سعید نجیبا؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
• فرانسه و بویژه ساختگرایی آن كه ملهم از تعالیم فردیناند دو سوسور بود، شاهد یكی از رویكردهای اصلی چرخش زبانی بودهاست كه جریان پساساختگرا و پسامدرنیست بویژه برخواسته از این حوزهاند. اساساً الهام پذیرفتن از امواج چرخش زبانی به عنوان شورشی علیه مدرنیسم از ابتكارات این متفكران و بویژه ماركسیستهای سرخورده از انقلاب ۱۹۶۸ است. در فرانسه، قیامها و شورشهای دانشجویی ۱۹۶۸ پاریس، شكست آن قیامها، و سالهای پرآسیب و فشارها و صدمات پس از آن دوران كه روشنفكران فرانسوی پشت سر گذاردند، زمینه برای ظهور متفكران برجستهای در زمینۀ پسامدرن مانند میشل فوكو، ژاك لكان، رولان بارت، ژان فرانسوا لیوتار و… فراهم شد. روشنفكرانی كه در سالهای اوایل دهۀ ۱۹۷۰ شروع به معرفی خود به عنوان پسامدرن كردند، بابت رادیكالیسم خود در سالهای دهۀ ۱۹۶۰ ابراز تأسف نمودند، گر چه همچنان آثار خود را در چهارچوب پاردایمهای مقاومت یا انقلاب توصیف میكردند. به گفتۀ آنان گناه نخستین رادیكالهای سالیان دهۀ ۱۹۶۰ به خدمت گرفتن متافیزیك غلط و نادرستی بود كه وحدت ذاتی و اساسی تجربۀ انسانی را مسلم و مفروض دانسته، آن را تأیید میكرد. آنان تفاوتهایی را اساسی میشمردند كه در پارادایم حقوق بشری و اومانیستی سنتی فرانسه نادیده گرفته میشد؛ تمایزهایی مثل جنسیت و نژاد و قومیت.
• با تغییر جهت و چرخش تند فرهنگ فرانسه به سمت راست در سالهای دهۀ۱۹۷۰ تحت تأثیر الهامات دوگل، حملات پسامدرنیستها علیه ماركسیسم، به تدریج به صورت انتقادات تند علیه انقلاب فرانسه و اعلامیۀ حقوق بشر آن تبدیل گردد. بر این تأكید شد كه كشتارهای جمعی تداومیافته در اثر حاكمیت استالینیزم جز پیامدهای صرف روشنگری نبودهاست. پسامدرنیستها اكنون با نگاهی روشن به مارتین هایدگر و انتقاد كوبندۀ وی به مدرنیت مینگریستند.
• پسامدرنیستها تمام همت خود را صرف حمایت از جنبشهای فمینیستی، همجنسگرایی، طرفداری از محیط زیست و… كردند؛ آنان عموماً جنبشهایی فرقهگرایانه شكل دادند و از جنبشهای وسیع و گستردۀ حقوق مدنی دوری میجستند. ذهن پسامدرن تنها در دوران بحرانها و بنبستهای سیاسی و شرایط ضیق و اضطرار برای زندگی معنا و مفهوم قایل بودند.
• تحولاتی كه منجر به ایجاد واكنش پساساختگرایی و پسامدرنیستی شد، آشكارا از قبل از آشكار شدن آنها توسط نظریهپردازان دست چپی مانند دریدا، فوكو، لیوتار و بودریار در حوزۀ فكری فرانسه توسط بسیاری همچون ژرژ كاگنیم، گاستون باشلار، ژان كاویه، امانوئل لویناس، ژاك لكان، ژرژ باتای و… مطرح بودهاست و مبانی فكری آنان پیشاپیش فراهم آمده است. بویژه سه مفهوم در شكلگیری جریان پساساختگرا و پسامدرنیست فرانسوی حائز اهمیت بودهاست؛ یكی تمایز مهم سوسور میان ساخت همزمانی و درزمانی، دیگری مفهوم تفاوت و معناشناسی تفاوتی و بالاخره مفهوم مهم غیریت.
