشاكشی برقرار شده است. زنها به تعداد روزافزون وارد نیروهای مسلح شدهاند. بیشتر آنها هنجارهای نظامی موجود را پذیرفتهاند و خواستار رفع كامل انحصار خدمت نظامی از سوی مردان شدهاند؛ یعنی آنها چشمداشت دستیابی به حقوق كامل جنگی دوشادوش مردان را دارند. در نتیجۀ پیشرفت برابری جنسی و رشد بازاندیشی اجتماعی، ارزشهای مردانهای كه با نظامیگری همراه بود است، در حال فرسایش یا مبهم شدناند» (ص.374.).
«به نظر من، میتوان قبول كرد كه یك نوع جنگ مردان یا برخی از مردان علیه زنان امروز وجود دارد، ولی…آنچه امروز اتفاق افتاده، این است كه یك چنین نظام خشونتی در سراسر جهان واژگون شده و یا در شرف واژگونی است» (صص.378 375.).
«ورود انبوه زنان به بازار كار، همراه با پیشرفت دموكراسی در سطح جهان و دگردیسی مداوم صورتهای خانوادگی، مصالحۀ ”سنت در مدرنیته“ را كه ویژگی دورۀ مدرنسازی ساده بود، به گونۀ نمایانی دگرگون ساخته است. اكنون دیگر نمیتوان با اعمال خشونت برخی از مردان علیه زنان، از پدرسالاری دفاع كرد. مردها (یا بهتر است بگوییم برخی از مردان) به خشونت مستقیم علیه زنان به عنوان وسیلهای برای تقویت نظامهای از هم گسیختۀ قدرت پدرسالاری روی میآورند؛ و امروز از همین جهت میتوان از جنگ مردان علیه زنان سخن گفت. این رفتار خشونتآمیز بیانگر نظامهای پدرسالاری سنتی نیست، بلكه واكنشی در برابر انحلال نسبی این نظامها به شمار میآید.
«بیشتر این نوع خشونت از نظامی سرچشمه میگیرد كه رو به تباهی است و از این واقعیت سرچشمه میگیرد كه مبارزۀ زنان بر ضد پدرسالاری تا اندازهای موفق بوده است. پیروزیهای این مبارزه واكنشهای خشونتآمیزی را برانگیختهاند، ولی در ضمن آنچه را كه پیش از این پنهان مانده بود، تا اندازۀ زیادی آشكار ساخته و بیشتر آن كارهایی را كه در قالب سنت انجام میگرفتند تحت بازجویی قرار دادهاند.
از دیدگاه واقعبینی آرمانی، از میان برداشتن خشونت علیه زنان به دگرگونی ساختاری بستگی دارد كه هماكنون بر كار، خانواده و دولت تأثیرگذار شدهاند و نیز به امكاناتی كه این دگرگونیها به دست میدهند، البته همراه با گسترش دموكراسی گفتگویی. امروز مردانگی و زنانگی هویتها و مجموعههایی از رفتارند كه در فراگرد بازسازی قرار گرفتهاند. برابری جنسی روزافزون، اگر با دگرگونیهای ساختاری كه جریان دموكراسی را به پیش میبرند و با صورتهای نوین همبستگی اجتماعی و نیز با بازتنظیم روابط عاطفی متقابل دو جنس همراه نباشد، ممكن است برای اشتراك كلی اجتماعی مسألهآفرین باشد» (صص.9 378.).
░▒▓ خشونت و تفاوت قومی و فرهنگی
«تحت چه شرایطی اعضای وابسته به گروههای قومی یا اجتماعهای فرهنگی متفاوت میتوانند دوشادوش هم زندگی كنند و در چه شرایط دیگری ممكن است روابط میان آنها به خشونت كشیده شود؟…تقریباً هیچ جامعهای را در جهان نمیتوان یافت كه گروههای قومی متفاوت آن كاملاً با یكدیگر برابر باشند.…با این همه، اینگونه نابرابریها چندان عمومیت دارند كه نمیتوانند تبیین كافی برای رخداد خشونتهای بزرگ را به دست دهند.…میخواهیم از سه رشته شرایطی صحبت كنم كه به امكان جلوگیری او فرو نشاندن آنها ربط دارند. رشته شرایط نخست به تأثیر بالقوۀ دموكراسی گفتگویی راجعاند؛ شرایط دوم به مقابله با بنیادگرایی مربوط میشوند و شرایط سوم به نظارت بر آن چیزی مربوطاند كه خطوط مارپیچ تباهكنندۀ ارتباط عاطفی نامیدهام.…یكی از این راهها، راه تكه پاره كردن یا جدایی منطقهای و یا حصاربندی فرهنگی است.…با پیدایش سامان جهانوطن جهانی، جداسازی منطقهای به عنوان ”راهحلی“ برای مسائل ناشی از تطبیق با برخورد ارزشها، دیگر بسیار كمتر از گذشته اهمیت دارد.
«…تفاوت چه در میان دو جنس باشد و چه در رفتار یا شخصیت و یا فرهنگ یا قومی باشد، میتواند به وسیلهای برای دشمنی تبدیل شود؛ ولی در ضمن میتواند وسیلهای برای ایجاد تفاهم و همدردی متقابل نیز باشد. این همان ”درآمیختگی افقها“ از نظر گادامر است كه میتوان آن را به صورت یك دور مقبول بیان كرد. فهم دیدگاه دیگران خودشناسی بیشتری را به بار میآورد كه این امر به نوبۀ خود برقراری ارتباط با دیگران را بهبود میبخشد.» (صص.5 384.).
...ادامه مروری به آنتونی گیدنز در فراسوی چپ و راست...
مآخذ:...