محمد رضا میرزا
• تحولات اخیر منطقهی خاورمیانهی اسلامی را خواه بیداری اسلامی بدانیم یا بهار عربی، آنچه مشهود و مبرهن است و با تدقیق بیشتر، وضوح بیشتری مییابد، تکهتکه شدن «امت اسلام»، بالاخص امت اسلامی خاورمیانه، به سه دسته است: در یک سو، محور غربگرای ترکیه، قطر، عربستان، کویت و اردن، در سوی دیگر، محور مقاومت ایران، عراق، لبنان، سوریه و فلسطین و سوی دیگر، کشورهایی نظیر مصر، تونس، لیبی و دیگر کشورهایی قرار دارند که مسألهی اصلی اخیر آنها، حضور انقلابی و مردمی گسترده در صحنهی عمومی برای تغییر رژیمهای دیکتاتور وابسته به غرب بوده است.
• اما این سه تکه شدن، از منظری، در واکنش به یک مسألهی مشترک است و آن، مسألهای است که در سالیان اخیر، در دستور کار کشورهای غربی، با محوریت ایالات متحده امریکا در خاورمیانه قرار گرفته است: «دموکراسی گستری».
• با این حال، بعد از حمله به افغانستان و عراق، در افکار عمومی، روشن شده است که پیامد دموکراسی گستری غرب، نه تنها صلح و آرامش در خاورمیانه نبوده است، بلکه به عامل و علت تامهی افزایش و گسترش پدیدههایی نظیر نا امنی، جنگ، وحشیگری، غارت، تروریسم، رکود اقتصادی، فقر، استبداد و بسیاری از معضلاتی دیگر تبدیل شده است که منشاء اصلی آن، در وضعیت کنونی جهان، جایی جز قسمت غربی جهان، نیست.
• در حقیقت، آنچه امروز در میان کشورهای اسلامی خاورمیانه، به عنوان بلا و آسیب، جان هزاران انسان را طعمهی خویش میسازد، سرریز مصیبتها و آشفتگیهایی است که سوار بر تانکها، ابزارآلات نظامی، ماشینها و کولهپشتیهای نظامیان امریکایی و انگلیسی، به منطقه خاورمیانهی اسلامی آورده میشوند. تنها بایستی اندکی منصفانه نا امنیهای حاصل از حضور نظامیان امریکایی و انگلیسی در عراق و افغانستان را مشاهده کرد تا به تجاوزات متعدد آنها به جان و مال و آبروی مردمان این مناطق اذعان داشت.
• در واقع، دموکراسی گستری، تنها حربهای برای ایجاد سلطهی بیشتر غرب بر مردمان منطقهی خاورمیانهی اسلامی بوده است. غرب، با اطلاع از اینکه در کشورهای اسلامی منطقه، امکان به قدرت رسیدن نیروهای غربگرا از درون ساز و کار انتخاباتی و مردمسالاری ممکن و میسر نیست، از حدود سه یا چهار دهه قبل، کوشیده است تا با توسل به قتل، ترور و بد جلوه دادن نیروهای اسلامی به واسطهی جعل و تصویر آنها در قالب القاعده و نیروهای تروریستی و نظایر آنها، امکان به قدرت رسیدن نیروهای اسلامگرا در این مناطق را به حداقل ممکن برساند.
• این دخالتها، زمانی جلوهگری بیشتری مییابند که به مورد جمهوری اسلامی ایران دقت نظر بیشتری شود. انتخابات هفتمین تا نهمین دورهی مجلس شورای اسلامی و از آن مهمتر، دهمین دورهی ریاستجمهوری، که منجر به قدرتگیری نیروهای اصولگرا/اسلامگرا در ایران گردید، پیوسته از سوی غرب و نیروهای غربگرا یا مورد بیمهری قرار گرفته است. یا در مورد انتخابات 22 خرداد 1388، منجر به طرح چنان ادعاهای گزافی در باب صحت انتخابات گردید.
• به لحاظ تحلیلی، غرب اگر چه منادی دموکراسی گستری در خاورمیانه است، اما با هر گونه قدرتگیری نیروهای اسلامگرا، از درون همین ساز و کارهای دموکراتیک، به چالش بر میخیزد.
• بنابراین، سیاست غرب، به سرکردگی ایالات متحدهی امریکا در قبال دو محور از محورهای مذکور، روشن و واضح است. در محوری که نیاز به تغییر در رأس قدرت احساس میشود، غرب به بهانهی سرکوب نظامهای دیکتاتوری، وارد عمل شده است. نمونههای تونس، مصر، لیبی و نظایر آنها، نشان میدهند که اگر چه حاکمان دیکتاتور این کشورها، تا چندی پیش، بهترین نوع روابط با غرب و اسرائیل را داشتند، اما به محض آنکه زمینههایی تغییر از درون نیروهای مردمی احساس شد، غرب و امریکا کوشیدند با حضور و سرکوب نیروهای اسلامگرا، کنترل اتفاقات را در دست گیرند. اما در محور مقاومت، کارشکنی، ایجاد آشوب، ایجاد تفرقههای مذهبی-فرقهای-فرهنگی (نظیر مورد لبنان)، بیحاصل دانستن و ابطال هرگونه اصلاحات سیاسی از سوی دولت اسلامگرا (نظیر مورد سوریه)، ایجاد اختلافات در بدنهی سیاسی (نظیر مورد طارق الهاشمی در عراق) و در نهایت، تردید در صحت انتخاباتی که در آن، نیروهای اصولگرا/اسلامگرا و ضد غرب به قدرت میرسیدند (نظیر مورد ایران)، در دستور کار قرار گرفته است. در این میان، و بر اساس این استراتژی، جنبشهای شیعی نظیر آنچه در عربستان و بحرین رخ داده است، به شدت مورد سرکوب نظامی و رسانهای قرار گرفته و آنرا نوعی اختلال و بینظمی در جریان مخالفت با نظم مطلوب غربی معرفی میشود.
