فیلوجامعه‌شناسی

فروپاشی جامعۀ مدنی و ضرورت فهم «غیردموكراتیك» از «جمهوری»؛ بخش ششم: فرهنگ توده‌ای به مثابۀ تولید انبوه محصولات یك شكل

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد


نقد فرهنگ توده‌ای، نقد سیستم‌های مسلط بر افكار عمومی است، نه خود فرهنگ و «مردم». جامعۀ پیشاتوده‌ای یك واحد یكپارچۀ جمعی قلمداد می‌شود كه مردم آن مجموعه‌ای از ارزش‌های مشترك و مورد توافق را كه موجب جزب منظم آن‌ها در جامعه می‌شود و سلسله‌مراتن و تفاوت‌ها را به رسمیت می‌شناسد قبول داشتند. در این جامعه، هنر و فرهنگ نخبگان و فرهنگ عامیانه بومی كه از میان مردم برمی‌خیزد و به دست مردم خلق شده و مستقل است و مستقیماً زندگی و تجربه‌های مردم را منعكس می‌كند، هر یك جای خود را داشتند. با ظهور صنعتی شدن و شهری شدن، این موقعیت تغییر می‌كند؛ اجتماع و اخلاقیات در هم می‌شكنند، افراد منزوی و ازخودبیگانه و ناهنجار می‌شوند و تنها روابطی كه می‌توانند داشته باشند، روابط مالی و قراردادی است. این افراد كم‌كم در یك تودۀ بی‌نام و نشان جذب می‌شوند و تحت سلطۀ تنها منبع جامعه و اخلاقیات جانسین كه در اختیار آن‌هاست، یعنی رسانه‌های جمعی درمی‌آیند. مك‌دانلد بر آن است كه:
    
«هنر بومی از طبقات پایین جامعه رشد كرد. این هنر بیان خودانگیخته و فی‌البداهۀ مردم بود كه تقریباً بدون كمك «فرهنگ بالا» آن را خلق كردند تا به نیازهایشان پاسخ دهد. [اما] فرهنگ توده‌ای از بالا بر مردم تحمیل شد. تكنسین‌هایی كه بازرگانان آن‌ها را استخدام كرده بودند آن را به هم بافتند و پیام‌گیران آن مصرف‌كنندگان منفعلی بودند كه مشاركت آنها به انتخاب بین خرید و عدم خرید محدود می‌شد…. هنر بومی از نهادهای خود مردم بود، مثل یك باغچۀ خصوصی كه با حار از پارك بزرگ و رسمی ارباب یعنی از «فرهنگ بالا» جدا شده بود. اما فرهنگ توده‌ای این حصار را می‌شكند و مردم را به شكل پست‌تری از فرهنگ بالا جذب كرده و به این ترتیب به ابزاری برای تسلط سیاسی مبدل می‌شوند».

     صنعتی شدن و شهری شدن در جهت «ذره‌ای شدن» عمل می‌كنند. این بدان معناست كه یك جامعۀ توده‌ای به سوی وضعیتی پیش می‌رود كه از مردمی تشكل یابد كه فقط می‌توانند مانند اتم‌ها در فیزیك یا تركیبات شیمیایی با هم ارتباط برقرار كنند. جامعۀ توده‌ای از افراد پراكنده تشكیل شده‌است؛ افرادی كه هیچ نوع رابطۀ منسجم معنادار یا اخلاقی با یكدیگر ندارند. این مردم در ظاهر، ذرات پراكنده یا ذرات واقعی تلقی نمی‌شوند، اما گفته می‌شود كه ارتباط بین آن‌ها صرفاً قراردادی، سرسری و فاقد انسجام است و به هیچ وجه اعضای یك جامعۀ یكپارچه محسوب نمی‌شوند. افرادی كه در جامعۀ توده‌ای زندگی می‌كنند به تدریج درمی‌یابند كه فقط باید به خود متكی باشند و هیچ جامعه و یا مؤسسه‌ای كه بتواند خود را به آن متعلق بدانند یا هیچ ارزشی كه براساس آن زندگی خود را سازماندهی كنند به رایشان وجود ندارد. آن‌ها دیگر دقیقاً نمی‌دانند كه روش‌های خوب و درست زندگی كدامند، چون جامعۀ توده‌ای به دلیل فرایندهایی كه به ظهور آن منجر شده‌اند، نمی‌تواند راه‌حل‌های كافی و مناسب برای این مشكلات در اختیار آن‌ها بگذارد.
