فیلوجامعه‌شناسی

نمونه‌ای از یک تحلیل اجتماع‌گرا: دربارۀ جنبش‌های هویتی

فرستادن به ایمیل چاپ

سایمون لنگلویز؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


• هدف اصلی جنبش‌های اجتماعی، دگرگون ساختن جامعه به منظور انعکاس منافع و دیدگاه‌های کنش‌گران است. جنبش کارگری در ابتدای قرن بیستم و جنبش ضد استعمار در دهه هزار و نهصد و شصت چنین حالی داشتند. جنبش‌های هویتی که در سه دهه آخر قرن بیستم به وقوع پیوستند، از ماهیت متفاوتی برخوردار بودند، چون آن‌ها بیانگر دو نوع تکمیلی نیازهای جمعی بودند:

 ۱. دفاع از منافع و ارتقاء حقوق گروه خاصی از افراد که احساس می‌کنند مورد تبعیض واقع شده‌اند.
 ۲. جستجو برای بازشناخت سمبولیک از جانب یک دیگری با اهمیت.
 
• جنبش‌های هویتی حامی منافع، جهان‌بینی و ارزش‌های گروه‌های متشکل از افراد یا اجتماعاتی است که مشخصاتی مثل اقلیم (یا نژاد) و قومیت، جنس، زبان، جهت‌گیری جنسی، ریشه‌های اسطوره‌ای و خاک نیاکان (مثل مورد جنبش «ملت نخستین»  Firt Nation  در ممالک امریکایی جنوب اقیانوس آرام) و ویژگی‌هایی مثل مذهب اجدادی در بعضی جوامع، آن‌ها را تعریف می‌کند. ملوچی حتی مدعی می‌شود که همه جنبش‌های اجتماعی، یک بعد هویتی دارند.
• جنبش‌های هویتی، سه هدف اصلی و بسیار متمایز دارند: نخست، اینکه آن‌ها بی‌عدالتی نسبت به اقلیت‌ها را مردود اعلام می‌دارند. دیگر اینکه معتقدند که باید فرهنگ‌های خاص، هنگامی که خط‌مشی‌های عمومی به منظور برآوردن نیازهای اقلیت خاص بیان می‌شود، در نظر گرفته شوند. سوم اینکه آن‌ها خواهان کنترل بیشتری بر نهادهای خود هستند (مطالبه‌ای که گاهی تا حد خواست خودگردانی پیش می‌رود). افراد درگیر در جنبش‌های هویتی بر اساس نوع نگرش و دانش و ارزش‌های شخصی‌شان، منافع خاص خود را دنبال می‌کنند. بنابراین نشانه کنش آن‌ها، ابزاری بودن، شناختی بودن و به نحو معقولیت‌های ارزش‌گذارانه است. بودون و بوریکاد نشان داده‌اند نشان داده‌اند که دو بعد رفتار جمعی که اسملسر در نسبت با هنجارها و ارزش‌ها شرح داده است، همبسته‌تر از آنند که بتوان از هم جدایشان کرد. ارزش‌های مشترک اعضای یک گروه یا اجتماع نقشی اساسی در ظهور جنبش‌های هویتی ایفا می‌کنند؛ حداقل همان اهمیت جستجوی منافع فردی را دارند.
• این گفتار بر آن است که معلوم دارد، چه چیزی را باید هویت نام نهاد، و خصائص انواع متفاوت جنبش‌های هویتی کدامند، و در باب روابط میان هنجارهای جهان‌شمول و هنجارهای خاص که مربوط به هر جنبش است، بحث خواهد کرد.

