فیلوجامعه‌شناسی

دربارۀ ”بنیان‌های هستی‌شناختی معرفت و انواع آن“ از رابرت مرتن

فرستادن به ایمیل چاپ

سعید نجیبا در مرور انتقادی فصل اول کتاب «جامعه‌شناسی علم» رابرت کینگ مرتن


• رابرت کینگ مرتن، در فصل نخست کتاب «جامعه‌شناسی علم»، می‌کوشد ضمن طبقه‌بندی معرفت، رابطه‌ی آن با بنیاد هستی‌شناختی جامعه را به طریق تطبیقی میان نظریات گوناگون در این حوزه به بررسی بنشیند. معرفت معمولاً معادل «فرهنگ» تلقی می‌شود و انواع متکثری از ایده‌ها و افکار در حوزه‌ی آن قرار می‌گیرد و نظریه‌ها در جامعه‌شناسی معرفت به دلیل عدم تمایز میان آن‌ها گاه همه‌ی انواع معرفت را به یکسان با مبادی هستی‌شناختی و کلان نظریه‌ی خود مرتبط می‌سازند. آیا لازم نیست جامعه‌شناسی معرفت میان انواع گوناگون دانش تمایز قائل شود و قانونمندی‌های خویش را به تفکیک این انواع تولید نماید؟

░▒▓ کارل مارکس و فریدریش انگلس
• مارکس مکانیسم رابطه‌ی میان بنیان‌های هستی‌شناختی زیرساخت و معرفت را بر اساس مفهوم «نیاز» توجیه می‌کند. آنگاه که طبقه در مرحله‌ای خاص از سیر تاریخی خویش نیازهایی ایجاد می‌کند، فرض بر آن است که فشارهایی برای ایجاد اندیشه‌ها و معرفت‌های متناسب با این نیازها پدید می‌آید. مارکس بر این مبنا بر آن است که نیازهای طبقه‌ی حاکم افکار و دستگاه معرفتی آن عصر را تعیین می‌کند. مرتن در مقابل این مبنا معتقد می‌گردد که مارکس روی دیگر سکه، همان که خود وی از آن به «آگاهی نادرست» طبقه‌ی محکوم یاد می‌کند را نمی‌بیند. این‌چنین نیست که تنها افکار مسلط بر جامعه، افکار طبقه‌ی حاکمه باشد، بلکه طبقه‌ی محروم نیز با آگاهی نادرست خویش نقشی در فرهنگ عصر خود دارد.
• مارکس تمام معرفت‌ها را به یک سان تحت تعین اجتماعی نمی‌آورد، بلکه میان انواع معرفت تمایز قائل می‌شود. او علوم طبیعی را از سایرین جدا می‌کند و آن‌ها را نه تنها متعین اجتماعی تلقی نمی‌کند بلکه به دلیل دقیق بودن آن‌ها، ایشان را تا اندازه‌ای تعین‌بخش سیر اقتصادی نیز تلقی می‌کند. پس تعین اجتماعی را مخصوص علوم غیردقیق یا علوم ایدئولوژیک می‌داند.
• انگلس نیز بدواً بر آن شد که علاوه بر علوم دقیقه، علم حقوق نیز میزانی از استقلال را داراست. اما اگر علم حقوق که چندان نیز از منافع اقتصادی بر حذر نیست، حداقلی از استقلال از تعین اقتصادی را داراست، پس علوم دیگر نیز به طریق اولی حداقلی از استقلال را برخوردارند. از این رو انگلس نتیجه می‌گیرد که سایر علوم گر چه «نهایتاً» متعین اجتماعی‌اند، اما سیر تکامل خود را «زیگزاگ» می‌پیمایند و گاه از آن منحرف می‌شوند. فلسفه، دین و علم خصوصاً از معارف و باورهای انباشته‌ی قبلی متأثرند و تنها به نحو غیرمستقیم و نهایتاً، از طریق عوامل اقتصادی تحت تأثیر قرار می‌گیرند. بنابراین، انگلس میزانی از استقلال را برای آن‌ها به رسمیت می‌شناسد. انگلس این ایده را که یک نظریه در نهایت طریق موافق سیر اقتصادی را می‌پیماید، تا بدانجا بسط می‌دهد که نظریه‌ی مارکس را «واکنشی» پرولتاریایی در مقابل تضاد طبقاتی مدرن می‌داند. از این گفتار انگلس چنین بر می‌آید که از نظر او تعین اجتماعی یک دستگاه معرفتی خللی در واقع‌نمایی آن وارد نمی‌کند.
• مرتن اعطای میزانی از استقلال برای معرفت را خللی در نظریه‌ی مارکسیستی می‌بیند و تأکید دارد که خصلت تبیین‌کنندگی نظریه‌ی معرفتی مارکسیستی را یکسره از میان می‌برد. مارکسیست‌ها هر نظریه‌ای که در مسیر تعین اقتصادی و موافقت با طبقه‌ی حاکم گام برندارد به عنوان انحرافی از روی استقلال نسبی و یک استثناء به نظریه‌ی کلی خود تلقی می‌کنند. مرتن نتیجه می‌گیرد که این نظریه به محض کاربرد اصطلاحاتی همچون استقلال نسبی یا تأثیرگذاری متقابل عوامل، عملاً خاصیت تبیین‌گری خود را از دست می‌دهد و دیگر با توده‌ی بی‌ربط اطلاعات یکسان می‌گردد.

