برداشت آزاد از کتابخانه مرجع انکارتا؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
░▒▓ تز اول
• اصطلاح ریناسیتا (rinascità؛ واژه ایتالیایی برای رنسانس)، اولین بار در اثری با عنوان «زندگینامه برجستهترین معماران، نقاشان و مجسمهسازان ایتالیایی» (Le vita de’ più eccellenti architetti, pittori, ed scultori italiani) (۱۵۵۰-۱۵۶۸)، استعمال شد که توسط جوجیو واساری، نقاش ایتالیایی نوشته شد.
• منظور واساری از استعمال این مفهوم، بالاخص تولد مجدد هنر بود. تولد مجددی که از روح هنرمندان قرون وسطی خلاص میشد و به یونان و روم باستان رو میکرد.
• پیش از واساری، در قرون چهاردهم و پانزدهم، بسیاری از پژوهشگران ایتالیایی، به این تلقی از تاریخ هنر توجه نشان دادند. آنها معتقد بودند که در عصری جدید و فارغ از ظلمت و غفلت زندگی میکنند که از گذشته گسیخته است. این پژوهشگران، دستاوردهایشان را با افتخارات و شکوهمندیهای روم و یونان باستان مقایسه میکردند.
• یک گروه از نویسندگان ایتالیایی در قرن چهاردهم، از الگوی شعر پترارک تبعیت کردند. پترارک (Petrarch, 1304-1374) شاعر و اومانیست ایتالیایی بود که نخستین شاعر مدرن قلمداد میشود. ویژگی پترارک دانش گسترده و محیرالعقول او در مورد نویسندگان یونان و روم بود، و بعدها تأثیر قاطعی بر ویلیام شکسپیر به جای گذارد. وی موجی را برانگیخت که بر شباهت عصر خود با تمدنهای بزرگ یونان و روم باستان تأکید داشت؛ آن گذشته، و این سده چهاردهم، بر دستاورد هنر به عنوان پایه تمدن ابرام میورزید؛ تمدنی بر پایۀ هنر و معنای کلاسیک زیبایی که در وجه رادیکالش، شد ایماژ و ظاهر.
• پترارک و همفکرانش، باور داشتند که تأکید مجدد بر هنر در اواخر قرون سیزدهم و چهاردهم، با آثار نقاشی جیوتو (Giotto, 1267?-1337) و اشعار دانته (Dante Alighieri, 1265-1321) آغاز شد.
░▒▓ تز دوم
• گروهی دیگر که توسط پژوهشگر و سیاستمدار فلورانسی، لئوناردو برونی (Leonardo Bruni, 1369-1444) هدایت میشدند، به وجه سیاسی مهم مفهوم رنسانس افزودند. برونی و پیروانش، هوادار یک حکومت جمهوری یا نمایندگی بودند و به روم باستان تا قبل از آن که در آن یک شاه به قدرت برسد به عنوان بهترین مدل و الگو مینگریستند. آنها آموزههای انسانگرایی را برای زندگی سیاسی و اجتماعی به کار گرفتند و میهنپرستی را در میان ساکنان فلورانس و دیگر دولتشهرهای ایتالیا تشویق نمودند.
• رنسانس، محصول توسعهی فرهنگی و سیاسی در ایتالیا بود. طی بالغ بر سه قرن، نویسندگان کوههای شمال ایتالیا برخی از این ایدهها را پذیرفتند و به سرعت آن افکار را به طور گستردهای در سراسر اروپا منتشر کردند.
░▒▓ تز سوم
• پژوهشگران رنسانس اروپای شمالی، مانند اراسموس (Desiderius Erasmus, 1466?-1536)، نویسندهی هلندی، دیدگاه خود را نیز بر دیدگاههای رایج در رنسانس افزودند. آنها بر ضرورت اصلاح جامعهی مسیحی تأکید کردند و معتقد بودند که این اصلاح، بایستی از طریق تعلیم و تربیت صورت گیرد که مبتنی بر افکار و نظرات نویسندگان بزرگ یونانی و رومی باشد.
• از قرن هجدهم و عصر روشنگری که پیشرفتهای علمی منتهی به تأکید جدیدی بر قدرت عقل انسانی شد، روشنفکران به ساختن ایدههایی در باب دورهی رنسانس، ادامه دادند. یکی از متفکرین اولیهی روشنگری، ولتر، فیلسوف فرانسوی، بود؛ وی مدعی بود که رنسانس، مرحلهای مهم در رها شدن ذهن از شک و اشتباهات گذشته است که مسیحیت قرون وسطی با آن خصایص مشخص میشد. ولتر، افول قدرت کلیسای کاتولیک رومی در طول دورهی رنسانس را تحسین میکرد.
• در ادامه، مورخان و نویسندگانی که بخشی از جنبش رمانتیک قرن نوزدهم محسوب میشدند، رنسانس را به شیوهای کاملاً متفاوت ارزیابی میکردند. پیروان رمانتیسیسم بیش از عقل، بر احساس تأکید کردند. آنها نوعی علاقهی شدید به شخصیتهای نامعمول و قهرمان رنسانس مانند پترارک، میکلانژ، دکارت داشتند. رمانتیکها، به یک ویژگی مهم در رنسانس معتقد بودند و آن، فردگراییای بود که بر توان و هیمنه و عظمت و شکوه انسان تأکید میکرد.
