برداشت آزاد از ژان بودریار؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
مبادلۀ نمادین، دیگر اصل سازمان دهندۀ جامعه مدرن نیست. البته، امر نمادین در نهادهای اجتماعی مدرن حضور خود را همچنان به عنوان چشمانداز مرگ این نهادها حفظ كرده است. در واقع، از آنجا كه امر نمادین دیگر سامان دهندۀ این اشكال اجتماعی نبوده، چنین اشكالی این امر را تنها در قالب همین حضور مدام، و همچون خواستی یكسر فروهشته با قانون ارزش تجربه میكنند.
اصل واقعیت با مرحلۀ خاصی از قانون ارزش مطابقت دارد. امروزه كل این نظام گرفتار عدم حتمیت شده، هر واقعیتی جذب فراواقعیتِ رمزگونه و بازنمایی شده است. اكنون این اصل بازنمایی است كه حیات اجتماعی ما را نظم میبخشد، و نه «اصل واقعیت» كه دوراناش سپری شده است. در واقع ما امروزه بیشتر با بازنماییهای دست دوم از واقعیت مواجهیم تا با خود واقعیات و این مهمترین نكتهای است كه در تفسیر شرایط تازه باید مورد توجه قرار گیرد. این قاعده خود را در عرصۀ اقتصادی نیز نشان داده است و امر اقتصادی نیز به نوعی بازنمایی اقتصادیسیاسی بدل شده است و از این منظر باید مورد توجه قرار گیرد؛ سرمایه دیگر به نظم اقتصاد سیاسی تعلق ندارد؛ آنچه سرمایه به یاری آن عمل میكند، الگوی بازنمایی اقتصاد سیاسی است. كل دستگاه قانون كالایی ارزش در دستگاه گستردهتر قانون ساختاری ارزش جذب و بازیافت شده، از این رو جزئی از نظم سوم بازنمودها میشود.
ماهیت انقلابها و جنبشها نیز تغییر کرده است؛ هر نظم بازنمایی از نظم بازنمایی جانشین خود به واسطۀ یك انقلاب مجزا میشود؛ اینها تنها انقلابهای اصیلاند. اكنون ما در نظام سوم به سر میبریم، نظمی كه دیگر به نظم امر واقعی، بلكه نظم امر فراواقعی (در واقع واقعیت رسانهای كه اعتماد به آن بیش از اعتماد به خود واقعیات است) میباشد. تنها در این نظم ارزشیابی برتر فراواقعیتهاست كه نظریهها و رویهها، كه خود ناحتمی و در سیلان بوده، میتوانند ناقوس مرگ واقعیت را به صدا درآورند. انقلابهای معاصر درست در وضع پیشین نظام موجود نقش میبندند. انقلابهای معاصر همگی متكی به احیای نوستالژیك امر واقعی در همۀ اشكال آن، یعنی، در قالب بازنمودهای متعلق به نظم دوماند. دیالكتیك، ارزش مصرف، شفافیت و غایت تولید، «آزادی بخشی» به ناخودآگاه، «آزادی بخشی» به معنای سركوب شده (دال، یا مدلولی به نام «میل»)، و نظایر اینها.
دستگاههای عقلانی، ارجاعی، تاریخی، و كاركردی خودآگاهی مطابق با دستگاههای صنعتی و قبل از شرایط جدید اجتماعی هستند. دستگاههای احتمالی، غیر ارجاعی، انتقالی، ناحتمی، و شناور ناخودآگاهی با دستگاههای احتمالی رمزگونه مطابقت دارند. حتی ناخودآگاه نیز جذب این شرایط شده است و ناخودآگاه فرویدی دیرزمانی است كه اصل واقعیت بودن خود را از دست داده، به یك بازنمودۀ عملكردی بدل شده است. دقیقاً همینجاست كه اصل واقعیت روانی ناخودآگاه در اصل واقعیت روانكاوانۀ آن تحلیل رفته، این ناخودآگاه نیز، همانند اقتصاد سیاسی، به یك الگوی بازنمایی بدل میشود. به عبارت دیگر واقعیت مبنایی روانشناسانه نیز بیش از آنكه یك واقعیت باشد، به یك واقعیت دست دوم تبدیل شده است.
