تیم مِی
قبل از آنکه به روش تحقیق فمینیستی بپردازیم، باید از رویکردی که بیشتر از آن گفته میشود، ولی کمتر فهمیده شده است، سخنی به میان آوریم. این رویکرد با فمینیسم در این عقیده اشتراک دارد که معرفت، هم بومی و هم نسبی است، و هیچ مقیاسی ورای بوم و نسبیت وجود ندارد که بتوان صحت و سقم یک عقیده را بر مبنای انتراعی آن سنجید.
گرچه نظریاتی که برچسب «پسامدرنیست» خوردهاند، تمایزات آشکاری در دیدگاههای خود دارند، اما پسامدرنیسم، اشاره به یک نگرش فرهنگی، یا یک جنبش، یا یک معرفتشناسی دارد؛ به همینسان، پسامدرنیزه شدن به فرآیندی اطلاق میشود که منجر به مرحله خاصی در تاریخ میشود که موسوم به پسامدرنیت است. پس، این نکته بسیار مهم است که هر که معتقد به تغییر عصری است که در آن زندگی میکنیم، لزوماً پسامدرنیست محسوب نمیشود.
پسامدرنیستها، ضد بنیادگرا هستند. یا به عبارت دیگر، سخن از فروپاشی معانی، در نتیجه تهی شدن جهان از هرگونه معنایی میرانند، یا از عصر کامپیوتر و گسستگی رابطه میان معرفت و مشروعیت میگویند، یا از بروز پتانسیلهای گفتمانی در درون فضای سازگاری لیبرال دم میزنند که در آن، ابزارهای کسب واقعیت علمی درباره جهان اجتماعی و طبیعی بیش از پیش جایگاه کمتری مییابند؛ بله، پسامدرنیستها چنین گرایشاتی را از خود نشان میدهند و همه این گرایشها بدین معنی است که هیچ معیار عامی که علم بر آن اساس بتواند معیارهای خویش را ارزشگذاری نماید وجود ندارد. به همین سادگی، عینیتگرایی به یک نسبیتگرایی منتهی میشود که نه تنها علم، بلکه حقیقت، خوبی، قضاوت، عقلانیت و … همه وهمه مفاهیمی متناسب با زمان و مکان میگردند؛
از نظر یک نسبیتگرا هیچ چهارچوب کلی و فرازبان وااحدی وجود ندارد که باآن بتوان عقلاً و علیالمعلوم میان ادعاهای رقیب و پارادایمهای حریف، داوری و ارزشگذاری نمود… مدعای نسبیتگرایان آن است که ما هیچگاه نمیتوانیم از معیارها و عقلانیات «مایی» و «آنهایی» فرار کنیم.
چنین دیدگاهی قلب تحقیقات علمی در جامعهشناسی و علوم طبیعی را هدف قرار میدهند. آنهایی که تا کنون «رقیب از میدان بدر شده»ی علم تلقی میشدند (دین، معرفتعامه و امثال و حکم)، باز آمدهاند تا انتقام خویش از علم بازستانند. بیاغراق، پسامدرنیسم، در علوم انسانی و حوزه مطالعات فرهنگی بیشترین مشروعیت را یافته است. اما این رویکرد چگونه بدون درگیری بر سر موضوعات متعددی که باید یک تنه با آنان مقابله کند، به یک برنامه پژوهشی تبدیل میشود. فیالمثل، آیا دیدگاه آنان در مورد حقیقت باعث نمیشود که در عرصه تحقیقات کاربردی، هر جامعهای پژوهش خاص خود را بطلبد؟ تحقیقاتی که با حقیقتی در رابطهاند که از خلال تولید و سر هم بندی سر بر میآورد تا بتوانند اعتقادت و عملکردها را در نگاه اول مشروع جلوه دهند؟ اگر این خدشههای صحیح باشد، نسبیتگرایی باید وجود حقیقی ورای خویش را بپذیرد. [باید آماده انکار خویش هم باشد.]
با توجه به تمام رویکردهای فوق الذکر، آب گل آلودتر از آن است که انتظار داشتیم. به عنوان مثال، دورکیمی که اغلب پوزیتیویست محسوب میشود یکسره جایگاه ذهنیت را در حیات اجتماعی انکار نمیکند؛ به همین سان، ایدهآلیستها نیز الزاماً اعیان را که به «جدا از من» تعریف میشوند، مطرود نمیدارد، و فوکو عناصر روشنی از پوزیتیویسم را در آثار خود دارد . با این حال، تمایزات بنیادینی میان ایدهآلیستها و پوزیتیویستها در روششناسی علوم اجتماعی وجود دارد؛ به این معنی که علوم اجتماعی شبیه علوم طبیعی نیستند؛ کنشهای انسانی به رغم عکسالعمل مولکولها به هنگام جوشیدن، معنیدارند و فرآیند تفسیر حوادث را از سوی کنشگر آگاه در بر میگیرند. به این دلیل علوم اجتماعی باید از روشهای تحقیق متفاوتی استفاده کنند. چنین روشی متفاوت است اما نتایجش پستتر نخواهد بود.
منابع:...