فیلوجامعه‌شناسی

دانلد دیویدسن

فرستادن به ایمیل چاپ

گرهاردپریر و مایکل‌روت


اگر از کواین صرفنظر کنیم، دانلد دیویدسن از دهه‌ی 70 تا کنون، مشهورترین فیلسوف تحلیلی امریکایی بوده است. تا سال 1997، نه جلد در باب «نظریه‌ی یکپارچه»ای که راجع به زبان، معنا و کنش ساخته و پرداخته است، به چاپ رسید. «نظریه‌ی یکپارچه‌ی» او، فلسفه‌ی تحلیلی کلاسیک را سیستماتیک و منظم ساخته است. دیویدسن، با نقد کواین بر «دو اصل جزمی تجربه‌گرایی» موافق است و آن را نتیجه‌ی انقراض فلسفه‌ی تحلیلی کلاسیک، افول اتمیسم منطقی (برترند راسل، لودویک ویتگنشتاین در تراکتاتوس) و محصول معناشناسی تجربه‌گرایی منطقی (مشهور به “Sinnkriterium”) می‌داند.
     نظریه‌ی پساتجربی معنا (کواین)، نشانگر ارتباط متقابل بین باورها و معناست. این را می‌توان پارادایم جدیدی در معناشناسی قلمداد کرد. دیویدسن با بسط «نظریه‌ی یکپارچه»، زمینه‌ی درک کنش گفتاری را توضیح می‌دهد. او همچنین از «نظریه‌ی یکپارچه‌ی باور، وجهه‌نظرهای ارزشگذارانه و زبان» (“Leuven Lectures”) سخن می‌گوید. نظریه‌ی زبان، از این منظر (به بیان ریچارد رورتی) «معناشناسی محض» است. در این دیدگاه سؤال محوری، عبارت است از اینکه «معنا چیست؟». دیویدسن به پاسخ‌های سی.کی.اُگدن، آی.اِی.ریچاردز، سی.موریس، بی.اف.اسکینر، جی.اچ.مید و همچنین جواب‌های ویتگنشتاین متأخر و دیگران امیدی ندارد. وی جای این سؤال را به سؤال (سودمندتر) دیگری می‌دهد: «برای مفسّر به منظور آنکه سخن متکلم به یک زبان بیگانه را درک کند، “دانستن چه چیزی “کفایت می‌کند، و “چگونه “می‌تواند آن را “بشناسد”؟» (تأکیدات از ماست). هدف کلی فلسفه‌ی دیویدسن عبارت است از توضیح روش تحلیل معناشناسانه‌ی قضیه‌ی خلفی، امور ذهنی، گزاره‌های احتمالی و علّی، نقل‌قول غیرمستقیم، قیدها، صفت‌های مستقیم، نقل‌قول‌ها، اصطلاحات جمعی، وجهه‌نظرهای گزاره‌ای، جمله‌ها و توصیف‌های کنشی، نقل قول غیرمستقیم، ادراکات و نیات (منظور اینکه نیت کردن، به صورت یک نیت در حال شکل‌گیری در نظر گرفته می‌شود).  ما در این مقاله، طرح کلی از فلسفه‌ی دیویدسن را به روشی سیستماتیک ارائه می‌کنیم. تمامی موضوعات اصلی «نظریه‌ی یکپارچه» باید پیرامون «تفسیر ریشه‌ای» (RI) گرد آیند، به نحوی که به تصویری جامع از درک رفتار زبانی دست یابیم.
    
░▒▓ 1

یک نظریه‌ی زبان و کنش، براساس نظریه‌ی «ترجمه‌ی ریشه‌ای» کواین، کار را از تفسیر ریشه‌ای آغاز می‌کند. این، آغازین گام برای هرگونه درک رفتار زبانی است. کلید درک، عبارت از ارتباط متقابل صدق و معناست. ادعای معناشناسی صدق‌محور این است که مفاهیم مهم نظریه‌ی معنا مانند: «معنادار است»، «هم‌معناست با»، «قابل تحلیلی است به»، «مراد می‌کند» (آگاهانه مراد می‌کند) را با جمله‌هایی دارای معانی افزون از قبیل «متقاعد می‌سازد»، «صادق است»، «تعیین می‌کند» توضیح می‌دهد. این مآلاً گویای آن است که: تفسیر «… صادق است…». و «…مراد می‌کند…» (برای دو جمله) یکدیگر را بسط و تعمیق می‌بخشند. این بود تلقی دیویدسن در کتاب «صدق و معنا» که در سال 1967 منتشر گردید.
     وظیفه‌ی نظریه‌ی معنا، تحلیل ساختار جمله‌هاست، نه تحلیل معنای لغت‌های منفرد. معنای لغت‌ها را باید حاصل شیوه‌ی بازتوصیف رفتار زبانی دانست. معانی لغات، از شرایط صدق ناشی می‌شوند، شرایطی که تمامی جمله‌ها در آن شرایط مورد استفاده قرار می‌گیرند. یک نظریه‌ی زبان، از این لحاظ، کل‌گرا و عام است. این نظریه با اصل فرگه تفاوت دارد: «لغت فقط در متن جمله معنا دارد»، یعنی فقط در یک زبان معین در صورتی می‌توانیم معنای جمله‌ای (لغتی) را تعیین کنیم که معنای هر جمله (لغت) را در آن زبان بفهمیم. مدل تحلیل ساختار جمله، مدل تارسکی‌ای است. روش آلفرد تارسکی، تعیین پر کردن جمله‌های پیچیده و باز و گشاد، بر حسب جمله‌های ساده است. با این مفهوم، تبیین چگونگی مبتنی نمودن معنای جمله‌های مرکب بر معنای اجزا را در اختیار داریم. نظریه‌پردازی راجع به درک زبان مشخص، نیازمند جوهرها و ماهیت‌هایی از قبیل معناهای بیانی مانند ماهیت‌های آگاهانه‌ی کارناپ نیست.
    