     در فرایند «ذره‌ای شدن»، افول سازمان‌های اجتماعی واسطه، كه ناشی از صنعتی شدن و شهری شدن است، نقش اساسی دارد. این‌ها سازمان‌هایی مانند روستا، خانواده، و كلیسا هستند كه زمانی حس هویت روانی، رفتار اجتماعی و یقین اخلاقی را در افراد به وجود می‌آوردند، اما همتایان مدرن آن‌ها مانند شهرها و علوم این تأثیر را ندارند. این‌ها نمی‌توانند به شكوفایی هویت كمك كنند، رفتار را تعریف كنند و اخلاقیات را مشخص گردانند. طبق این نظریه مردم در یك جامعۀ توده‌ای هم از نظر اجتماعی و هم از نظر اخلاقی متفرق می‌شوند. نه تنها تماس بین مردم صرفاً رسمی و قراردادی می‌شود، بلكه از داشتن حس عمیق دربارۀ یكپارچگی اخلاقی نیز محروم می‌شوند، چون نظم اخلاقی در یك جامعۀ توده‌ای در حال افول است. در اینجا نكتۀ مهم این است كه اگر برای نظم اخلاقی چارچوب مناسبی وجود نداشته باشد و اگر مردم حس درستی از ارزش‌های اخلاقی نداشته باشند، آنگاه یك نظم كاذب و بی‌ثمر به جای آن ظهور خواهد كرد و مردم به اخلاقیات جانشین و تصنعی روی خواهند آورد. در نتیجه، این موقعیت به جای برطرف كردن بحران اخلاقی در یك جامعۀ توده‌ای، آن را وخیم‌تر خواهد كرد. فرهنگ توده‌ای نیز در اینجا نقش دارد چون یكی از مهم‌ترین منابع یك نظام اخلاقی جانشین و تصنعی محسوب می‌شود. بدون سازمان‌های واسط مناسب، افراد در مقابل كنترل و استثمار مؤسسات كلیدی مانند رسانه‌های جمعی و فرهنگی عام (كه خود زمانی، از جملۀ نهادهای واسط توهم می‌شدند) آسیب‌پذیر می‌شوند. هیچ نظم اخلاقی برای جلوگیری از این موقعیت وجود ندارد. ایمان دینی و حقایق مربوط به جوامع كوچك از بین رفته و جای خود را به حضور غیراخلاقی فردگرایی عقلانی و ناهنجاری سكولار كه همراه ظهور مصرف انبوه و فرهنگ توده‌ای، یعنی جانشین‌های اخلاقی در یك جامعۀ توده‌ای است، می‌دهد.
    
     فرهنگ توده‌ای همان فرهنگ عامه است كه با شیوه‌های صنعتی تولید انبوه، تولید و در بازار با سود، به جمعیت انبوه مصرف‌كننده، ظاهراً رایگان عرضه می‌شود. می‌توان گفت كه این، یك فرهنگ تجاری است كه در یك سطح انبوه برای بازار وسیع تولید شده است. رشد این فرهنگ به معنی آن است كه فرهنگ‌هایی كه پولساز نیستند و نمی‌توانند برای بازار انبوه، تولید انبوه داشته باشند، جایی برای ادامۀ حیات ندارند. نظریه‌های فرهنگ توده‌ای واكنشی بوده است در برابر صنعتی شدن و تجاری شدن فرهنگ عامه در سطحی وسیع. استفاده از شیوه‌های تولید انبوه ظاهراً مانند الزامات سود تجاری، اثرات  مضر و مخربی بر فرهنگ‌های تولید شده در جوامع توده‌ای صنعتی دارند. گفته می‌شود كه جنبه‌هایی از تولید انبوه مانند خط مونتاژ، تقسیم تخصصی كار، تقسیم مراحل مختلف تولید، حجم وسیع محصولاتی كه تولید می‌شوند و غیره فرهنگ توده‌ای را به خصوصیات محصولات صنایع تولید انبوه نزدیك می‌كند.
     از این دیدگاه بین محصولات مادی و فرهنگی یا بین تولید خودرو و تولید فیلم تفاوت چندانی وجود ندارد. محصولات استاندارد، فرمولی و تكراری فرهنگ توده‌ای نتیجۀ تولید كالاهای فرهنگی با استفاده از اشكال روزمره، تخصصی، پراكنده و خط مونتاژی تولید هستند.