░▒▓ چشماندازی كلی
• قبل از سوسور زبانشناسی با نحوۀ تحول زبان در طول زمان سر و كار داشتهاست. در این هنگام كار زبانشناسان این بود كه دریابند كه واژههای یك زبان به طور تاریخی به چه مدلولهایی اشاره داشتهاند. به این ترتیب معنای هر واژه با مدلول آن پر میشد. معناشناسی تفاوتی سوسور بالمآل ناشی از تمایز وی میان ساخت درزمانی (در طول زمان=ساخت تاریخی) و ساخت همزمانی (در یك زمان=یك لحظه از حركت یك ساختار) در عین ترجیح بعد همزمانی است. سوسور مانند دوركیم در جامعهشناسی این نظر را مطرح كرد كه با دنبال كردن تاریخ یك پدیده نمیتوانیم بفهمیم آن پدیده چگونه كار میكند. درست همانطور كه یك جامعه را با بررسی مناسبات میان بخشهای مختلف آن درك میكنیم، لازم است مناسبات میان بخشهای مختلف زبان را بررسی كنیم. پس در درجۀ اول سوسور در پی تعقیب حسب و نسب واژهها و معناشناسی آنها در همان متن فعلی و موجود است. هر واژه بسته به متنی كه هر لحظه در آن قرار دارد، معنای خاصی را متحمل میشود. این به آن معناست كه هر واژه برای هر فرد در هر لحظه معنای ویژهای دربردارد كه قابل مقایسه با معانی دیگر نیست.
• سوسور برای تحکیم برداشت تفاوتی خود در مقابل برداشت تاریخی استدلال میكند كه در واقع، معانی واژهها در زبان با مدلولی خارج از آنها پر نمیشود تا نشان دهد كه دال بر چه هست بلكه یك واژه از انبوهی از تفاوتها مشحون است كه همواره نشان میدهد كه چه نیست. معنی واژهها از ساختهای زبان ناشی میشود، نه چیزهایی كه واژهها به آن اشاره میكنند. ما ممكن است سادهاندیشانه گمان كنیم كه معنی واژه درخت، چیز پربرگی است كه این اصطلاح به آن اشاره میكند. اما به نظر سوسور چنین نیست. ما میتوانیم این مطلب را با توجه به این واقعیت درك نماییم كه واژههای زیادی در زبان وجود دارد كه به هیچ چیزی اشاره نمیكنند مانند «و»، «با» و…. به علاوه واژههای كاملاً معنیداری وجود دارند كه به چیزهای افسانهای اشاره میكنند كه به هیچوجه در واقعیت وجود ندارند. اگر معنی یك واژه از چیزی كه به آن اشاره میكند ناشی نمیشود، از كجا برمیخیزد؟ پاسخ سوسور این است كه معنی به وسیله تفاوتهای بین مفاهیم وابسته به هم ایجاد میشود كه قواعد یك زبان آنها را به رسمیت میشناسد. معنی واژه «درخت» از این واقعیت ناشی میشود كه ما «درخت» را از «بوته»، «درختچه» و «جنگل» وانبوهی از واژههایی كه معانی مشابه اما مجزا دارند تمیز میدهیم. معانی از درون و در داخل زبان ایجاد میشوند، نه به وسیله اشیاء جهان خارج كه به واسطۀ معانی به آنها اشاره میكنیم.
• سوسور چنین برداشتی از معناداری را منحصر به زبانشناسی نمیكند و داعیۀ تعمیم آن به تمام حوزۀ معنا را دارد. تنها اصوات (سخن گفتن) یا علایم روی كاغذ نیستند كه میتوانند معنی بیافرینند. هر چیزی را كه ما بتوانیم به طور منظم تمیز بدهیم، میتوانیم برای ساختن معانی به كار بریم. سوسور مطالعۀ معانی غیرزبانی را سیمولوژی نامید كه امروزه بدان نشانهشناسی اطلاق میشود. نشانهشناسی بسیار از زبانشناسی ساختاری گستردهتر است؛ زیرا گذشته از زبان، نظامهای نشانهای و نمادین دیگر مانند واگویههای چهرهای، زبان جسمانی، متون ادبی ودر واقع همه صورتهای ارتباطات را در بر میگیرد. مطالعات نشانهشناختی میتوانند در مورد بسیاری از جنبههای گوناگون فرهنگ انسانی انجام شود. اشتروس ادعا میكند كه ذهن انسان به نحوی ساخته شدهاست كه كل جهان را در چهارچوب تفاوتها شناسایی میكند. این به آن معنا بود كه هر چیزی كه به ادراك انسانی درمیآید و برای انسان معنادار است، در یك معناشناسی تفاوتی است كه برای انسانها معنادار میشود. نكتۀ مهمتر اینكه این معناشناسی تفاوتی یك معناشناسی همزمانی است و نه درزمانی. هر چیز معناداری كه موضوع شناسایی سوژۀ انسانی قرار میگیرد در متن خاصی و در زمان ویژهای معنای خاصی دارد كه منطقاً قابل مقایسه با معنایی در متن و شرایط دیگری نیست. این نسبیتگرایی متنیزمانی آنچنانكه باید، مورد توجه سوسور قرار نگرفت و بویژه توسط پساساختگرایان به رهبری دریدا نشان داده شد كه به انهدام معنا منجر میگردد. از نكات دیگری كه بعدها توسط دریدا مورد توجه ویژه قرار گرفت تفاوتی بودن معنا بود. دریدا نشان داد كه اگر معنا از خلال تفاوتها برخیزد، هیچگاه معنای درستی كه واژهای بتواند به آن دلالت كند وجود نخواهد داشت. این نیز سلاح دوم پساساختگرایی فرانسوی برای حمله به معنا و عقلانیت مدرن.
