فیلوجامعه‌شناسی

امیل دورکیم: طرح رادیکال عدالت و وراثت

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد


• راه سوسیالیستی امیل دورکیم، فاصله چندانی با طریقت مارکس ندارد و حتی گاه به نظر می‌رسد که رادیکال‌تر است. او خواستار تجدید نظر در نهادهای مالکیت، وراثت و طبقه و اصول حاکم بر صلاحیت‌های اجتماعی و خدماتی است. او به نوعی نظریه عدالت توزیعی پایبند است. سخت به دنبال برابری اجتماعی می‌گردد و در سخنرانی‌های «اخلاق حرفه‌ای و اخلاق مدنی» و پس از آن، اصرار دارد که مسابقه منصفانه در بازار وقتی روی خواهد داد که همه از یک خط شروع کنند.

• دورکیم بر آن است که عدالت و برابری فرصت‌ها در جامعه، منوط به این است که ثروت، موروثی نباشد، بلکه بایستی از طریق روابط کاملاً حرفه‌ای منتقل شود. البته، دورکیم به نوعی از وراثت اعتقاد داشت، اما نه تا آن حد که بر برابری اجتماعی تأثیر وارونه بگذارد.

• عدالت، مستلزم یک مبادله‌ی منصفانه در بازار و فسخ تمام آن دسته از نابرابری‌های اجتماعی است که از منظر ارزش فردی مشروعیت ندارند. قطعاً از منظر فردگرایی، عناوین و درجات از والدین به فرزند منتقل نمی‌شوند، بلکه حتی حقوق مالکیت نیز نبایستی بخشی از حق وراثت قلمداد گردند.
• دورکیم به این نکته پی برد که در بدو امر افراد با حذف حق مالکیت از حق وراثت، مشکل خواهند داشت، اما در جامعه‌ای که دیگر بر نابرابری قدرت طبقاتی و رقابت وحشیانه‌ی مبتنی نیست، برابری اجتماعی بسیاری از نگرانی‌های والدین در مورد زندگی فرزندان بی‌دفاع‌شان در جهان اجتماعی بی‌رحم را از میان می‌برد.
• او در تکمیل تحلیل اولیه‌اش در سخنرانی‌های «اخلاق حرفه‌ای و اخلاق مدنی»، و در راستای تحکیم عدالت اجتماعی، حق مالکیت، قراردادهای کاری و سازمان اجتماعی تولید را اصلاح کرد، و کوشید تا به صورتی رادیکال، شکاف‌های قدرت سیاسی و اقتصادی در جامعه صنعتی مدرن را از میان بردارد.
مآخذ:...

ــ̓ ̓ـکوتیشن: اسپنسردرباره‌خصال‌مشترک‌میان‌جامعه‌وارگانیسم-چهار.انسجام‌ووحدت‌کارکردی

فرستادن به ایمیل چاپ

هربرت ادامه مطلب...اسپنسر در «اصول جامعه‌شناسی»


• چرا در یک جامعه و در یک موجود زنده، اعمال نامشابه را کارکرد اجزاء نامشابه در جهت کارکرد کلی تلقی می‌کنیم، ولی نمی‌توانیم این تلقی را در مورد اعمال نامشابه اجزاء نامشابه در یک جسم غیرارگانیک داشته باشیم؟ جواب این پرسش را باید با عطف به وجه مشخصه بعدی که از همه بارزتر است به تصور درآوریم.

• روند تکاملی در جامعه و در موجود زنده، صرفاً تفاوت‌ها را متصل نمی‌کنند، بلکه اتصال تفاوت‌های آشکارا مرتبط را برقرار می‌کنند؛ تفاوت‌هایی که هر کدام، دیگری را میسر می‌گرداند.

• اجزاء یک هم‌گروهی غیرارگانیک، به نحوی مرتبط‌اند که یکی از آن‌ها می‌تواند تغییر کند، بدون آن‌که تأثیر محسوسی بر بقیه بگذارد.
• در مورد اجزاء یک «هم‌گروهی» ارگانیک یا یک «هم‌گروهی» اجتماعی، قضیه فرق می‌کند. در هر یک از این دو، تغییرات در اجزاء، متقابلاً موجب تغییر در اجزاء متناظر می‌شوند، و تغییر اجزاء، متقابلاً به یکدیگر بستگی دارند.
• همین‌طور، هم در جامعه و هم در موجود زنده، وابستگی متقابل با پیشرفت و تکامل افزایش می‌یابد. پست‌ترین گونه‌ی جانوری، اعمال معده و جهاز تنفسی و پاها را با هم انجام می‌دهند. تکوین نوع جانور دیگری که ملحقاتی داشته باشد تا با آن‌ها حرکت کند یا غذا نگه دارد، تنها در صورتی روی می‌دهد که این ملحقات، با از دست دادن قدرت جذب مستقیم غذا از پیکرهای اطراف خود، مواد غذایی را از طریق اجزایی که قدرت جذب دارند، دریافت نمایند. یک ارگان تنفسی که سیالات گردش کننده برای هوا گرفتن به آن برده شوند، تنها بدین شرط می‌تواند به وجود آید که از دست دادن الزامی توانایی تأمین مواد مورد نیاز ترمیم و رشد به وسیله‌ی ارگان مفروض، با پدید آمدن ساختاری که این مواد را تأمین کند جبران شود.
• همین طور، در جامعه هم این نوع تغییرات روی می‌دهد. آن چیزی که ما در نهایت صحت و دقت، سازمان جامعه می‌نامیم، لزوماً متضمن صفات مشخصه‌ای از همین نوع است. جامعه، در حالی که ابتدایی است، همه‌اش جنگجوست، همه‌اش شکارچی است، همه‌اش کلبه‌ساز است و همه‌اش افزارساز است: هر یک از اجزاء، کلیه نیازها را برای خود برآورده می‌کند. پیشرفت به مرحله‌ای که یک ارتش دائمی دارد، تنها در صورتی می‌تواند امکان پذیر باشد که ترتیبات مورد نیاز برای تأمین غذا و لباس و مهمات آن ارتش از طرف بقیه جامعه، ظاهر شود.
• شرط این‌که جمعیتی تنها به کشاورزی، استخراج معادن، یا ساخت کالا، و توزیع کالاها مشغول باشند، این است که به ازای نوع خاصی از خدمات که از طرف هر بخش به بخش‌های دیگر ارائه می‌شود، این بخش‌های دیگر نیز، همگی، خدمات خود را به نسبت‌های بایسته و متناسب با آن‌چه دریافت کرده‌اند، عرضه دارند.
• این تقسیم کار، که ابتدا به وسیله علمای اقتصاد سیاسی به عنوان پدیده‌ای اجتماعی مورد توجه قرار گرفته، و بعداً از طرف زیست‌شناسان به عنوان پدیده‌ای مربوط به موجودات زنده شناخته شده و اسمش را «تقسیم کار وظایف الاعضایی» گذاشته‌اند، آن چیزی است که جامعه را نیز مانند حیوان، به صورت یک کل زنده در می‌آورد.
• از این جهت، یک ارگانیسم اجتماعی و یک ارگانیسم فردی کاملاً شبیه یکدیگرند، و این، مهم‌ترین وجه شبه این دو است.
• در یک پستاندار، توقف عملکرد شش‌ها، بسرعت موجب از کار افتان قلب می‌شود. اگر معده به کلی از کار بیفتد، تمام اعضای دیگر بدن به تدریج از کار می‌افتند. از کار افتادن پاها، مرگ تمام بدن را به علت محروم ماندن از غذا یا از دست دادن توانایی‌ای فرار در پی می‌آورد. حتی از دست دادن ارگان‌های کوچکی از قبیل چشم، بقیه ارگان‌ها را از خدمتی که برای حفظشان ضرورت حتمی دارد، بی‌بهره می‌گرداند. با لحاظ همه این حقایق، نمی‌توانیم نپذیریم که وابستگی متقابل اعضاء، خصلتی است که اهمیت اساسی دارد.
• بر همین منوال، وقتی که در یک جامعه، توقف عرضه سنگ آهن از طرف کارگران معادن، باعث توقف کار چلنگران می‌شود. تولیدکنندگان پوشاک، نمی‌توانند بدون فعالیت ریسندگان و نساجان به کار خود ادامه دهند. تولیدکنندگان مصنوعات از کار کردن باز می‌مانند، مگر آن‌که عوامل تولید کننده و توزیع کنندۀ محصولات غذایی به کارشان ادامه دهند. قدرت‌های کنترل کنندۀ امور جامعه، اعم از دولت‌ها، ادارات، صاحب منصبان قضایی، و پلیس، وقتی ضروریات زندگی (از طرف بخش‌هایی که نظم امورشان به وسیله‌ی این قدرت‌ها تأمین می‌شود) در اختیارشان قرار نگیرد، توان حفظ نظم را از دست می‌دهند. با لحاظ همه این حقایق، ناگزیر باید بگوییم که این وابستگی متقابل اجزاء، با انسجام و استحکام اجزاء نیز توأم خواهد بود.
مآخذ:...