░▒▓ ۱. هویت
• هویت، در ابتدای قرن بیستم، غالباً بر حسب خصائص «عینی» تعریف می‌شد؛ مثل سفت و سختی انگلیسی، نظم و دیسیپلین آلمانی و هوش فرانسوی. آنچه ما هویت می‌نامیم، «روح مردمان» خوانده می‌شد امروزه، دیگر به مسأله هویت، این‌سان نگریسته نمی‌شود.
• دیگر این امکان که بتوان هویت‌های شخصی و جمعی را از هم متمایز کرد، وجود ندارد. اکنون افراد به شبکه‌های اجتماعی مختلفی وابسته‌اند که به نوبه خود، هویت آن‌ها را شکل می‌دهند و این افراد نیز عناصری از جامعه را اختیار می‌کنند که برای تعریف خویشتن خویش (self definition) به آن نیاز دارند. آن‌ها امروزه، با شمار عظیمی از انتخاب‌های ممکن روبرویند؛ انتخاب‌هایی بسیار بیش از انتخاب‌هایی که نسل‌های پیشین با آن‌ها روبرو بودند. آموزش و پرورش، تکامل فردی و جمعی، تحرک اجتماعی، تحرک شغلی، تحرک جغرافیایی و سبک زندگی از جمله فرایندهای اجتماعی‌اند که به ساختن هویت کمک می‌کند.
• افراد نقشی کلیدی در ساختن هویت‌های جمعی، مخصوصاً در کشورهایی چون استرالیا، کانادا، ایالات متحده بازی می‌کنند؛ در این کشورها ورود انبوه مهاجران، پایه‌ای را شکل داد که هویت را مجدداً تعریف کرد. مثلاً کانادا که در فاصله سال‌های ۱۹۴۵ تا ۲۰۰۰ بیش از هشت میلیون مهاجر را در خود پذیرفت دیگر خود را یک جامعه دو ملیتی نمی‌داند. استرالیایی‌ها نمادهای سلطنتی را که از بقایای گذشته استعماری‌اند، به زیر سؤال می‌برند. همین امر را می‌توان در مورد کشورهای کهن‌سال‌تری مثل انگلستان یا فرانسه بیان کرد که هویت جمعی کنونی‌شان با تغییرات در سبک‌های زندگی فردی و ارزش‌های اخلاقی و آمیختگی مردمانی با ریشه‌های قومی گوناگون مشخص می‌شود. جنبه‌هایی از «کهن‌رژیم فرانسه» (Ancien Régime France) و انگلستان دوران ویکتوریا با ابعادی از زندگی مدرن هم‌جوارند. این تقابل‌ها را با درجاتی متفاوت می‌توان در هر جامعه‌ای یافت. مهاجرت، شهرگرایی، تجارت بین‌الملل، توسعه نابرابر منطقه‌ای، تفسیرهای متفاوت از گذشته، تضادهای اجتماعی، و قشربندی اجتماعی بر ساختار هویت جمعی اثر نهاده‌اند.
• تیلور مفهوم هویت را به سه شیوه تعریف می‌کند؛ اول، هویت نگرش اخلاقی هر فرد را تعریف می‌کند به طوری که افراد بتوانند آن چیزی را که برایشان واجد اهمیت است، به رسمیت بشناسند. این تعریف با برداشت اریکسون منطبق است که بر مبنای آن، هویت فردی متضمن خویشتن‌شناسی (self knowledge) و ترکیب موفق و پذیرفته‌ای از تأثیرات متفاوت، خصوصاً تأثیرات ناشی از خانواده فرداست.
• تعریف دوم، با مدرنیت شکل گرفت و افراد را قادر ساخت که به نحو بهتری بر سرنوشت خویش حاکم شوند. به لحاظ نظری، افراد با لحاظ کردن محدودیت‌های ناشی از قابلیت‌های خود، می‌توانند چیزی بشوند که می‌خواهند و دیگر پایگاه انتسابی موجود در جامعه سرنوشت آن‌ها را رقم نمی‌زند. آزادی سیاسی، آموزش و پرورش، و توسعه اقتصادی امکان را برای افراد فراهم آورده است تا دست به نوآوری بزنند و تا حدی مسؤولیت آینده خود را بر عهده گیرند. هر فردی ممکن است علایق متفاوت و حتی متضادی داشته باشد، اما هر کس در نهایت، تعیین‌کننده ارزش‌هایی خواهد بود که به واسطه جنبش‌های اجتماعی و پیوندهای جمعی گوناگون بیان خواهد شد.
