برداشت آزاد
• بر مبنای دیدگاههای امیل دورکیم، وجدان جمعی یک امر ایدهآلیستی است. در عین جبری و عینی بودن، ایدهآلیستی است. وقتی میگویم ایدهآلیستی است، خصوصاً میخواهم تأکید کنم که نحو بایسته بررسی و کاوش در آن، باید پدیدارشناسانه باشد.
• این امر ایدهآلیستی، خود را در دین، اخلاق، قانون، تعلیم و تربیت، طبقات، مقولات ذهن، رسوم، باورها، سنن و مانند آنها تجسد میبخشد. هر جامعهای ایدهآل خود را دارد و اخلاق فردی، با تکیه بر انسان ایدهآل آن جامعه، فرد را وا میدارد تا برای تحقق آن بکوشد. ایدهآلهای اخلاقی، جلوهای از ساختارهای اجتماعی متبوع خود هستند. ایدهآلی که هر شهر، نیازمند آن است و اعضایش آن را محقق میکنند، نمایش تمام نمای نظام اجتماعی آن شهر قلمداد میشود.
• دورکیم، پس از بررسی پولیس یونان باستان و روم، به این جمعبندی میرسد که ایدهالهای رومی یا آتنی بسیار نزدیک به سازمانها و نهادهای خاص این دو شهر بودند.
• دورکیم نشان میدهد که هم مقولاتی که ادراکات حسی ما را میسازند، و هم اخلاقیات، و هم دین، و هم...، با فرمهای اجتماعی و احساسات جمعی ساخته میشوند. به زعم دورکیم، ایدههای جمعی اعضای جامعه را حول ایدههای مشترک، ارزشهای اخلاقی و اهداف سیاسی دور یکدیگر نگاه میدارد. پس جامعه یک خصلت ایدهآلیستی و پدیدارشناسانه نیرومند دارد.
• دورکیم، علاوه بر کاوش در بنیان جامعه، زوال بنیان جامعه را هم بررسی میکند و نشان میدهد که تا چه اندازه، فرد، تابع و طفیلی حیات اجتماعی خویش است. تابع موجودیت ایدهآلیستی و پدیدارشناسانه جامعه است. دورکیم در آسیبشناسی اجتماعی و بررسی رفتار انحرافی، نشان میدهد که زوال بنیان جامعه میتواند خویشتن فرد را نابود کند. از میان رفتن وجدان جمعی و همبستگی اجتماعی، منتهی به افتراقهای لجامگسیخته، امیال سیرناشدنی، خودخواهی، آرزوهای خیالی، آنومی و حتی خودکشی خواهد شد.
• این نحو ارتباط برقرار کردن میان مفهوم ایدهآلیستی از جامعه از یک سوی، و فرد در سوی دیگر به مدد دو مفهوم بازنمود (representation) و اراده (will) صورت میگیرند که ابزارهای تحلیلی اقتباسی دورکیم از آرتور شوپنهاور است. بازنمود و اراده، گویای آن جنبههایی از عقل هستند که جامعه و اراده فردی را یکی میکنند. البته داخل پرانتز میگویم که این اتحاد جامعه و اراده فردی، متأثر از الهامات روسو، فاصله حسابشده و دقیقی با فاشیسم آلمانی دارد. بگذریم...
• همان طور که در مورد ماکس وبر شایع است که از فریدریش نیچه تأثیر پذیرفته، دورکیم نیز از کتاب گئورگ زیمل درباره شوپنهاور و نیچه (1907) و بدبینی اگزیستانسیالیستی کانتی که در آثار شوپنهاور شعلهور است، تأثیر پذیرفته. تأثیر شوپنهاور، دورکیم را از واقعگرایی معرفتشناختی و هستیشناختی رایج در پوزیتویسم متعارف دور کرده و به سمت صورت رادیکال معرفتشناسی کانتی میکشاند. پس، دورکیم آن قدر که معمولاً با تمرکز و تأکید بر «قواعد روش جامعهشناسی» تصور میشود، پوزیتیویست نیست. خصوصاً اگر او را در آیینه کتاب «صور ابتدایی حیات دینی» ببینیم. دورکیم تقریباً در سرتاسر آثار مهمش پوزیتیویست نبوده است. او به اتکاء روسو و شوپنهاور، باور دارد که واقعیت عینی و شیئیت فینفسه پدیدارها، به واسطهی اینکه واقعیت، همیشه به لحاظ مفهومی، با واسطه درک میشود، قابل دسترسی نیست و به لحاظ اجتماعی ساخته میشود. این موضعگیری دورکیم، بویژه با پرداخت ویژهای که او بر مفهوم مقولات ذهن دارد نظریهی کانتی معرفت را به حوزه جامعهشناسی و جامعهشناسی معرفت میکشاند.