حامد دهخدا
كلیات
مطـابق مباحث مطرح در قلمرو جامعهشناسی دین میتوان این قلمرو را به دو بخش اجتماعی دینی در ارتباط با اجتماع كلی و همچنین ساختار درونی اجتماع دینی تقسیمبندی كرد. ما مباحث مطروحه در كتاب دكتر توسلی راجع به جامعهشناسی دین اسلام را به همین ترتیب مقولهبندی كردهایم و این طبقهبندی توالی و انسجام مطالب را فراهم آورده و آنها را قابل فهمتر نمودهاست. در فصل اول به ترتیب مطالب مندرج در فصول «نقد مفهوم اسلام و سرمایهداری» و «نقد و بررسی جنبش اسلامی معاصر» را مطرح مینماییم و سپس به سراغ فصل «رابطۀ دین و دولت» میرویم.
برای فهم دیدگاه دكتر توسلی در مورد جامعهشناسی دین اسلام بسیار مفید است كه بدانیم كه ایشان از جملۀ افرادی از آخرین نسل مدرنیستهای ایرانی هستند كه چنانكه از مضامین همین بخش در كتاب موضوع بحث برمیآید تلاش میكنند عدم تعارض اسلام و مدرنیت را اثبات و حتی از آن فراتر، حقانیت اسلام را با عدم تعارضش با دستاوردهای علم و تكنولوژی و همچنین پارادایم اجتماعی مدرن اثبات كنند. این جریان به ویژه از سید جمال آغاز شد و به عنوان یك خط سیر ادامه یافت و در ایران، به ویژه در افرادی مانند مرحوم دكتر علی شریعتی یا مهدی بازرگان بروز روشنی یافت. از نظر افرادی مانند سید جمال، ظهور مدرنیت و نهادهای آن «نشانۀ پیشرفت» است و آنها با مقایسۀ كشورهای اسلامی به این «پیشرفت» در تأمل و تدبر این مسأله غرقه میشوند كه چرا مسلمانان «عقب ماندهاند»؟ این طرز برداشت آشكارا با چشمانداز افرادی مانند علامه محمد اقبال لاهوری (به ویژه به دلیل تعلقش به حوزۀ ایدهآلیسم بریتانیا) یا اعضای كلوپ فلسفۀ رئالیسم از جمله آیهالله مطهری و پروفسور سید حسین نصر و یا آنچه دیرتر در مورد دكتر محمد جواد اردشیر لاریجانی پیداست، متفاوت است. متفكران اخیر در اصلِ فرضیۀ سید جمالی تصدیق مدرنیت و ترادف نهادهای مدرنیت با مفهوم «پیشرفت» سر تعارض دارند. این متفكران اساساً در اتخاذ یك موضع منتقد فعال در مقابل غرب از افراد دستۀ اول موفقتر بودهاند و به اسلام به عنوان یك راه حل برای بحران مدرنیت مینگرند، نه به عنوان بیماری كه با داروی نهادهای مدرنیت مانند دموكراسی لیبرال یا علم و تكنولوژی تشفی مییابد. به عنوان مثال دیدگاه سید حسین نصر در مورد پیشرفت علمی مغربزمین راضی نشدن او از بسیاری از دیدگاههای غربی را نشان میدهد. نصر با اتكاء به تخریبهای زیستمحیطی ناشی از جمعیت انبوه و آلودگی، ارزش پیشرفتهای فناوری غرب را مورد انتقاد قرار میدهد. از نظر او، دروغ فاحش در این پیشفرض نادرست فراعلمی نهفته است كه یك طبیعت بالذات و جدا از انسان وجود دارد كه میتوان آن را به طور جداگانه مورد بررسی قرار داد و كنترل كرد. به علاوه دیدگاه متنفذ كمّی كه به نحو فزایندهای با واحدهای اندازهگیری پشتیبانی میشود، منظری ناكامل به روی واقعیت میگشاید، چرا كه این دیدگاه كمی با آثار كیفی آنچه در محیط پیرامون توصیف میشود هماهنگ نیست. در عوض، نصر تأكید میكند كه دیدگاههای اسلامی و شرقی در مورد علم و تكنولوژی منسجم و هماهنگاند. آنها بر وحدت در بررسیهایشان در مورد طبیعت ابرام دارند، و بدینوسیله اهمیت زیستمحیطی بلندمدت توسعه را در نظر میگیرند. علم غربی و نتایج تكنولوژیك آن تبعات زیستمحیطی برای تمدن غربی به جای میگذارد. در نتیجه، هم علم و هم تكنولوژی، هر دو با اخلاق زیستمحیطی ناسازگار مینُمایند. از نظر او فلسفه باید در راستای خطوط نوافلاطونی پیگیری شود، چرا كه تنها این شیوۀ تحلیل است كه میتواند تامیت انسانی را مد نظر آورد.