• تیلور، تأکید می‌کند که اثبات خویشتن (self affirmation) و به رسمیت شناخته شدن از جانب یک دیگری مهم، دو شرط رسیدن به یک هویت موفق است. کنش‌گران اجتماعی درگیر در جنبش‌های هویتی، هم بر اثر چیزی که به نظرشان نقص دموکراسی است و هم به دلیل جستجو برای به رسمیت شناخته شدن (که متضمن چانه‌زنی و گاهی مبارزه است؛ شاید این جستجوی به رسمیت شناخته شدن، ویژگی اصلی چنین جنبش‌هایی باشد)، برانگیخته می‌شوند.
• چون افراد نیز بخشی از مردم یا ملتاند و بنابراین خود را بر مبنای گذشته جمعی‌شان تعریف می‌کنند، هویت ملی، تعریف سومی است که تیلور برای مفهوم هویت قائل می‌شود. یک ملت یا اجتماع تاریخی، چشم‌انداز دیگری را بر مردم عرضه می‌دارد که از یک فرهنگ مشترک، سبک زندگی و زبان ساخته شده است؛ ملت‌ها، همچنین در رؤیای اجتماعات به سر می‌برند. با این حال، بیشتر کشورها همگن نیستند؛ آن‌ها در نیمه دوم قرن بیستم، باید با مسأله به رسمیت شناخته شدن ملت‌های گوناگون درون ملت خودشان کنار بیایند. از این‌ رو می‌توان گفت که رابطه با دیگری، که نکته اصلی ادعای هویت است، یک دشواری و مشکل درونی در غالب کشورهاست.
• دامون ، سه نوع اجتماع انسانی را بازشناخته است که هر کدام شیوه خاصی در ساختن هویت شخصی (self identity) دارند. گروه‌های نخستین (گروه‌های مبتنی بر تعاملات رودررو)، گروه‌بندی‌های یک‌پارچه (که در آن‌ها افراد نقش‌های تعویض‌پذیر دارند) و گروه‌های مرجع (که با احساس تعلق و وقوف به شکل دادن یک اجتماع، مشخص می‌شوند). وقتی بر ابعاد گروه‌های اجتماعی افزوده می‌شود، لاجرم چندگونگی، تکثر، تضاد و تفاوت اجتناب‌ناپذیر می‌شود و از این‌ رو نیاز به انطباق با یک مرجع عام برای تضمین همبستگی گریزناپذیر می‌گردد. نشانه‌ها و شواهد همبستگی باید در نهایت به قالب یک رشته نشانه‌ها و سمبل‌های جمعی درآیند تا به مرجع آگاهانه هر فرد در درون گروه تبدیل شوند. دامون در ادامه به وصف مکانیسم‌های دائماً تکرار شونده‌ای می‌پردازد که در ساختن هویت‌ها دخیلاند: ایدئولوژی، ادبیات و تاریخ‌نگاری (امروزه می‌توانیم وسایل ارتباط جمعی را هم به این فهرست بیفزاییم)، نقشی کلیدی در شکل‌گیری یک مرجع عام دارند. وی از تفسیرهای متعارضی بین طبقات مختلف کنش‌گران درگیر در فرایند ساختن هویت سخن می‌گوید و جامعه را به عنوان یک رشته از اعمال تفسیری تعریف می‌کند.
• در اینجا مثال اسکاتلند مناسب حال است. زبان در تعریف هویت ملی اسکاتلند نقش چندانی ندارد، به رغم اینکه اخیراً زبان گالیک (Gaelic) مورد توجه واقع شده است. در اسکاتلند، نکته مهم‌تر در هویت‌یابی، خاک اسطوره‌ای، تاریخ مشترک و یادمان‌های جنگ نیاکان است. در کِبِک و کاتالونینا این مسأله کاملاً متفاوت است؛ در این نواحی احیای یک زبان ملی (به ترتیب فرانسوی و کاتالونیایی) نقش مرکزی در ساختن هویت آن‌ها بازی می‌کند.

ادامه دارد...

مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.