░▒▓ 2
“نظریه‌ی تفسیر ریشه‌ای (RI) “رفتار زبانی (در زبان خودی «و» “در زبان بیگانه) چیزی جز کاربست نظریه‌ی مشروط به صدق معنا نیست. “نظریه‌ی تفسیر ریشه‌ای (RI)” کار را از خانه و درون شروع می‌کند. ما به عنوان مفسر، بر وفق نظریه‌ی مختارمان، شرایط صدق در پاره‌گفته‌های منفرد را برمی‌گزینیم. این «نظریه» کار را از پاره‌گفته‌های غیرقابل تجزیه یا طبیعی شروع می‌کند. نسبت دادن معنا به اجزاء رفتار، خود از “نظریه‌ی تفسیر ریشه‌ای (RI)” ناشی می‌شود. “نظریه‌ی تفسیر ریشه‌ای (RI)” وضعیت صفر را توصیف می‌کند؛ یعنی وضعیتی را که در آن کلاً، به هیچ‌وجه، جداگانه معنایی به رفتار نسبت داده نمی‌شود.
     «پارادوکس شکاکانه‌ی» (سائول آرون کریپکی) و مباحث راجع به گرایش افلاطونی به قاعده در نظریه‌ی معنا، در “نظریه‌ی تفسیر ریشه‌ای (RI)” اهمیتی ندارد. در موقعیت “تفسیر ریشه‌ای (RI)”، معنا یا مرجعی ثابت برای اصطلاح‌ها بی‌مورد است. رویکرد “نظریه‌ی تفسیر ریشه‌ای (RI)”، هرگونه هستی‌شناسی لغتمعنا را مورد انتقاد قرار می‌دهد. مرجع قابل فهم نیست، یعنی نمی‌دانیم مدلول جمله‌های منفرد زبان  به تنهایی چیست. تعیین معنا و مرجع با «مفاهیم درونی» (جری آلن فودور) یا با هر مجموعه ارتباطی (سائول کریپکی)، از “نظریه‌ی تفسیر ریشه‌ای (RI)” مستغنی نیست.
     “نظریه‌ی تفسیر ریشه‌ای (RI)” در مقابل تحلیل معنای پاره‌گفته، اصل صداقت را به معنایی نامحدود به کار می‌بندد. از این‌رو، وجهه‌نظر اعتقاد به صادق بودن جمله‌ها را باید از سایر وجهه‌نظرها متمایز ساخت. مدعای “نظریه‌ی تفسیر ریشه‌ای (RI)”، ایجاد و بسط نظریه‌ای در باب باورها و معنای زبانی در مرحله‌ی “نخست “است. اگر اعتقاد به صادق بودن، اصل باشد، می‌توانیم آنچه را کسی می‌گوید درک کنیم و همچنین می‌توانیم از این طریق به شناخت باورها، نیات و امیال وی نایل شویم. مهم‌ترین فرض این است که متکلم معمولاً  “آنچه مراد می‌کند” را  “می‌داند”، از این رو اعتقاد به صادق بودن جمله را می‌شناسد و بدین لحاظ، همچنین می‌داند که به چه قضیه‌ای با چه مضمونی باور دارد. این امر وضع مرجعیت اول شخص را مشخص می‌سازد. در نتیجه، تعریف سنتی شناخت، صادق است: شناخت با باورهای صادق توجیه می‌شود. وضعیت اساسی تفسیر را می‌توان با اطلاق کنش در نظریه‌ی تصمیم‌گیری مقایسه کرد: اگر اولویت‌های کنش را بشناسیم، می‌توانیم به باورها، نیات و امیال پی ببریم.
     هدف نظریه‌ی پیشرفته‌ی معنا بر مبنای “نظریه‌ی تفسیر ریشه‌ای (RI)” این است که چگونگی کاربرد مفهوم معنا برای باورها، نیات و امیال را تبیین کند. اما از نظر دیویدسن این معنا، امری مربوط به قراردادها، مثلاً قراردادهای لویس نیست. وی به ویژه، راهبرد نومینالیستی هربرت پاول گرایس، جِی. بِنِت و دیگران را در باب معنا به نقد می‌کشد. نکته‌ی اصلی این نیست که همه‌ی پاره‌گفته‌ها، کنش‌هایی نیت‌مندانه‌اند، بلکه مطلب این است که نیات متکلمان به جمله‌های ملفوظ معنا نمی‌بخشند. کمکی که نیت متکلم در انجام دادن اعمال غیربیانی می‌کند، این است که کنش باید به گونه‌ای تفسیر شود، مثلاً به مثابه‌ی کنش ادعا کردن. به کارگیری “نظریه‌ی تفسیر ریشه‌ای (RI)” توسط دیویدسن در مورد نیات و وجهه‌نظرهای گزاره‌ای متکلم، تحت هدایت «اصل خودمختاری معنا» است؛ این اصل می‌گوید: جوهره‌ی رفتار زبانی این است که متکلم می‌تواند همه‌ی مقاصدش را در بهره‌گیری خود از زبان جای دهد. زبان از نظر شناختی، نسبت به تمامی مقاصد مورد نظر متکلم خنثی است. دیویدسن با این تلقی در پی آن است تا مسأله‌ی نسبت دادن وجهه‌نظرها به وسیله‌ی نقل قول غیرمستقیم را حل کند (ایده‌ی گویندگان مشابه و برداشت نامرتبط با دستورات مستقیم).
    
