برداشت آزاد از پل سوییزی در ”نظریهی تكامل سرمایهداری“؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
• در میان آثاری كه پل سوییزی از خود بر جا نهاد، كتاب «نظریهی تكامل سرمایهداری» جایگاهی ویژه دارد. این كتاب معرفی مقدمهای و حسابشدهی اقتصاد سیاسی علمی است.
• كتاب در سطح نسبتاً بالایی از انتزاع آغاز میشود.
• عوامل نادیده گرفته شده، به تدریج به صحنهی تحلیل وارد میشوند و كتاب، پله پله، از دنیای نظر به دنیای عمل نزدیكتر میشود و سرانجام، با مسائل ملموس زمان ما درمیافتد.
• معالوصف، برتری تردیدناپذیر تحلیل سوییزی نباید موجب شود كه با او برخوردی غیرانتقادی داشته باشیم. فصل نخست كتاب را كه به «روش ماركس» میپردازد، در اینجا آوردهایم.
░▒▓ روش ماركس
• مباحث روششناسی در اقتصاد، مانند سایر رشتهها، احتمالاً مدلانگیز و بیخیرند. با وجود این، حذف كامل مسأله خطر اشتباهات جدی همراه دارد. این نكته خصوصاً در مورد ماركس اهمیت بیشتری دارد، چه، بسیاری از دستآوردهای مهم و نومایهی او دقیقاً به روششناسی مربوط میشوند.
• ماركس هوادار مؤمن روش انتزاعی-استنتاجی بود كه صفت ویژه و پیشانی سفید مكتب ریكاردو است. از این هم گذشته وی به روشی معتقد بود و آن را به كار میبست كه نظریهپردازان معاصر روش «تقرب تدریجی میخوانندش.
• اصل انتزاع، به خودی خود از ارائهی دانش ناتوان است؛ مسألهی دشوار، نحوهی كاربست آن است. اینجا دست كم دو مسأله بروز میكند: اول، چه مسألهای تحت تحقیق است؟ و دوم، عناصر اساسی این مسأله كداماند. حال، كافی است همان سئوال اول را بررسی كنیم تا قانع شویم كه اقتصاددانان همیشه در مقصد خود همرأی نبودهاند. آنچه برمیآید آن است كه هیچ دو محققی را نمیتوان یافت كه مصالحشان را به نحوی كاملاً واحد تمشیت دهند. یكی ممكن است تفاوتی را كنار بنهد (منتزع كند) كه دیگری در پی تبیینش است و باز هر دو، از دیدگاه مسألهای كه تحت بررسی دارند، محق باشند. مقصد ماركس با مقاصد مكاتب فكری غیرماركسی كاملاً متفاوت است. هیچ ضابطهی عامی در كار نیست كه راه را نشانش دهد. مشخصكردن اساسی و امكانپذیر كردن تحلیل آن: این است وظیفهی خاص انتزاع. اگر بخواهیم دستآوردهای دانشمند خاصی را بیابیم باید بكوشیم فرضیات كلیدی او را بشناسیم. در مورد ماركس آنقدر دربارهی تكامل فكری او میدانیم كه دست به چنین تلاشی بزنیم.
• هنگام تحصیل در دانشگاه، توجه وی به فلسفه و علم حقوق معطوف شد. آموزشهای «افراطی»اش مانع از آن شد كه كرسیای در تدریس به دست آورد. در ۱۸۴۲ سردبیری روزنامهی نوبنیاد «راینیشه سایتونگ» را پذیرفت. در این منصب برای نخستین بار به مسائل واقعی اجتماعی و همچنین با آرای اجتماعی نو تماس یافت. بعد از چند ماه «راینیشه» به دستور اولیاء امور توقیف شد و ماركس خود را فارغ و آزاد یافت و بیدرنگ در مطالعهی سوسیالیسم و كمونیسم، تاریخ فرانسه، اقتصاد سیاسی انگلستان غوطهور شد. نحوهی برخورد او با اقتصاد، مدتها پیش از آنكه تصمیم بگیرد مطالعهی اقتصاد را پروای نخستین خود كند شكل گرفته و تعیین یافته بود.
