اندرو ادگار
زیمل (1918-1885)، فیلسوف و جامعهشناس آلمانی، مکرراً از بنیانگذاران جامعهشناسی محسوب شده است. آثار وی در دوران امپروسیونیستی نگاشته شد و قلمرو گستردهای از مباحث و اندیشهها را شامل میشود. پایدارترین و درخشانترین سهم او، ایجاد و بسط یک جامعهشناسی، موسوم به «جامعهشناسی صوری» است. وی در جامعهشناسی صوری، به مطالعهی صورتهایی میپردازد که بر روابط مختلف حاکمند (مانند روابط سه نفره، دونفره، و یا روابط فرادستان و فرودستان). صورتپژوهی، به بررسی انواع و نقشهای گوناگونی (مانند غریب، ماجراجو، خسیس و روسپی) میپردازد که انسانها در چارچوب آنها کنشهای خود را برچسب میگذارند و سازمان میدهند. همچنین تحقیق در مورد صورتها، به بررسی و عطف توجه به پدیدارهای گوناگون حیات اجتماعی معاصر، از جمله مُد (Simmel,1957)، شهر (Simmel,1950b) و جنسیت (Oakes,19531) میپردازد.
از آنجا که بسیاری از مشعشعترین و عمیقترین آثار او به شکل مقاله، و نه به صورت مباحث مبسوط و دقیق است، موضع اساسی وی نسبت به مواضع مارکس، وبر یا دورکیم بیشتر مورد مجادله و مناقشه قرار گرفته است. در عین حال، زیمل خصوصاً در فهم تجربهی فرد در جامعهی معاصر مطالب زیادی ارائه داد.
لبّ رهیافت او به جامعهشناسی، این پرسش است که «جامعه چگونه امکان وقوع مییابد؟» (Simmel, 1959). جامعه از انبوهی از افراد ساخته شده است، که جملگی منافع و علایق خود را با حداقل توجه به منافع دیگران (شاید بر ورای رفاقتهای نزدیک و آشناییهای معمول) پیگیری میکنند. اما نتیجهی همهی این کنشهای فردی یک کلت اجتماعی باثبات، سازمانیافته، و علیالعموم قابل پیشیبنی به طور کامل است. به این ترتیب زیمل میخواهد به بررسی این ثبات بپردازد. کانت، در کتاب «نقد خرد ناب» (1781)، پرسش چگونه طبیعت امکان وقوع مییابد را مطرح کرد. از جملهی پاسخهای او به این پرسش آن است که طبیعت فیالواقع توسط مشاهدهگر انسانی یکپارچه و منسجم شده است. در واقع کلیهی ذرات پراکندهی طبیعت در یک کل منظم و قابل پیشبینی توسط ذهن انسانی با هم مرتبط شدهاند. زیمل به این نکته اشاره میکند که لزومی ندارد تا یکپارچگی اجتماعی وابسته به یک مشاهدهگر بیرونی باشد، بلکه پکپارچگی اجتماعی منوط و مربوط به مشارکت فعال تمامی اعضای آن اجتماع است. او از این دقیقتر، بر آن است که سازمان جامعه نتیجهی طراحی یا محصول دسیسهی برخی نخبگان نیست. پس مثلاً یک نظام دیوانی، صورتی بسیار نامعمول از سازمان اجتماعی است. او دریافت که عناصری که یک جامعه را میسازند (انسانها) موجودات آگاه و خلاقی هستند. انسانها انتظار دارند تا جامعه نظم و ثبات و حتی تقدیر داشته باشد؛ توگویی جامعه، خاصه برای ایشان ساخته شده است. به علاوه انسانها در حالی که مسلح به طیف گستردهای از مهارتها و مفاهیم یا (تیپها و صورتها) هستند، به اریکهی روابط اجتماعی در میآیند. این ابزار ایشان را در یافتن و ایجاد همسازی با وضعیتشان تجهیز میکند. پس انسانها مدام و سخت در کارند (اگر چه شاید به این مطلب توجه نداشته باشند)، تا حداقل به لحاظ ظاهری، نظمی که وجودش را انتظار دارند را ایجاد کنند و از آن نگهداری نمایند.