░▒▓ 3
کشف صورت منطقی شیوه‌ی عبارت‌سازی طبیعی، مانند صورت «گفتن اینکه…» توسط دیویدسن [و تحویل زبان به رفتار زبانی «گفتن»]، موجب می‌شود که روش تارسکی در تعریف صدق را در مورد روشن کردن ساختار جمله‌های کنشی به کار گیرد. [در واقع هر گفتاری، خود نوعی «کنش گفتن» است]. منطق کمی‌سازی بیانگر این “صورت  منطقی “است، یعنی ساخت‌های قیدی در مورد رویدادها، باید به صورت کمی‌شده‌ی رویدادها تحلیل شوند. قیدها باید به مثابه‌ی اسناد دادن رویدادها ساخته شوند. استدلال دیویدسن به نفع پذیرش هستی‌شناسی‌ای مبنی بر تلقی رویدادها و کنش‌ها به عنوان رویدادهایی «انضمامی» است. این رأی هستی‌شناختی، در تحلیل‌های مربوط به صورت منطقی جمله‌های کنشی، صورت منطقی تغییرات قیدی و همچنین صورت منطقی گزاره‌های منفرد علّی مورد بحث واقع می‌شود. ساختن و پرداختن نظریه‌ای در باب معنا که کار را از تفسیر ریشه‌ای شروع می‌کند، باید این نکته را در نظر داشته باشد که نظریه‌ی صدق تارسکی باید به متکلمان ویژه و شرایط نقطه‌ای و خاص زمانی تخصیص داده شود. این مرحله، از نشانه‌های بیان تعبیرپذیر در زبان طبیعی تبعیت می‌کند. به طورکلی، اسناد دادن صدق نه فقط شامل جمله‌ها، بلکه باید شامل پاره‌گفته‌ها نیز بشود. [به عبارت دیگر نه تنها پیش‌بردن مناقشات به لحاظ ساختار منطقی معنا به شیوه‌ی منطقی میسر است، بلکه مناقشات مفهومی و درون‌مایه‌ی مفاهیم هم قابل سنجش منطقی هستند]. در غیر این صورت، تفسیر ریشه‌ای امکان‌پذیر نخواهد بود.
    