• در مقدمهی بحق مشهور «نقد اقتصاد سیاسی»، گفتاری از او دربارهی تكامل فكریاش در طی این سالهای بحرانی در دست داریم. اهمیت «اقتصاد سیاسی (كالبدشناسی جامعه) در وهلهی اول از آنجاست كه محرك تغییر اجتماعی را در این رشته باید جست. او میكوشید رابطهی حقیقی و متقابل عوامل اقتصادی و غیراقتصادی را در كلّیت وجود اجتماعی باز بنمایاند. ماركس به مطالعهی پیگیر و جامع اقتصاد سیاسی، از نقطهنظر قوانین حاكم بر تغییرات شیوهی تولید، دست زد.
• ماركس عناصر فكری هگل را كه بر پویش تكامل از طریق تعارض نیروهای مخالف یا متضاد تكیه میكرد، اختیاز نمود. لیكن برخلاف هگل ریشهی تعارضات تعیینكنندهی تاریخی را در شیوهی تولید پی گرفت، یعنی آنان را، به قول خودش، تعارض طبقاتی شناخت. اینها عناصر اساسیای هستند كه باید به مدد انتزاع، مجزا گردند و تحلیل شوند.
• اقتصاددانان كلاسیك نیز به ریشههای اقتصادی تعارض طبقاتی علاقهی فراوان داشتند (به اعتباری ریكاردو از «توزیع محصول زمین» دقیقاً همین را افاده میكرد) لیكن خصومت اجتماعیای كه هم از نظر فكری و هم از حیث عاطفی بیشتر و توجه آنان را به خود جلب كرده بود تعارض سرمایهداران صنعتی و زمینداران بود. ماركس عذر گرایش به نهادن تأكید اصلی بر زمین و اجارهبها را دریافت لیكن آن را نادرست شمرد.
• ماركس حتی پیش از آنكه كاوش برای «نقد» و «سرمایه» را آغاز كند، همین نظر را در «مانیفست» ابراز داشته بود. «جامعه، به طور كلی، بیش از پیش به دو اردوی بزرگ دشمن مجزا میشود، به دو طبقه كه رویاروی همند- بورژوازی و پرولتاریا. پذیرش این موضع به آیین كاری نیاز دارد كه دست كم متضمن دو قدم مشخص باشد. نخست، تمام مناسبات اجتماعی، موقتاً نادیده مفروض شود، تا وقتی دیگر، تنها در مراحل بعدی تحلیل، دوباره به میدان آید. دوم، رابطهی كار و سرمایه خود باید به پراهمیتترین شكل یا اشكالش تلخیص و تبدیل شود. ماركس، اَشكالی از رابطهی كار-سرمایه را كه در حوزهی تولید صنعتی سر بر میآورند به عنوان پراهمیتترین رابطهی جامعهی سرمایهدار جدید برمیگزیند.
• ماهیت این رابطهی كار-سرمایه چیست؟ این رابطه، در شكل، رابطهای مبادلهای است. روشن است كه مطالعهی رابطهی كار- سرمایه باید از تحلیل پدیدههای عام مبادله آغاز شود. بدینترتیب عملاً به نقطهی آغاز اقتصاد سیاسی ماركس میرسیم. كالا هر آن چیزی است كه به طور متعارف قصد از آن مبادله باشد. ماركس، پس از آنكه با تحلیل كالاها، بنیاد ضرور را پی میریزد به تكلیف عمدهی خویش میپردازد.