     آنچه با این بحث در ارتباط است، مفهوم خاص پیام‌گیران در فرهنگ توده‌ای است. یعنی توده یا جمعی كه تولیدات فرهنگ توده‌ای را مصرف می‌كند. این پیام‌گیران توده‌ای از مصرف‌كنندگان منفعل قلمداد می‌شوند كه در مقابل نفوذ مؤثر رسانه‌های جمعی آسیب‌پذیرند و به زودی در مقابل وسوسۀ خریدن كالاهایی كه فرهنگ توده‌ای تولید می‌كند، تسلیم می‌شوند و لذت كاذب مصرف جمعی اراده‌شان را سست مده و آن‌ها را در معرض استثمار تجاری كه انگیزۀ فرهنگ توده‌ای است قرار می‌دهد. تصویری كه در مقابل چشمان ما قرار می‌گیرد، منعكس‌كنندۀ توده‌ای است كه تقریباً بدون تفكر و تأمل، با كنار گذاشتن تمامی آرزوهای سرنوشت‌سازش فریب فرهنگ توده‌ای و مصرف انبوه را می‌خورد. به دلیل ظهور جامعۀ توده‌ای و فرهنگ توده‌ای، این توده دیگر منابع فكری و اخلاقی لازم برای عملكرد متفاوت با آن را ندارد. نمی‌تواند طور دیگری انتخاب كند. جهان فرهنگی تحلیل می‌رود و به یك تودۀ مشترك تبدیل می‌شود. هنر در ورای آمال آن قرار دارد و فرهنگ بومی خود را نیز از دست داده است. برای چنین توده‌ای، فرهنگ باید در سطح انبوه تولید شود تا سودآور باشد.
     جهت فروش به این جمعیت انبوه مصرف‌كننده، فرمول‌های ساده و استاندارد فرهنگ توده‌ای كه مورد پسند همه هستند به وجود آمده است، زیرا «همه»، یعنی تمام افراد پراكنده و متفرق، زمینۀ لازم برای فریب خوردن را دارند. به همین ترتیب این محصولات از آن قبیل محصولات فرهنگی هستند كه می‌توانند با شیوه‌های تولید انبوه صنعتی در حجم وسیع تولید شوند. بنابراین دلیلی وجود ندارد كه پیام‌گیران را به سوی اشكال اصیل و حقیقی مشاركت جمعی، به صورتی كه در فرهنگ بومی دیده می‌شود سوق دهیم، چون شرایط آن‌ها دیگر نمی‌تواند تضمین شود. در عوض، پیام‌گیران توده‌ای آماده هستند تا احساسات و منطق خود را در معرض دستكاری قرار دهند و اجازه دهند تا نیازها و آرزوهایشان مخدوش و منحرف شود و امیدها و آمالشان به خاطر مصرف صرف با تخیلات و رؤیاهای غیرواقعی فرهنگ توده‌ای استثمار شوند. وقتی مردم به صورت یك تودۀ سازمان‌یافته درمی‌آیند، هویت و صفات انسانی خود را از دست می‌دهند. زیرا توده‌ها از نظر تاریخی مانند جمعیت در فضا و مكان هستند: جمعیت بی‌شماری از مردم كه نمی‌توانند آراء خود را به طور مستقل بیان كنند زیرا نه به عنوان افراد و نه به عنوان اعضای یك جامعه با یكدیگر ارتباط ندارند. در واقع آن‌ها با یكدیگر هیچگونه ارتباطی ندارند، بلكه با چیزی در ارتباط هستند كه دور، مبهم و غیر انسانی است. انسان توده‌ای یك ذرۀ مجرد است كه با هزاران و میلیون‌ها ذرۀ دیگر كه به گفتۀ دیوید رایزمن «جمع تنها» را تشكیل می‌دهند، هماهنگی داشته و در عین حال از آن‌ها قابل تمایز نیست. فرهنگ توده‌ای از واقعیت‌های عمیق و همچنین از لذات ساده و خودجوش بی‌بهره است، چون واقعیت‌ها بیش از آن واقعی، و لذات بیش از آن زنده هستند كه بتوانند پذیرش بدون چون چرای فرهنگ توده‌ای و كالاهایی را كه این فرهنگ عرضه می‌كند به عنوان جانشینی برای سرخوشی، اندوه، فهم، تغییر، اصالت و زیبایی‌های اضطراب‌آور و غیرمنتظره (و مآلاً بی‌ثبات) انتخاب كنند. توده‌ها خواستار محصولات فرهنگی راحت هستند. ساختار فرهنگ توده‌ای، ساختاری است كه فاقد چالش‌ها و جذابیت‌های فكری است و سهولت و آرامشی را كه در تخیل و گریز از واقعیت وجود دارد، ترجیح می‌دهد. این سیستم‌های كنترل فرهنگ توده‌ای، تلاش برای اندیشیدن را محكوم كرده و واكنش‌های هیجانی و احساسی را خلق می‌كند و از پیام‌گیران خود انتظار ندارد از قوۀ تفكر خود استفاده كنند، تلاش كنند و واكنش‌های خود را سامان دهند. این سیستم‌ها، واقعیت اجتماعی را ساده می‌انگارند و بر مشكلات آن پوشش می‌گذارند. اگر این مشكلات نمایان شوند، فرهنگ مزبور معمولاً با ارائۀ راه‌حل‌های زیان‌آور و غلط، با آن‌ها برخورد سطحی می‌كند. تجاری شدن را تشویق و از مصرف‌گرایی استقبال می‌كند و معیارهای سود و بازار را ستوده و نوای مخالف دیگران را سركوب می‌كند، چرا كه این فرهنگ خنثی‌كننده و خاموش‌گر است.
