فیلوجامعه‌شناسی

کارل مارکس: فلسفه علم

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد از جرج مک‌کارتی


• بسیاری از مرورها، عقاید کارل مارکس در «دست‌نوشته‌های اقتصاد سیاسی 1844» را نشان از رابطه‌ای قوی میان ارزش‌های اومانیستی و پوزیتویستی نزد وی شمرده‌اند. ولی نه...
• تلقی مارکس از علم، و نظریه او در مورد صدق و حقیقت، بی‌گمان دیالکتیکی و منفی است، نه پوزیتویستی و اثباتی.
• آن‌چه مارکس به عنوان «علوم انسانی» بدان توجه دارد، صرفاً بعد از غلبه بر ازخودبیگانگی و برقراری رابطه‌ای جدید میان آگاهی و طبیعت ساخته شده و در یک اجتماع حقیقتاً از قید و بند رها شده ممکن است. «طبیعت واقعی برای انسان، طبیعتی است که در تاریخ انسانی بسط می‌یابد. طبیعت واقعی انسان، در جریان تکوین جامعه‌ی انسانی تبلور می‌یابد»: عینیت اجتماعی، بیان وجه ذهنی «انسان هستی‌مند» است.
• در واقع، فلسفه و تلقی مارکس راجع به حقیقت و علم، زیرمجموعه نظریه او در مورد تاریخ و نقش محوری پراکسیس و خود تحقق‌بخشی و مفهوم محوری «انسان هستی‌مند» (Gattungswesen) است. در واقع، نظریه مانند هر چیز دیگر، سنخی «کار» است. همه چیز سنخی از «کار» است. و معنا و مفهوم «کار»، تحقق خویشتن است. بازخورد خویشتن از طبیعت است.
• مارکس با پیروی از نقد اپیکور بر دموکریت و ارسطو، نظریۀ صدق و انطباق عینیت و ماهیت را در ذهن و خودآگاهی تعریف می‌کند.
• در پوزیتیویسم، و سامان علمی و فرهنگی سرمایه‌داری، فرد، نه صرفاً از ابزارهای تولید، بلکه از ماهیت و عینیت و حقیقت نیز جدا می‌شود. منتزع می‌شود. در شرایط سرمایه‌داری، نظریۀ صدق، دیگر نه به عنوان یک مفهوم انتزاعی یا اصل صوری الحاقی، بلکه اکنون به عنوان یک آگاهی ازخودبیگانه شده که در چارچوب اجتماعی اقتصاد سیاسی و سلطه‌ی طبقاتی تولید می‌شود، درک می‌گردد.
مآخذ:...

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.