عوامل‌مؤثر‌بر‌شكل‌گيري‌وضعيت‌اجتماعي‌و‌فردي‌سكولار‌از‌ديدگاه‌قرآن‌کریم‌(18)/ بدون‌حکمت

فرستادن به ایمیل چاپ

دکترادامه مطلب...حامدحا‌جی‌حیدری/ الهام‌نصرتی


گزارش رساله پایان‌نامه/رتبه اول تحقیقات علوم انسانی تهران/جشنواره محقق حلی 1390

← در کلامی از امام علي علیه السلام آمده است: جبرئيل بر آدم نازل شد و گفت من مامورم كه تو را ميان يكي از اين سه موهبت مخير كنم، تا يكي را برگزيني، و بقيه را رها كني، آدم گفت: آنها چيست؟ جبرئيل در پاسخ گفت: ”عقل“ و ”حياء“ و ”دين“. آدم گفت: من عقل را برگزيدم، جبرئيل به ”حياء“ و ”دين“ گفت او را رها كنيد و به دنبال كار خود برويد، گفتند ما ماموريم همه جا با عقل باشيم و از آن جدا نشويم! جبرئيل گفت: حال كه چنين است به ماموريت خود عمل كنيد، سپس به آسمان صعود كرد”! (“اصول كافى“ مطابق نقل نور الثقلين، ج.5، ص.382).

← اگر عقل از دين جدا گردد با اندك تحریکی بر باد مي‏رود، يا به انحراف كشيده مي‌شود، و اما ”حيا“ كه مانع انسان از ارتكاب زشتي‌ها و گناهان است، آن نيز ثمره شجره معرفت و عقل و خرد است.

← اين نشان مي‌دهد كه ”آدم“ سهم قابل ملاحظه‏اي از عقل داشت كه به هنگام مخير شدن در ميان اين سه چيز، مرحله بالاتر عقل را برگزيد، و در سايه آن هم دين را تصاحب كرد و هم حيا را.
← در حديث ديگري از امام صادق علیه السلام مي‏خوانيم: من كان عاقلا كان له دين، و من كان له دين دخل الجنة: ”كسي كه عاقل باشد دين دارد، و كسي كه دين داشته باشد داخل بهشت مي‌شود“ ”بنابراين، بهشت جاي عاقلان است“ (”اصول كافى“ مطابق نقل نور الثقلين، ج.5، ص.382).
← البته عقل در اينجا به معني معرفت راستين است، نه شيطنت‌هاي شياطين كه در سياستمداران جبار و ظالم جهان ديده مي‌شود كه به گفته امام صادق علیه السلام شبيهة بالعقل، و ليست بالعقل‏ ”شبيه عقل است ولي عقل نيست”! (”اصول كافى“ مطابق نقل نور الثقلين، ج.5، ص.382)  (تفسير نمونه، ج.24، ص.327).

----------------------------------------
وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ إِذا أُلْقُوا فِيها سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّما أُلْقِيَ فيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذير قالُوا بَلي‏ قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَ فِي ضَلالٍ كَبِيرٍ وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لأَصْحابِ السَّعِيرِ
ملك/11-6
----------------------------------------

← و اوضاع خراب و هولناکی در انتظار آنان که بدون چراغ عقل روزگار می‌گذرانند، فراهم است.
← ”براي كساني كه به پروردگارشان كافر شدند عذاب جهنم است و بد جايگاهي است“ (وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ).
← سپس به شرح گوشه‏اي از اين عذاب وحشتناك پرداخته مي‏افزايد: ”هنگامي كه كفار در آن افكنده مي‌شوند، صداي وحشتناكي از آن مي‏شنوند و اين در حالي است كه پيوسته مي‏جوشد و غليان دارد“ (إِذا أُلْقُوا فِيها سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ). هنگامي كه آنها با نهايت ذلت و حقارت در آن پرتاب مي‌شوند. فرياد وحشتناك و طولاني جهنم برمي‏خيزد، و تمام وجود آنها را در وحشت فرو مي‏برد. ”شهيق“ در اصل به معني صداي زشت و منكري همچون صداي الاغ است، و گاه گفته‏اند از ماده ”شهوق“ به معني طولاني بودن گرفته شده (لذا كوه بلند را جبل شاهق مي‌گويند) بنابراين، ”شهيق“ به معني ناله طولاني است. بعضي گفته‏اند ”زفير“ صدايي است كه در گلو مي‏پيچد، و ”شهيق“ صدايي است كه در سينه رفت و آمد مي‌كند، و به هر حال اشاره به صداهاي وحشت‏انگيز و ناراحت كننده است.
← سپس براي مجسم ساختن شدت خشم ”دوزخ“ مي‏افزايد: ”نزديك است از شدت غضب پاره پاره شود”! ”تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ“ (ملك/8). ”ولي آنان در پاسخ مي‌گويند: انذاركننده به سراغ ما آمد، ولي ما او را تكذيب كرديم و گفتيم خداوند هرگز چيزي نازل نكرده و خداوند وحي بر كسي نفرستاده است، تا به هواي نفس خويش ادامه دهيم، حتي به آنها گفتيم شما در گمراهي عظيمي هستيد”! (قالُوا بَلي‏ قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَ فِي ضَلالٍ كَبِيرٍ). نه تنها آنها را تصديق نكرديم، و به پيام حياتبخششان گوش فرا نداديم، بلكه به مخالفت برخاسته، و اين طبيبان روحاني را گمراه خوانديم، و از خود رانديم. بعد به دليل اصلي بدبختي و گمراهي خود اشاره كرده، ”مي‌گويند: اگر ما گوش شنوا داشتيم، و عقل خود را به كار مي‏گرفتيم، هرگز از دوزخيان نبوديم”! (وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ).
← ”اينجاست كه به گناه خود اعتراف مي‌كنند، دور باشند دوزخيان از رحمت خدا”! (فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لأَصْحابِ السَّعِيرِ). در اين آيات ضمن بيان سرنوشت وحشتناك دوزخيان، تأكيد روي علت اصلي بدبختي آنها گذارده شده است، مي‌گويد: از يك سو خداوند گوش شنوا عقلو  و هوش داده، و از سوي ديگر، پيامبرانش را با دلائل روشن فرستاده، اگر اين دو با هم ضميمه شوند سعادت انسان تامين است.

در نتیجه...
• بهره‌ي 59. ترك تعقل راستين كه در باب عقل و جهل اصول كافي براي آن هفتاد سپاه برشمرده شده، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد. في‌الجمله منظور اين است كه آنچه در فلسفه و منطق متعارف به آن تعقل گفته مي‌شود، كاملاً بيانگر تعقل مد نظر اسلام نيست، بلكه اسلام تعقل و حكمت را كاري سترگ مي‌داند كه براي آن شرايط مفصلي بر مي‌شمرد. به جنود و عقل و جهل امام خمینی مراجعه فرمایید.
• بهره‌ي 60. رفع پرده عفت و حياء، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.

← تا کنون، شصت رهنمود از مصحف شریف آموختیم. صد و بیست و پنج رهنمود دیگر باقیست. تا پایان ساخت این الگو برای فهم عوامل بی‌دینی با ما همراه باشید...
مآخذ...
هوالعلیم

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 09 فروردین 1391 ساعت 22:14

ــ̓ ̓ـکوتیشن: اسپنسردرباره‌خصال‌مشترک‌جامعه‌وارگانیسم-سه.تمایز کارکردها

فرستادن به ایمیل چاپ

هربرت ادامه مطلب...اسپنسر در «اصول جامعه‌شناسی»


• به موازات تنوعاتی که در اشکال و ترکیبات ارگان‌ها روی می‌دهد، در کارکردهایی که انجام می‌دهند نیز تنوعاتی به وجود می‌آید: رشد آن‌ها به صورت تبدیل شدن به ارگان‌های نامشابهی که کارکرد نامشابه دارند، جامعه عمل می‌پوشد.

• دستگاه تغذیه، با عهده‌دار شدن تمامی کارکرد جذب غذا (که در همان حال صفات ساختاری خود را نیز کسب می‌کند)، تدریجاً به صورت بخش‌های متمایز، تمایز می‌یابد، و هر یک از این بخش‌ها، عهده‌دار کارکرد خاصی است که به نوبه خود، جزیی از کارکرد کلی را هم تشکیل می‌دهد. یک پا، که برای جابه‌جایی یا متوقف کردن حرکت نقشی سودمند دارد، تقسیمات اولیه و ثانویه و... کسب می‌کند که این تقسیمات به نوبه خویش، کارکرد اصلی و فرعی‌ای خود را در این مأموریت به انجام می‌رسانند.

• در مورد اجزایی هم که جامعه بدان‌ها تقسیم می‌شود، وضع از همین قرار است. طبقۀ حاکمی که ظهور می‌کند، فقط به طور ساده نسبت به بقیه (طبقات)، نامتشابه نمی‌گردد، بلکه کنترل بقیه را نیز بر عهده می‌گیرد، و وقتی این طبقه به دسته‌های برخوردار از حاکمیت بیشتر و کمتر، انشعاب می‌یابد، ماحصل این تقسیمات، مجدداً به سوی عهده‌دار شدن بخش‌های متمایزی از تمامی عمل کنترل حرکت می‌کنند. در مورد طبقاتی هم که اعمالشان در شمول کنترل مذکور قرار می‌گیرد، وضع بر همین منوال است. گروه‌های گوناگونی که آن‌ها را در برگرفته‌اند مشغله‌ی گوناگون دارند: هر یک از این گروه‌ها، ضمناً، در درون خود تمایزهای جزیی اجزاء را همراه با تمایزهای جزیی کارکرد اخذ می‌نماید.
• در اینجا، با روشنی بیشتری مشاهده می‌کنیم که چطور جامعه و ارگانیسم از هم‌گروهی‌های غیرارگانیک متفاوت می‌شوند. چون اختلافات ساختاری در هم‌گروهی‌های غیرارگانیک، با تمایز کارکردی همراه نمی‌شود.
مآخذ:...