     نتایجی كه از گسترش فرهنگ توده‌ای تاكنون گفته‌شده‌اند، مشكل اصلی نیستند؛ با انتشار وسیع فرهنگ توده‌ای و كم‌اهمیت شدن تمام جنبه‌های فرهنگ و فقدان ظاهری مهارت‌ها و توانایی‌هایی كه برای درك و قبول «فرهنگ والا (استعلایی)» لازم است جایگاه امنیت این فرهنگ، امتیاز آن در ارزیابی، تعدیل و قضاوت و جانبداری از كسانی كه خود قادر به بیان آراء خود نیستند، به چالش طلبیده است. در واقع رسانه‌های فراگیر كه در حكم شركت‌های معظم سهامی پیگیر منافع خود هستند، جایگزین این افراد و فرهنگ والا می‌شود. فرهنگ توده‌ای همه‌چیز را تحت‌الشعاع قرار داده، به پایین سوق می‌دهد و آنطور كه می‌خواهد آن را بازسازی می‌كند.
     واضح است كه نظریۀ فرهنگ توده‌ای می‌تواند این نظر را تقویت می‌كنند كه دموكراسی و آموزش و پرورش رویدادهای مضری بوده‌اند، زیرا به ایجاد بیمارگونۀ یك جامعۀ توده‌ای كمك كرده‌اند. از این امر نباید نتیجه گرفت كه نظریۀ جامعۀ توده‌ای از دموكراسی رویگردان است. در واقع این نظریه معتقد است كه نتیجۀ فرایندهایی كه توصیف می‌كند، نهادن قدرت در اختیار مؤسسات اصلی جامعه، صنایع تجاری، دولت و رسانه‌های جمعی است. این نظریه تلاش می‌كند تا نشان دهد كه امكاناتی كه برای تبلیغات عمومی به وجود آمده است، در واقع پتانسیلی است كه برای طبقۀ ممتاز در استفاده از رسانه‌های جمعی جهت چاپلوسی، ترغیب، كنترل و استثمار مردم با روش‌های سازماندهی شده‌تر و گمراه‌كننده‌تر به وجود آمده است. آنچه در واقع به وقوع پیوسته است این است كه كسانی كه نهادهای قدرت را كنترل می‌كنند، به سلیقه توده‌ها متوسل می‌شوند تا بتوانند آن‌ها را كنترل كنند. اگر چهارچوب‌های اشتراكی و اخلاقی سنتی و سلسله مراتب اجتماعی و طبقاتی مورد قبول مردم در حال فروپاشی است و دیگر نهادی باقی نمانده است تا بین روابط انسان‌های پراكنده و قدرت‌های متمركز موازنه ایجاد كند، فرد در مقابل نیروهای ترغیب‌كننده، كنترل‌كننده و زورگویی قدرت‌های مستقل سرمایه‌داری، دولت و رسانه‌های جمعی اعمال می‌شود مقاومت خود را از دست خواهد داد.
