برداشت آزاد از جرج مککارتی
• برای کارل مارکس، و تمام کلاسیکهای جامعهشناسی، قرن هیجدهم و پس از آن، اوضاع حاد قرن نوزدهم، با شهرهای بزرگ و نامأنوس، این جمعبندی را پدید میآورد که جهان، به ماشینی بدل شده است که انسانها صرفاً اجزاء فاقد حیاتی در فرایند مکانیکیاش محسوب میشوند.
• این، «انقطاع انسانها از وجود» در علم و کار، تراژدی مدرن و تقاضا برای بازگشت به مقام انسانی و استقلال اخلاقی، تحکیم مجدد جامعه با آزادی و زندگی خیر، انکار سودانگاری و ایدهآلهای روشنگری، و گسترش فردیتی بود که نیازها، فعالیت انسانی و پتانسیل عقل انسانی را بیشتر پرورش میداد. به زعم شیلر، «انسان، بیش از آنکه خود را به سوی جهان پرتاب و تحمیل کند، جهان را با یک کلیت نامحدود از پدیدارهایش تصویر میکند و آن را در معرض عقلش قرار میدهد»، و بدینسان، به انفعال میرسد و شخصیت نحیفی میسازد.
• در نظریهی اجتماعی کارل مارکس، خصیصهی متمایز خلاقیت انسان در کار، این است که افراد، جهان را مطابق با «قوانین جمال» (“laws of beauty”) شکل میدهند.
• فریدریش فون شیلر (Friedrich von Schiller, 1759-1805)، قبل از مارکس، همین اصطلاح را برای توصیف آرمان زیباییشناختیاش بشر، به همان صورتی به کار گرفت که در دیدگاه یونانی در باب هنر و زیبایی وجود داشت.
• بنابراین، ایدهی کار به عنوان یک فعالیت خودآگاه که منتهی به خود-تحققبخشی و جامعهی دموکراتیک میشود، مآلاً مستلزم یک بُعد زیباییشناختی دربارهی زیبایی، هارمونی، نظم و تقارن است.
• شیلر، با عطف به باستانیان، امیدوار به فرا رفتن از تکه پارگی و مثله شدن حیات فرهنگی و اجتماعی زندگی قرن هجدهم بود؛ او در ”مجموعه نامههایی درباره تربیت زیباییشناختی انسان“ (۱۹۷۵)، انسان را موجودی میشمرد که «علی الابد، به جزء کوچک بسیطی از یک کل وابسته است؛ انسان، خود به این سمت کشیده میشود که صرفاً قطعهای از یک کل باشد».
• هدف شیلر، ایجاد آشتی و هماهنگی میان هستی/طبیعت بود.
• یونانیان، برای فرا رفتن از این دوگانه، درسی به شیلر آموختند: «اتحاد جوانی خیال با طمأنینۀ عقل در یک انسان شکوهمند».
• یوهان یوآخیم وینکلمان (Johann Joachim Winckelmann, 1717-1768)، قبلاً ایدههای مشابهی مطرح کرده بود؛ در کتاب «تأملاتی در محاکات مندرج در آثار هنری کلاسیک یونانی، در نقاشی و پیکرتراشی» (۱۷۵۵). وینکلمان، پیکرۀ یونانی «لایاکوآن» (Laocoön) را که وی را غرق در اندوه مرگ دو پسر ترسیم میکند، بررسی مینماید و نتیجه میگیرد: «متمایزترین و عامترین خصال شاهکارهای یونانی، سادگی شکوهمند و عظمت مطلق آنها، هم به لحاظ موقعیت و هم به لحاظ نمود است. همیشه اعماق دریا آرام، ولی سطح دریا، اغلب متلاطم است. و بر این سیاق، بیان یونانی، یک روح خونسرد و بزرگ را حتی در گرماگرم هوای نفْس آشکار میکند».
• شیلر با بازتعریف دوگانههای فرد/جامعه، احساسات/عقل، زیبایی/آزادی، کار/لذت، وظیفه/هوس، امیدوار به فرا رفتن از تناقضهای کانتی و دوآلیسمهای جامعه مدرن بود.
• درک صحیح اصالت اخلاقی انسانی و زیبایی تقلیدی از طبیعت، ترکیب هماهنگ ماده/صورت، و احساس/عقل را ایجاد خواهد کرد. دنیای جدیدی پدید میآید که در آن، صرفاً زیبایی و آزادی اخلاقی ظهور و بروز دارد.
• این تلقی از نجابت، سادگی و زیبایی روح یونانی، در آثار نویسندگان نوکلاسیک، و تأثیرات بعدی آن در دیدگاه مارکس در موضوع پراکسیس و تحقق نفس دیده میشود.
• کار و جامعه برای مارکس، فعالیت آگاهانه/عاطفی تعبیر و تفسیر میشوند. آگاهی/عاطفه، در یک آرمان خلاق از کار و زیبایی تلفیق شدهاند.
• با انسانی کردن زیباییشناختی طبیعت، نوعی وحدت اشتراکی و اخلاقی پدید میآید. این گونه است که نوع بشر بر بیگانگی غلبه مییابد، و بشریت با خودش آشتی میکند.
• تولید اقتصادی، دیگر فقط به موضوع نابرابری طبقاتی و قدرت مربوط نمیشود، بلکه به بخشی از کارورزی بازیگوشانه و خلاقی تبدیل میشود که حقیقت نیازهای انسانی و انواع وجود را به عنوان حیوانات سیاسی و اقتصادی بیان میکند.
• کار آرمانی، ترجمان خودمختار و آگاهانه از مقدورات ذهنی و جسمی ماست که دیگر توسط روابط تولید محدود نشده باشد.
• به قول فیلیپ کِین: «آرمان مارکس، شبیه دیدگاه هگل دربارهی یونان باستان است که در آن، انسان نه تابعی از طبیعت است (آن گونه که در شرق اتفاق میافتد)، و نه از آن منفک میشود (آن گونه که در مسیحیت تعریف شده است). این دیدگاه، شبیه تلقی شیلر است که در آن، انسان، طبیعت را ابژهی خود میسازد و به آن شکل میدهد، زیرا دیگر به عنوان یک جبر بر آن حکومت نمیکند. ... صورت آرمانی انسان، برای مارکس و شیلر، انسان تولیدگر است وقتی که از اجبار رها شده باشد» و در متن دنیا زندگی کند، نه آنکه بر دنیا حکومت کند.
• در فرایند تولید، نه تنها یک جهان مادی، بیرون از طبیعت ایجاد میکنیم، بلکه دنیایی پدید میآوریم و محقق میسازیم که حقایق آن، خود را با اهداف فردی ما، ارزشهای فرهنگی ما و آرمانهای سیاسی ما هماهنگ میکنند.
• جهان، دیگر مطابق با قوانین فرافردی بازار ساخته نمیشود، بلکه مطابق با رؤیاهای جمعی ما ساخته میشود.
• از نظر مارکس، بشر «تصویر خود را در [آیینه] جهانی میبیند که خود، امری برساخته [و ذهنی] است».
• نه علم اقتصاد، بلکه این، هنر و خودآگاهی است که حقیقت چشمانداز زندگیهای ما را نشان میدهند.
• در سایه این خودآگاهی و هنر، یک اجتماع دموکراتیک و آزاد تحقق مییابد که در آن ذهن و بدن، و فرد و جامعه، متحد میشوند.
مآخذ:...
هو العلیم