در چنین شرایطی، هویت یا همانستی امری غیر قابل دفاع است. همانستی و سكون مساوی مرگ است، چرا كه مرگ خاص خود را نمیتواند رقم بزند. هر نظام بسته یا فراایستا، یا كاركردی یا سایبرنتیك در سایه واژگونی آنی (واژگونی كه دیگر نمیتواند از طریق كار دیالكتیكی بلند مدت از مسیر خود منحرف شود) قرار میگیرد، زیرا سكون این نظامها یكسر علیه آنها عمل میكند. در چنین شرایطی سیستمها برای برقرار بودن، باید بیقرار باشند. دوچهرگی هماره گریبانگیر پیشرفتهترین نظامهاست. امر نمادین ایجاب كنندۀ بازگشت پذیری اكید است. هر بودی را نابود كردن، وانهادن ارزش در انقلاب اجزا علیه خود؛ تنها خشونت نمادین هم ارز با، و غالب بر، خشونت ساختاری رمزگونه همین است.
▒ انقلاب ساختاری ارزش
سوسور برای مبادلۀ برای معنا دو بعد قائل شده، و آن را همانند پول میدانست. در واقع هر دلالتكنندۀ معنا از یك محتوای ثابت تشكیل نیافته است، بلكه محتوای آن دائم بر اساس مدلولی كه برای آن به كار میرود تغییر میكند. این اصل معناشناسی تفاوتی سوسور است. درست مانند پل؛ یك سكۀ مفروض باید در ازای كالایی واقعی كه از ارزشی برخوردار است، قابل مبادله باشد، اما نكتۀ مهمتر این است كه این امكان باید فراهم باشد كه آن سكه با همۀ دیگر اجزای موجود در نظام پولی، رابطهای برقرار كند. سوسور، هر چه بیشتر، اصطلاح ارزش را در ازای وجه دوم آن نظام به كار میگیرد: هر جزئی میتواند با همۀ دیگر اجزاء رابطهای برقرار كرده، رابطهمندی و نسبیت اجزاء ذاتی آن نظام بوده، و توسط تقابلهای دوتایی شكل میگیرد. در واقع هیچ معنای مطلقی در یك نظام «غیرواقعی» وجود ندارد و همواره معنا از طریق تفاوتها مرتبط با هم مشخص میشود.
بودریار، این انقلاب ساختاری را به «اقتصاد سیاسی نشانه» تعبیر کرده است؛ یعنی دیگر نمیتوان نشانهها را بدون ماهیت متغیر و نسبیشان مورد بررسی قرار داد، بلكه نشانهها و معانی دارای ماهیت كاملاً انسانی و موقعیتی هستند. در عین حال خود او اذعان دارد كه این تدبیر یك تدبیر اساسی و پاینده نیست. چرا كه:
1. آیا این تعبیر همچنان وجههای سیاسیاقتصادی دارد؟ جهشی كه این تعبیر را از خود متأثر میكند، آن چنان عمیق و قاطع بوده، و محتوای اقتصاد سیاسی آن چنان به كلی تغییر یافته، و به راستی نابود شده است كه تعبیر مذكور نمیتواند چیزی بیش از یك اشارت باشد.
2. خود اصطلاح «نشانه» نیز تنها یك ارزش اشارتگر است و خود مشمول قانون كلی نشانههاست؛ در واقع قانون كلی نشانهها شامل خودش هم میشود. از آنجا كه قانون ساختاری ارزش، همچون دیگر موارد، دلالت را نیز از خود متأثر میسازد شكل آن نه همان شكل نشانه در كل، بلكه شكل سازمان خاصی است آن همان سازمان رمزگونه است.