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 09 فروردین 1391 ساعت 23:05

پرسش‌ازنسبت‌سلطه‌ورسانه/ فرهنگ‌توده‌ای

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...دهخدا


نقد فرهنگ توده‌ای، نقد سیستم‌های مسلط بر افکار عمومی است، نه خود فرهنگ و «مردم». جامعه‌ی پیشاتوده‌ای یک واحد یکپارچه‌ی جمعی قلمداد می‌شود که مردم آن مجموعه‌ای از ارزش‌های مشترک و مورد توافق را که موجب جذب منظم آن‌ها در جامعه می‌شود و سلسله مراتب و تفاوت‌ها را به رسمیت می‌شناسد قبول داشتند. در این جامعه، هنر و فرهنگ نخبگان و فرهنگ عامیانه بومی که از میان مردم برمی‌خیزد و به دست مردم خلق شده و مستقل است و مستقیماً زندگی و تجربه‌های مردم را منعکس می‌کند، هر یک جای خود را داشتند. با ظهور صنعتی شدن و شهری شدن، این موقعیت تغییر می‌کند؛ اجتماع و اخلاقیات در هم می‌شکنند، افراد منزوی و ازخودبیگانه و ناهنجار می‌شوند و تنها روابطی که می‌توانند داشته باشند، روابط مالی و قراردادی است. این افراد کم‌کم در یک توده‌ی بی‌نام و نشان جذب می‌شوند و تحت سلطه‌ی تنها منبع جامعه و اخلاقیات جانشین که در اختیار آن‌هاست، یعنی رسانه‌های جمعی درمی‌آیند. مک‌دانلد بر آن است که:

«هنر بومی از طبقات پایین جامعه رشد کرد. این هنر بیان خودانگیخته و فی‌البداهه‌ی مردم بود که تقریباً بدون کمک «فرهنگ بالا» آن را خلق کردند تا به نیازهایشان پاسخ دهد. [اما] فرهنگ توده‌ای از بالا بر مردم تحمیل شد. تکنسین‌هایی که بازرگانان آن‌ها را استخدام کرده بودند آن را به هم بافتند و پیام‌گیران آن مصرف‌کنندگان منفعلی بودند که مشارکت آن‌ها به انتخاب بین خرید و عدم خرید محدود می‌شد…. هنر بومی از نهادهای خود مردم بود، مثل یک باغچه‌ی خصوصی که با خار از پارک بزرگ و رسمی ارباب یعنی از «فرهنگ بالا» جدا شده بود. اما فرهنگ توده‌ای این حصار را می‌شکند و مردم را به شکل پست‌تری از فرهنگ بالا جذب کرده و به این ترتیب به ابزاری برای تسلط سیاسی مبدل می‌شوند».

               صنعتی شدن و شهری شدن در جهت «ذره‌ای شدن» عمل می‌کنند. این بدان معناست که یک جامعه‌ی توده‌ای به سوی وضعیتی پیش می‌رود که از مردمی تشکل یابد که فقط می‌توانند مانند اتم‌ها در فیزیک یا ترکیبات شیمیایی با هم ارتباط برقرار کنند. جامعه‌ی توده‌ای از افراد پراکنده تشکیل شده است؛ افرادی که هیچ نوع رابطه‌ی منسجم معنادار یا اخلاقی با یکدیگر ندارند. این مردم در ظاهر، ذرات پراکنده یا ذرات واقعی تلقی نمی‌شوند، اما گفته می‌شود که ارتباط بین آن‌ها صرفاً قراردادی، سرسری و فاقد انسجام است و به هیچ وجه اعضای یک جامعه‌ی یکپارچه محسوب نمی‌شوند. افرادی که در جامعه‌ی توده‌ای زندگی می‌کنند به تدریج درمی‌یابند که فقط باید به خود متکی باشند و هیچ جامعه و یا مؤسسه‌ای که بتواند خود را به آن متعلق بدانند یا هیچ ارزشی که براساس آن زندگی خود را سازماندهی کنند به رایشان وجود ندارد. آن‌ها دیگر دقیقاً نمی‌دانند که روش‌های خوب و درست زندگی کدامند، چون جامعه‌ی توده‌ای به دلیل فرایندهایی که به ظهور آن منجر شده‌اند، نمی‌تواند راه‌حل‌های کافی و مناسب برای این مشکلات در اختیار آن‌ها بگذارد.

               در فرایند «ذره‌ای شدن»، افول سازمان‌های اجتماعی واسطه، که ناشی از صنعتی شدن و شهری شدن است، نقش اساسی دارد. این‌ها سازمان‌هایی مانند روستا، خانواده، و کلیسا هستند که زمانی حس هویت روانی، رفتار اجتماعی و یقین اخلاقی را در افراد به وجود می‌آوردند، اما همتایان مدرن آن‌ها مانند شهرها و علوم این تأثیر را ندارند. این‌ها نمی‌توانند به شکوفایی هویت کمک کنند، رفتار را تعریف کنند و اخلاقیات را مشخص گردانند. طبق این نظریه مردم در یک جامعه‌ی توده‌ای هم از نظر اجتماعی و هم از نظر اخلاقی متفرق می‌شوند. نه تنها تماس بین مردم صرفاً رسمی و قراردادی می‌شود، بلکه از داشتن حس عمیق درباره‌ی یکپارچگی اخلاقی نیز محروم می‌شوند، چون نظم اخلاقی در یک جامعه‌ی توده‌ای در حال افول است. در اینجا نکته‌ی مهم این است که اگر برای نظم اخلاقی چارچوب مناسبی وجود نداشته باشد و اگر مردم حس درستی از ارزش‌های اخلاقی نداشته باشند، آنگاه یک نظم کاذب و بی‌ثمر به جای آن ظهور خواهد کرد و مردم به اخلاقیات جانشین و تصنعی روی خواهند آورد. در نتیجه، این موقعیت به جای برطرف کردن بحران اخلاقی در یک جامعه‌ی توده‌ای، آن را وخیم‌تر خواهد کرد. فرهنگ توده‌ای نیز در اینجا نقش دارد چون یکی از مهم‌ترین منابع یک نظام اخلاقی جانشین و تصنعی محسوب می‌شود. بدون سازمان‌های واسط مناسب، افراد در مقابل کنترل و استثمار مؤسسات کلیدی مانند رسانه‌های جمعی و فرهنگی عام (که خود زمانی، از جمله‌ی نهادهای واسط توهم می‌شدند) آسیب‌پذیر می‌شوند. هیچ نظم اخلاقی برای جلوگیری از این موقعیت وجود ندارد. ایمان دینی و حقایق مربوط به جوامع کوچک از بین رفته و جای خود را به حضور غیراخلاقی فردگرایی عقلانی و ناهنجاری سکولار که همراه ظهور مصرف انبوه و فرهنگ توده‌ای، یعنی جانشین‌های اخلاقی در یک جامعه‌ی توده‌ای است، می‌دهد.

