فیلوجامعه‌شناسی

یک دیدگاه: ما/آن‌ها؟

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر رضا داوری اردکانی


• این، مرور سخنرانی دکتر رضا داوری اردکانی، در روز هشت خرداد نود و یک، در جریان همایش «علم دینی» در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران است. در این سخنرانی، به دفاع از آخرین کتاب خود پرداخته‌اند و کوشیده‌اند تا «ما»ی فیلسوفان مسلمان را در مقابل «آن»های غربی‌ها یکپارچه نگاه دارند. کوششی که موفق به نظر نمی‌رسد.

░▒▓
• دکتر داوری، تفکر، نه با انباشت اطلاعات یا تلمباری از مطالب در ذهن یا کتابخانه، بلکه با پرسش و داشتن مسأله آغاز می‌شود. به این معنا، پرسش او از فیلسوفان مسلمان این بوده است که «ابن سینا چگونه فیلسوف شد؟» و این پرسش به معنای آن است که مسألۀ ابن‌سینا چه بود؟
• اما موضوع اصلی بحث داوری، ارائه و سپس پاسخ به حواشی برخاسته از آخرین اثرش، «ما و تاریخ فلسفۀ اسلامی» است که ترجمۀ عنوان آن به انگلیسی (We and the History of Islamic Philosophy) نیز معنای آن در زبان فارسی را نمی‌رساند. دکتر داوری بر این نکته تأکید مجدد می‌کنند که قصد نوشتن تاریخ فلسفه نداشته‌اند، بلکه قصد پاسخ به این پرسش را داشته‌اند که «چرا فلسفۀ اسلامی، به این شکل نزد فیلسوفان ایرانی به وجود آمده است؟» ایشان به طرح چند نظریه در این باب می‌پردازند:
• نظریۀ اول، نظریۀ افرادی[؟] است که ایرانیان را صرفاً خزانه‌دار دانش یونانیان می‌دانند. این نگاه که برخی از شرق‌شناسان نیز بدان معتقدند، آشکارا نادرست است. زیرا اگر ابن‌سینا قصد خزانه‌داری طب جالینوس را داشت، هیچ‌گاه ابن‌سینا نمی‌شد. بلکه این دانش، بر اساس نیازها و پرسش‌ها انتخاب شد و برون‌داد آن متفاوت از اصل آن بود.
• نظریۀ دیگر به دخالت ملاحظات سیاسی می‌پردازد. به عنوان مثال، برخی[؟] معتقدند فیلسوفان، بخشی از فلسفۀ یونانی را بر اساس قرابت با دین انتخاب کرده و بخشی دیگر را رد کرده‌اند. دکتر داوری مسأله‌ای تاریخی را طرح می‌کنند تا چنین فرضیه‌ای را مورد نقد و انکار قرار دهند: «اگر این‌طور بود، ارسطو را انتخاب نمی‌کردند؛ زیرا افلاطون بیشتر به کارشان می‌آمد».
• از سوی دیگر، ایشان به نقد افرادی[؟] می‌پردازند که دچار توهم توطئه در علم و فلسفه هستند. ایشان با تکیه بر این باور که «عالمان هیچ‌گاه حقیقت و علم را فدای ساحت‌های پایین‌تر از علم نمی‌کنند و اگر چنین کنند دیگر عالم نیست»، معتقدند هیچ‌یک از فیلسوفان یا عالمان مسلمان، نظیر فارابی، ابن‌سینا، ملاصدرا، ابوریحان بیرونی و سهروردی، چنین نکرده‌اند. «اگر چنین بود، به عنوان مثال، ابوریحان نباید از دست محمود غزنوی فرار می‌کرد. اگر قصد داشت علم فروشی وجود داشت، آوارگی معنا و مفهومی نداشت. ابن‌سینا، 54 سال عمر کرد و سی سال از این عمر، به آوارگی گذشت». داوری با تمایز میان دروغ و خطا، معتقد است عالم و فیلسوف، می‌توانند خطا داشته باشند، اما دروغ نمی‌گویند؛ زیرا دیگر عالم نیستند.
• نظریۀ دیگر، دیدگاه کسانی[؟] است که معتقدند فیلسوفانِ ما، فلسفۀ یونانی را گرفتند، اما برای این قصد و غرض که بواسطۀ آن، دین یا اعتقادات دینی را توجیه کنند. پاسخ به این نظریه این است که «ما اگر به بسیاری از متکلمان بگوییم فیلسوف، ناراحت می‌شوند و نمی‌پذیرند»[؟].