▒ فراواقعگرایی بازنمایی
پایان نمایش، اضمحلال واقعیت در فراواقعگرایی و استنساخ دقیق امر واقعی (ترجیحاً از طریق رسانههای تكثیر كنندهای چون تبلیغات یا عكاسی) را با خود همراه میآورد. امر واقعی كه از طریق تكثیر از راه یك رسانه در رسانهای دیگر ناپایدار شده، به صورت تمثیل مرگ درآمده (تثبیت شده است)، اما همچنان از تخریب خاص خود، از بدل كردن امر واقعی به امری خود برای خود، توان میگیرد؛ بتوارگی، ابژۀ از دست رفتهای است كه دیگر ابژۀ بازنمایی نبوده، وجه انكارگری و نابودی آئینی آن ابژه است (امر فراواقعی).
بازنمایی واقعیت در این شرایط میتواند حالات متعددی داشته باشد:
1. شالوده شكنی مشروح امر واقعی، «خوانش» دقیق و جانشینانۀ ابژه: تسطیح، خطیت، و تسلسل ابژههای پراكنده؛
2. نگرش واقعگرایانۀ قدیمی كه به نوعی ذهن برتر اتكاء دارد؛ همۀ آن بازیهای مبتنی بر دوپاره كردن ابژه و استنساخ جزء جزء آن. این فروكاست را باید به عنوان یك ژرفا، و به عنوان یك فرازبان انتقادی در نظر گرفت، و چنین نگرشی بیشك با آرایش انعكاسی نشانه در دیالكتیكی آینهگون تناسب داشته است.
3. شكل مسلسل (آثار اندی وارهول). در اینجا بعد جانشینانه به همراه بعد همنشینانه ملغا میشود، زیرا دیگر انحنایی از اشكال، یا حتی یك انعكاس درونی، وجود ندارد و آنچه هست تنها یك مجاورت همانستهاست. در واقع میان واقعیتها و بازنمودهها تنها نوعی همنشینی وجود دارد.
4. با این حال، این ماشینی شدن محض بیشك تنها یك حد تناقض است. دوگانگی و دیجیتال شدن ضابطۀ زایشی را شكل میدهند كه همۀ دیگر ضوابط را پوشش داده و، از یك نظر، شكل تثبیت شدۀ رمز است. این ضابطه حاكی از تكرار محض نبوده، بلكه به تفاوت كمینه، تغییر كمینۀ دو جزء، یعنی، «کوچکترین سرمشق مشترك» اشاره دارد كه میتواند پندار معنا را حفظ كند.
تعریف امر واقعی خود به معنی تعریف امری است كه میتوان بازتولید هم ارزی برای آن قائل بود؛ در واقع تعریف، تعریف یك امر دست دوم و شبیهسازی شده است. این تعریفی علمی است، مبنی بر اینكه یك فرآیند را میتوان در شرایطی دقیقاً و به یاری عقلانیت صنعتی بازتولید كرد كه یك نظام كلی هم ارزشیها را فرض میسازد (بازنمایی كلاسیك نه قائل به هم ارزی، بلكه قائل به استنساخ، تأویل، و تفسیر است). در پایان این فرآیند بازتولید پذیری، امر واقعی نه تنها امری است كه میتواند بازتولید شود، بلكه امری است كه همواره پیشاپیش باز تولید شده است (امر فراواقعی). مآلاً این نكات به این معناست كه عملاً امر واقعی از دسترس خارج شده است. فراواقعگرایی را بیشك باید به شیوۀ معكوس تأویل كرد. امروز واقعیت، خود فراواقعگرا است. راز سوررئالیسم در فهم این نكته بود كه روزمرهترین واقعیت نیز، البته تنها در نمودهای ممتازی كه دیگر بار از هنر و تخیل نشأت میگیرند، میتواند سوررئال شود. هنر از دیر باز، با روی كردن به آنچه امروز به معنی چرخش به سوی زندگی روزمره است، چنین چرخشی را نقش زده است. آثار هنری، بسیار پیش از این، مضاعف خود را در قالب دخل و تصرف در نشانه هنر تولید كرده، دلالت بیش از حد هنر، یا، چنان كه لوی اشتروس میگوید، «آكادمیك سازی دال» را رقم زدهاند، روندی كه به گونهای بازگشت ناپذیر هنر را به شكل نشانه درآورده است. هنر در همه جا هست، چرا كه هنرورزی و صناعت در بطن واقعیت جای میگیرد. پس هنر مرده است، زیرا نه تنها استعلای انتقادیاش از بین رفته، بلكه نفس واقعیت، واقعیت سراپا آبستن از زیباییشناسیای كه وجه ساختاری خویش را فراگرفته از تصویر خود غیرقابل تفكیك شده است.