░▒▓ 4
دیویدسن از طریق بازتوصیف پاره‌گفته‌ها برحسب «گفتن اینکه»، از نظریه‌ی معنا به سوی نظریه‌ی کنش گام برداشته است. معنی (دلالت) بازتوصیف رفتار زبانی، با کنش‌ها و رویدادهای غیرزبانی در ارتباط است. وی در دفاع از تبیین کنش با «دلایل اولیه»، یعنی «عقلانی کردن»، و همچنین در پشتیبانی از یکسانی حرکت‌های جسمی و کنش‌ها استدلال می‌کند. حرکت دست من و نتیجه‌ی آن، مثلاً روشن شدن چراغ، مساوی هستند. اما عقلانی شدن، قلمرو مدل تبیین‌های احتمالی را محدود می‌سازد.
     یک قرینه‌ی ذهنی برای “نظریه‌ی تفسیر ریشه‌ای (RI)” وجود دارد. نظر دیویدسن این است: قوانین دقیق رویدادهای ذهنی [به ویژه به معنای رفتارگرایانه‌ی قضیه] یا قوانین روانشناختی به هیچ وجه وجود ندارند. وی با این استدلال به خودمختاری و بی‌قاعدگی امور ذهنی می‌رسد که هیچ شیوه‌ی نظام‌مندی برای بیان واقعیتی ذهنی با واژگانی دالّ بر معانی مادی در کار نیست. اما او همچنین فرض می‌گیرد که: هر رویداد منفرد ذهنی، رویدادی زیست‌شناختی (هویت نشانه‌ای) است. استدلال وی از نظر کواین در مورد عدم قطعیت ترجمه، ناشی می‌شود. استدلال دیگری ]نیز[ برای خودمختاری امور ذهنی در کار است: بی‌قاعدگی؛ یعنی هیچ شبه‌قانونمندی در امور ذهنی وجود ندارد. بنابراین هیچ قانونی در مورد ذهن که دربردارنده‌ی مفاهیم ذهنی باشد در کار نیست. این، نه فقط نقد قوانین فیزیکی ذهن، بلکه ]نقد[ تمامی برنامه‌های فروکاهنده است. وجه کل‌گرای خودمختاری و بی‌قاعدگی امور ذهنی، این استدلال را برمی‌انگیزد: باورها و وجهه‌نظرهای گزاره‌ای، فقط در سایه‌ی خلق و تأثیر بر باورها و وجهه‌نظرهای دیگر در رفتار جلوه‌گر می‌شوند. این، بر تمام موارد صدق می‌کند. در واقع وحدت‌گرایی بی‌قاعده‌ی دیویدسن، بر یک هستی‌شناسی دلالت دارد، اما نه به معنای «تقلیل مفهومی»؛ یعنی هیچ قانونی در باب امور ذهنی وجود ندارد. وحدت‌گرایی بی‌قاعده، نقد دیدگاه‌های متعددی است: نقد وحدت‌گرایی قانونی (ماتریالیسم)، یعنی اینکه رویدادهای مرتبط به هم فقط یک رویدادند و قوانین مرتبط به هم وجود دارند، نقد «دوانگاری قانونی»، (توازی‌گرایی، کنش متقابل‌گرایی، اصالت پدیده‌ی ثانوی)، و ]نقد[ «ثنوی‌ات بی‌نظم» (ثنوی‌ات هستی‌شناختی، دکارت‌گرایی)، یعنی هیچ قانونی در مورد همبستگی امور ذهنی و جسمی در کار نیست.
     تبیین کنش‌ها و رفتار زبانی، تلویحاًً به معنای تفسیر آن‌هاست، بدین معنا که ما از آنچه متکلم (در مقام تلفظ یک جمله) در مواقع خاص کاربرد آن بیان می‌دارد، یعنی ]از[ آنچه به زبان خودش اظهار می‌کند، پرده برمی‌داریم. فقط در صورتی می‌توانیم یک کنش گفتاری را تفسیر کنیم که (در وضعیتی معین) تمامی گرایش‌ها به سوی انجام دادن کنش‌های گفتاری دیگر را به حساب آوریم. رفتار زبانی را باید به مثابه‌ی گرایشی ساختمند توصیف کرد. ما کنش گفتار را در جهت ]حرکت به سوی[ پس‌زمینه‌ی نظریه‌ی زبان متکلمان (نظریه‌ی لهجه‌ی فردی در باب زبان) تفسیر می‌کنیم. اما محدودیت‌های تجربی بر سر راه رفتار وی  ]متکلم[ را نمی‌توان برای تمام موارد مشخص کرد، چون آنچه مخاطب از لغات تلفظ‌شده‌ی متکلم درک می‌کند، نه فقط به واسطه‌ی معنای لغات، بلکه همچنین به میانجی باورهای متکلم راجع به جهان تعیین می‌شود. بدین لحاظ، هر گونه درکی تحت تأثیر شبکه‌ای از وجهه‌نظرهای گزاره‌ای است. این مغایرت، نقص “نظریه‌ی تفسیر ریشه‌ای (RI)” نیست، بلکه نتیجه‌ی منطقی تمامی نظریه‌های معناست. و از منظر مفسّر، نسبت دادن وجهه‌نظر در تمام موارد، قابل اصلاح است. بنابراین، ما از “نظریه‌ی تفسیر ریشه‌ای (RI)” به سوی «نظریه‌ی گذار» حرکت می‌کنیم که به منزله‌ی پلی برای هر تفسیری قلمداد می‌شود. نتیجه‌ی “نظریه‌ی تفسیر ریشه‌ای (RI)” این است که قاعده‌مندی‌ها، قراردادهای زبان و شرایط صدق یا صداقت داشتن (خلاصه، تمامی مقاصد منظور در پاره‌گفته‌ها) نمی‌توانند مفهوم معنای تحت‌اللفظ را تبیین کنند، بلکه آن را مسلّم می‌گیرند؛ همچنین دروغ‌ها و کاربرد استعاره نمی‌توانند معنای لغت‌ها را تغییر دهند.
    
