سن آگوستین در «شهر خدا»
• تمام جوامع دنیوی در پی صلح و آرامشاند؛ و این آرامش بر دو گونه است: یکی آرامشی که در شهر زمینی هست و سودش نصیب اعضای شهر میگردد، و دیگری آن آرامش ابدی که مخصوص شهروندان ملکوت است و اینان، کسانی هستند که برای مدتی مقیم خاک (سرای سپنج) بودهاند.
• بنابراین، اگر خواستار منطق و برهان باشیم، فقط به سوی نظامی باید میل کنیم که هدفش، تعدیل خواستهها و تمایلات نفسانی است و چیزی جز آسودگی جسمانی و کمال خوشی نمیخواهد، زیرا که آرامش جسم، بر آرامش روح میافزاید و اگر این آرامش نباشد، اغتشاشی از آن نوع که بر وضع حیوانات خونخوار حکمفرماست، ایجاد میگردد؛ و دلیلش این است که احساسات و غرایز تند، به آن حد و میزان صحیح خود که عاری از زیان باشد، تقلیل نیافتهاند. حال، هر دوی اینها (راحتی جسمانی و لذت نفسانی)، وقتی با هم ترکیب شدند، به آرامش روح و پیکر میافزایند. به عبارت دیگر، نظم سالم زندگی را افزایش میدهند. همان طور که جمله مخلوقات، با اجتناب از عللی که موجد رنجهای جسمانی هستند، علاقمندی خود را به آرامش و سلامت پیکر خویش نشان میدهند، یا با ارضاء غرایز انسانی (هر آنگاه که لازم باشد) میکوشند که روح را از حد اعلای آرامش بهرهمند سازند. عین این علاقه را (برای تأمین آرامش روح و پیکر)، با عکسالعملی مشابه، یعنی با گریز و اجتناب از مرگ، هم به ثبوت میرسانند.
• ولی انسان، از آنجا که صاحب روحی معقول است، تمام آن قسمت از اعمال خود را که میان انسان و حیوان مشترک است (خوردن، خوابیدن، تولید نسل) تابع آرامش روح میسازد، و در اعمال و تفکراتش همیشه میکوشد که نوعی توافق و هماهنگی حقیقی میان این اعمال به وجود آید و این همان وضعی است که ما آن را «آرامش روح معقول» نامیدیم. برای نیل به این هدف، قرار بر این شده است که انسان از ناراحتیها و آشفتگیهای درونی که ناشی از غم و غصه است، از اغتشاشاتی که زاییده تمایلات غریزی است، و نیز از فانی شدن وجود در نتیجه مرگ، از همه این اتفاقها تا آنجا که بتواند دوری جوید و هدف خود را متوجه کسب دانش (دانش سودآور) سازد، و چنان رفتار کند که اعمالش همواره با چنین دانشی قابل تطبیق باشند. اما از آنجا که مجهولات بشر همیشه فزونتر از دانستهها و شناختههای وی هستند، و ناتوانی فطری بشر (در مقایسه با این همه مجهولات) توأم با عشق آتشینی که برای افزودن به دانستههایش دارد، ممکن است او را به ناراحتیها و اشتباهات مهلک سوق دهد، پس انسان را چارهای جز توسل به تعالیم آسمانی نیست که کمکها و دستورهای آن را با یک حس اطاعت محکم و از روی میل و اراده قبول کند و در تمام مدتی که از محضر خالق خود غایب است، یعنی در طول مدتی که مقیم خطه خاک است، به نیروی ایمان، و نه به کمک باصره، قدم بردارد. بنابراین، آرامش روح و پیکر چنین انسانی ناشی از همین ایمان وی به خداست و صلحی که بدینسان بین مخلوق فانی و خالق فناناپذیر او به وجود میآید، چنان که دیدیم، ناشی از زندگی مخلوق (به مدد ایمان) تحت قوانین ابدی خالق است.