باورتان می‌شود؟ ۴۷ درصد امریکایی‌ها، به اندازه ۴۰۰ دلار/۱.۵ میلیون تومان پس‌انداز ندارند!

چاپ

برداشت از نیل گابلر از مجله آتلانتیک؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    بانک مرکزی امریکا از پاسخگویان پرسیده است: «چگونه از پس، یک هزینه اضطراری ۴۰۰ دلاری بر می‌آیند؟»
▬    پاسخ‌ها: ۴۷ درصد گفته‌اند که با وام گرفتن یا فروش چیزی هزینه اضافی ایجاد شده در زندگی‌شان را ترمیم می‌کنند یا اصولاً قادر به پوشش دادن این ۴۰۰ دلار نمی‌شوند. چهارصد دلار! آیا کسی این موضوع را می‌دانست؟
▬    از سال ۲۰۱۳ هیأت مدیره بانک مرکزی مطالعه‌ای را «با هدف زیرنظر گرفتن وضعیت مالی و اقتصادی مصرف‌کنندگان امریکایی» به اجرا گذاشته است. صراحتاً بگویم که اکثر اطلاعات آخرین مطالعه انجام شده چندان تکان‌دهنده نیست: ۹ درصد از کارگران پاره وقت ترجیح می‌دهند با همین دستمزد فعلی‌شان، ساعات بیشتری را کار کنند؛ ۲۹ درصد امریکاییان انتظار دارند در سال آینده دستمزدی بالاتر دریافت کنند؛ ۴۳ درصد صاحبان خانه‌ای که دست کم یک سال است صاحب خانه شده‌اند معتقدند که ارزش ملک آن‌ها افزایش یافته است، اما، پاسخ یک سؤال حیرت انگیز است. بانک مرکزی از پاسخگویان پرسیده است چگونه آن‌ها از پس، یک هزینه اضطراری ۴۰۰ دلاری بر می‌آیند. پاسخ‌ها: ۴۷ درصد گفته‌اند که با وام گرفتن یا فروش چیزی هزینه اضافی ایجاد شده در زندگی‌شان را ترمیم می‌کنند یا اصولاً قادر به پوشش دادن این ۴۰۰ دلار نمی‌شوند. چهارصد دلار! آیا کسی این موضوع را می‌دانست؟
▬    راستش را بخواهید من می‌دانم. چرا که، خودم هم جزو این ۴۷ درصد هستم.
▬    می دانم که اجبار برای سروکله زدن با وام دهندگان برای گرفتن مهلتی دیگر به مدت یک هفته چه حسی دارد. می‌دانم زیرپا گذاشتن غرورم و دم به دم به ستوه آوردن این و آن برای قرض گرفتن مبلغی از آن‌ها که بتوانم قرض دیگران را بپردازم چه احساسی دارد. می‌دانم پیش خور کردن درآمدم و برداشت پول از سوی اعتبار دهندگان از حساب بانکی‌ام چه احساسی دارد. می‌دانم مجبور شدن به سرکردن با آخرین ۵ دلاری‌ام – به معنای واقعی- در حالی که در انتظار موعد دریافت حقوقم هستم چه حسی دارد. می‌دانم که روزها و روزها سرکردن با غذاهای تخم مرغی چه حس و حالی دارد. می‌دانم سرزدن به صندوق پستی چه هول و هراسی دارد، به این دلیل که همیشه در آن‌جا صورتحساب‌های جدیدی را پیدا می‌کنی که مجبور به پرداختشان هستی، اما، ندرتاً شاهد چکی هستی که بتوانی آن صورتحساب‌ها را با آن بپردازی. می‌دانم مجبور شدن به این‌که به دخترم بگویم نمی‌دانم می‌توانم هزینه عروسی‌اش را پرداخت کنم یا نه و همه چیز بستگی به این دارد که آیا اتفاق خوبی می‌افتد یا نه، چه حس و حالی دارد. و می‌دانم که اجبار برای قرض کردن از دختران بزرگم به این دلیل که روغن خوراکی خانه من و همسرم ته کشیده چه حسی دارد.