░▒▓ 5
از دهه هشتاد تاکنون، دیویدسن با صراحت بیشتری در دفاع از ویژگی مفهوم «سازنده» یا «هنجاری» عقلانیت استدلال کرده‌است. این مفهوم، نخستین‌بار در «روانشناسی به مثابه‌ی فلسفه» (1973) مطرح شد. حرکت به سوی نظریه عقلانیت و به سوی معرفت‌شناسی، اتفاقی نیست. نتیجه‌ی “نظریه‌ی تفسیر ریشه‌ای (RI)” (برای بازتوصیف تمامی پاره‌گفته‌ها) این است که «پیوند» و «انسجام» باورها را مسلّم می‌گیریم و فردی کردن مضمون گزاره‌ای باورها می‌طلبد. عدم عقلانیت چیزی جز اختلال در انسجام و پیوند مجموعه‌ی باورها نیست. عدم عقلانیت همان «ناسازگاری درونی» است. دیویدسن از نظریه‌ی زبان خود، رویکرد معرفت‌شناختی جدیدی را نتیجه گرفته است. وی هستی‌شناسی تحلیلی‌اش را به “معرفت‌شناسی‌ای بیرونی شده” بسط می‌دهد: برون‌گرایی مثلث‌بندی. هر دو مفهوم عقلانیت و معرفت‌شناسی بیرونی شده، تابع “نظریه‌ی تفسیر ریشه‌ای(RI)” هستند.
     هدف چرخش معرفت‌شناختی در نظریه زبان این است که ارتباط درونی بین «صدق عینی» و ارتباط بین شخصی را توضیح دهد. یعنی جایی که مثلث‌بندی امور ذهنی، امور مادی و دوم شخص وارد می‌شود (به گونه‌ای که هیچ جنبه‌ی منفردی را نمی‌توان به دیگری فروکاست). شناخت مثلث‌بندی، فردی کردن وجهه‌نظرهای گزاره‌ای را تبیین می‌کند. این برون‌گرایی، از نقد برون‌گرایی اجتماعی (زبان‌شناختی) تی. برگ و ام. دامت (نه برون‌گرایی ادارکی برگ) و نقد فرضیه‌ی اجتماعیزبان‌شناختی هیلری پوتنم در باب جهانشمولی تقسیم کار زبان‌شناختی، نقد برون‌گرایی مابعد طبیعی وی در باب لغات طبیعی و نیز نقد واقع‌گرایی درونی وی شکل می‌گیرد. دیویدسن معرفت‌شناسی و معناشناسی برون‌گرایی اجتماعی را با استدلال وجود ارتباط بین امور مادی، وجهه‌نظرهای خود من و درک ذهن‌های دیگر بر مبنای روابط علّی مورد انتقاد قرار می‌دهد. فرضیه‌ی اجتماعیزبان‌شناختی با پوتنم با همین استدلال نقد شد. تقسیم‌کار اجتماعیزبان‌شناختی، مبنای درک معنا نیست. توسعه (تشابه) ساختار خُرد نیست که مدلول لغت‌های طبیعی مثلاً «آب» را تعیین می‌کند، بلکه این امر حاصل طبقه‌بندی واکنش‌ها نسبت به اشیاء و رویدادها و گزینش‌های متحول آن است. مثلث‌بندی باید به گونه‌ای توصیف شود که روابط علّی، نه فقط مرجع برخی مقولات از لغت‌ها را، بلکه مقولات زبان و تفکر را به طورکلی تعیین کنند.
     یکی از موضوعات در برون‌گرایی دیویدسن، توضیح شأن مرجعیت اول شخص است. این مطلب غالباً بیان می‌شد، ولی به ندرت توضیح داده می‌شد. منظور از توضیح، روشن ساختن این مطلب است که همه‌ی افکار گزاره‌ای، مستلزم مفهوم «صدق عینی»اند، و این مفهوم فقط برای مخلوقاتی اعتبار دارد که قادر به برقرار ساختن ارتباط باشند. بحث بر سر برون‌گرایی، به تقابل بین نظریه «نزدیک به مبدأ»(کواین) و «دور از مبدأ»در باب معنا و قرینه منجر می‌شود. به نظر کواین اگر الگوی یکسانی از محرک‌ها، جملات را پدید آورند و اگر این محرک‌ها موافقت یا مخالفت نسبت به جمله‌ها را موجب شوند، جمله‌ها معنایی یکسان دارند. دیویدسن بر آن می‌شود که معرفت‌شناسی کواین، “تلقی دکارتی “است و به شک‌گرایی راه می‌برد. ما این دو برداشت را از لحاظ تقدم “قرینه” یا “صدق “در پردازش نظریه‌ای در باب معنا، متضاد می‌یابیم. چون تلقی «دور از مبدأ» که از معانی یکسان سخن می‌گوید بر علت‌های عام استوار است. در نتیجه، موافقت یا مخالفت نسبت به جمله‌ها معلول اشیاء، رویدادها و وضعیت‌هاست. بنابراین، تنها “مفهوم “قابل‌فهم یا قابل‌قبول “قرینه”، عبارت از ارتباط بین جمله‌ها و باورهاست. طبق نظریه‌ی «دور از مبدأ» معنا و شناخت، علت‌های یکسان عام برای فردی‌شدن شناسایی و برای درک رفتار زبانی اهمیت دارند. این نظریه هم برای متکلم و هم برای مفسّر و بنابراین برای درک «دوم شخص» معتبر است. نقش علّی رویدادهای بیرونی، مبنای رفتار قابل فهم زبانی است و این، نتیجه‌ی مثلث‌بندی است. همچنین “بدیهی است که” کواین و دیویدسن از زمینه‌ای مشترک برخوردارند. کواین اظهار می‌دارد که صدق یک جمله‌ی مشاهده‌ای، فقط به معنای محرک بستگی دارد. به خاطر این «معنا»، یک اصل دوظرفیتی از اعتبار برخوردار است: محرک روی می‌دهد یا نمی‌دهد. صدق بدین معنی، “بدیهی “است و معنا دقیقاً بدیهی است، در صورتی که معنا مستقیماً به صدق (مشاهده‌ای) بستگی داشته باشد. نسبت دادن وجهه‌نظرها در مثلث‌بندی  دیویدسن بر این مبنا بدیهی است که نقش‌های علّی اشیاء و رویدادها (و نقش ارتباطی «دوم شخص») رفتار  زبانی را موجب شده باشند.
    