• نظریۀ مختار دکتر داوری این است که «در صدر اسلام، نوعی استعداد و طلبِ علم پیدا شد و مسلمین به طلب علم رفتند. فقط علم یونانی را نگرفتند، علم چینی را هم گرفتند. فلسفه را با پرسش فراگرفتند تا پاسخِ پرسش‌هایِ خودشان را بیابند. نه اینکه علم را تلمبار کنند».
• دکتر داوری اردکانی، ذیل نظریۀ مختار خویش، نظریۀ دیگری را طرح و طرد می‌کنند. برخی[؟] معتقدند، «مسلمانان، با طلب و پرسش به جست‌وجوی علم برخاستند و برای کسب علم یونانی کوشیدند؛ اما از آنجا که زبان آن را به خوبی درنیافتند، در مقام بیان، به زینت تعالیم اسلامی آراستند». به بیانی دیگر، «ارسطو به خدا وخلقت قائل نبود، و لذا مسلمانان، وحی و خلقت را به آراء ارسطو افزودند». این دیدگاه که دیدگاهی رایج‌تر از دیگر دیدگاه‌هاست، به باور دکتر داوری، برخاسته از نوعی «تلقیِ شرق‌شناسانه، مکانیکی و امروزی است؛ در حالی که حقیقت، خلاف این است». به باور دکتر داوری، تاریخ تفکر، به این شیوۀ بسیار مکانیکی پیش نمی‌رود: در تاریخ تفکر، «بسیاری از افراد در ذم فلسفه سخن گفته‌اند. مردِ بزرگ شعر و معرفت عالم اسلام و ایران، مولانا جلال‌الدین بلخی، خاقانی و بسیاری دیگر، فلسفه را مورد عتاب و انکار قرار دادند؛ اما فلسفه ماند؛ عالمانش ماندند؛ امروزه کتاب‌های فارابی، ابن‌سینا و بسیاری از فیلسوفان باقی و در دسترس است. بنا بر این، تفکر نیاز به نگه‌داشتنِ من[من یا ما؟] ندارد؛ خودش، خودش را نگه می دارد؛ تفکر، راه خودش را باز می‌کند؛ تفکر به ظهور می‌رسد».
• دکتر داوری، به بخش دیگری از اثرش اشاره دارد که بر اساسِ آن، مسألۀ اصلی فیلسوفان مسلمان ایرانی (فارابی، ابن‌سینا، سهروردی، ملاصدرا) را مسأله تعیین نسبت دین و فلسفه دانسته‌اند. ایشان که این سخن را همراه با نقد موضع عابد الجابری، استاد فلسفۀ فقید مراکشی بیان داشته است، شرحی مختصری از مواضع وی ارائه می‌دهد: «جابری معتقد است فیلسوفان شرقی، ایدئولوژیست و ناسیونالیست هستند و ایرانیت را وارد فلسفه کرده‌اند، یا فلسفه را دینی کرده‌اند و این، کاری غیر فلسفی و ضد فلسفی است». الجابری، در مقابل، به سراغ ابن رشد می‌رود و با ملاک و معیار قرار دادن وی، به نقد و ارزیابی فارابی، ابن‌سینا و دیگر فیلسوفان شرقی عالم اسلام می‌پردازد. پرسش دکتر داوری از الجابری این است: «چرا باید ابن‌رشد را ملاک درست و غلط قرار دهیم و آن وقت معتقد باشیم که ابن‌رشد کار درستی کرده و دیگران کار اشتباهی کرده‌اند؟». به نظر دکتر داوری، جرم و اتهام اصلی فیلسوفان مسلمان، در نظر منتقدان، چیزی است که «ما باید بدان مباهات کنیم و آن، نوشتن فلسفه به زبان فارسی است. اگر این کار ایدئولوژیک کردن فلسفه است، فیلسوفان لاتینی، بزرگترین مجرمان خواهند بود. اصلا کسی که فلسفه را از یونانی به عربی ترجمه کرد، ایدئولوگ است». داوری خطاب به مخاطبان، حکم و قضاوت در باب ایدئولوژی را به عهدۀ آن‌ها می‌گذارد: «آیا نوشتنِ فلسفه به زبان خودِ فیلسوف، گناه است. شما داوری کنید که آیا ابن‌سینا ایدئولوگ است یا نویسنده‌ای که ایدئولوژی را به ابن‌سینا نسبت می‌دهد؟»