▬    شما با نگاه کردن به من متوجه هیچ کدام از این چیزها نمی‌شوید. دوست دارم فکر کنم که سر و وضعم شبیه کسانی است که دستشان به دهانشان می‌رسد. از نگاه کردن به رزومه کاری‌ام هم این را متوجه نخواهید شد. من به عنوان یک نویسنده شغل به کفایت خوبی دارم با پنج کتاب، صدها مقاله منتشر شده، تعدادی جایزه و بورس تحصیلی و یک شهرت کوچک (بسیار کوچک)، اما، آبرومندانه. شما، حتی، با نگاه کردن به کارکرد مالیاتی‌ام این را نمی‌فهمید. من به هیچ وجه به جایگاه ثروتمند بودن نزدیک نیستم، اما، نوعاً یک در آمد طبقه متوسط – و، حتی، مواقعی متوسط رو به بالا- دارم که تمام چیزی است که یک نویسنده می‌تواند انتظار داشته باشد، حتی، نویسنده‌ای که سخنرانی می‌کند، درس می‌دهد و متن‌های تلویزیونی می‌نویسد، کاری که خود من هم می‌کنم. بی‌شک شما با حرف زدن با من هم متوجه این موضوع نخواهید شد، چون آخرین کاری که – تا به حال- انجام داده‌ام اعتراف به عدم امنیت مالی‌ام یا آنطور که من فکر می‌کنم، «عدم کفایت مالی» است، چرا که، به اعتقاد من بسیاری از مشخصه‌های عدم کفایت جنسی را دارد، حداقل از نظر ضرورت همراه با استیصال این دو برای پوشاندن آن و وانمود کردن به این‌که همه چیز رو به راه است. در حقیقت، این عدم کفایت می‌تواند از عدم کفایت جنسی هم خجالت آورتر و ناراحت کننده‌تر باشد. برد کلونتز روانشناس مالی که در دانشگاه کریگتون در اوماهای نبراسکا تدریس می‌کند و با افراد دارای مشکلات مالی سرو کار دارد می‌گوید: «احتمال این‌که شما از یک نفر بشنوید داروی وایاگرا مصرف می‌کند از این‌که بگوید مشکلاتی با کارت اعتباری‌اش دارد خیلی بیشتر است. بسیار بیشتر است». امریکا آنطور که دونالد ترامپ به ما یادآوری کرده، کشور برندگان و بازندگان است، کشور اقویا و ضعفا. اقرار به داشتن گرفتاری‌های مالی یک منبع شرمساری است، یک تحقیر هر روزه؛ حتی، یک شکل از خودکشی اجتماعی. سکوت تنها راه محافظت دربرابر آن است.
▬    بنا بر این، من هیچ گاه درباره مشکلات مالی‌ام با کسی، حتی، با نزدیک‌ترین دوستانم حرفی نمی‌زدم، تا وقتی که متوجه شدم اتفاقی که دارد بر سر من می‌آید بر سر میلیون‌ها امریکایی دیگر هم می‌آید و تنها مختص فقیرترین‌های ما نیست که بر اساس تعاریف موجود، برای تأمین نیازهایشان با مشکل مواجه‌اند. بر اساس مطالعه بانک مرکزی و دیگر مطالعات انجام شده، این اتفاقی بوده که برای صاحبان مشاغل حرفه‌ای طبقه متوسط و، حتی، کسانی که در طبقه بالاتر قرار دارند افتاده است. اتفاقی که برای افراد در آستانه بازنشستگی و در آستانه اشتغال افتاده است. برای فارغ التحصیلان کالج‌ها و ترک تحصیل کردگان از دبیرستان افتاده. اتفاقی که در سراسر کشور رخ داده، از جمله در مکان‌هایی که کمتر از همه انتظار مشاهده چنین مشکلاتی را در آن‌ها دارید. می‌دانستم که من ۴۰۰ دلار پول اضافی برای گذراندن یک شرایط اضطراری ندارم. چیزی که نمی‌توانستم تصور کنم این بود که بسیاری از امریکایی‌های دیگر نیز چنین پولی را در دسترس ندارند. برایان دوست من که قصاب محل است، یکی از تنها مردانی است که می‌شناسم و می‌بینم در حضور دیگران از تنگناهای مالی‌شان حرف می‌زنند. او یک بار به من گفت: «اگر یک نفر بگوید که وضعش رو به راه است، دارد دروغ می‌گوید». شاید این حرف به کلی درست نباشد، اما، باز هم از حقیقت خیلی دور نیست.
▬    یکی از دلایلی که من این مسأله را تا همین اواخر نمی‌دانستم، این بود که اقتصاددانان هم آن را نمی‌دانستند یا دست کم درباره آن بحث نمی‌کردند. آن‌ها آمارهای بیکاری و اختلاف درآمدها و اطلاعات روی شبکه را دارند، اما، هیچ یک این‌ها به درستی نشان‌دهنده اتفاقی نیست که در خانواده‌هایی جریان دارد که می‌کوشند از این هفته تا هفته دیگر، از این چک حقوق تا چک حقوق بعدی، از این مخارج تا مخارج بعدی امورات خود را به نحوی بگذرانند. دیوید جانسون اقتصاددانی که نابرابری درآمدها و ثروت‌ها را در دانشگاه میشیگان درس می‌دهد می‌گوید: «مردم درباره مقولات سپرده‌ها و بدهی‌ها مطالعه کرده‌اند، اما، این مفهوم که مردم قادر به برآورده کردن نیازهایشان نیستند یا این ایده که اگر شوکی به آن‌ها وارد شود پولی برای هزینه کردن برای آن ندارند، قطعاً یک حوزه جدید برای تحقیقات است؛ حوزه‌ای که از دوران رکود بزرگ شاهد نبوده‌ایم».