░▒▓ 6
روابط متقابل عقلانیت و تفسیر،  دیویدسن را به نقد تامس کون و پل فایرابند رهنمون می‌شود. کشف «اصل جزمی سوم» تجربه‌گرایی به انکار معرفت‌شناسی بنیادگرا، یعنی گزینش واژگان پایه‌ای خنثی منجر می‌شود. روایت‌های متعددی از این واژگان پایه‌ای خنثی به قرار زیر وجود دارند: تجربه‌ی کلی «حرف تعریف»، «محرک‌ها» به مثابه‌ی «درون‌دادهای حسّی خنثی» در نظریه‌ی کواین، «تعیین‌کننده‌های دقیق» کریپکی و همچنین ذات‌گرایی مابعدالطبیعی او. دیویدسن چنین برداشت‌هایی را تحت عنوان «نظریه‌های بلوک ساختمانی» طبقه‌بندی می‌کند. از آنجا که اصطلاحات منفرد، طبقه‌ی ممتاز و جدابافته‌ای از بیان‌ها نیستند که بر شکاف بین زبان و جهان پل بزنند، با اتکا به فقرات رفتاری نمی‌توان مدلول آن‌ها را درک کرد. بدین لحاظ، اینکه کواین در “لغت و شیء”، اصطلاحات منفرد را کنار می‌گذارد، رویکرد صحیحی است. اما از سوی دیگر، رأی «غیرقابل مقایسه بودن»، یعنی «نسبی‌گرایی مفهومی» ناموجه به نظر می‌رسد، چرا که نظریه‌های مختلف صدق را مجاز می‌داند. دیویدسن، «نظریه‌های» نسبی‌گرایانه‌ی کواین را در چهارچوب عدم قطعیت ترجمه‌ی کواین در نظر می‌گیرد: پس نسبی‌گرایی به این  منجر می‌شود که ممکن است همان جمله، قرین ارزش‌های متفاوتی از صدق باشد. ما این مسأله را که با استفاده از متغیرهای مربوطه در یک نظریه است که به چیزی پایبندیم (که به آن اصطلاحاً «مسأله‌ی مدلول» گفته می‌شود)، را بدین  طریق حل می‌کنیم که تبیین «در» “یک نظریه را از تبیین «خود» نظریه تفکیک می‌کنیم.
     روابط متقابل باورها و معانی زبانی، منوط به نسبت دادن وجهه‌نظرها و تفسیر جمله‌هاست. به دلیل ترجمه‌ی ضروری باورها به معانی زبانی، حصر دووجهی «مفاهیم» و «مضمون» توسط کون و فایرابند ناموجه است. طرح‌های مفهومی، جز زبان‌هایی قابل ترجمه نیستند. بنابراین، مقایسه‌ی نظریه‌ها، یک موضوع «باز» است. همچنین حتی زمانی که تفاوت معنا و مدلول در میان برخی زبان‌های نظریه‌پردازی درباره جهان در کار باشد، این امر صادق است. این، از نظریه‌ی “نظریه‌ی تفسیر ریشه‌ای (RI)” ناشی می‌شود. آنچه باورها را صادق می‌سازد، «مضمون» وجهه‌نظرها نیست، بلکه اشیاء و رویدادهاست.
     گذشته از تعمیم‌های «همسان‌راهبر»و «ناهمسان‌راهبر»، نظریه معنا و کنش  دیویدسن، بر نظریه‌ی خاص مفاهیم نیز دلالت دارد. (ما فرض می‌گیریم که سخن گفتن از مفاهیم، صرفاً در مورد گزاره‌ها معنادار است. جا ندارد که بپرسیم: یک مفهوم چیست؟). تعمیم «همسان‌راهبر» به نحوی است که می‌توانیم با افزودن شرایط اضافی ابراز شده با «واژگان کلی یکسان»، مثال‌های مثبتی بیابیم. چنین تعمیم‌هایی به قانون و قاعده‌ای منجر می‌شوند که از پیش‌بینی‌پذیری و پیوستگی کامل با تمام قرائنی که در اختیار داریم، برخوردار است. اندازه‌گیری طول، وزن، دما و غیره، مثال‌هایی متناسب این مقامند. قواعد فقط در صورتی معتبرند که یک نظریه‌ی ایده‌آل را تصور کنیم؛ یعنی نظریه‌ای با مؤلفه‌های محکم. بدین معنا، تعمیم‌های همسان‌راهبر در معرض تصحیح قرار دارند. در مورد تعمیم «ناهمسان‌راهبر»، چیزی شبیه قانون در جریان کنش است. نتیجه، تغییر در واژگان است. چنین تعمیم‌هایی را نباید به تبیین‌هایی به مثابه‌ی هنجارها و قواعد فروکاست، توجیه‌ها را نباید به واقعیت‌ها تقلیل داد. از این‌رو، فرض بر این است که شناخت کنشی در بیشتر موارد و همچنین علم، ناهمسان‌راهبر است. این تمایزگذاری بین دو نوع تعمیم، از نظر کواین مبنی بر عدم قطعیت ترجمه نتیجه می‌شود. پیوند دادن گزاره‌های ذهنی و مادی (به عنوان مثال‌های گزاره‌های ناهمسان‌راهبر) از طریق نسبت دادن وجهه‌نظرهای گزاره‌ای، قطعی نیست و نباید کنار گذاشته شود: این برمی‌گردد به “نظریه‌ی تفسیر ریشه‌ای (RI)”. به طورکلی: یک تمایز بنیادین بین خاصیت‌های ذاتی ماهیت‌های مادی از جمله، ماهیت فرآیندهای مغزی، و مضمون وجهه‌نظرها وجود دارد. جمع‌بندی: هیچ بازتوصیف قابل فهمی از رفتار زبانی و هیچگونه نسبت‌دادن وجهه‌نظرها، بدون “نظریه‌ی تفسیر ریشه‌ای (RI)”، کارساز نیست و بنابراین هر دو در عدم‌قطعیت ترجمه سهیمند.
    