▒ فراسوی ناخودآگاه
اگر ناخودآگاه همان امر واقعی دسترسناپذیر و عاملیت بازگشتناپذیر باشد، آنگاه دوگانگی فرآیندهای اولیه و ثانویه نیز غیر قابل تقلیل خواهد بود و هیچگاه نمیتوان فرآیندهای اولیه و ثانویه را دارای رابطهای قابل تبیین و تقلیل به هم شمرد؛ معناپردازی تنها میتواند حاكی از بازگشت به امر سركوب شده، در شفافیت آن در عامیت سركوبگر گفتمان، باشد. از این نظر، هیچ تفاوتی میان امور شاعرانه و روان نژندانه، میان شعر و لغزش زبانی وجود ندارد.
در روانكاوی، فرآیندهای نمادین (بازگشت پذیری، انتشار آناگراماتیك، باز جذب شدن بدون پس ماندی) ابداً متفق با فرآیندهای اولیه (جابهجایی، تلخیص، سركوب) نیستند. فرآیندهای نمادین و فرآیندهای اولیه مخالفتی متقابل دارند، هرچند كه هر دو در تقابل با گفتمان منطقی معنا قرار میگیرند. این تفاوت یكه (و همچنین مسأله عیش) نشان میدهد كه یك رویا، یك لغزش زبانی، یا یك لطیفه، یك اثر هنری یا یك شعر نیست. تفاوت موجود میان امر نمادین و ناخودآگاه لیبدویی، تفاوتی كه امروزه با اولویتیابی روانكاوی عمدتاً محو شده، را برای بازداشتن روانكاوی از دستاندازی به هر حوزهای كه در واقع در آنجا هیچ حرفی برای گفتن ندارد، دیگر بار باید برجسته ساخت.
ماركس معتقد بود كه عاملیت اساسی را در اقتصاد و روال دیالكتیكی آن كشف كرده است. در واقع، او در سراسر آشوبهای بسیار اقتصادی، یك گرفتاری نظامند را كشف كرد: نفس تجرد اقتصاد به عنوان یك عاملیت. امروزه، ماركسیسم و روانكاوی در صدد ممزوج ساختن و مبادلۀ مفاهیم خود با یكدیگرند. در واقع، به لحاظ منطقی، اگر این هر دو در معرض نقدی «رادیكال» قرار گیرند، این توانایی را از خود نشان خواهند داد. اما همچنان كه از ناكامی وهم فرویدیماركسی در همۀ اشكال آن بر میآید، مسأله این نیست. علت اساسی شكست مستمر این انتقال مفهومی، دلیل اینكه ماركسیسم و روانكاوی همچنان به مثابۀ استعاراتی جدای از یكدیگر به جا ماندهاند، دقیقاً در این نكته نهفته است كه ماركسیسم و روانكاوی تنها در تعاریف ناقص خود (در تغافل خویش) است كه انسجام خود را حفظ كرده، و بنابراین نمیتوانند به عنوان طرحوارههایی تحلیلی عمومیت پیدا كنند.
مآخذ:...
هو العلیم