░▒▓ کارل مانهایم
• مانهایم در جامعه‌شناسی معرفت خود دریافته بود که ظهور هر فکر را باید در رابطه با گروه مرجع آن دریافت. وی علوم دقیقه و علوم انسانی را متمایز می‌کند و علوم انسانی را بر حسب «منظر» محقق نسبی می‌داند. به گمان مرتن مانهایم برای تحلیل نظام‌های معرفتی در رابطه با گروه‌های مرجع عملاً مبنای نظری روان‌شناختی اجتماعی لازم را برای این تحلیل فراهم نکرده بود. مرتن برای این گفته‌ی خود استدلالی ارائه نمی‌دهد. اساساً رفتار او با مانهایم در این مقال بسیار محتاتانه‌تر از برخورد او با دیگران است. او در مقابل مانهایم جایگاهی نه چندان استوار، و متزلزل دارد.

░▒▓ ماکس شلر
• از نظر شلر رابطه‌ی اصلی میان اندیشه‌ها و عناصر هستی‌شناختی از نوع رابطه‌ی متقابل است. بنیادهای هستی‌شناختی جامعه که به آن‌ها «هویت‌های ساختی» اطلاق می‌کند، از طریق فراهم نمودن زمینه‌های عملی شدن اندیشه‌هاست که بر آن‌ها تأثیر می‌گذارند و اندیشه‌ای بالقوه را بالفعل می‌سازند. شلر این رابطه را به ربط میان آب پشت سد و سد تشبیه می‌کند. او می‌نویسد: «در یک وضعیت و نظام معین، عناصر هستی‌شناختی دریچه‌های سد را به سوی سیل اندیشه باز و بسته می‌کنند». بنیادهای هستی‌شناختی کارکردهای خود را در به فعلیت رساندن اندیشه‌ها و یا در قوه نگاه داشتن ایشان از طریق تأثیرگذاری بر امکان وقوع پیش‌فرض‌ها انجام می‌دهند. پیش‌فرض‌ها اموری هستند که در هر دستگاه معرفتی وجود دارند و معرفت بر بنیاد آن استوار می‌شود. از نظر شلر وظیفه‌ی نخست جامعه‌شناسی معرفت بازشناسی این پیش‌فرض‌هاست. در ثانی، این پیش‌فرض‌ها همگی معتبر و صحیح نیستند؛ بنابراین، جامعه‌شناسی معرفت باید به بررسی امور موسوم به «فریب اجتماعی» نیز همت گمارد.
• از نظر شلر پیش‌فرض‌ها رشد و توسعه‌ای ارگانیک، در مدت زمان طولانی و به منظور پاسخگویی به شرایط جدید فرهنگی، زبانی و نژادی دارند. در طی این تغییرات بطئی دستگاه‌های معرفتی بر حسب فاصله‌ای که پیش‌فرض‌هایشان از واقعیت دارند و یا بر حسب آنچه شلر به آن میزان مصنوعی بودن معرفت می‌گوید در ۷ دسته جای می‌گیرند:

۱) اسطوره و افسون
۲) معرفت نهفته در زبان عامیانه
۳) معرفت دینی (از اشراقات روحانی سربسته گرفته تا اصول مطلق کلیسایی)
۴) انواع بنیادین معرفت اسطوره‌ای
۵) معرفت فلسفی-مابعدالطبیعی
۶) دانش مثبت ریاضیات و علوم طبیعی و فرهنگی
۷) دانش‌های فنی