               فرهنگ توده‌ای همان فرهنگ عوام است که با شیوه‌های صنعتی تولید انبوه، تولید و در بازار با سود، به جمعیت انبوه مصرف‌کننده، ظاهراً رایگان عرضه می‌شود. می‌توان گفت که این، یک فرهنگ تجاری است که در یک سطح انبوه برای بازار وسیع تولید شده است. رشد این فرهنگ به معنی آن است که فرهنگ‌هایی که پول‌ساز نیستند و نمی‌توانند برای بازار انبوه، تولید انبوه داشته باشند، جایی برای ادامه‌ی حیات ندارند. نظریه‌های فرهنگ توده‌ای واکنشی بوده است در برابر صنعتی شدن و تجاری شدن فرهنگ عوام در سطحی وسیع. استفاده از شیوه‌های تولید انبوه ظاهراً مانند الزامات سود تجاری، اثرات  مضر و مخربی بر فرهنگ‌های تولید شده در جوامع توده‌ای صنعتی دارند. گفته می‌شود که جنبه‌هایی از تولید انبوه مانند خط مونتاژ، تقسیم تخصصی کار، تقسیم مراحل مختلف تولید، حجم وسیع محصولاتی که تولید می‌شوند و غیره فرهنگ توده‌ای را به خصوصیات محصولات صنایع تولید انبوه نزدیک می‌کند.
               از این دیدگاه بین محصولات مادی و فرهنگی یا بین تولید خودرو و تولید فیلم تفاوت چندانی وجود ندارد. محصولات استاندارد، فرمولی و تکراری فرهنگ توده‌ای نتیجه‌ی تولید کالاهای فرهنگی با استفاده از اشکال روزمره، تخصصی، پراکنده و خط مونتاژی تولید هستند.
               آنچه با این بحث در ارتباط است، مفهوم خاص پیام‌گیران در فرهنگ توده‌ای است. یعنی توده یا جمعی که تولیدات فرهنگ توده‌ای را مصرف می‌کند. این پیام‌گیران توده‌ای از مصرف‌کنندگان منفعل قلمداد می‌شوند که در مقابل نفوذ مؤثر رسانه‌های جمعی آسیب‌پذیرند و به زودی در مقابل وسوسه‌ی خریدن کالاهایی که فرهنگ توده‌ای تولید می‌کند، تسلیم می‌شوند و لذت کاذب مصرف جمعی اراده‌شان را سست کرده و آن‌ها را در معرض استثمار تجاری که انگیزه‌ی فرهنگ توده‌ای است قرار می‌دهد. تصویری که در مقابل چشمان ما قرار می‌گیرد، منعکس‌کننده‌ی توده‌ای است که تقریباً بدون تفکر و تأمل، با کنار گذاشتن تمامی آرزوهای سرنوشت‌سازش فریب فرهنگ توده‌ای و مصرف انبوه را می‌خورد. به دلیل ظهور جامعه‌ی توده‌ای و فرهنگ توده‌ای، این توده دیگر منابع فکری و اخلاقی لازم برای عملکرد متفاوت با آن را ندارد. نمی‌تواند طور دیگری انتخاب کند. جهان فرهنگی تحلیل می‌رود و به یک توده‌ی مشترک تبدیل می‌شود. هنر در ورای آمال آن قرار دارد و فرهنگ بومی خود را نیز از دست داده است. برای چنین توده‌ای، فرهنگ باید در سطح انبوه تولید شود تا سودآور باشد.
               جهت فروش به این جمعیت انبوه مصرف‌کننده، فرمول‌های ساده و استاندارد فرهنگ توده‌ای که مورد پسند همه هستند به وجود آمده است، زیرا «همه»، یعنی تمام افراد پراکنده و متفرق، زمینه‌ی لازم برای فریب خوردن را دارند. به همین ترتیب این محصولات از آن قبیل محصولات فرهنگی هستند که می‌توانند با شیوه‌های تولید انبوه صنعتی در حجم وسیع تولید شوند. بنابراین دلیلی وجود ندارد که پیام‌گیران را به سوی اشکال اصیل و حقیقی مشارکت جمعی، به صورتی که در فرهنگ بومی دیده می‌شود سوق دهیم، چون شرایط آن‌ها دیگر نمی‌تواند تضمین شود. در عوض، پیام‌گیران توده‌ای آماده هستند تا احساسات و منطق خود را در معرض دست‌کاری قرار دهند و اجازه دهند تا نیازها و آرزوهایشان مخدوش و منحرف شود و امیدها و آمالشان به خاطر مصرف صرف با تخیلات و رؤیاهای غیرواقعی فرهنگ توده‌ای استثمار شوند. وقتی مردم به صورت یک توده‌ی سازمان‌یافته درمی‌آیند، هویت و صفات انسانی خود را از دست می‌دهند. زیرا توده‌ها از نظر تاریخی مانند جمعیت در فضا و مکان هستند: جمعیت بی‌شماری از مردم که نمی‌توانند آراء خود را به طور مستقل بیان کنند زیرا نه به عنوان افراد و نه به عنوان اعضای یک جامعه با یکدیگر ارتباط ندارند. در واقع آن‌ها با یکدیگر هیچ‌گونه ارتباطی ندارند، بلکه با چیزی در ارتباط هستند که دور، مبهم و غیر انسانی است. انسان توده‌ای یک ذره‌ی مجرد است که با هزاران و میلیون‌ها ذره‌ی دیگر که به گفته‌ی دیوید رایزمن «جمع تنها» را تشکیل می‌دهند، هماهنگی داشته و در عین حال از آن‌ها قابل تمایز نیست. فرهنگ توده‌ای از واقعیت‌های عمیق و همچنین از لذات ساده و خودجوش بی‌بهره است، چون واقعیت‌ها بیش از آن واقعی، و لذات بیش از آن زنده هستند که بتوانند پذیرش بدون چون چرای فرهنگ توده‌ای و کالاهایی را که این فرهنگ عرضه می‌کند به عنوان جانشینی برای سرخوشی، اندوه، فهم، تغییر، اصالت و زیبایی‌های اضطراب‌آور و غیرمنتظره (و مآلاً بی‌ثبات) انتخاب کنند. توده‌ها خواستار محصولات فرهنگی راحت هستند. ساختار فرهنگ توده‌ای، ساختاری است که فاقد چالش‌ها و جذابیت‌های فکری است و سهولت و آرامشی را که در تخیل و گریز از واقعیت وجود دارد، ترجیح می‌دهد. این سیستم‌های کنترل فرهنگ توده‌ای، تلاش برای اندیشیدن را محکوم کرده و واکنش‌های هیجانی و احساسی را خلق می‌کند و از پیام‌گیران خود انتظار ندارد از قوه‌ی تفکر خود استفاده کنند،                تلاش کنند و واکنش‌های خود را سامان دهند. این سیستم‌ها، واقعیت اجتماعی را ساده می‌انگارند و بر مشکلات آن پوشش می‌گذارند. اگر این مشکلات نمایان شوند، فرهنگ مزبور معمولاً با ارائه‌ی راه‌حل‌های زیان‌آور و غلط، با آن‌ها برخورد سطحی می‌کند. تجاری شدن را تشویق و از مصرف‌گرایی استقبال می‌کند و معیارهای سود و بازار را ستوده و نوای مخالف دیگران را سرکوب می‌کند، چرا که این فرهنگ خنثی‌کننده و خاموش‌گر است.
               نتایجی که از گسترش فرهنگ توده‌ای تاکنون گفته‌شده‌اند، مشکل اصلی نیستند؛ با انتشار وسیع فرهنگ توده‌ای و کم‌اهمیت شدن تمام جنبه‌های فرهنگ و فقدان ظاهری مهارت‌ها و توانایی‌هایی که برای درک و قبول «فرهنگ والا (استعلایی)» لازم است جایگاه امنیت این فرهنگ، امتیاز آن در ارزیابی، تعدیل و قضاوت و جانب‌داری از کسانی که خود قادر به بیان آراء خود نیستند، به چالش طلبیده است. در واقع رسانه‌های فراگیر که در حکم شرکت‌های معظم سهامی پیگیر منافع خود هستند، جایگزین این افراد و فرهنگ والا می‌شود. فرهنگ توده‌ای همه‌چیز را تحت‌الشعاع قرار داده، به پایین سوق می‌دهد و آن طور که می‌خواهد آن را بازسازی می‌کند.
               واضح است که نظریه‌ی فرهنگ توده‌ای می‌تواند این نظر را تقویت می‌کنند که دموکراسی و آموزش و پرورش رویدادهای مضری بوده‌اند، زیرا به ایجاد بیمارگونه‌ی یک جامعه‌ی توده‌ای کمک کرده‌اند. از این امر نباید نتیجه گرفت که نظریه‌ی جامعه‌ی توده‌ای از دموکراسی روی گردان است. در واقع این نظریه معتقد است که نتیجه‌ی فرایندهایی که توصیف می‌کند، نهادن قدرت در اختیار مؤسسات اصلی جامعه، صنایع تجاری، دولت و رسانه‌های جمعی است. این نظریه تلاش می‌کند تا نشان دهد که امکاناتی که برای تبلیغات عمومی به وجود آمده است، در واقع پتانسیلی است که برای طبقه‌ی ممتاز در استفاده از رسانه‌های جمعی جهت چاپلوسی، ترغیب، کنترل و استثمار مردم با روش‌های سازماندهی شده‌تر و گمراه‌کننده‌تر به وجود آمده است. آنچه در واقع به وقوع پیوسته است این است که کسانی که نهادهای قدرت را کنترل می‌کنند، به سلیقه توده‌ها متوسل می‌شوند تا بتوانند آن‌ها را کنترل کنند. اگر چهارچوب‌های اشتراکی و اخلاقی سنتی و سلسله مراتب اجتماعی و طبقاتی مورد قبول مردم در حال فروپاشی است و دیگر نهادی باقی نمانده است تا بین روابط انسان‌های پراکنده و قدرت‌های متمرکز موازنه ایجاد کند، فرد در مقابل نیروهای ترغیب‌کننده، کنترل‌کننده و زورگویی قدرت‌های مستقل سرمایه‌داری، دولت و رسانه‌های جمعی اعمال می‌شود مقاومت خود را از دست خواهد داد.