     تعلیم و آموزش نیز ودر فرهنگ توده‌ای شكل مخربی یافته است. از نظر لیوایز تعلیم متعلمی كه اوقات فراغتش را در سینماها، تورق مجلات و روزنامه‌ها و گوش‌دادن به موسیقی جاز می‌گذراند، موفق نیست، چرا كه مجموعه‌ای از عادات زیان‌آور برای تفكر، مانع از رشد طبیعی او شده است. زندگی در دوران پیشاتوده‌ای مجموعه‌ای از محرك‌های بیهوده‌ای كه اكنون ساكنان حومه‌ها را احاطه كرده‌است نبود و به رالی لذت غیرآنی‌تر نیز زمانی وجود داشت. وسوسه پذیرفتن لذات كم‌ارزش و بی‌تكلف كه فیلم‌ها و كتابخانه‌ها، مجلدات، روزنامه‌ها ارائه می‌دهند تقریباً برای همه غیرقابل مقاومت است. خودداری به منزلۀ كنترل شدید خویش است، به حدی كه حتی با اراده‌ترین افراد نیز از عهدۀ آن برنخواهند آمد، چون فقط كسانی كه قدرت كنترل خویش در آن‌ها استثنایی است. می‌توانند با محیط خود وارد جنگ شوند و فقط افرادی كه سطح خودآگاهی آنها به طرز فوق‌العاده‌ای بالاست می‌توانند لزوم چنین كاری را درك كنند.
     از نظر لیوایز جامعۀ توده‌ای شامل تولید انبوه و استانداردسازی می‌شود و تغییر تغریباً اجتناب‌ناپذیری را در فرهنگ توده‌ای كه با رسانه‌های جمعی كنترل می‌شد، به وجود می‌آوردو تغییر تقریباً اجتناب‌ناپذیری را در فرهنگ توده‌ای كه با رسانه‌های جمعی كنترل می‌شوند، را به وجود می‌آورد. این امر مستلزم وجود لذت‌های خواب‌آور فرهنگی سطحی و استثمار توده‌های بی‌ریشه و بی‌سواد بود.

░▒▓ مكتب فرانكفورت و فرهنگ توده‌ای

مفهوم نیازهای غیرواقعی مكتب فرانكفورت (و از جمله هربرت ماركوزه) بر این دعوی استوار است كه نیازهای واقعی در چهارچوب سرمایه‌داری مدرن قابل تحقق نیستند. زیرا نیازهای غیرواقعی كه این سیستم برای ادامۀ بقا خود باید تقویت كند، بر آن‌ها تحمیل می‌شود. نیازهای غیرواقعی كه به وجود آمده و تداوم می‌یابند، می‌توانند در واقع برآورده شوند؛ مثلاً نیازهایی كه مصرف‌گرایی به وجود می‌آورد، فقط به بهایی نیازهای واقعی است كه همچنان تحقق نیافته باقی می‌مانند. علت این رویداد این است كه مردم متوجه نمی‌شوند كه نیازهای واقعی آن‌ها تحقق نایافته باقی می‌ماند. مردم در نتیجۀ ایجاد و ارضای نیازهای غیرواقعی، چیزی را كه تصور می‌كنند می‌خواهند به دست می‌آورند. استریناتی مثال آزادی را می‌زند؛ افرادی كه در جوامع سرمایه‌داری زندگی می‌كنند تصور می‌كنند كه آزاد هستند، اما آن‌ها انسان‌های آزاد، خودمختار و مستقل نیستند. در واقع، آزادی آنها به آزادی در انتخاب كالاهای مصرفی گوناگون یا مارك‌های مختلف كالاهای یكسان یا احزاب سیاسی كه در ظاهر بسیار شبیه هستند، محدود است. نیازهای غیرواقعی حق انتخاب برای مصرف‌كننده‌ها و رأی دهندگان كه در تبلیغات و دموكراسی پارلمانی تأكید می‌شوند، نیازهای واقعی برای محصولات و آزادی سیاسی واقعی را سركوب می‌كنند.
     «فرهنگ صنعتی» یا «صنعت فرهنگ» عامل ایجاد و ارضاء نیازهای غیرواقعی و سركوبی نیازهای واقعی است. این صنعت به سلیقه‌ها و اولویت‌های توده‌ها شكل بخشیده و به این ترتیب با تلقین مطلوب بودن نیازهای غیرواقعی یا حقیقی، مفاهیم یا نظریه‌های بدیل و رادیكال و روش‌های فكری و رفتار ضدسلطه، به كار می‌رود. این فرهنگ در این راستا به قدری موفق است كه مردم هرگز پی نمی‌برند كه چه اتفاقی رخ می‌دهد. فرهنگ توده‌ای به توده‌ها تحمیل شده است  آن‌ها را به پذیرش خود وادار می‌كند، به نحوی كه آن‌ها این فرهنگ را یك فرهنگ تحمیلی محسوب نمی‌كنند. «صنعت فرهنگ» بر سطوح آگاه و ناخودآگاه میلیون‌ها نفری كه هدف قرار داده‌است به نحو انكارناپذیری تعمق می‌كند؛ توده‌ها در درجۀ اول قرار ندارند، بلكه فرعی هستند و از آنها به عنوان ابزاری برای محاسبه یا به عنوان قطعات یدكی برای این صنعت استفاده می‌شود. مشتری حرف آخر را نمی‌زد، بلكه فقط بازیچه است، هر چند كه صنعت فرهنگ از ما می‌خواهد اینطور فكر نكنیم.