• تأكید سوسوری بر مفهوم درزمانی و نفی بعد درزمانی، در نظر پساساختگرایان تبدیل به واكنشی علیه نگرش شاختگرایانۀ تاریخی از آن دست كه در كار ماركس دیده میشود شد. این امر باعث شد تا پساساختگرایی بر آن شوند كه فقط یك سطح وجود دارد، آن هم سطح ظاهری است و هیچ عمق پنهانی وجود ندارد.
• وجه نهایی پساساختگرایی فرانسوی كه بویژه در نظریات امانوئل لویناس بارز است و بعدها بویژه توسط فوكو در ایدۀ دنیای دیوانه مورد توجه قرار گفت، در ارتباط تنگاتنگ با مفهوم «دیگری» یا «غیر» است. لویناس بر بلانشو، دریدا، اریگارای و لیوتار در مفهوم كلیدی غیریت تأثیر مسلمی بر جای نهاد. غالباً جهان مدرن به عنوان جریانی داخلی، درونی و منطقهای و مختص به محدودۀ اروپا نگریسته میشود. در عین حال باید توجه داشت كه اروپاییان به یمن پدیدۀ استعمار و امپریالیسم توانستند این زمینهها را فراهم سازند. بسط و گسترش امپراطوریهای دریایی اروپایی در قرن پانزدهم، كشف دنیاهای جدید و برخورد با مردمان دیگر از جملۀ مقاطع كلیدی در روند تكوین جوامع مدرن بودهاند. یكپارچگی اروپای غربی مستلزم تكوین احساس جدیدی از هویت فرهنگی بود. اروپا این هویت جدید را به بركت ارائۀ خود به عنوان تمدنی مستقل، مشخص، منحصر به فرد و فاتح و نیز از طریق مشخص ساختن اختلاف و تمایزات خود با فرهنگها و تمدنهای ملل و اقوام دیگر به دست آورد. غرب سعی نمود این دیگران را در قالب خود ادغام و محصور سازد. فلسفۀ سوژهمحور مدرنیت كه همه چیز را تنها به جهت نسبتی كه با سوژۀ انسان مدرن اروپایی میدید میسنجید و جز علم مبتنی بر عقلانیت ابزاری را معتبر نمیشمرد، توانست دیگران را نه صرفاً به عنوان یك «دیگری» كه دقیقاً به عنوان دیگری دونتر مورد توجه قرار دهد. انسان اروپایی توانست نه تنها خود را به عنوان یك سوژه محور جهان سازد بلكه علاوه بر آن همه چیز و از جمله دیگر انسانها را تبدیل به ابژۀ این سوژه كند. وقتی كشف میكنیم كه به جای یك فرهنگ، چندین فرهنگ مختلف وجود دارد و آنگاه كه پایان انحصار فرهنگی را اعلان یا تصدیق میكنیم، در واقع با تهدید نابودی كشف خود مواجه میشویم. و به این ترتیب ناگهان این انكان پدیار میشود كه نكند این تنها «دیگران» باشند كه وجود دارند، و ما خود نیز تنها یك دیگری در میان دیگران هستیم. تصاویر چندقرنۀ «دیگری» آنچنان به زیر سؤال میرود كه نكند این دیگراناند كه هستند و نه ما. توجه به دیگری در كنار تأكید به ساخت همزمانی و تفاوت سه دستمایۀ عمده در پساساختگرایی فرانسوی را متشكل ساختند.
• از جملۀ مساعی پساساختگرایی فرانسه در حمله به عقلانیت مدرن و در جستجوی یك «دیگری»، نشان دادن راههای دیگر اندیشه و تجهیز مقدماتی برای «اندیشیدن به نااندیشیدهها»ست. براساس نظام نظری پساساختگرا، دنیا به مثابۀنظام بازنمایی به هم بافتهای تلقی میشود كه فاقد هرگونه ریشۀ عمیق در خاك اصلی است. همه چیز به صورت متن درمیآید. به عبارت دیگر پساساختگرایان فرانسوی در پی آنند تا ادعای اعتبار عقلانیت مدرن را مورد حمله قرار دهند و به این ترتیب راه را برای شیوههای دیگر نگریستن به جهان و در نتیجه پستشدن جهانی را كه از طریق این عقلانیت و ادعای انحصار آن تكوین یافته بود فراهم آورند.
مآخذ:...
هو العلیم