               تعلیم و آموزش نیز در فرهنگ توده‌ای شکل مخربی یافته است. از نظر لیوایز تعلیم متعلمی که اوقات فراغتش را در سینماها، تورق مجلات و روزنامه‌ها و گوش دادن به موسیقی جاز می‌گذراند، موفق نیست، چرا که مجموعه‌ای از عادات زیان‌آور برای تفکر، مانع از رشد طبیعی او شده است. زندگی در دوران پیشاتوده‌ای مجموعه‌ای از محرک‌های بیهوده‌ای که اکنون ساکنان حومه‌ها را احاطه کرده است نبود و به رالی لذت غیرآنی‌تر نیز زمانی وجود داشت. وسوسه پذیرفتن لذات کم ارزش و بی‌تکلف که فیلم‌ها و کتابخانه‌ها، مجلدات، روزنامه‌ها ارائه می‌دهند تقریباً برای همه غیرقابل مقاومت است. خودداری به منزله‌ی کنترل شدید خویش است، به حدی که حتی با اراده‌ترین افراد نیز از عهده‌ی آن برنخواهند آمد، چون فقط کسانی که قدرت کنترل خویش در آن‌ها استثنایی است. می‌توانند با محیط خود وارد جنگ شوند و فقط افرادی که سطح خودآگاهی آن‌ها به طرز فوق‌العاده‌ای بالاست می‌توانند لزوم چنین کاری را درک کنند.
               از نظر لیوایز جامعه‌ی توده‌ای شامل تولید انبوه و استانداردسازی می‌شود و تغییر تغریباً اجتناب‌ناپذیری را در فرهنگ توده‌ای که با رسانه‌های جمعی کنترل می‌شد، به وجود می‌آورد و تغییر تقریباً اجتناب‌ناپذیری را در فرهنگ توده‌ای که با رسانه‌های جمعی کنترل می‌شوند، را به وجود می‌آورد. این امر، مستلزم وجود لذت‌های خواب‌آور فرهنگی سطحی و استثمار توده‌های بی‌ریشه و بی‌سواد بود.
               مفهوم نیازهای غیرواقعی مکتب فرانکفورت (و از جمله هربرت مارکوزه) بر این دعوی استوار است که نیازهای واقعی در چهارچوب سرمایه‌داری مدرن قابل تحقق نیستند. زیرا نیازهای غیرواقعی که این سیستم برای ادامه‌ی بقا خود باید تقویت کند، بر آن‌ها تحمیل می‌شود. نیازهای غیرواقعی که به وجود آمده و تداوم می‌یابند، می‌توانند در واقع برآورده شوند؛ مثلاً نیازهایی که مصرف‌گرایی به وجود می‌آورد، فقط به بهای نیازهای واقعی است که همچنان تحقق نیافته باقی می‌مانند. علت این رویداد این است که مردم متوجه نمی‌شوند که نیازهای واقعی آن‌ها تحقق نایافته باقی می‌ماند. مردم در نتیجه‌ی ایجاد و ارضای نیازهای غیرواقعی، چیزی را که تصور می‌کنند می‌خواهند به دست می‌آورند. استریناتی مثال آزادی را می‌زند؛ افرادی که در جوامع سرمایه‌داری زندگی می‌کنند تصور می‌کنند که آزاد هستند، اما آن‌ها انسان‌های آزاد، خودمختار و مستقل نیستند. در واقع، آزادی آن‌ها به آزادی در انتخاب کالاهای مصرفی گوناگون یا مارک‌های مختلف کالاهای یکسان یا احزاب سیاسی که در ظاهر بسیار شبیه هستند، محدود است. نیازهای غیرواقعی حق انتخاب برای مصرف‌کننده‌ها و رأی دهندگان که در تبلیغات و دموکراسی پارلمانی تأکید می‌شوند، نیازهای واقعی برای محصولات و آزادی سیاسی واقعی را سرکوب می‌کنند.
               «فرهنگ صنعتی» یا «صنعت فرهنگ» عامل ایجاد و ارضاء نیازهای غیرواقعی و سرکوبی نیازهای واقعی است. این صنعت به سلیقه‌ها و اولویت‌های توده‌ها شکل بخشیده و به این ترتیب با تلقین مطلوب بودن نیازهای غیرواقعی یا حقیقی، مفاهیم یا نظریه‌های بدیل و رادیکال و روش‌های فکری و رفتار ضد سلطه، به کار می‌رود. این فرهنگ در این راستا به قدری موفق است که مردم هرگز پی نمی‌برند که چه اتفاقی رخ می‌دهد. فرهنگ توده‌ای به توده‌ها تحمیل شده است  آن‌ها را به پذیرش خود وادار می‌کند، به نحوی که آن‌ها این فرهنگ را یک فرهنگ تحمیلی محسوب نمی‌کنند. «صنعت فرهنگ» بر سطوح آگاه و ناخودآگاه میلیون‌ها نفری که هدف قرار داده است به نحو انکارناپذیری تعمق می‌کند؛ توده‌ها در درجه‌ی اول قرار ندارند، بلکه فرعی هستند و از آن‌ها به عنوان ابزاری برای محاسبه یا به عنوان قطعات یدکی برای این صنعت استفاده می‌شود. مشتری حرف آخر را نمی‌زد، بلکه فقط بازیچه است، هر چند که صنعت فرهنگ از ما می‌خواهد این‌طور فکر نکنیم.
               کالاهایی که محصول صنعت فرهنگ هستند به تحقق یافتن ارزش‌هایشان در بازار نیاز دارند. انگیزه‌ی سود ماهیت اشکال فرهنگی را تعیین می‌کند. از نظر صنعتی تولید فرهنگ فرایند استاندارد شدن است که طی آن محصولات شکل مشترک تمام کالاها را به خود می‌گیرند. اما این انگیزه همچنین نوعی حس فردیت را تقویت می‌کند و هر کالا ظاهراً برای سلیقه یک فرد خاص تولید می‌شود، اما در پس این شباهت‌ها یک یکسانی و انگیزه‌ی فراگیر وجود دارد که انگیزه‌ی اصلی صنعت فرهنگ، یعنی منافع نیروهای مسلط بر بنگاه‌های «لیبرال» فرهنگ است. ویژگی اختصاصی بودن هر محصول، استاندارد شدن و کنترل هوشیاری از سوی صنعت فرهنگ را مبهم می‌کند. اختصاصی کردن، فرایندی است که بر فرایند استاندارد شدن سرپوش می‌گذارد. تئودور آدرنو این نکته را در مورد نظام ستاره‌ای هالیوود بیان می‌کند و بر آن است که «هر قدر روش‌ها و محتوای این نظام از انسانیت دورتر شوند، صنعت فرهنگ با تلاش و موفقیت بیشتری در مورد شخصیت‌های به اصطلاح بزرگ آن تبلیغ می‌کند و مورد قبول واقع می‌شود». آدرنو معتقد است که فرهنگ توده‌ای . رسانه‌ای سرگرمی به نسبت بی‌ضرر و پاسخ دموکراتیک به نیاز مصرف‌کنندگان نیست. از نظر او این صنعت نیروی بسیار مخربی است و بشریت را به نابودی می‌کشاند. این نظام یکسان‌کننده و خنثی‌کننده‌ی فکر است و امکان هر نوع تجدید نظر اصولی را در نظام رو به تباهی امروز دنیا را منتفی می‌سازد. از نظر او «قدرت ایدئولوژی صنعت فرهنگ به قدری است که یک رنگی و یکسانی را جانشین هوشیاری می‌کند». این تأکید بر یکسانی هیچ‌گونه اشتغال، تعارض و یا دیدگاه بدیلی از نظم اجتماعی موجود را تحمل می‌کنند. این دیدگاه بدیل تلاش می‌کند تا این را به همه بقبولاند که خارج از این نظم مدرنیستی و به ظاهر مردم‌سالارانه هیچ شق دیگری قابل گزینش نیست و هیچ راه فراری از گردونه‌ی این زندگی پر از مصیبت فکری وجود ندارد. ما باید با این تمدن و ناخرسندی‌های آن بسازیم و هر روز شاهد زوال روزافزون خوشبختی باشیم. پذیرفتن روش‌های فکری و رفتاری متفاوت، مخالف و بدیل این سیستم مدرنیستی بسته روز به روز غیر ممکن‌تر می‌شود، زیرا قدرت صنعت فرهنگی در اذهان مردم رو به افزایش است. صنعت فرهنگ با دروغ‌ها و نه واقعیت‌ها، با نیازها و راه‌حل‌های کاذب و نه نیازها و راه‌حل‌های واقعی سر و کار دارد. این صنعت مسائل را فقط «در ظاهر» حل می‌کند، نه به نحوی که باید در                زندگی واقعی حل شوند. این فرهنگ صورت ظاهر و نه جوهر حل مشکلات و ارضاء نیازهای کاذب را به عنوان جانشینی برای راه‌حل‌های واقعی برای مشکلات واقعی ارائه می‌دهد. در این راستا بر سطوح هوشیاری توده‌ها غلبه می‌کند. توانایی صنعت فرهنگ در «جایگزین کردن» آگاهی توده‌ها با پذیرش خودکار و کم و بیش کامل است. موفقیت این صنعت در ارتقاء ضعف نفس و استثماری است که اعضای ضعیف جامعه‌ی معاصر با تمرکز قدرت به آن محکوم شده‌اند. از نظر آدرنو «به هیچ وجه تصادفی نیست که تولیدکنندگان بدبین فیلم‌های امریکایی ظاهراً بر این عقیده هستند که فیلم‌های آن‌ها باید سطح آگاهی یازده ساله‌ها را مد نظر داشته باشند. به این ترتیب آن‌ها به تبدیل کردن بزرگ‌سالان به کودکان یازده ساله تمایل پیدا می‌کنند». به این ترتیب قدرت «صنعت فرهنگ» در تضمین تسلط و تداوم سرمایه‌داری و قابلیت آن برای شکل‌دهی و خلق پیام‌گیران «ضعیف»، وابسته، منفعل و خدمت گذار نهفته است.
مآخذ:...