░▒▓ تز چهارم
• ژول میشل، از فرانسه، و یاکوب بوکهارت، از سوئیس، دو مورخی بودند که در دهههای میانهی قرن نوزده، این چشماندازهای مختلف را در تفاسیرشان از رنسانس با یکدیگر ترکیب کرده بودند.
• میشل، رنسانس را مرحلهای خطیر از یک رخداد جدید در تاریخ انسانی میبیند. او معتقد بود که امکان تحقق همهی دستاوردهای دنیای مدرن، از جمله کشف امریکا، علم جدید و ادبیات و هنر مدرن در رنسانس به وجود آمد.
• میشل، رنسانس را آغاز دنیای مدرنی در نظر میگیرد که در کتاب «تمدن رنسانس» یاکوب بوکهارت، در ۱۸۷۸ در ایتالیا تشریح شده بود. بوکهارت، تعبیر دنیای مدرن را برای اولین بار در ۱۸۶۰ استعمال کرد. بوکهارت، اهمیت خاصی به وضعیت رنسانس میداد، و در آن ریشهی بینشها و رفتارهای سیاسی مدرن را میدید.
• در دیدگاه بوکهارت، رهبران رنسانس، وضعیت مدرن را یک تحول در هنر در نظر میگرفت که عمدتاً با تعریف، تبیین و سپس به کار گیری بهترین ابزارها برای کسب اهداف مطلوب مشخص میشد. ویژگی دیگر رنسانس که بوکهارت مورد توجه قرار میدهد، علاقه به فردیت و رفتار انسانی بود. بوکهارت همهی این ویژگیها را روبناهایی از یک ویژگی عمیقتر میدید و آن، فردگرایی بود که ویژگی اصلی رنسانس ایتالیایی قلمداد میشد. او معتقد بود که فقدان کنترل مرکزی در ایتالیا در طول سدۀ سیزدهم، فضایی از ناامنی را ایجاد کرد که ظهور افراد ظالم، ارواح و استعدادهای آزاد را تشویق مینمود.
• بوکهارت معتقد بود که مطالعهی عهد باستان، خصوصاً به ایتالیاییها الهامبخش بوده، و تأثیر کمتری بر دیگر پژوهشگران کشورهای اروپایی داشته است.
• مورخانی که پیرو بوکهارت بودند، بهندرت تفسیر او از رنسانس را هدف مناقشه قرار دادند. آنها برداشت بوکهارت در مورد رنسانس ایتالیا را در مورد کل اروپا به کار گرفتند. آنها رنسانس را با تحقیقات جزئی از دیگر جنبههای زندگی رنسانس، شامل اقتصاد، علم و فلسفه کامل کردند. این مطالعات، رنسانس را دورهای از مساعی خلاقانه قلمداد میکردند که به شکلگیری دنیای مدرن منجر شد.
░▒▓ تز پنجم
• آنهایی که با برداشت تاریخی بوکهارت به چالش برخاستند، عموماً استدلالشان این بوده که رنسانس آن قدر منحصر به فرد یا متفاوت نیست که آنان و همقطارانشان میگویند.
• خصوصاً، پژوهشگرانی که مطالعات مفصلی روی قرون وسطی صورت دادند، قانع شدند که قرنها قبل از رنسانس، یک نظم تمدنی بسیار عظیم و گسترده وجود داشت که حتی توانمندتر و استوارتر از مدرنیت بود.
• آنها اصرار دارند که بیشتر عناصر رنسانس، ریشههایی در گذشته دارند، و لذا سخن گفتن از تولد دوبارهی فرهنگ در رنسانس یا تأکید بر اهمیت آن در اصطلاح جهان مدرن، گمراه کننده است.
• این تفاسیر رقیب، گویای این هستند که رنسانس، بیش از آن که طلوع یک مبدأ جدید باشد، غروب و افول قرون وسطی است.
• این پژوهشگران، مفهوم انقطاع ناگهانی میان قرون وسطی و رنسانس را انکار کردند. امروزه روشن است که فیالمثل، مردم رنسانس، مسیحیت را رها نکردند و انگیزههای مختلف دینی، ویژگی اصلی رنسانس بوده است. حتی بسیاری از جنبههای رنسانس، مدرن نبود و خصال قرون وسطی به مدرنیت نزدیکتر مینمود. رنسانس بیشتر یک جنبش منطقهای و مقطعی بود.
• هر چه بود، قرائن گوناگونی هست، اروپا به نحو دراماتیک و نمایانی از قرن شانزدهم تغییر کرد. چه درست و چه نادرست، روشنفکران رنسانس، معقتد بودند که عصر آنها چرخش مهمی در نقطۀ عطف تاریخ است و یکسره از نیاکانشان رویگردان شدند.
مآخذ:...
هو العلیم