انسانها درکی از جامعه به مثابهی یک کل ندارند، بلکه آنها عموماً با قوانین و قراردادهایی که روابط و رفتار ایشان با دیگران را سامان میبخشند آشنایی دارند. زیمل مثال یک بازی شطرنج را میزند؛ برای یک فرد بیرون از بازی که با قوانین ناآشنا باشد، حرکات بازیگران مرموز است. این حرکات با اینکه هماهنگ و ساختمند به نظر میرسد، اما هیچ معنایی ندارند. یحتمل رقص غریبی است که توسط طراح ثالث [و نا آشنایی] طراحی شده است. حرکات یک بازیگر شطرنج به سادگی معنا ندارند، بلکه از آنجا که هر بازیگر به اقدامات حریفش در بازی از خلال شناخت مشترک از مجموعه قوانین [بازی] پاسخ میدهد، بازیگران میتوانند کنشهای حریفان را (فوقالعاده زیرکانه) پیشگویی و تفسیر کنند. بنابراین، زیمل بسیاری از آنچه نظریهی کنش متقابل نمادین و رهیافتهای پدیدارشناختی دربارهی جامعه مشحون از آن بود را پیشگویی و پیریزی میکند.
انسانها از نظر زیمل، بالضروره درون جامعهای که در آن زندگی میکنند و آن را ساختهاند، راحت نیستند. بنیادیترین و در عین حال پویاترین آثار زیمل به آنچه که او به آن تراژدی فرهنگ اطلاق میکند مربوط میشود (1968). فعالیتهای انسانها، علیالاصول سوبژکتیو [ذهنی و فرافکنانه] هستند. آنها آکنده از تصورات معانیای هستند که سوژه فردی به ایشان نسبت میدهند. اما در خلال بخشیدن معنای عام به این کنشها (و مآلاً هماهنگ کردن این کنشها با کنشهای دیگران)، امر سوبژکتیو به صورت امر ابژکتیو قوام و جمود مییابد. محصول کنش انسانی به صورت محدود کنندهی انسان تلقی میشود. زیمل شرح گیجکننده و دقیقی از این پدیده در مقالهی «غریبه» ارائه میدهد (1950c). در نخستین مرحلهی یک شور عاشقانه، روابط شهوانی از نظر آنان که درگیر این هیجان هستند بیهمتا به نظر میرسد (به این ترتیب یک شور عاشقانه، به طرز خاصی یک امر سوبژکتیو است، چرا که چه چیزی بیش از شهوت عاشقانه سوبژکتیو است؟). «عشقی اینچنین، هرگز قبل از این وجود نداشته است [البته از نظر آنان که درگیر چنین عشقی هستند]». تدریجاً (و شاید از نظر زیمل، الزاماً و فوتاً)، این رابطه معمولی و کسلکننده میشود. حالتی از غربت پدید میآید و دیگر رابطه بیهمتا به نظر نمیرسد. روی هم رفته این سرنوشت محتوم همهی انسانهایی است که به ورطهی عشق و ازدواج فرو میافتند (و یا حداقل این چیزی است که در فرهنگ ما خود را نشان میدهد). در این مورد، هر یک از زوجین درمییابند که ممکن است فرد دیگری دقیقاً همین معنا[ی عاشقانه] را به رایشان داشته باشد. روابط یکتا، مقدر و عاشقانه صرفاً یک تصادف هستند (که ما اهمیت شدیدی را بر آنها حمل میکنیم). در عمل، ما جملگی در معرض تهدید این فکر هستیم و این، نه تنها در روابط قراردادی مانند روابط کاری، بلکه در روابط صمیمی و عاشقانه ساری و جاری است. پس از نظر زیمل، انسانها به عنوان یک موجود اجتماعی، مادام که نقشهها را با معنا و سوبژکتیوته آکنده و پر میکنند، آن نقشها را در اشغال دارند و در نهایت از همهی آنها جدا میشوند. نکتهی مورد توجه زیمل صرفاً مشعر به این مطلب نیست که قابلیتهای یک فرد هرگز با نقشهای معدودی که در طول زندگی خود ایفا میکند، بروز و ظهور نمییابد؛ بلکه مطلب این است که حتی در تفکر راجع به خودمان به عنوان ”فرد“، فردیت به یک تیپ یا نقش دیگر بدل میشود، و ما تبدیل به «طرحهای کلی» صرف و سادهای که با مرزهای فرهنگی که در آن زندگی میکنیم (و باید زندگی کنیم) محدود میگردند، تبدیل میشویم [و این یکی از اساسیترین ایدهها در تحلیل خویشتن انسان مدرن است].
░▒▓ مآخذ و منابعی برای مطالعهی افزون...