عوامل‌مؤثر‌بر‌شكل‌گيري‌وضعيت‌اجتماعي‌و‌فردي‌سكولار‌از‌ديدگاه‌قرآن‌کریم‌(17)/ استعداداهل‌حق

فرستادن به ایمیل چاپ

دکترادامه مطلب...حامدحا‌جی‌حیدری/ الهام‌نصرتی


گزارش رساله پایان‌نامه/رتبه اول تحقیقات علوم انسانی تهران/جشنواره محقق حلی 1390

← استعداد اهل حق= خوب شنیدن + خوب تأمل کردن + خوب به غیب ایمان داشتن و دست خدا را در کار تدبیر جهان دیدن.

← همین.

----------------------------------------

أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً
فرقان/44
وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا في‏ أَصْحابِ السَّعيرِ
ملك/10
----------------------------------------

← آيا گمان مي‌كني كه اكثر ايشان استعداد شنيدن حق را دارند تا آن را پيروي كنند يا استعداد تعقل درباره حق را دارند تا آن را پيروي كنند و به دنبال اين گمان اميدوار هدايت يافتن آنها شدي كه اين قدر در دعوتشان اصرار مي‏ورزي؟
← كلمه‌ي ”سمع“ گاهي در معناي شنيدن صدا و سخن اطلاق مي‌شود، و گاهي در غرضي كه عقلا از شنيدن سخن دارند، و غرض عقلا از شنيدن سخن اين است كه به مقتضاي آن ملتزم شوند، اگر مقتضاي آن اين است كه كاري را انجام داده يا ترك كنند.
← ماده ”عقل“ بيشتر در نيروي تشخيص خير از شر، و نافع از مضر استعمال مي‌شود، البته گاهي هم در غايت و غرض از اين تشخيص به كار مي‏رود.
← و غرض از تشخيص خير و شر اين است كه آدمي به مقتضاي آن عمل كند، و به آن ملتزم و معتقد باشد، در مقام به دست آوردن خير و نافع برآيد، و شر و مضر را ترك كند.
← آيه شريفه زير، عقل و سمع را در غرض از عقل و سمع استعمال كرده، مي‌فرمايد: ”لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالانْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ“ (اعراف/179)، چون معناي اين كلام اين است كه با اين وسائل درك، مطالب را درك مي‌كنند، ولي به مقتضاي آن ملتزم نيستند، و عمل نمي‏كنند.
← و چون بيشتر مردم تنها از نيروي سمع استفاده مي‌كنند، نه از نيروي عقل، چون از درك دقائق امور و ادراك حقيقت آن و راه‏يابي به مصالح و مفاسد واقعي عاجزند، و از نيروي عقل تنها خواص از مردم بهره‏مند مي‌شوند، لذا در آيه اول كلمه‌ي ”نسمع“ را و سپس ”نعقل“ را آورد. ”لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ”- منظور از ”سمع”، استجابت دعوت رسولان، و التزام به مقتضاي سخن ايشان است، كه خيرخواهان امينند، و منظور از ”عقل”، التزام به مقتضاي دعوت به حق ايشان است، تا آن را تعقل كنند و با راهنمايي عقل بفهمند كه دعوت ايشان حق است، و بايد انسان در برابر حق خاضع شود. و معناي آيه اين است كه: دوزخيان در پاسخ فرشتگان مي‌گويند: اگر ما در دنيا رسولان را در نصايح و مواعظشان اطاعت كرده بوديم، يا حجت حق آنان را تعقل مي‏كرديم، ”إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ“ بعد از آنكه حال كفار و جزايي كه در برابر كفر دارند بيان فرمود، در مقابل آن، حال مؤمنين به غيب را بيان كرد تا تقسيم را تمام كرده باشد، و از اوصاف مؤمنين خصوص خشيت و ترس از خدا را آورد، چون مقام، مقام انذار و وعيد بود، و اگر خشيت آنان را خشيت به غيب خواند، براي اين است كه آن عذابي كه به آن ايمان آورده‏اند و از آن مي‏ترسند عذابي است در پرده غيب، نه عذابي كه امروز با حواس خود آن را احساس كنند (ترجمه الميزان، ج.19، ص.593).
در نتیجه...
• بهره‌ي 55. گاه نشنيدن حق و در معرض سخن حق قرار نگرفتن است كه جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 56. فقدان گوش شنواي واقعي و چشم بيناي راستين، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 57. ضعف ايمان به غيب، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 58. ترك خشيت و ترس از خدا و جدي نگرفتن انذارها و وعيدهاي خداوند كه از زبان كتاب‌ها، پيامبران، اوصاياء و اولياء پروردگار ابلاغ مي‌شود، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.

← تا کنون، پنجاه و هشت رهنمود از مصحف شریف آموختیم. صد و بیست و هفت رهنمود دیگر باقیست. تا پایان ساخت این الگو برای فهم عوامل بی‌دینی با ما همراه باشید...
هوالعلیم

مروری‌به‌کتاب«تجددشناسی‌وغرب‌شناسی؛حقیقت‌های‌متضاد»/برداشت‌آخر

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر ادامه مطلب...حامد حاجی‌حیدری


░▒▓ تقدیم

• علوم اجتماعی ایران، نوپاست.

• در این علم نوپا، هم باید به مؤلف مقام ارجمندی داد، و هم به مترجم. و البته، همیشه و همواره مؤلف، ارجمندتر است.
• و صد البته دکتر حسین کچویان، مشغول تألیفند، و از این بابت، ارجمندتر از مترجمین.
• خب؛ افکار ایشان نیز مانند هر دانشمند مؤلف دیگر، مشغول دگرگونی و تحول است، و کتاب «تجددشناسی و غرب‌شناسی؛ حقیقت‌های متضاد»، از جمله بهترین نمودها و جمع‌بندی‌های افکار ایشان تا کنون بوده است، هر چند که کتاب در دست تألیف ایشان، متضمن چرخش‌هایی در این طرز فکر، طی آینده نزدیک خواهد بود.
• کتاب «تجددشناسی و غرب‌شناسی؛ حقیقت‌های متضاد»، قبل از آن که مخاطبان ثابت ایشان، شاهد آن چرخش هنوز منتشر نشده باشند، جمع‌بندی خوبی است از طرز فکری که قویاً و عمیقاً زیر نفوذ افکار میشل فوکو بوده است.
• در گرماگرم نقد علوم انسانی، موضوع نقد علوم انسانی، بهانه‌ای شده است، برای اعلام مواضع معرفت‌شناختی دکتر حسین کچویان، تا کنون. که البته من امید دارم که تغییر کند.
• دقیقاً از این بابت، نظر همه علاقمندان، را به این کتاب مختصر جلب می‌نمایم.

░▒▓ طرح کلی کتاب
• محور اصلی بحث دانشیار عالی‌رتبه، دکتر حسین کچویان، رئیس وقت گروه معظم جامعه‌شناسی دانشگاه تهران، در کتاب «تجددشناسی و غرب‌شناسی؛ حقیقت‌های متضاد»، تفکیک و ممتاز ساختن «غرب‌شناسی» نسبت به «تجددشناسی» است. ”تجددشناسی، ناظر بر بخش عمده‌ای از تلاش‌هایی است که برای شناخت غرب، پس از نزدیک به دو قرن آشنایی با آن در ایران، صورت گرفته است. آن‌چه امروز در ایران، «علوم انسانی» خوانده می‌شود، در واقع، شکلی از تجددشناسی است و صاحب‌نظران مختلف این علوم، اعم از فلسفه، تاریخ، سیاست، جامعه‌شناسی، اقتصاد، انسان‌شناسی و نظایر آن، دائماً در کار ارائه شناختی از غرب بوده‌اند“.
• و غرب‌شناسی، از دیدگاه دکتر حسین کچویان، بسیار مهم است. غرب‌شناسی، عنوانی است که به یک جهان‌بینی مطلوب و بایسته داده شده است. غرب‌شناسی، چیزی بیش از پروژۀ اندیشه‌ای «در کنار» میکروب‌شناسی، کیهان‌شناسی، زمین‌شناسی،... است. غرب‌شناسی، جهان‌شناسی و جهان‌بینی بایسته است که البته شرایط تاریخی و نهادی و شخصیتی وقوع تحقق آن فراهم نیست؛ و این، نتیجه چالش‌برانگیز و تکان‌دهنده کتاب است. غرب‌شناسی، مستلزم الزامات و شرایط امکان‌پذیری است، که موجود نیست.

░▒▓ تجددشناسی/غرب‌شناسی
• کتاب، فاقد صراحب در تعاریف و ارجاعات است. اغلب مفاهیم، و خصوصاً، مفاهیم کلیدی مثل «شرق/غرب»، «تجدد»، «مدرنیته»، «غرب‌شناسی»،... در بدو استفاده یا در هر جای دیگر، تعریف نشده مانده‌اند یا مدام و آشکار، مقصود نگارنده از یک معنا به معنای دیگر می‌لغزد. از این گذشته، تعریف مفاهیم یا سایر مطالب مبهم کتاب، با ایراد ارجاعات مشخص به خارج از متن یا آثار پیشین نگارنده محترم، ایضاح نیافته‌اند.
• مرحله اول تجددشناسی (بدون ذکر تاریخ): این دوره، به لحاظ تاریخی، از زمان اولین مواجهه‌های تمدنی با غرب تجددی، به عنوان یک تمدن متمایز شروع می‌شود. این دوره، با خصیصه یا هدف غربی شدن یا پیوستن به تجدد، علی رغم عدم درک از ماهیت آن مشخص می‌شود.
• مرحله دوم تجددشناسی (پس از شهریور 1320): این مرحله، با پیدایی نوعی گرایش منفی به تجدد یا به شکل درست‌تر، غلبۀ آن در مواجهه‌ها با غرب تجددی و هم توجه به وجود مشکل در جذب تجدد، به واسطۀ ویژگی متمایز آن در قیاس با اسلام و تمدن اسلامی مشخص می‌شود.
• مرحله سوم تجددشناسی (پس از انقلاب اسلامی 1357): این دورۀ اخیر با فاصله‌گیری از گرایش بی چون و چرا به مطلوبیت تجدد، ارزیابی و اخذ گزینشی و همچنین، ظهور و غلبۀ رویکردی انتقادی نسبت به آن مشخص می‌شود. از زمان پیروزی انقلاب اسلامی، تدریجاً سوال از تجدد در صورت «مسأله غرب» یا غرب‌شناسی، به عنوان سؤالی متمایز از مسأله تجدد یا تجددشناسی ظاهر شده و به مرور، به صورت یک جریان و رویکرد غالب درآمده است. با این حال، چندان پیشرفتی در این زمینه حاصل نشده است، و دلیل این عدم توفیق، فقدان درک و فهم متمایز و تفاوت تجددشناسی با غرب‌شناسی است.
• مرحله سوم-تیپ اول: تجددشناسی‌های بعد از انقلاب اسلامی که بر اساس تبعیت از منطق مابعدتجددشناسی یا خودشناسی شکل گرفته است. به گمان من، چیزی شبیه آن چیزی که می‌شود در مساعی کلوپ «ارغنون» ملاحظه کرد.
• مرحله سوم-تیپ دوم: تجددشناسی‌های بعد از انقلاب اسلامی که به شکل صریح و سر راستی، از روایت غالب تجدد کلاسیک یا روایت روشنگری در فهم تجدد تبعیت می‌کنند. به گمان من، این نوع تلقی را می‌توان در کلوپ «اطلاعات سیاسی-اقتصادی» و طراحان اقتصادی عصر سازندگی و اصلاحات ملاحظه نمود. البته، مثال خود کتاب، دکتر سید جواد طباطبایی است. در حال حاضر، کلوپ «پرسش»، محل تجمع تمام باقیمانده میراث تجددشناسی است.
• مرحله سوم-تیپ سوم: صاحب‌نظرانی که منظر و نگاه خود را دینی-اسلامی معرفی می‌کنند، ولی به لحاظ معرفت‌شناختی در چهارچوب تیپ اول می‌گنجند، مانند دکتر عبدالکریم سروش، دکتر مصطفی ملکیان، و دکتر محمد مجتهد شبستری.
• مرحله سوم- تیپ چهارم: معادل همان غرب‌شناسی است که هنوز محقق نشده است. آن نوع تجددشناسی که «غرب‌شناسی» در معنای درست و خاص آن است. این تیپ، هم به لحاظ اجتماعی-تاریخی بر هویت کاملاً سنتی خود در برابر هویت تجددی تأکید کرده، و هم این‌که به لحاظ نظری، از منظر و بر پایۀ سنت دینی به فهم تجدد دست می‌زنند. که البته هنوز اتفاق نیفتاده است و حتی خود دکتر حسین کچویان، نمونه‌ای از آن نیست.