• هر چه میزان مصنوعی بودن دانش فزون‌تر، شتاب تغییر آن نیز بیشتر است. شلر می‌گوید گواه این مدعا آن است که ادیان بسیار کندتر از مابعدالطبیعه‌های گوناگون تغییر می‌پذیرند و مابعدالطبیعه در طی زمان‌های طولانی استوارترند تا علوم پوزیتیو که ساعت به ساعت تغییر می‌کنند.
• مرتن در نقد شلر بر آن است که مفهوم مصنوعی بودن و ربط آن با سرعت تغییر در نظر شلر چندان روشن نیست. برای مثال مرتن بر آن است که فلسفه‌ی نوکانتی بسی سریع‌تر از تئوری علمی زیست‌شناسی تکاملی تغییر را پذیرا شده است، حال آنکه بر اساس طبقه‌بندی شلر فلسفه‌ی نوکانتی که یک معرفت فلسفی-مابعدالطبیعی است، باید از تئوری زیست‌شناختی تکاملی استوارتر و کم‌تغییرتر باشد.
• شلر با آگاهی از اینکه با منظر پیش گفته تمام معارف در کام نسبیت‌گرایی کشیده می‌شوند، تلاش می‌کند به ترفندی نظریه‌ی خویش را از نسبیت مهارگسیخته با پیش‌فرض‌ها رهایی بخشد؛ او به وجود حوزه‌ای با عنوان «هستی‌های بی‌زمان» دست می‌آویزد که مطلق و رها از واقعیت اجتماعی است. مرتن در مقابل بر آن می‌شود که فرض هستی‌های بی‌زمان، فرضی متافیزیکی و غیرتجربی است و از این رو در جامعه‌شناسی معرفت شلر که باید چهارچوبی تجربی داشته باشد قابل اعتنا نمی‌باشد.

░▒▓ امیل دورکیم
• دورکیم در بررسی رابطه میان بنیان‌های هستی شناختی جامعه و معرفت بر آن است که این ارتباط از طریق مقوله‌بندی‌ها و مفهوم‌سازی‌های حاکم بر فکر رخ می‌دهد. ما از طریق مقولات فکری یا مفاهیم، اشیاء را درک و طبقه‌بندی می‌کنیم. او دلایلی اقامه می‌کند که نشان می‌دهند که منشأ ذهن ساختار اجتماعی و انعکاسی از طبقه‌بندی و گروه‌بندی‌های ساخت اجتماعی است. او می‌گوید «جوامعی در استرالیا و امریکای شمالی وجود دارند که در آن جوامع، فضا به صورت یک دایره پهناور تصور می‌شود، زیرا منازل شکلی مدور دارند…» پس این مقوله‌بندی‌ها را نمود و بازتاب ابعاد گوناگون نظم اجتماعی می‌نگرد. از نظر مرتن بررسی ابعاد گوناگون نظم اجتماعی، مستلزم تحلیل روان‌شناختی اجتماعی است که نظریه دورکیم فاقد آن است که نظریه دورکیم را به کلی ناکارآمد می‌کند.
• همچون شلر، چنانکه گفته شد، دورکیم که فیلسوف ورزیده‌ای بود خواهان گریز از نسبیت لجام‌گسیخته‌ای بود که ممکن بود دیدگاه خود او را نیز به کام خود بکشد، بنابراین، در اظهار بی‌سابقه‌ای بر آن شد که معرفت از عناصر صرفاً ذهنی تهی نیست و وظیفه ما در دست‌یابی به واقعیت ناب، آن است که تا می‌شود عناصر اجتماعی معرفت را بکاهیم تا به شناخت ناب دست یابیم. مرتن بر آن است که این ذهن‌گرایی دورکیم با اصالت تجربه او عمیقاً متناقص است و ذهن‌گرایی و دست آویختن او به عوامل پیشاتجربه را نکوهش می‌کند.

░▒▓ مارسل گرانت
• گرانت نیز طی تحلیلی زبان‌شناختی از زبان چینی نشان می‌دهد که این زبان به دلیل محدودیت صرفی در واژه‌ها و عدم امکان تعمیم و تخصیص در مفاهیم امکان هرگونه کلی‌پردازی را از دست داده است. از این قرار کلی‌ترین اندیشه‌های چینی معانی غیر قابل انعطاف، دقیق، تفسیرناپذیر و با مصادیق عینی را منتقل می‌نمایند. گرانت مفاهیم سنتی و باستانی را مورد بررسی قرار داده است و تحلیل مفهومی خود را چندان به زبان چینی، آن گونه که عملاً به کار می‌رود معطوف نداشته است. در واقع او مفهوم‌سازی اندیشه‌ها را صرف‌نظر از عملکرد آن در صحنه عینی به بررسی نشسته است؛ آیا به راستی یک چینی در عمل نیز از هر کلی‌پردازی تهی است؟ از این قرار گرانت مورد نقد مرتن قرار گرفته است.

