حامد دهخدا
اهمیت و قدرت رسانههای جمعی و فرهنگ عوام به معنای آن است که این اهمیت و قدرت بر تمام اشکال دیگر روابط اجتماعی حاکمند و به آنها شکل میدهند. به عبارت دیگر، نشانههای فرهنگ عوام و تصاویر موجود در رسانههای آن به طور فزایندهای بر حس ما از واقعیت و تعریف ما از خود و دنیای اطرافمان تأثیر میگذارد. جامعهای که از رسانهها اشباع شده است باید این حقیقت را بپذیرد و درک کند. برای مثال، شاید رسانههای جمعی در گذشته یک آئینه محسوب میشدند که واقعیت اجتماعی را منعکس میکردند. اکنون واقعیت تنها از طریق توصیف تصاویر سطحی در این آینه قابل تعریف است. جامعه در رسانههای جمعی غرق شده است. دیگر مسأله مخدوش شدن واقعیت مطرح نیست. چون این نکته بر این فرض استوار است که در خارج از محرکهای سطحی رسانهها واقعیتی وجود دارد تا مخدوش شود.
نگرش لیبرال بر این اعتقاد استوار بود که رسانهها به منزلهی آینهای هستند که واقعیت اجتماعی را به نحو نسبتاً دقیق منعکس میکنند. نگرش رادیکال بر این نکته پافشاری دارد که واقعیت منعکس شده در این آینه مخدوش شده است. در نتیجه نظریهی دیگری دربارهی فرهنگ و رسانهها به وجود آمد که معتقد بود رسانهها تا حدودی در شکل دادن به درک ما از واقعیت اجتماعی و اینکه ما نیز بخشی از این واقعیت هستیم مؤثر هستند.
در شرایط جدید ایجاد تمایز بین اقتصاد و فرهنگ عوام بسیار مشکل است. قلمرو مصرف (آنچه ما خریداری میکنیم و آنچه بر تصمیم ما در خریدن تأثیر میگذارد) روز به روز بیشتر تحت تأثیر فرهنگ عوام قرار میگیرد. ارتباط بین مصرف و فرهنگ عوام روز به روز تنگاتنگتر میشود چون تأثیر فرهنگ عوام بر مصرف روز به روز افزایش مییابد. نتیجهی نخست این است که در شرایط فعلی مسائل سطحی و سبکی مهمتر میشوند و در نتیجه نوعی «ایدئولوژی طراح یا ناظم» را به وجود میآورند. از نظر هاروی ما روز به روز بیشتر تصاویر و علائم را به خاطر خودشان مصرف میکنیم و به فایدهی آنها یا ارزشهای عمیقتری که ممکن است در آنها وجود داشته باشد توجه نمیکنیم. ما در واقع تصاویر و علائم را به این دلیل مصرف میکنیم که تصویر و علامت هستند. این نکته در فرهنگ عوام کاملاً بارز است چون در این فرهنگ سطح، ظاهر و سبک یعنی ظاهر مسائل و سرگرمکننده بودن آنها به بهای از میان رفتن محتوا، جوهر و معنی آنها مورد تأکید قرار میگیرند. تصاویر رایانهای از واقعیت عملی برای مردم این امکان را فراهم میآورند که اشکال مختلف واقعیت را تجربه کنند. بنابراین، این همانندسازیهای سطحی میتوانند جایگزین همتایان واقعی آنان شوند.
مسألهی دیگر مرتبط با این مسائل، انهدام تلقی ما از «خود» به عنوان یک واقعیت مستمر، زنده و «حاضر در جهان» است (همانطور که قبلاً در طرح دیدگاههای ژان بودریار دیدیم). ما در این جهان دائماً در حال منقبض و منبسط شدن و یا از میان رفتن هستیم. دسترسی آسان به تمامی فضاها و زمانها که در اثر شیوع رسانههای جمعی به وجود میآمده باعث شده است که عقاید واحد و منسجم قبلی ما دربارهی فضا و زمان ارزش خود را از دست داده و مخدوش و گمراهکننده شوند. جریانهای سریع سرمایه، پول، اطلاعات و فرهنگ بینالمللی، وحدت خطی زمان و فواصل تثبیت شده جغرافیایی و فضا را از بین برده است. به دلیل سرعت و دامنهی ارتباطات وسیع مدرن و سادگی نسبی و سرعت به حرکت درآمدن مردم و اطلاعات، زمان و فضا بیثباتتر و پیچیدهتر و گمراهکنندهتر و نامنسجمتر شدهاند. در فرهنگ عامهی جدید این سردرگمیها و تخریبها بیان میشوند. به این علت است که این فرهنگ نمیتواند حسهای منسجمی از فضا و زمان را منعکس کند.