░▒▓ ولی چرا غرب‌شناسی میسر نیست؟
• این که چرا، غرب‌شناسی میسر نیست، و حتی خود دکتر حسین کچویان هم نمی‌تواند نمونه‌ای از آن محسوب شود، بازمی‌گردد به یک موضع معرفت‌شناختی که معرفت را نه یک اقدام منطقی انسان برای دستیابی به حکمت، بلکه یک اقدام تاریخی و نهادی و مرکب از مقدمات گفتمانی و غیرگفتمانی می‌داند که باید از پیش به متفکر «داده شود»، تا نتیجتاً، او بتواند درست فکر کند و درست به جهان یا غرب نظاره کند.
• این مقدمات گفتمانی و غیرگفتمانی، در «علاقه» چکیده می‌شود و «علاقه»، نحو «التفات» متفکر به جهان را مشخص می‌کند. بر این اساس، «علاقه» زایدالوصف ما برای غربی شدن، برای توسعه یافتن، برای مثل از ما بهتران شدن، نحو اساسی منطق و تحلیل ما در مورد جهان را ساخته است و تا این هست، یک جهان‌بینی درست تحقق نمی‌یابد. مشکل اصلی نزد تجددشناسان گذشته و حال، این است که «علاقه» و «التفات» آن‌ها برای شناخت غرب، اصلی است که ما فرع آن هستیم. این را می‌توان در تک تک حرکات و سکنات روشنفکر ایرانی و حتی عامه مردم و سیاستمداران قبل و بعد از انقلاب دید. مثلاً اگر من و شما در مورد دموکراسی یا توسعه اقتصادی اختلاف داشته باشیم، نحو اصلی استدلال ما در مقابل یکدیگر، معمولاً این است که مثلاً در امریکا و اروپا و ژاپن هم، دموکراسی را این‌طور می‌فمهمند یا توسعه را اینطور برنامه‌ریزی می‌کنند، پس ما هم باید چنین کنیم. در واقع، غرب اصل است، و ما فرع. این نحو خاص التفات ما به دنیاست که قبلاً در مفهوم «شرق‌شناسی» ادوارد ودیع سعید توضیح داده شده بود.
• برای تغییر این شرایط، نخست، باید آگاهانه این «علاقه» را در خود ایجاد کنیم تا نوعی از جهان‌نگری را در خود بپروریم که متکی به «فضا»ی محلی و «سنت»‌های خودمان باشد.
• همچنین، باید از «مکر» یا «زیرکی» نظریه‌های غربی پرهیز کنیم. باید، آشکار شود که مدرنیت، به عبث، خود را به عنوان یک تحول عقلانی و اصل عقل جلوه داده است، و سایر جهان‌نگری‌ها را غیرعقلانی نمود می‌دهد. این، حاصل توهم فلسفه‌های روشنگری و فلسفه‌های تاریخ و نظریه‌های مدرنیستی جامعه‌شناسی است. و البته یکی از مهم‌ترین گام‌های برای تحقق این هدف، عبور از جامعه‌شناسی، اعلام مرگ جامعه‌شناسی، و رسیدن به یک چشم‌انداز «مابعدجامعه‌شناختی» است.
• از این گذشته، باید برخی اختلالات تاریخی و ایدئولوژیک و سیاسی در مسیر هویت خودی رفع شود. در واقع، «ما» از اواخر سلسله صفویه، در یک چنبره تاریخی و سیاسی گیر کرده‌ایم که موجب شکل‌گیری یک «هویت تخیلی و ثانویه» برای «ما» شده است. پس گام نهایی، ضرورت خودشناسی است.
• برای آن که چنین نگاهی تغییر کند، باید مجموعه شرایط نهادی و تاریخی عوض شود. «تجربه وجودی-عقلانی یا تغییر جهان از وجه ذاتی آن حاصل کشف و ظهور خاص آن تحت شرایط تاریخی است». «اتخاذ منظرِ درست، صرفاً وجهی نظری نداشته، بلکه به طور بنیادین، به هویت فرد و پایگاه اجتماعی او در جهان اجتماعی و تعاملات و ارتباطات حاصله از این پایگاه، با کل فضای پیرامون ارتباط می‌یابد».
• فرجام این نسبی‌گرایی معرفتی، همان انفعالی است که نهایتاً به فوکو و سروش هم مسلط شد. معرفت به «نهادها»ی قدرت و «علایق» و «محل» و «نوع التفات» و «تاریخ» و «پایگاه اجتماعی» و «تعاملات» و «ارتباطات» و همه آنچه در مفهوم مبهم «فضا» چکیده می‌شود، به نحوی تقلیل پیدا می‌کند که دیگر نمی‌توان به آن، برای رویارویی با هیچ چیزی اتکاء کرد. البته برای خواننده این سؤال پیش می‌آید که ذهن استاد چگونه از همه این‌ها خلاصی یافته است؟...
مآخذ:...

پرسش‌ازنسبت‌سلطه‌ورسانه/ تعین‌رسانه‌ای‌پیام‌وفرهنگ‌وجامعه

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...دهخدا


مکتب تورنتو که یکی از خاستگاه‌های اصلی علم ارتباطات است، بر این دیدگاه پافشاری می‌کند که رسانه عامل مسلط شکل‌دهی به هر دوره تاریخی است. رسانه‌ها بر نحوه‌ی تفکر، تصمیم‌گیری و رفتار افراد تأثیر مسلط می‌گذارند. مارشال مک‌لوهان، در همین چهارچوب بر آن است که در هر دوره‌ی زمانی یک رسانه‌ی مسلط وجود دارد (مثلاً در وضعیت کنونی ایران روزنامه‌ها، و به ویژه روزنامه‌های صبح رسانه‌های مسلط محسوب می‌شوند) و اضافه می‌کند که خصیصه‌های اساسی رسانه‌ی مسلط و غالب این است که قادرند نظم اجتماعی را به هم بزنند و آن را شکل دهند. از این منظر قاعدتاً رسانه‌ها می‌توانند به ما بگویند چگونه فکر کنیم و چگونه اطلاعات را سازمان ببخشیم. او بر آن است که فناوری ارتباطی ما را به صورت‌هایی به یکدیگر پیوند می‌زنند که با صورت‌های طبیعی انتقال پیام تفاوت دارند. این نظریه به دخالت‌ها و دستکاری‌های احتمالی در فکر و زندگی انسان‌ها در بعد تازه‌ای توجه می‌کند.

               به اتکاء این موضع، جودیت لازار نتیجه می‌گیرد که استقلال و بی‌طرفی ابزار ارتباطی و رسانه، در روزگار ما، فکر خامی بیش نیست. مسلماً رسانه‌ها تنها عرصه‌ها و ابزارهای ساده‌ی رقابت افکار مردم نیستند. اولاً، مجراهایی را فراهم می‌آورند تا کنش‌گران سیاسی بتوانند پیام‌های خود را از آن طریق توزیع کنند، ثانیاً این امکان را برای سردبیران پیش می‌آورند که از بین اخبار انتخاب نمایند و تحلیل‌های نزدیک به تعهدات سیاسی خود از آن‌ها را به دست دهند. در این ارتباط د. ولتون می‌گوید:

«[خبرنگاران] نقش بزرگی در تفسیر و ارزش‌گذاری بعضی داده‌ها نسبت به بعضی دیگر بازی می‌کنند و به همین دلیل است که خبرنگاران گزارشگرانی ساده نیستند. آن‌ها نقش بدیهی و ضروری مفسران را نیز بر عهده دارند».

