فیلوجامعه‌شناسی

حشو و زواید تمدن، به مثابه ”مرفهین بی‌درد“

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد از مرحوم علامه محمد تقی جعفری در «شرح نهج‌البلاغه»؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


• آياتى هست كه هلاك و نابودى جوامعى را معلول «ترف» و «بطر» (خودكامگى در قدرت‌هاى مالى و مقامى) گوشزد مى‏نمايد. مانند:

۱. وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ (الانفال/۴۷)
و نباشيد از آنان كه از وطن‏هاى خود براى مقام پرستى و خودكامگى و خودنمائى نزد مردم، رانده شدند.

۲. وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَها (القصص/۵۸)
و چه بسا جوامعى را كه در معيشت خودكامگى كردند، نابودشان ساختيم.

۳. در سوره واقعه، هنگامى كه عذاب دوزخ را در شديدترين اشكالش متذكر مى‏شود، علت استحقاق آن عذاب دردناك را «ترف» گوشزد مي‌فرماید و مى‏گويد: إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ (الواقعه/ ۴۵)
آنان پيش از اين در زندگى دنيوى‏ مترفين (خودكامگان در استفاده از قدرت مالى) بوده‏اند.

• آياتى كه با بيانات گوناگون دستور به رام كردن قدرت‏هاى مقامى و مالى مى‏دهد فراوان است، و مسلم است كه رام كردن قدرت، بدون آگاهى مردم به هويت و ارزش و كاربرد قدرت، و هم‏چنين، بدون تصفيه روانى و اخلاقى كسانى كه وسايل اجراى قدرت در اختيار آنان قرار مى‏گيرد، امكان‌ناپذير است.
• آيا مى‏توان براى قدرت‏پرستان سلطه‏گر اثبات كرد كه عشق تسلط بر جان‌هاى آدميان، با عشق به سركشيدن پياله زهر مساوى است؟
• آيا اين بيت را از مولانا جلال‌الدين شنيده‏ايد كه مى‏گويد:

                                   هر كه را مردم سجودى مي‌كنند            زهرها در جان او مى‏آكنند

• آيا اين عبارات زير را از امِسِزِر خوانده‏ايد: «نخست، بايد ديد كه استعمار چطور خود استعمارگر را از تمدن برى می‌سازد، و او را به معناى دقيق كلمه حيوان مي‌كند و واپس مى‏برد. همه غرايز نهانى: طمع، خشونت و نفرت‏نژادى و تفسير يك جانبه اخلاقى را در او بيدار مي‌كند. بايد نشان داد كه هر وقت كه در ويتنام سرى بريده مى‏شود، يا چشمى سوراخ مى‏گردد و در فرانسه آن را تحمل مي‌كنند، هر وقت دختر بچه‏اى را بى‏ناموس مي‌كنند و در فرانسه چيزى نمى‏گويند، هر وقت يك ماداگاسكارى را شكنجه مى‏دهند و در فرانسه آن را زيرسبيلى رد مي‌كنند، يك تجربه «تمدن» تمام قد خودنمايى مي‌كند، يك واپس‏گرايى جهانى انجام مى‏شود. و در آخر، تمام اين پيمان‌هاى شكسته و تمام دروغ‏هاى گفته شده و تمام لشكركشى‏هاى تحمل شده و تمام اسيران زنجير شده و «بازپرسى» شده، تمام ميهن‏پرستان شكنجه ديده، در انتهاى اين غرور نژادى به جوش آمده، و خودستايىِ تو ذوق زننده، زهر است كه به رگ‌هاى اروپا ريخته مى‏شود و قاره اروپا را به نحوى آهسته، اما به طور يقين، به سوى توحش می‌راند».
• اين گونه جملات، يك عده مفاهيم شعرى نيست، چنان كه بيت مولانا جلال الدين، شعرى ذوقى و خيالى نيست. واقعيتى است كه استدلال عقلى مستند به حقايق قابل تجربه آن را اثبات مي‌كند، زيرا مسلم است كه مردم آن نژاد و جامعه‏اى كه با تحريك قدرت‏پرستان سلطه‏گر به راه مى‏افتند و با تلقينات ماهرانه آن خودخواهان كه حتى علاقه به نژاد را هم براى توسعه قدرت خود مورد استفاده قرار مى‏دهند، آلت دست شده بر ناتوانان و جوامع ضعيف مى‏تازند. همه آن مردم نمى‏توانند تا آن حد خود را ببازند كه همه درك و شعور خود را از دست بدهند و نفهمند كه انسان‌هايى را از پاى در مى‏آورند و نابودشان مى‏سازند كه مانند خود آنان، جان دارند و تلخى جبر بردگى و فشار اقتصادى و آزاد جسمانى و تباهى زندگى را مى‏چشند. به طور كلى، اين مردم بر سه گروه تقسيم مي‌شوند:
• گروه يكم-  مانند خود پيشتازشان، چنان مست باده خودخواهى و سلطه‏گرى مى‏گردند كه مجالى براى تفكر درباره جز خود، به عنوانى انسانى شبيه به او، پيدا نمى‏كنند. به نظر مى‏رسد اين گروه مانند پيشتازشان در اقليت مى‏باشند.
• گروه دوم-  جريان را با سكوت مى‏گذرانند و با جملاتى مانند «شرايط چنين اقتضاء مي‌كند» و «اگر ما آن‌ها را از پاى در نمى‏آورديم روزى فرامى‏رسيد كه آنان ما را از پاى در مى‏آوردند» خود را فريب مى‏دهند و قانع مي‌شوند و رضاى بی‌رحمانه به جريان مى‏دهند و زندگى مي‌كنند.
• گروه سوم-  از تفسير آن همه به زنجير كشيدن و كشتار و ساقط كردن انسان‌هايى كه همنوع آنان مى‏باشند، عاجز مانده و نمى‏توانند وجدان و عقل خود را بفريبند. اين گروه،  شريف‏تر و رشديافته‏تر از دو گروه يكم و دوم مى‏باشند و مى‏توانند در شرايطى مساعد و كاهش قدرت پيشتازان سلطه‏گر سربلند نموده و اعتراض خود را علنى نمايند. ولى تفكرات دو گروه يكم و دوم، به جهت تحت تأثير قرار گرفتن در جاذبه پيشتازان، درباره انسان‌ها منحرف مى‏گردد و امكان هر نوع سلطه و تصرف انسان را درباره انسان ديگر تجويز مى‏نمايد. تجويز سلطه و تصرف‏ مزبور در ذهن آنان مى‏تواند به عنوان قانون كلى پذيرفته مى‏شود. خود مردم، همان گونه بر سر موسولينى مى‏تازند كه بر سر لوئى شانزدهم. اين، همان پياله زهر است كه خود پيشتازان، از ماده عشق به قدرت و به زانو در آوردن انسان‌ها در برابر خود، ساخته و مجبور مي‌شوند كه آن را سر بكشند. پياله ديگرى از زهر كه پيشتازان قدرت‏پرست، بدون استثناء در کام خویش مى‏ريزند، در شكل تورم خود حيوانى آنان كه به مسخ شدن روانى‏شان منتهى مى‏گردد، ظاهر مى‏شود. آشاميدن اين زهر، به هيچ وجه قابل اجتناب نيست و مسموميت جان اين قدرتمندان سلطه‏گر، نه با خدمات نژادى و ايجاد رفاه و آسايش بر جامعه خود كه به بهاى نابودى ديگر انسان‌ها به دست مى‏آيد، تخفيف مى‏يابد و نه با فلسفه‌بافى‏هاى ماكياولى و هيتلر.
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.