░▒▓ 7
نظریه‌ی پساتجربی معنا، تلقی ویژه‌ای از پیوندزنی زبان و جهان ارائه می‌کند. اکنون التزام هستی‌شناختی به صورت منطقی و فردی شدن وجهه‌نظرهای گزاره‌ای در مثلث‌بندی، ماهیت پارادایمی دارد. تمامی وجهه‌نظرها تفسیر و بازتوصیف رفتار زبانی را تحت‌تأثیر قرار می‌دهند. اما به کاربستن اصل صداقت و اصل خودمختاری معنا، ما را قادر می‌سازد که باورها را از معنا تفکیک کنیم؛ گو اینکه نمی‌توان از وابستگی متقابل این‌دو چشم‌پوشی کرد. اینجا  جایی است که نظریه‌ی لهجه‌ی فردی در باب زبان، و اصل جزمی سوم تجربه‌گرایی در هم ادغام می‌شوند. عدم قطعیت تفسیر به واسطه‌ی تمامی وجهه‌نظرهای گزاره‌ای و ضرورت فردی‌شدن مضمون گزاره‌ای، به «معرفت‌شناسی بیرونی شده» رهنمون می‌شود. این معرفت‌شناسی بیرونی‌شده، نسبت دادن وجهه‌نظرها را از طریق بازتوصیف رفتار  زبانی تبیین می‌کند. این همه، از “نظریه‌ی تفسیر ریشه‌ای (RI)” ناشی می‌شود.
     براساس نظر دیویدسن، تحلیل صورت منطقی، یک موضوع ساختاری و هسته‌ی سخت نظریه‌ی معنا و زبان است. ما نیاز داریم که در تفسیر و تحلیل جمله‌ها، منطق را مورد توجه قرار دهیم؛ بدون منطق، بیشتر جمله‌های ما بی‌معنا خواهند بود. صورت منطقی تعبیرپذیری، اجزای چارچوب نظری “تفسیر ریشه‌ای (RI)” هستند، و تعیین مرجع (به پیروی از کواین) غیرقطعی و نامتعین است. این امر در مورد نسبت وجهه‌نظرها نیز معتبر است. از منظر مفسّر، متکلم جز جعبه‌ی سیاهی نیست، و نسبت دادن وجهه‌نظرها فقط با اتکا به لغت‌های تلفظ شده امکان‌پذیر است. در  خصوص رفتار غیرزبانی، از شرایط مقدم بر کنش سراغ می‌گیریم و در صورت وجود پیشینه‌ی یکسان، منتظر واکنش‌های یکسانی می‌شویم. مفسّر به طور عادی و نرمال، از جمله‌ها برای نسبت دادن وجهه‌نظرها استفاده می‌کند. این جمله، در قیاس با خود وجهه‌نظرهای منصوب به آن‌ها ساختار پیچیده‌ای دارند. آنها به خودی خود، بر مضمون وجهه‌نظرهای نسبت داده شده دلالت ندارند.
     نظریه‌ی دیویدسن راجع به زبان و معنا، معناشناسی پساتجربی کواین را ادامه می‌دهد. فرض‌های آنان در بررسی‌های معرفت‌شناختی و معناشناختی‌شان راجع به رفتار زبانی، جزءبه‌جزء از این قرارند:

کواین: برخلاف برداشت‌های تحلیلی از معنای زبان، درک معنا و سخن گفتن در مورد آن، به نظریه‌هایی تجربی راجع به استفاده از جمله‌ها بستگی دارد. ممکن نیست که با تعیین مضمون جمله از طریق مسیری به سوی مدلول (یعنی مسیری از بیان‌ها به سوی ماهیت‌های مدلول) روی معنا انگشت بگذاریم. صحبت از معنا، منوط به رابطه‌ی جملهمعنا است، و «معنا» از یک سو و باور و عقیده از دیگر سوی، ارتباطی متقابل دارند. بدین معنا، نیت‌مندی تقلیل‌پذیر نیست. دیویدسن در این عقاید نظری با کواین اشتراک دارد.