• اما این گفتهها، امروزه در نظر آنانی که تحولات منطقه را پیگیر هستند، روشن و واضح به نظر میرسد. آنچه به عنوان مسأله در این مقاله مطرح است، کاوشی در نقش محور غربگرا، بالاخص، با تأکید بر نقش عربستان، قطر، کویت و کشورهایی عربی از این دست، در تحولات اخیر سوریه است. در اتفاقات اخیر سوریه، نظیر فاجعهی «الحوله» و «ریف حماه» و عملیات انتحاری متعدد در دمشق و دیگر شهرهای سوریه، نه تنها به صورت پنهانی، بلکه آشکارا، نقش عربستان، قطر و دلارهای دیگر شیخنشینهای عربی خلیج فارس امری نیست که بتوان مورد اغماض قرار داد.
• بنا بر تحلیل نویسندهی فقید سوری، نارام سرجون، طرح اسرائیلی-امریکایی غرب برای سوریه، سبب آن شده است که با طرح ادعای بهار عربی در سوریه، انفجارهایی که چندی پیش، «گریبان اسرائیلیها را در تلآویو میگرفت، اکنون به خیابانهای دمشق و بغداد» برسد. با این حال، آنچه به عنوان عامل آشوب، عمل میکند و سبب «برافراشتن پرچم تلآویو در دمشق شده است»، سیاستهای حاکمان عربستان، قطر، کویت و فتاوای مفتیهایی نظیر «شیخ یوسف قرضاوی (که فتوای جهاد علیه سوریه را صادر کرد)» در مساجد ریاض و مکه و جده و «در جرایدی مانند الشرق الاوسط، القدس العربی و الحیات» است.
• همین سیاستهاست که جنگ را از خیابانهای تلآویو به دمشق و بغداد» کشانده است و شهادتطلبان عربستانی و قطری را به جای انجام عملیات انتحاری در اسرائیل، به مهلکهی «افغانستان و عراق و سوریه و لیبی و همه دنیا، جز اسرائیل» دعوت میکند (به نقل از نارام سرجون، اسرائیلیها نجات خود را مدیون عربستان و قطر هستند؛ Farsnews.com: 27/02/1391). با این حال، اگر تحلیل نارام سرجون و نیز حامد دهخدا مبنی بر اخالیهود بودن عربستان و دیگر کشورهای عربی خلیج فارس را واجد صحت بدانیم و مبنا قرار دهیم، میتوان به نکتهای معطوف به آینده، آگاهی یافت.
• آنچه به عنوان دستور کار در سیاستهای غرب، بالاخص ایالات متحدهی امریکا در قبال کشورهای محور سوم، به استثنای ترکیه، قرار گرفته است، بیشباهت با سیاستی نیست که در قبال «صدام حسین» در عراق دههی هشتاد میلادی، اتخاذ گردید. میدانیم که طرح فتحالفتوحانهی صدام مبنی بر اشغال شش روزۀ تهران در جنگ تحمیلی، به لحاظ نمادین، در واکنش به جنگ شش روزهی اعراب و اسرائیل در 1967 مطرح شد که در آن زمان، ایران، در قامت مهمترین متحد اسرائیل ظاهر میشد. اما سیاستهای تفرقهافکنانهی غرب با پوشش پانعربیسم، صدام حسین و بسیاری از کشورهای عربی را در جنگی تمامعیار بر علیه ایران مابعد انقلاب اسلامی، بسیج نمود. به همین جهت، همانطور که سرجون اشاره میکند، «حکام عرب در خلیج [فارس] تا زمانی که صدام در عراق بود، جرأت باز کردن دفتر روابط تجاری با اسرائیل را نداشتند، اما پس از سقوط او، همه برای انجام مذاکرات، به مادرید و اوسلو رفتند». سقوط صدام که در دورهای علمدار مقابله با اسرائیل قلمداد میشد، دقیقاً در لحظهای صورت گرفت که کارایی وی، برای برقراری سلطهی غربی در خاورمیانه و مقابله با تهدیدات، علیه اسرائیل از میان رفت. به این جهت، صدام، به مهمترین مانع «دموکراسی گستری» تبدیل شد. «صدام حسین دیکتاتور»، تا زمانی سرور و سالار جهان عربی محسوب میشد که سیاستهای تفرقهافکنانهی مبتنی بر «پانعربیسم»، امکانت تفوق سلطهی غربی را فراهم میآورد. اما با ظهور زمزمههای جنبشهای مردمی، نیاز به طرح دموکراسی و اتخاذ سیاست تفرقهافکنانهی دیگری مطرح گردید. این بار، بایستی سیاست تفرقهافکنانه، معطوف به تمایزات مذهبی (شیعه-سنی) در منطقه میگردید.
• بایستی دانست که آل سعود، آل خلیفه و آل ثانی و دیگر آلهای منطقه، تا زمانی محبوب قلبهای نیویورکیها، واشنگتنیها و تلآویویها هستند که فتاوای آنها، اسرائیل را آرام نگاه دارد، همانطور که صدام تا زمانی، سرور جهان عرب شناخته میشد که در مقابل اسلام انقلابی در ایران، آتشافروزی میکرد. اما زمان آن رسیده است که به آلهای حاکم بر عربستانی، قطری، کویت و دیگر شیوخ خلیج نشین هشدار داد که سناریوی صدام، تکرارپذیر است. به نظر میرسد زمان آن رسیده که ریاض و دوحه از مدائن، عبرت گیرند.
مآخذ:...
هو العلیم