اندرو ادگار
هانا آرنت (19751906)، فیلسوف سیاسی متولد آلمان (گرچه تابع امریكا شده بود)، در تحلیل موضوعات توتالیترینیسم و سركوب یهودیان در قرن بیستم سهم عمدهای داشته است.
شاید آرنت به خاطر یك عبارت مشهور شده است، كه واكنش او به دادگاه آیشمن آدولف هیتلر است: «درس ترس و وحشت، قباحتی است كه كلام و اندیشه را به فلاکت میکشاند». این جمله، مقدمه نامناسبی برای اندیشههای او نیست. تحلیل وی از نازیسم نه نشانگر اعمال یك روانشناسی گناه بر روی موضوع آیشمن است، و نه تصویرگر هیولای یك متل افسانهای؛ بلكه صرفاً شرحی از انسانی است بدون تخیل و آرزو و حتی مطیع بیچون و چرای اوامر حاكمیت نازی. گناه و شر نازیسم عمیقاً در كوتهنظری و فرمانبرداری آن نهفته است. این تلقی از آیشمن را میتوان بر استدلالات مندرج در كتاب «ریشههای توتالیترینیسم» (1951b) مبتنی كرد. آرنت در بخش نخست این كتاب سیر مراحل تاریخی توتالیترینیسم میپردازد كه این تحلیل به موقعیت یهودیان به عنوان گروه مطرود محدود نمیشود. موقعیت مطرودین در تحلیل آرنت (و مآلاً در زندگی و كلیه آثار او) نقش محوری ایفا میكند. آرنت پس از بررسی ظهور حاكمیتهای استعماری و امپریالیستی و التفات به كارآمدی آنها كه به قیمت [سركوبی] نیازهای واقعی آنان كه تحت حاكمیت در میآیند به دست میآید (و در اینجاست كه آیشمن جایگاه خود را در مییابد)، به سركوب گروههای مطرود به عنوان گروههای بیجایگاه و در به در عطف عنان میكند. افراد بیجایگاه از برخی حقوق خاص محروم نمیشوند، بلكه از هر حقی خلع ید میگردند، و بدین ترتیب از اجتماع جدا و مستثنی میشوند. آرنت به این فقره توجه دارد كه حتی مجرمان حقوقی دارند. جرم آنها در چهارچوب قانون رخ میدهد و تعریف میشود. مطرودین در هیچ جرمی مشاركت نداشتهاند، و اینچنین است كه ایشان قربانیان معصوم خشونت خودسرانهاند. شاید از آن رو كه ایشان هیچ حقی ندارند، و اینچنین توسط همنوعان انسانیشان، اصلاً به حساب نمیآیند توتالیترینیسم این قربانیان خویش را از داشتن هویت متمایز و مشخص محروم میسازد و مرگ آنها به جایی برنمیخورد. از نظر آرنت، وضعیت طرد، چیزی نیست كه یهودیان بتوانند با اختیار و اراده آن را ترك كنند. تلاش مطرودین برای همسازی و همسانی تنها به پیشداوریها و خودانكاریهای جدید منتهی میشود. بدین ترتیب آرنت از «مطرودین خودآگاه»ی دفاع كه تنها با پذیرش امكان وقوع شرایط احیا و رشد (یا آنچه آرنت به آن «میلاد» میگوید) میتوانند از یك موضع قدرت عمل كنند.
آرنت در كتاب «وضعیت انسانی» (1958a) به سوی تحلیل عامتری از سیاست و ضعف حیات سیاسی مدرن حركت میكند. عنایت آرنت در این تحلیل، معطوف به فعالیت حیاتی (vita activa) است كه آن را بر حسب مقولات «شغل»، «كار» و «كنش» مورد تحلیل قرار میدهد. «شغل»، دست اندركار ارضاء نیازهای زیستی ضروری است؛ «كار»، مفید فایده تولید اشیاء با دوام است. اما «كنش» مربوط به قلمرو آزادی و بالمآل از دیدگاه آرنت، قلمرو بر حق سیاست است. در وضعیت آزادی، افراد در موقعیت برابری كامل با دیگران دست به كنش میزنند و قادر به خلاقیت ناب («كردار زیبا») هستند. در عمل، این حوزه قلمرو جماعتی (یا «جمهور اكثریتی») است كه مطرودین از آن مستثنا و طرد شدهاند. در واقع مسألة جوامع دموكراتیك معاصر به این مطلب مربوط است كه حكومتها ارضاء نیازهای مادی را بر ایجاد آزادی ترجیح و اولویت میبخشند. او در كتاب «درباره انقلاب» (1964b)، استدلال میكند كه به رغم انقلاب امریكا، انقلاب فرانسه ریشه این خبط و خطا را در خود دارد. در حالی كه انقلاب فرانسه «حقوق بشر» را مغفول گذارده است، انقلاب امریكا با تدوین «اعلامیه حقوق» و ساز و كارهای مختلف، اولویت بیشتری به ایجاد اجتماعی از حائزین حقوق آزاد نسبت به پیمودن راهحلی كه آرنت نام آن را «مطالبة اجتماعی» مینهاد، قایل شد. از سوی دیگر جوامع معاصر، در مقابل سیاست در یونان باستان در تشخیص قلمرو خصوصی منزل (oikia) كه به جای اشتغال و مآلاً كسب اقلام ضروری بود و به نوبه خود باید قلمرو عمومی آزادی (و نه برعكس) را تجهیز میكرد. از نظر آرنت، استقبال از پیشرفت فنی و تكنولوژیك و مسائل مادی كانون آن مطالبات اجتماعی است كه تا كنون جواب گرفتهاند. به این ترتیب شرایط برای امكان یك جمهوری آزاد محقق شده است. اما دموكراسیهای معاصر به خفیفشماری قلمرو «سیاست» اصرار میورزند (و نازیسمِ آیشمن را مكرر میكنند) ؛ قلمرو «سیاست» همان جایی است كه التفات اندك به علایق سودانگارانه، امكان پرداختن به مباحث ناب سیاسی معطوف به رهایی و خلاقیت را میسر میسازد.
░▒▓ مآخذ و منابعی برای مطالعۀ افزون...