• آنها كه با روش ماركس آشنایند، این ادعا را به سادگی نخواهند پذیرفت. ماركس در واقع، درست مخالف انتزاع بوده است؟ این استدلال از نكتهی اصلی غافل است. مقصد موجه انتزاع در علم اجتماع، هرگز دوری جستن از دنیای واقعی نیست بلكه جداكردن جنبههای معینی از واقعیت است برای كندوكاوی دقیق. قبول این واقعیت نتیجهی مهم دیگری به بار میآورد و آن اینكه، نتایج حاصل خصلتی موقتی دارند و در بسیاری از موارد، و نه الزاماً در همهی اوقات، در مراحل پایینتر انتزاع، كم یا بیش دچار تعدیلاتی گسترده میشوند. پس معلوم میشود گرایشها و قوانینی را كه مطرح شدهاند نباید به معنای پیشبینیهای مستقیمی دربارهی آینده گرفت. فهم این واقعیت میتوانست بسیاری از مناظرات بیهوده را مانع شود.
• مخالفان ماركسیسم، همیشه كذب این قانون را كشف كردهاند و از آن نادرستی تحلیل ماركس از سرمایهداری را فهمیدهاند. قانون مورد بحث در سطح بالایی از انتزاع مشتق شده است و واژهی «مطلق» كه در وصفش آمده در معنی هگلی «مجرد» به كار رفته است و به هیچ رو پیشبینی مشخصی دربارهی آینده به دست نمیدهد. توجهی شایسته به مسائل روششناسی، این كج فهمی و نظایر بسیار آن را مانع میشد.
• نیازی نداریم كه تمامی طرح «سرمایه» را مورد بحث قرار دهیم. برای منظور كنونیمان همین اشاره كافی است كه هدف آوردن تدریجی تحلیل به سطوح پایینتر انتزاع بود. بسیاری از انتقاداتی كه بر اقتصادشناسی وی متوجه میشود، آگاهانه یا ناآگاهانه بر پایهی انكار برخی از فرضهاییست كه او با آنها كار میكند.
• «روش ماركس در كنه ذات خود تاریخی است». این سخن، بیتردید درست است. واقعیت اجتماعی از نظر ماركس، همانا پویشی تاریخی است، پویشی كه در اصل نه فرجامی میشناسد و نه توقفگاهی. لیكن پویش تحول اجتماعی، صرفاً مكانیكی نیست بلكه محصول عمل انسان است، اما عملی كه با نوع جامعهای كه در آن ریشه دارد، به طور معینی محدود شده است. جامعه هم در تغییر است و هم، در حدودی معین تغییر میپذیرد. مداومت در پیروی از این دید، به نحوهی برخوردی با علم اجتماع منجر میشود كه همواره خصلت تاریخی دارد؛ و از این گذشته به نحوهی برخوردی انتقادی با همهی اَشكال جامعه، از جمله جامعهی حال، منجر میشود. ماركسیستها همواره رویدادهای معاصر را بر زمینهی تاریخ جهانی تأویل كردهاند. آشكار است كه این ناشی از روش و نحوهی برخورد است.
• اكثر مردم، سرمایهداری را مسلم و بدیهی میگیرند. زوال محتمل سرمایهداری، كه این روزها اغلب آن را میپذیرند، از این دیدگاه، شخص میتواند آنچه را كه در چارچوب این نظام روح میدهد بفهمد و ملاحظه كند، اما آنچه را كه بر این نظام روی میدهد نه میتواند بفهمد و نه میتواند ارزیابی كند. برای ماركسیستها، از سوی دیگر، خصلت خاص تاریخی سرمایهداری (یعنی گذرایی آن) قضیهی مهمی است. یك ماركسیست میتواند، به عبارتی، سرمایهداری را به مثابهی یك كل بازرسی كند. از این گذشته نگرشی انتقادی نه تنها عقلاً ممكن است، بلكه اخلاقاً نیز پراهمیت است و آخرینش، كه كمترینش نیست آنكه، چنین بینشی از نظر عمل مهم است.
مآخذ:...
هو العلیم