ارسطو در «سیاست»
• وقتی به اجتماع نهایی و کامل برسیم، که از تعدادی قریه تشکیل شده است، در اینجا دیگر به «پولیس» رسیدهایم؛ اجتماعی که میتوان گفت به اوج خودکفایی کامل رسیده است. یا شاید به بیان دقیقتر، بتوان گفت که وقتی یک اجتماع، صرفاً به خاطر حیات خود رشد میکند، هنوز از خودکفایی کامل برخوردار نیست، و به صرف بقاء است که وجود دارد. به محض آن که به قدر کافی رشد کرد، هدفش رسیدن به یک حیات خوب است و بنا بر این، از این مرحله به بعد، خودکفایی کامل را تحصیل کرده است.
• از آنجا که سر و کار ما با کامل شدن جوامعی است که به حکم فطرت وجود دارند، پس، موجودیت هر «پولیس» به حکم فطرت است و خود این «پولیس»، دارای همان صفات کیفی جوامعی است که قبلاً وجود داشتهاند و «پولیس» مفروض ما، از مبداء آنها سرچشمه گرفته و رشد کرده است. غایت یا پختن، چیزی است که جوامع یاد شده به طرف آن حرکت میکنند، و«فطرت» چیزها دربرگیرنده غایت یا پختن است، چون ما فطرت هر چیز را عبارت از (حالت یا مرحلهای) میدانیم که رشد آن چیز (خواه یک انسان، یا یک اسب، یا یک خانواده)، کامل شده باشد.
• ایضاً، غایت، یا امر نهایی، عبارت از بهترین است (و این، دومین دلیل تلقی جامعه به عنوان یک چیز فطری است). از آنجا که خودکفایی (که هدف جامعه، رسیدن بدان است) غایت و انتها شمرده میشود، بنابراین، بهترین است (و در نتیجه، چون جامعه کارش محقق ساختن بهترین است، بنابراین، فطری است، زیرا فطرت یا طبیعت، همواره در پی آن است که بهترینها را جامعه عمل بپوشاند).
• از این ملاحظات، آشکار میشود که «پولیس» به طبقه چیزهایی متعلق است که به حکم فطرت موجودیت دارند، و این که انسان نیز فطرتاً جانوری است که برای زندگی در «پولیس» ساخته شده است. آن کس که به دلیل فطرت خود (و نه بر حسب تصادف) «پولیس» و جامعهای نداشته باشد، یا از جمله ددان است، یا موجودی فوق انسانی است: وی شباهت به مردی دارد که هومر در نکوهش او نوشت: «چه بیفرقه و بیقانون و بیقلب، مردی که اوست».