     كالاهایی كه محصول سصنعت فرهنگ هستند به تحقق یافتن ارزش‌هایشان در بازار نیاز دارند. انگیزۀ سود ماهیت اشكال فرهنگی را تعیین می‌كند. از نظر صنعتی تولید فرهنگ فرایند استاندارد شدن است كه طی آن محصولات شكل مشترك تمام كالاها را به خود می‌گیرند. اما این انگیزه همچنین نوعی حس فردیت را تقویت می‌كند و هر كالا ظاهراً برای سلیقه یك فرد خاص تولید می‌شود، اما در پس این شباهت‌ها یك یكسانی و انگیزۀ فراگیر وجود دارد كه انگیزۀ اصلی صنعت فرهنگ، یعنی منافع نیروهای مسلط بر بنگاه‌های «لیبرال» فرهنگ است. ویژگی اختصاصی بودن هر محصول، استاندارد شدن و كنترل هوشیاری از سوی صنعت فرهنگ را مبهم می‌كند. اختصاصی كردن، فرایندی است كه بر فرایند استاندارد شدن سرپوش می‌گذارد. تئودور آدورنو این نكه را در مورد نظام ستاره‌ای هالیوود بیان می‌كند و بر آن است كه «هر قدر روش‌ها و محتوای این نظام از انسانیت دورتر شوند، صنعت فرهنگ با تلاش و موفقیت بیشتری در مورد شخصیت‌های به اصطلاح بزرگ آن تبلیغ می‌كند و مورد قبول واقع می‌شود». آدرنو معتقد است كه فرهنگ توده‌ای . رسانه‌ای سرگرمی به نسبت بی‌ضرر و پاسخ دموكراتیك به نیاز مصرف‌كنندگان نیست. از نظر او این صنعت نیروی بسیار مخربی است و بشریت را به نابودی می‌كشاند. این نظام یكسان‌كننده و خنثی‌كنندۀ فكر است و امكان هرنوع تجدید نظر اصولی را در نظام رو به تباهی امروز دنیا را منتفی می‌سازد. از نظر او «قدرت ایدئولوژی صنعت فرهنگ به قدری است كه یك رنگی و یكسانی را جانشین هوشیاری می‌كند». این تأكید بر یكسانی هیچگونه اشتغال، تعارض و یا دیدگاه بدیلی از نظم اجتماعی موجود را تحمل می‌كنند. این دیدگاه بدیل تلاش می‌كند تا این را به همه بقبولاند كه خارج از این نظم مدرنیستی و به ظاهر مردم‌سالارانه هیچ شق دیگری قابل گزینش نیست و هیچ راه فراری از گردونۀ این زندگی پر از مصیبت فكری وجود ندارد. ما باید با این تمدن و ناخرسندی‌های آن بسازیم و هر روز شاهد زوال روزافزون خوشبختی باشیم. پذیرفتن روش‌های فكری و رفتاری متفاوت، مخالف و بدیل این سیستم مدرنیستی بسته روز به روز غیرممكن‌تر می‌شود، زیرا قدرت صنعت فرهنگی در اذهان مردم رو به افزایش است. صنعت فرهنگ با دروغ‌ها و نه واقعیت‌ها، با نیازها و راه‌حل‌های كاذب و نه نیازها و راه‌حل‌های واقعی سر و كار دارد. این صنعت مسائل را فقط «در ظاهر» حل می‌كند، نه به نحوی كه باید در زندگی واقعی حل شوند. این فرهنگ صورت ظاهر و نه جوهر حل مشكلات و ارضاء نیازهای كاذب را به عنوان جانشینی برای راه‌حل‌های واقعی برای مشكلات واقعی ارائه می‌دهد. در این راستا بر سطوح هوشیاری توده‌ها غلبه می‌كند. توانایی صنعت فرهنگ در «جایگزین كردن» آگاهی توده‌ها با پذیرش خودكار و كم و بیش كامل است. موفقیت این صنعت در ارتقاء ضعف نفس و استثماری است كه اعضای ضعیف جامعۀ معاصر با تمركز قدرت به آن محكوم شده‌اند. از نظر آدرنو «به هیچ وجه تصادفی نیست كه تولیدكنندگان بدبین فیلم‌های امریكایی ظاهراً بر این عقیده هستند كه فیلم‌های آن‌ها باید سطح آگاهی یازده ساله‌ها را مد نظر داشته باشند. به این ترتیب آنها به تبدیل كردن بزرگسالان به كودكان یازده ساله تمایل پیدا می‌كنند». به این ترتیب قدرت «صنعت فرهنگ» در تضمین تسلط و تداوم سرمایه‌داری و قابلیت آن برای شكل‌دهی و خلق پیام‌گیران «ضعیف»، وابسته، منفعل و خدمتگذار نهفته است.