▬    به گفته جانسون اقتصاددانان مدت‌ها فرضیه بافی می‌کنند که مردم در طول زندگی‌شان مصرف خود را تعدیل و سال‌های بد را با سال‌های خوب جبران می‌کنند؛ وام گرفتن بد است، پس، انداز کردن خوب است، اما، تحقیق اخیر نشان می‌دهد که وقتی مردم مقداری پول به دست می‌آورند- یک جایزه، یک پاداش مالیاتی، یک میراث کوچک- در واقع، بسیار بیشتر احتمال دارد که آن را خرج کنند تا پس، انداز کنند. جانسون می‌گوید: «می‌توان چنین گفت که مردم پولی ندارند تا پس، انداز کنند». معلوم می‌شود که بسیاری از ما در وضعیت وخامت مالی کم و بیش مداومی زندگی می‌کنیم. پس، اگر واقعاً می‌خواهید بدانید چرا امروز چنین نارضایتی اقتصادی عمیقی در امریکا وجود دارد، حتی، زمانی که بسیاری از شاخص‌ها می‌گویند که کشور رو به جهت درستی حرکت می‌کند، از یکی از آن ۴۷ درصد بپرسید. از من بپرسید.
▬    برای بسیاری از ما- ما رنج برندگان خاموش که نمی‌توانیم درباره گرفتاری‌های مالی خود حرفی بزنیم- این زندگی ما و نه تنها حساب‌های بانکی ماست که در خطر قرار دارد. انجمن روانشناسی امریکا مطالعه سالانه‌ای را با تمرکز بر ایالات متحده انجام می‌دهد. در مطالعه سال ۲۰۱۴ – که در آن ۵۴ درصد امریکاییان گفته‌اند فاقد پول کافی برای برآوردن هزینه‌های ماهانه زندگی‌شان هستند یا تنها به همین اندازه درآمد دارند- مشخص شده که پول عامل استرس زای شماره یک کشور است. هفتاد و دو درصد بزرگسالان گزارش کرده‌اند که دست کم در مواقعی از بابت پول تحت استرس قرار دارند و تقریباً، یک چهارم این عده استرس «شدید» را گزارش کرده‌اند. این استرس چون خود شکنندگی مالی در سطوح درآمدی و گروه‌های سنی مختلف تفاوت دارد. تعجبی ندارد که این استرس‌ها برای سلامت فردی – که البته، ناشی از نداشتن پول کافی است- بد است. سی و دو درصد پاسخگویان این مطالعه گفته‌اند که نمی‌توانند از پس، هزینه‌های یک شیوه زندگی سالم برآیند و ۲۱ درصد گفته‌اند که از نظر مالی چنان تحت فشار قرار دارند که به پزشک مراجعه نکرده‌اند یا اگر هم این کار را کرده‌اند، یک سال از آن می‌گذرد.
▬    اما آسیب پذیری مالی بیشترین اثر را گذشته از سلامت جسمانی، بر احساس جامع‌تر ما از سلامت بودن دارد. برد کلونز روانشناس مالی می‌گوید: «ناامنی مالی در افسردگی، اضطراب و فقدان کنترل شخصی که به مشکلات مادی می‌انجامد نقش دارد». من هم این را می‌دانم. پول همان طور که در ترانه سیندی لوپر می‌گوید، ممکن است همه چیز را تغییر دهد، اما، نداشتن پول قطعاً همه چیز را خراب می‌کند. عدم کفایت مالی بستری برای رنج و محنت است. کاری می‌کند که شب‌ها خوابتان نبرد و صبح‌ها دلتان نخواهد از جا برخیزید. وادارتان می‌کند از جهان کناره‌گیری کنید. به بهای از دست رفتن احساس خودارزشی و اعتماد به نفس تمام می‌شود، همسران را مقابل هم و، حتی، فرزندان را در برابر والدینشان قرار می‌دهد، هر چند که شکر خدا چنین اتفاقی هیچگاه برای شخص من رخ نداده است، اما، برای دیگران اتفاق افتاده و می‌افتد. من خودم را فردی قوی و انعطاف‌پذیر می‌دانم، اما، کسانی که چنین نیستند چه؟ ناکامی-که بر اساس تمام معیارهای اقتصادی اکثریتی زیادی از امریکاییان چنین هستند- درد ملی بزرگ و پنهان ما را شکل می‌دهد، دردی که عمیق و همیشگی است.