به موازات فروپاشی هویتهای فردی، هویتهای جمعی نیز در حال انهدام هستند. یک فرایند در افول هویتها به وقوع پیوسته است که در آن مجموعهای محدود اما مشخص از هویتهای منسجم کمکم از هم فروپاشیده و جای خود را به یک مجموعه متنوع اما بیثبات از هویتهای رقیب داده است. فرسایش هویتهای جمعی و باثبات گذشته به فروپاشی هویتهای شخصی نیز منجر شده است. نظریهپردازان معتقدند که ما شاهد ناپدید شدن تدریجی چهارچوبهای شناختهشدهی سنتی و بسیار ارزشمندی (ارزشمند، به ویژه از آن رو که سالهای سال، در گذر حوادث عمیقتر و پختهتر شدهاند، هر چند که ممکن است ضعفهایی داشته باشند که با یک عقلانیت انتقادی دقیق قابل رفع باشد) بودهایم که مردم میتوانستند از آنها برای شناخت خود و جایگاهشان در جامعه استفاده کرده و هویتهای شخصی و جمعی خود را با آرامش نسبی بپذیرند. این منابع هویتی که به بهترین وجه در گذشته نقش نهادهای واسط کارایی را ایفا میکردهاند (خانوادههای گسترده و حتی هستهای، جوامع محلی، مذهبی و…) ظاهراً در اثر گرایشهایی که در جوامع مدرن سرمایهداری به وجود آمده است، مانند تغییرات سریع و دامنهداری که در اجتماعات به وجود آمده است، رو به افول هستند. این وضعیت یک مشکل روز به روز فاجعهبارتر را پدید میآورد، چون هیچ شکل قابل مقایسه و جدیدی که بتواند جای منابع هویتی در گذشته را بگیرد ظاهر نشده است. هیچ مؤسسه یا باور جدیدی که بتواند به مردم حس امنیت و انسجام را نسبت به خودشان، زمانی که در آن زندگی میکنند و جایگاهی که در اجتماع دارند بدهد، ظهور نکرده است.
طی قرن بیستم نیازهای اقتصادی سرمایهداری از «تولید» به «مصرف» تغییر یافته است. اکنون سیستم دقیق و پرکار نظام سرمایهداری نه تنها در کشورهای غربی، بلکه در جوامع شهری جوامع در حال توسعه مانند ایران کاملاً توسعه یافته است و تلاش میکند تا از تمامی ابزارها برای پیشبرد منافع خود استفاده کند. در اینجا البته منظور از سرمایهداری، لزوماً عبارت از یک تشکل سازمانیافته از سرمایهداران نیست، بلکه بیشتر منظور یک نظام فرهنگی است که حول ارزشهای محوری سوداگری و سرمایهداری شکل میگیرد و اعضای مختلف جماعت سرمایهداران قدرتمند را به رویههای هنجاری هماهنگ سوق میدهد. این سیستمها با وارد شدن سرمایهداری به فاز مصرف، بیش از گذشته نیز به «کنترل همه چیز» را برای تضمین منافع خود ثبات لازم دیکته میکند و برای این منظور نهادهای جامعهی مدنی مانند روزنامهها و احزاب که امروزه تبدیل به شرکتهای سهامی بزرگی شدهاند، مورد سوء استفادهی وسیع قرار گرفتهاند.
با استفاده از نهادهای حوزهی عمومی که همچنان این توهم را در بسیاری به وجود آوردهاند که «نهادهای واسط مستقل» هستند، مردم کمکم ناگزیر شدند که علاوه بر «اخلاق کاری سرمایهداری»، «اخلاق اوقات فراغت یا مصرف» را نیز بیاموزند. مصرفگرایی با ماهیت خاصی که دارد باعث رشد فردگرایی خودخواهانهای میشود که فرصتهای لازم برای رشد هویتهای قوی و با ثبات را از بین میبرد.
مآخذ:...