               در عصر ما، وقتی وسایل فناورانه‌ی بیش از پیش پیچیده‌ای در اختیار خبرنگاران قرار می‌گیرد و به آن‌ها امکان می‌دهد هزاران خبر را از چهار گوشۀ عالم دریافت کنند، مسأله‌ی انتخاب خود به خود و ناچار بر آن‌ها تحمیل می‌گردد. معمولاً پنج تا هفت برابر اطلاعاتی که رسانه‌ها قادر به انتشار آن‌ها هستند، به دست آن‌ها می‌رسد. به ناچار نظر شخصی هم تا حدودی در گزینش از میان این خبرها دخالت دارد. روشن است که خبرنگاران در انتخاب و تفسیر خبرها، تنهایی تصمیم نمی‌گیرد. قبل از هر چیز، مهم است بگوییم که وی یکی از اعضای سازمان به حساب می‌آید و برای این تعلق خاطر فشار زیادی را تحمل می‌کند. پس اطلاعی که او منتقل می‌کند، کمتر نتیجه‌ی عمل فردی و بیشتر محصول فرایندهای اجتماعی موجود در سازمان‌های پیچیده‌ی رسانه‌ای و جاافتاده در نظام اجتماعی است. ژاک الول، در مورد رابطه‌ی میان شناخت و قدرت نتیجه می‌گیرد که نه فقط کسب اطلاع، بلکه حفظ و نگهداری اطلاع نیز قدرت می‌آورد. بنابراین هنگامی که اطلاعی داده نمی‌شود و از نظر مردم پنهان می‌ماند نیز قدرت وجود دارد. این نکته‌ی مهمی است که الول به آن اشاره کرده است. به عبارت دیگر این تنها اطلاعات منتشره توسط رسانه‌ها در مورد یک موضوع خاص نیست که قابل تحلیل جامعه‌شناختی است، بلکه سکوت رسانه‌ها خود پدیده‌ای است که در تحلیل جامعه‌شناختی به آن توجه لازم نشده است و این در صورتی است که در جامعه‌هایی که اطلاعات در آن‌ها از راه رسانه‌ها توزیع می‌شوند، مسأله‌ی سکوت آن‌ها درباره‌ی بعضی موضوع‌ها بسیار اهمیت دارد، زیرا اغلب نشان‌دهنده‌ی اطلاعی است که پنهان نگه داشته می‌شود  . روزنامه‌نگاران با تأکید بر جزئیاتی که فکر می‌کنند «داغ»تر است موجب پخش «خبر غلط» می‌شوند. به این ترتیب روزنامه‌نگاران به «نوعی فضاسازی» دست می‌زنند که در اطراف خبرها شکل می‌گیرد، به طوری که اگر کمی بعد هم کذب خبر برملا شود، نخستین اطلاع در حافظه‌ها ضبط شده و در خاطره‌ها مانده است و افشا و تکذیب بعدی از دامنه‌ی آن نمی‌کاهد.

               اتفاق دیگر قابل مطالعه در رسانه‌ها، این است که برای مشروعیت بخشیدن به خبر، از روشن‌فکران استفاده می‌کنند. اما آن‌ها معمولاً مخاطبان خود را با روشن‌فکران معینی مواجه می‌کنند. به عبارت دیگر به جای آنکه  به خاطر دانش تخصصی دانشمندان در زمینه‌های مشخص به آنان مراجعه شود، به «روشن‌فکر ستاره»ها، این غیب‌گویان عصر جدید، رجوع می‌شود تا نظرات خود را (حتی گاهی در مورد موضوع‌هایی که کاملاً بیرون از توانایی آن‌هاست) اعلام کنند.
مآخذ:...

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 08 فروردین 1391 ساعت 10:06

ــ̓ ̓ـکوتیشن: اسپنسردرباره‌خصال‌مشترک‌میان‌جامعه‌وارگانیسم-دو.تمایزساختارها

فرستادن به ایمیل چاپ

هربرت ادامه مطلب...اسپنسر در «اصول جامعه‌شناسی»


• این، از صفات پیکرهای اجتماعی است، چنان که از صفات موجودات زنده است، که در همان حال که از نظر اندازه و ابعاد افزایش می‌یابند، از نظر ساختار نیز افزایش پیدا می‌کنند.

• جنین یک حیوان تکامل یافته‌تر، مانند جانوران پست‌تر، اجزاء معدودی دارد که از یکدیگر مشخص باشند، ولی در آن حال که تودۀ پیکری بیشتری کسب می‌کند، اجزاء آن متکثر می‌شوند و قابل تشخیص می‌گردند.

• در مورد جامعه هم وضع از همین قرار است. ابتدا، عدم مشابهت بین اجزاء آن، از نظر تعداد و درجات، واضح نیست، ولی با افزایش جمعیت، تقسیمات اصلی و فرعی، متعددتر و متعین‌تر می‌شوند.
• به علاوه، در ارگانیسم اجتماعی، مانند ارگانیسم فردی، تمایزات، تنها با کامل شدن، به بلوغ رسیدن، و در مرحله قبل از تلاشی و زوال قرار گرفتن، متوقف می‌شود.
• با اینکه در هم‌گروهی‌های غیرارگانیک نیز، نظیر آن‌چه در کل منظومه شمسی و در هر یک از اعضای این منظومه می‌بینیم، تمایزات ساختاری، با ادغام‌ها و یکی شدن‌ها همراهند، ولی این متمایز شدن‌ها چنان بالنسبه کُند و چنان بالنسبه ساده هستند که می‌توان آن‌ها را نادیده گرفت.
• متکثر شدن اجزاء متباین در جوامع، و در موجودات زنده، به قدری عمده است که ماهیتاً خصلت وجه مشترک دیگری بین جامعه و ارگانیسم را به وجود می‌آورد، و این خصلت، آن‌ها را از اجسام غیرارگانیک مشخص می‌کند.
• این وجه اشتراک، با مشاهده‌ی همراهی متمایز شدن تدریجی ساختارها و متمایز شدن تدریجی وظایف، به نحو کامل‌تری درک خواهد شد.
مآخذ:...

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 08 فروردین 1391 ساعت 09:22

عوامل‌مؤثر‌بر‌شكل‌گيري‌وضعيت‌اجتماعي‌و‌فردي‌سكولار‌از‌ديدگاه‌قرآن‌کریم‌(16)/ بی‌تفاوت

فرستادن به ایمیل چاپ

دکادامه مطلب...ترحامدحا‌جی‌حیدری/ الهام‌نصرتی


گزارش رساله پایان‌نامه/رتبه اول تحقیقات علوم انسانی تهران/جشنواره محقق حلی 1390

← فایده خواندن این متن می‌تواند این باشد که ما را تکان بدهد.

← اگر از دنیا، فقط لذت و عشق و حال را گرفته‌ایم،

← اگر حرف حق زیردست خود را نمی‌شنویم،
← اگر ستم بر ستمدیدگان را نمی‌بینیم،
← اگر کاممان در مقابل صاحبان ”زر و زور و تزویر“ به حق باز نمی‌شود،
← اگر فکر خود را جز به تمشیت امور روزمره به کار نمی‌اندازیم،
← اگر غم هدایت خلق خدا و استضعاف مستضعفین را نمی‌خوریم،
← اگر فقط به فکر ”منافع شخصی“ یا ”منافع ملی“ هستیم،
← اگر به فکر آن نیستیم که بود و نبود ما به حال این دنیا فرقی بکند،
← اگر به این راضی شده‌ایم که یک زن یا مرد ”معمولی“ باشیم و سرمان به کار خودمان باشد،
← اگر با گذر این همه سال از انقلاب و جنگ، آرد خود را الک کرده‌ایم و الک خود را آویخته‌ایم، ...
←  فایده خواندن این متن می‌تواند این باشد که ما را تکان بدهد.
← و البته، اگر می‌خواهیم این مطلب را بخوانیم، باید کمی کمتر روشنفکر باشیم.
← یعنی، خود را برای شنیدن چند ”تیکه آبدار“ آماده کنیم.
← بي‏تفاوت‌ها، پنج صفت تحقيرآميز دارند: انگار ”حيوانند“ و ”كورند“ و ”كرند“ و ”لالند“ و ”بي‏عقل‌اند“.
← و ”بی‌تفاوت“ها، هر چند که نماز بخوانند و روزه بگیرند، بر آستانه آتش نشسته‌اند و ”عرق می‌ریزند“!

----------------------------------------
وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلاَّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ
بقره/171
----------------------------------------

← “دُعاءً“ به معناي خواندن از نزديك و ”نِداءً“ براي خواندن از راه دور است.
← در اين آيه، دو تشبيه است: يكي تشبيه دعوت كننده‏ي حقّ، به چوپان. و ديگري‏ تشبيه كافران، به حيواناتي كه از كلام چوپان چيزي جز فرياد نمي‏فهمند. يعني اي پيامبر! مثال تو در دعوت اين قومِ بي‏ايمان به سوي حقّ و شكستن سدهاي تقليد كوركورانه، همچون كسي است كه گوسفندان و حيوانات را براي نجات از خطر صدا مي‏زند و آنها اين پيام را درك نمي‏كنند. زيرا چشم و گوش دل آنها بسته شده و در واقع، كر و لال و نابينا هستند.
← ارزش چشم و گوش و زبان، به آن است كه مقدّمه‏ي تعقّل باشد؛ ”صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ”. راه شناخت، پرسيدن، گوش كردن و ديدن همراه با تفكّر است.
در نتیجه...
• بهره‌ي 52. تعقل نكردن در دعوت دعوت كنندگان حق و باطل، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 53. تفكر ننمودن در جهان و علل و حكم نهفته در آن، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.
• بهره‌ي 54. بي‌تفاوتي در قبال حق و دعوت حق، جامعه، روابط اجتماعي، و فرد را به سوي وضعيت سكولار سوق مي‌دهد.

← تا کنون، پنجاه و چهار رهنمود از مصحف شریف آموختیم. صد و سی و یک رهنمود دیگر باقیست. تا پایان ساخت این الگو برای فهم عوامل بی‌دینی با ما همراه باشید...
مآخذ...
هوالعلیم

صفحه 374 از 425

a_a_