▬    و در حالی که این رنج و محنت بدواً فردی است و عمدتاً از دید جامعه عموم پنهان می‌ماند، شاید کم کم شروع به تقلیل دادن روحیه ملی ما نیز کرده باشد. مردم می‌خواهند احساس کنند، نیاز دارند که احساس کنند که در این جهان در حال پیشرفت هستند. این چیزی است که باعث دوام آن‌ها می‌شود. آن‌ها نیاز دارند احساس کنند که زندگی‌شان بهبود پیدا خواهد کرد، و، حتی، بیشتر از این، زندگی فرزندانشان از زندگی خودشان بهتر خواهد بود، درست همان طور که اعتقاد دارند زندگی‌شان باید از زندگی والدینشان بهتر باشد، اما، هرچه می‌گذرد مردم بیشتر از این احساس فاصله می‌گیرند. در یک نظر سنجی که نیویورک تایمز در سال ۲۰۱۴ انجام داده مشخص شده که ۶۴ درصد امریکاییان گفته‌اند هم‌چنان به رؤیای امریکایی اعتقاد دارند که پایین‌ترین رقم در نزدیک به دو دهه گذشته است. گمان دارم احساس اهمیت داشتن ما در مواجهه با مشکلات مادی، نه تنها منبعی برای سرخوردگی، بلکه منبعی برای خشمی است که اکنون، در حال آلوده کردن سیاست‌های ملی ماست، خشمی که متوجه مهاجران غیرقانونی یا تجارت الکترونیک چینی‌ها یا دقیقاً شخص پرزیدنت اوباما شده است، به این خاطر که ما قادر نیستیم یا تمایل نداریم منبع واقعی آن را بر زبان آوریم. همان طور که اقتصاددان دانشگاه هاروراد بنجامین ام. فریدمن در کتاب سال ۲۰۰۵ خود «پیامدهای اخلاقی رشد اقتصادی» می‌نویسد، «زمانی که تعداد کافی از شهروندان یک جامعه این احساس را از دست می‌دهند که حرکتی رو به جلو دارند، صرف ثروتمند بودن مانع از پس، نشستن آن جامعه به سمت تصلب و عدم بردباری نیست». به نظر می‌آید که امروز ما درست در ابتدای همین پس، نشستن قرار داریم؛ نقطه‌ای که در آن، عدم کفایت مالی فعال خود را به شکل انفجار خشم سیاسی نشان می‌دهد
▬    بسیاری از امریکاییان حداقل در ملاء عام، هنوز خوشبین مانده‌اند. در مطالعه سال ۲۰۱۳ موسسه پیو مشخص شد که ۵۵ درصد از امریکاییان درست به همان اندازه یا بیشتر از پولی که در ماه کسب می‌کنند هزینه می‌کنند. این میزان دقیقاً مشابه همان درصدی است که می‌گویند شرایط مالی مطلوبی دارند و فقط می‌تواند به این معنا باشد که برخی از آن‌ها وحشت زده‌تر از آن هستند که بپذیرند چنین وضع مناسبی ندارند. یا شاید از نظر مالی ناآگاه‌تر از آن هستند که شدت وخامت وضعیت اقتصادی خود را درک کنند. بسیاری از محققانی که من با آن‌ها صحبت کرده‌ام نیز خوشبین هستند. آناماریا لوسارتی به من گفت: «مردم نبوغ حل کردن خیلی از مشکلات را دارند. فکر می‌کنم ما نهایتاً درک کنیم که وقتی پای پول میان می‌آید، مغز به شکل طبیعی کار نمی‌کند». برد کلونز می‌گوید باور دارد که امریکاییان درک می‌کنند که باید کنترل بیشتری بر زندگی مالی‌شان پیدا کنند.
▬    اما خوشبینی این واقعیت را نفی نمی‌کند که دستمزدها کماکان پایین هستند، که نرخ پس، اندازهای فردی هم‌چنان پایین است؛ که به نظر می‌آید هر چه می‌گذرد حفظ زندگی طبقه متوسط دشوارتر می‌شود. (در یک مطالعه پیش از دوران رکود که بنیاد مشتری امریکا و انجمن برنامه ریزی مالی انجام دادند، مشخص شد که ۲۱ درصد امریکاییان این احساس را داشته‌اند که «عملی‌ترین راه» برای این‌که چند صد هزار دلار بیشتر دربیاورند، این است که برنده لاتاری شوند. ) من هم سعی می‌کنم هم‌چنان امیدوار و هم‌چنان واقع نگر باقی بمانم. با این حال، دیگر از امید کاری برنمی آید، حتی، در کشور رؤیابافان و سختکوشان و ایده آلیست ها. برای بسیاری از ما که سال‌هاست رنج و محنت کشیده‌ایم، احتمال دارد این وضعیت فقط یک دوران موقت دشوار به نظر آید، اما، بسیار محتمل‌تر است که این دوره، کل زندگی ما را در بر بگیرد.
مأخذ:فارس
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.