• ایشان با اشاره به بخشی دیگر از اثرش، پاسخ برخی ابهامات دیگر را نیز بیان می‌دارد. اولین پرسش در این باب از اینجا برخاسته است که اگر دکتر داوری، فارابی را مؤسس فلسفۀ اسلامی دانسته است، آیا چیزی به نام فلسفۀ اسلامی را قبول دارد؟ آیا قبول کرده است که دین، غیر از فلسفه نیست؟ دکتر داوری تشریح می‌کند که مراد ایشان از موسس دانستن فارابی این است که فارابی، دین حقیقی را همان فلسفه می‌داند و قصد داشته نشان دهد «توحید، نبوت و عدل را می‌توان به زبان فلسفه بیان و اثبات کرد».
• لذا دکتر داوری خود را از صدور هر حکمی نسبت به فلسفۀ فارابی مبرا می‌دانند و قصد خود را از مؤسس دانستن وی، در این چارچوب تبیین می‌کند که او سرآغاز راهی است که در آن، فیلسوفان، تا ملاصدرا، علامۀ طباطبائی و مطهری، سعی در جمع میان تصوف، کلام، فلسفۀ مشاء و فلسفۀ اشراق داشته‌اند.
• بخش پایانی سخنان دکتر داوری، به این اختصاص یافت که فیلسوفان مسلمان نسبت به فیلسوفان یونانی، همچون شاگردانی بوده‌اند که از معلم خویش، چیزی آموختند و بر آن چیزی افزودند. با این حال، به باور دکتر داوری، این سخن به معنای آن نیست که فیلسوفان مسلمان، فلسفه یونان را تکامل بخشیدند، زیرا دکتر داوری، در فلسفه به کمال قائل نیست؛ بنا بر این، به عقیدۀ وی، «ما چیزی به فلسفۀ یونانی اضافه کردیم. مترجم، مفسر است؛ ما با فهم و درک خودمان، فلسفه یونانی را تفسیر کردیم». بنا بر این، فیلسوفان مسلمان، شاگردانی بودند که قدر دانش یونانی را دانستند، اما در این شاگردی و اخذ دانش، به جهت آن‌که به تفکر پایبند ماندند، در تاریخ، شان و عظمتی یافتند. اما گفتار آنان، همچون هر فردی دیگری که سخن می‌گوید و ناگزیر تعلقات خاطر خاصی دارد، فارغ از هرگونه ایدئولوژی نبوده است؛ زیرا هیچ انسانی، فارغ از ایدئولوژی نیست.
• دکتر داوری، به یکی از پرسش‌های مکتوب در بخش پرسش و پاسخ نیز پاسخی کوتاه داد: پرسش: چرا فلسفۀ اسلامی، مانند فلسفۀ غرب رشد نکرد؟
• دکتر داوری، بیان داشتند که هر فلسفه‌ای با عالم خود[مفهوم مبهم؟] نسبت دارد. اینگونه نیست که بگوییم فلسفۀ غربی، کرّ و فری دارد و فلسفۀ اسلامی هیچ خواهانی ندارد. فلسفه جدید، متناسب با عالمی است که عالم تجدد است که هر دم، نو به نو می‌شود. فیلسوفان، متفکرین عالم خودشان بوده‌اند. عالم ملاصدرا، عالم پیشرفت نبوده است، عالم ثبات بوده است. آن‌ها فیلسوف تکنیک نشده‌اند. مارکس، فیلسوف تکنیک شده است. بنا بر این، نباید گفت آن فلسفه‌ها ضعیف هستند و اینها قوی. آن فلسفه‌ها مال آن عالم است، این فلسفه‌ها مال عالمی دیگر. اگر فلسفه کانت را به یونان می‌بردید، هیچ کس قبول نمی‌کرد[؟]. اگر دکارت که معاصر ملاصدراست را به اینجا می‌آوردید، ملاصدرا به او اعتنایی نمی‌کرد[؟]. به عنوان مثال، رواج کتاب دکارت در ایران، بالاخص با ترجمۀ محمد علی فروغی، به دلیل همزمان شدن آن با تاسیس دانشگاه تهران بود، وگرنه مدت‌ها اثر دکارت با ترجمه‌های قبل از آن نیز مورد توجه قرار نگرفته بود.

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.