فیلوجامعه‌شناسی

ولنگاری/نهیلیسم/فاشیسم

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد دهخدا


- امواج سرخوردگی آغاز شده است.
- در هر دو قطب مناقشه سیاسی جامعه ما، گروه‌هایی از جوانان، حول سیاست حیاتی جمع شده بودند. هنوز هم جمع‌اند، هر چند که امواج سرخوردگی آغاز شده است.
- بله؛ وقتی سروش، سطور پر نفوذ قبض و بسط تئوریک شریعت را می‌نوشت،...
- و وقتی «قبض و بسط» سروش، جای «تئوری شریعت» شریعتی را گرفت،...
- ولنگاری جای مبارزه را گرفت.
- همه چیز شل و ول شد.
- «مصلحت» و ابن الوقت بودن معیار اخلاق شد،...
- دموکراسی معیار سیاست شد،...
- حق بر مسؤولیت مسلط شد،...
- مهلت کنکور و پرداخت اقساط و شرکت در امتحان و هزار و یک چیز دیگر، صد بار تمدید شد،...
- سهو به قاعده بدل شد،...
- بهره‌مندی از ارفاغ، حق شد،...
- وقتی همه چیز شل و ول شد،...
- می‌شد پیش‌بینی کرد که چنین شود؛ عقل و سنت، منهدم شد.
- مادر و پدر و معلم و مرشد، اولین شأن‌هایی بودند که نابود شد.
- و آل و القاب و شؤون، از پیشوند اسامی اخبار ساعت چهارده حذف شد.
- ابتدا، همه با فوران احساسات خوش بودند. و اکنون، معلوم شد که از تعادل خارج بودیم و تاوان آن هم پرداخت شد.
- با این که جوانان بالغی بودند، از اینکه با افتخار بگویند که کودک درونشان زنده است، احساسی شبیه رامبد جوان خلق می‌شد.
- جوان بودن و جوانی کردن، به نام «عواطف پاک» تمجید می‌شد.
- ولی در واقع، عواطف ول می‌شد.

- القصه،
- جوانان، بی‌محابا، سبز و آبی و قرمز و سه‌رنگ بودند.
- از این رنگی بودن، لذت یه چیزی بودن را دولپی می‌بلعیدند. و البته، طراحان مبارزات سیاسی نیز از گرفتن سواری از آنان لذت می‌بردند.
- در هر دو قطب مناقشه سیاسی جامعه ما، گروه‌هایی از جوانان، حول سیاست حیاتی جمع شده بودند. هنوز هم جمع‌اند، هر چند که امواج سرخوردگی آغاز شده است.
- شخصیت‌هایی نحیف دارند.
- بر طبل عواطف می‌کوبند،...
- ...تا زورق «تصمیم» به ساحل بکشانند.
- آن‌ها، انکارگران قهاری هستند.
- وقتی «همه با هم»، در دسته‌ها و گَنگ‌ها، از هم‌صدایی لذت می‌برند، خیلی متوجه نیستند که چه چیزهایی را خراب می‌کنند، به چه چیزهایی فحاشی می‌کنند، یا چه سطل‌هایی را آتش می‌زنند.
- اگر بپرسی، نمی‌دانند که واقعاً در انتخابات تقلب شد یا نه. نمی‌دانند که واقعاً علوم انسانی غربی چه هستند که بد باشند یا خوب. نمی‌دانند که چیزی لگدمال شده است یا نه. نمی‌دانند که...
- ولی آنها با این دور هم بودن، خوش‌اند.
- اما وقتی شورش را در می‌آورند، و از قضا، در بی‌سوژگی، به جان هم می‌افتند، کامشان تلخ می‌شود.
- همدیگر را تکه پاره می‌کنند.
- خودشان، قربانی فاشیسم شناور در قلیان عواطف می‌شوند.

- جوانان شهر من، چه سبزها، چه آبی‌ها، چه قرمزها، چه سه رنگ‌ها، ...، همگی قدری اذیت می‌کنند و قدری هم اذیت می‌شوند.
- البته شخصیت نحیف آنها، تنها از لذت اذیت کردن استقبال می‌کند، و طاقت اذیت شدن را ندارد.
- بنا بر این، اغلب، درگیر و ناراحت و سرخورده‌اند.
- نمی‌دانند که چگونه باید با همدیگر و «دیگران»، کنار بیایند، و در عین حال، شخصیت خودشیفته خود را نجات دهند.
- صبح‌گاه، وقتی از خانه بیرون می‌آیند، پیش خود نود و نه بار این ذکر را تکرار می‌کنند: «من اذیت می‌کنم، پس هستم/ من اذیت می‌کنم، پس هستم/ من اذیت می‌کنم، پس هستم/...»؛ بله، درست همان هنگام، از این که دیگری او را اذیت کرده، سخت آزرده می‌شوند.
- امواج سرخوردگی آغاز شده است.

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.