دیویدسن: (1) گفتارپاره‌گفته‌ها (به لحاظ اینکه کنش هستند) تحلیل‌پذیرو فهم معنای زبان‌شناختی آن‌ها ممکن است. ما برآنیم تا چهارچوبی برای نسبت دادن وجهه‌نظرهای گزاره‌ای را به گونه‌ای خاص، یعنی در سطح جمله، طراحی کنیم. (2) این امر، یک نظریه‌ی مفصل و مبسوط فهم را نتیجه می‌دهد، یعنی موضوع نظریه‌ی معنا را از توصیف طبیعی رفتار به بازتوصیف قابل‌فهم اعمال گفتاری و کنش‌های دیگر تغییر می‌دهیم. بنابراین ما نه در باب کنش‌ها، بلکه در باب توصیف‌ها و بیان‌های جمله‌ای، وجهه‌نظرهای گزاره‌ای سخن می‌گوییم. (3) این وجهه‌نظرها بخشی از درک کنش‌ها برحسب دلیل‌های آن‌هایند. (4) در هر مورد، در تفسیر پاره‌گفته‌ها فردی و رفتار زبانی گروه‌ها، به اصل صداقت و به‌کارگیری نامحدود آن نیاز می‌افتد.
     اما جوهرها و ماهیاتی که در نسبت‌دادن وجهه‌نظرهای گزاره‌ای با آن‌ها سروکار داریم کدامند؟ ماهیت‌های موردبحث، متکلمان و سخنگویانی هستند که به چیزی باور دارند یا در وضع ذهنی خاص به سر می‌برند. از نظر  دیویدسن شرایط صدق یک انتساب وجهه‌نظرهای گزاره‌ای به ماهیات، مشخص کردن متکلمانی است که مفسّر، اِسناد (جمله‌ی حاوی انتساب وجهه‌نظرهای گزاره‌ای به ماهیات) را در مورد او انجام می‌دهد. اما این کافی نیست – این برای دیویدسن نیز کافی نیست. ما محتاج آن هستیم که به ویژگی‌های زمینه‌ای کنش انتساب وجهه‌نظرهای گزاره‌ای به ماهیات توجه کنیم؛ مثلاً یک جمله‌ی واحد ممکن است با لهجه‌های فردی و در زمینه‌های متفاوت شنیده و به زبان آورده  شود. ما در مقام انتساب وجهه‌نظرهای گزاره‌ای به ماهیات، قابلیت‌های معرفتی متکلمان را (کمابیش) به حساب می‌آوریم.
     وقتی “نظریه‌ی تفسیر ریشه‌ای (RI)” (به طور پارادایمی) جا باز می‌کند و به پیش می‌رود، اصل صداقت باید به مثابه‌ی امری تلقی شود که به صورت اپیستمه‌ای (از طریقِ شناخت حاصل برای مفسّر) صدق نمی‌کند. دیویدسن در دهه‌ی هفتاد، نظریه کل‌گرای خود راجع به باور را پدید آورد: شواهد برای تفسیر یک پاره‌گفته، شواهد برای کل جمله‌ها هستند. به ترتیب در اواخر دهه‌ی هشتاد نظریه‌ای برون‌گرا و مثلثی راجع به امور ذهنی پدیدار شد: گرایش‌ها به ابراز واکنش متفاوت به کلیه‌ی متکلمان دیگر، اشیاء و رویدادهایی که به نحوی علّی با شخص به کنش متقابل مشغولند. اکنون، اصل صداقت با تعامل علّی اشخاص، اشیاء و رویدادهایی که با یکدیگر  در ارتباطند کامل می‌شود. مقصود، فایق آمدن بر شکاف بین عقلانیت رفتار زبانی (رفتار طبق شناخت مفسّر [بیرونی]، خردمندانه است) و عقلانیت وجهه‌نظرها (شخص، طبق پیشینه‌ی علّی خود دلیل‌های (خوبی) دارد) است. مثلث یکپارچه‌کننده‌ی تفسیر برون‌گرا، عقلانیت وجهه‌نظرها، یعنی قابلیت‌های متکلم، را فرض می‌گیرد. از این‌رو، باید برداشتی از «متن‌گرایی ریشه‌ای» را مطرح ساخت که به محدودیت‌های “نظریه‌ی تفسیر ریشه‌ای (RI)” بپردازد.
     به اعتقاد  دیویدسن زبان ما بر هستی‌شناسی دلالت دارد، اما نه به عنوان نظریه‌ای در باب جهان. وی ادعا نمی‌کند که تمامی مسائل فلسفی به زبان مربوطند. «نظریه‌ی یکپارچه» و برون‌گرایی مثلث‌بندی به هیچ نظریه‌ای در باب جهان و نیز به هیچ نسبیت هستی‌شناختی (کواین) پایبند نیست. برای درک این مطلب باید مابعدالطبیعه، یعنی جواهر موجود، را از هستی‌شناسی، به معنای آرای انتیک، تمیز دهیم. سؤالات و فرض‌های هستی‌شناختی در معنای مابعدالطبیعی، غیرضروری و بی‌ثمرند. ما محتاج فهم این نکته‌ایم که هستی‌شناسی تحلیلی، «هستی‌شناسی» در معنای سنتی آن نیست. در غیر این صورت یک پارادایم جدید را در فلسفه زبان، ذهن و کنش، نخواهیم فهمید.
    
░▒▓ منابع...

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.