░▒▓ پیتریم سوروکین
• سوروکین مفهوم کلان «وحدت فرهنگی» را مبنای تبیین رابطه میان بنیان‌های هستی جامعه و معرفت می‌سازد. وحدت فرهنگی شامل «هویت بنیان‌های اساسی و ارزش‌هایی است که به تمام بخش‌ها نفوذ کرده است» و همه بخش‌ها آشکارا تمایل دارند که با این وحدت همراه شوند. برای مثال از نظر او از اواخر قرن شانزدهم دوره حسی آغاز می‌شود که در آن وحدت فرهنگ تجربی صاحب سیطره است. او سعی می‌کند در این دوره میزان همبستگی نوشته‌ها و نویسنده‌ها را با وحدت فرهنگ تجربی محاسبه کند، اما در همین محاسبات به وحدت نه چندان برجسته‌ای برخورد. در دو قرن اولیه میزان شاخص تجربه‌گرایی کمتر از میزان عقل‌گرایی بود و پس از آن نیز از ۵۳درصد فزونی نگرفت. مرتن صرف‌نظر از این‌گونه چالش‌ها که خود سوروکین را نیز به تأمل واداشته بود، تأکید دارد که ضعف اصلی دیدگاه سوروکین در نداشتن یک مبنای روان‌شناسی اجتماعی تبیین‌گر است.
• سوروکین نیز که عناصر فرهنگی هر دوره را هماهنگ با فرهنگ متحد آن عصر می‌انگارد نگران نسبیت‌گرایی حاصل از آن بود. به همین دلیل آنگاه که به نظریه خود می‌رسد بر آن می‌شود که دستگاه نظری او از روشی شهودگرا بهره می‌برد که بر فراز فرهنگ متحد هر دوره واقعت را باز می‌نماید. شهودگرایی آنچنان که او می‌گوید، متنی بر شهود و تجربه اسطوره‌ای است. از نظر او این‌گونه می‌توان به «حقیقت ایمان» دست یافت.
• مرتن در نقد این نظر سوروکین بر آن می‌شود که آنچه که سوروکین بیان می‌دارد، طرحی مابعدالطبیعی برای منبع معرفت است و شیوه داوری در مورد معرفت را یکسره وامی‌نهد. از نظر مرتن اگر شهود منبعی برای معرفت باشد، لاجرم نمی‌تواند مبنایی برای تعیین اعتبار و سنجش معرفت‌ها تلقی گردد.

░▒▓ رابرت کینگ مرتن
• از نظر مرتن برای تحلیل یک فرهنگ کلی باید آن را به مجموعه‌ای از «مخاطبان» تقسیم نماییم. مردان دانش خود را منحصراً نه با اطلاعاتشان و نه با کل جامعه، که با بخش‌های خاصی از جامعه مواجه می‌یابند که تقاضاهایی خاص، معیارهای ویژه ارزشیابی، الگوهای خاص معناداری دانش و مسائل مناسب و دیگر امور مخصوص به خود را دارند.
• این نظر مرتن نتیجه نظریه خرده‌فرهنگی اوست که تحلیل کارکردی کل فرهنگی در کارکردگرایی دورکیمی را به دقت خرده‌فرهنگی ارتقاء می‌بخشد. در عین این نقطه قوت، مرتن آنچنان که در این مقال به اختصار آمده است در مورد یک مشکل که منشأ انتقادات وی به دیگر جامعه‌شناسان معرفت بوده است، اظهارنظر نکرده است و آن مسأله متفکر به مثابه کنش‌گری خلاق و فعال و یا برعکس، رفتارگری منفعل است. اگر چنانکه از نقد او به سوروکین و انگلس برمی‌خیزد او برای حفظ قدرت پیش‌بینی‌کنندگی نظریه خویش قائل به میزان تأثیر «مخاطبان» در تولید فکر نباشد، آنگاه مشکل نسبی‌گرایی مهارگسیخته‌ای که خصوصاً مارکسیسم را با آن مواجه می‌داند، گریبان‌گیر خود وی نیز خواهد شد.
ادامه دارد...
مآخذ:...
هو العلیم

 

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.