░▒▓ چشم‌انداز پسامدرنیستی به «فرهنگ توده‌ای»
اهمیت و قدرت رسانه‌های جمعی و فرهنگ عامه به معنای آن است كه این اهمیت و قدرت بر تمام اشكال دیگر روابط اجتماعی حاكمند و به آن‌ها شكل می‌دهند. به عبارت دیگر، نشانه‌های فرهنگ عامه و تصاویر موجود در رسانه‌های آن به طور فزاینده‌ای بر حس ما از واقعیت و تعریف ما از خود و دنیای اطرافمان تأثیر می‌گذارد. جامعه‌ای كه از رسانه‌ها اشباع شده‌است باید این حقیقت را بپذیرد و درك كند. برای مثال، شاید رسانه‌های جمعی در گذشته یك آئینه محسوب می‌شدند كه واقعیت اجتماعی را منعكس می‌كردند. اكنون واقعیت تنها از طریق توصیف تصاویر سطحی در این آینه قابل تعریف است. جامعه در رسانه‌های جمعی غرق شده است. دیگر مسأله مخدوش شدن واقعیت مطرح نیست. چون این نكته بر این فرض استوار است كه در خارج از محرك‌های سطحی رسانه‌ها واقعیتی وجود دارد تا مخدوش شود.
     نگرش لیبرال بر این اعتقاد استوار بود كه رسانه‌ها به منزلۀ آینه‌ای هستند كه واقعیت اجتماعی را به نحو  نسبتاً دقیق منعكس می‌كنند. نگرش رادیكال بر این نكته پافشاری دارد كه واقعیت منعكس شده در این آینه مخدوش شده است. در نتیجه نظریۀ دیگری دربارۀ فرهنگ و رسانه‌ها به وجود آمد كه معتقد بود رسانه‌ها تا حدودی در شكل دادن به درك ما از واقعیت اجتماعی و اینكه ما نیز بخشی از این واقعیت هستیم مؤثر هستند.
     در شرایط جدید ایجاد تمایز بین اقتصاد و فرهنگ عامه بسیار مشكل است. قلمرو مصرف (آنچه ما خریداری می‌كنیم و آنچه بر تصمیم ما در خریدن تأثیر می‌گذارد) روز به روز بیشتر تحت تأثیر فرهنگ عامه قرار می‌گیرد. ارتباط بین مصرف و فرهنگ عامه روز به روز تنگاتنگ‌تر می‌شود چون تأثیر فرهنگ عامه بر مصرف روز به روز افزایش می‌یابد. نتیجۀ نخست این است كه در شرایط فعلی مسائل سطحی و سبكی مهم‌تر می‌شوند و در نتیجه نوعی «ایدئولوژی طراح یا ناظم» را به وجود می‌آورند. از نظر هاروی ما روز به روز بیشتر تصایویر و علائم را به خاطر خودشان مصرف می‌كنیم و به فایدۀ آن‌ها یا ارزش‌های عمیق‌تری كه ممكن است در آن‌ها وجود داشته باشد توجه نمی‌كنیم. ما در واقع تصاویر و علائم را به این دلیل مصرف می‌كنیم كه تصویر و علامت هستند. این نكته در فرهنگ عامه كاملاً بارز است چون در این فرهنگ سطح، ظاهر و سبك یعنی ظاهر مسائل و سرگرم‌كننده بودن آنها به بهای از میان رفتن محتوا، جوهر و معنی آن‌ها مورد تأكید قرار می‌گیرند. تصاویر رایانه‌ای از واقعیت عملی برای مردم این امكان را فراهم می‌آورند كه اشكال مختلف واقعیت را تجربه كنند. بنابراین، این همانندسازی‌های سطحی می‌توانند جایگزین همتایان واقعی آنان شوند.
     مسألۀ دیگر مرتبط با این مسائل، انهدام تلقی ما از «خود» به عنوان یك واقعیت مستمر، زنده و «حاضر در جهان» است. ما در این جهان دائماً در حال منقبض و منبسط شدن و یا از میان رفتن هستیم. دسترسی آسان به تمامی فضاها و زمان‌ها كه در اثر شیوع رسانه‌های جمعی به وجود می‌آمده باعث شده است كه عقاید واحد و منسجم قبلی ما دربارۀ فضا و زمان ارزش خود را از دست داده و مخدوش و گمراه‌كننده شوند. جریان‌های سریع سرمایه، پول، اطلاعات و فرهنگ بین‌المللی، وحدت خطی زمان و فواصل تثبیت شده جغرافیایی و فضا را از بین برده است. به دلیل سرعت و دامنۀ ارتباطات وسیع مدرن و سادگی نسبی و سرعت به حركت درآمدن مردم و اطلاعات، زمان و فضا بی‌ثبات‌تر و پیچیده‌تر و گمراه‌كننده‌تر و نامنسجم‌تر شده‌اند. در فرهنگ عامۀ جدید این سردرگمی‌ها و تخریب‌ها بیان می‌شوند. به این علت است كه این فرهنگ نمی‌تواند حس‌های منسجمی از فضا و زمان را منعكس كند.
     به موازات فروپاشی هویت‌های فردی، هویت‌های جمعی نیز در حال انهدام هستند. یك فرایند در افول هویت‌ها به وقوع پیوسته است كه در آن مجموعه‌ای محدود اما مشخص از هویت‌های منسجم كم‌كم از هم فروپاشیده و جای خود را به یك مجموعه متنوع اما بی‌ثبات از هویت‌های رقیب داده‌است. فرسایش هویت‌های جمعی و باثبات گذشته به فروپاشی هویت‌های شخصی نیز منجر شده‌است. نظریه‌پردازان معتقدند كه ما شاهد ناپدید شدن تدریجی چهارچوب‌های شناخته‌شدۀ سنتی و بسیار ارزشمندی (ارزشمند، به ویژه از آن رو كه سال‌های سال، در گذر حوادث عمیق‌تر و پخته‌تر شده‌اند، هر چند كه ممكن است ضعف‌هایی داشته‌باشند كه با یك عقلانیت انتقادی دقیق قابل رفع باشد) بوده‌ایم كه مردم می‌توانستند از آن‌ها برای شناخت خود و جایگاهشان در جامعه استفاده كرده و هویت‌های شخصی و جمعی خود را با آرامش نسبی بپذیرند. این منابع هویتی كه به بهترین وجه در گذشته نقش نهادهای واسط كارایی را ایفا می‌كرده‌اند (خانواده‌های گسترده و حتی هسته‌ای، جوامع محلی، مذهبی و…) ظاهراً در اثر گرایش‌هایی كه در جوامع مدرن سرمایه‌داری به وجود آمده است، مانند تغییرات سریع و دامنه‌داری كه در اجتماعات به وجود آمده است، رو به افول هستند. این وضعیت یك مشكل روز به روز فاجعه‌بارتر را پدید می‌آورد، چون هیچ شكل قابل مقایسه و جدیدی كه بتواند جای منابع هویتی در گذشته را بگیرد ظاهر نشده است. هیچ مؤسسه یا باور جدیدی كه بتواند به مردم حس امنیت و انسجام را نسبت به خودشان، زمانی كه در آن زندگی می‌كنند و جایگاهی كه در اجتماع دارند بدهد، ظهور نكرده است.
     طی قرن بیستم نیازهای اقتصادی سرمایه‌داری از «تولید» به «مصرف» تغییر یافته است. اكنون سیستم دقیق و پركار نظام سرمایه‌درای نه تنها در كشورهای غربی، بلكه در جوامع شهری جوامع در حال توسعه مانند ایران كاملاً توسعه یافته است و تلاش می‌كند تا از تمامی ابزارها برای پیشبرد منافع خود استفاده كند. در اینجا البته منظور از سرمایه‌داری، لزوماً عبارت از یك تشكل سازمان‌یافته از سرمایه‌داران نیست، بلكه بیشتر منظور یك نظام فرهنگی است كه حول ارزش‌های محوری سوداگری و سرمایه‌داری شكل می‌گیرد و اعضای مختلف جماعت سرمایه‌داران قدرتمند را به رویه‌های هنجاری هماهنگ سوق می‌دهد. این سیستم‌ها با وارد شدن سرمایه‌داری به فاز مصرف، بیش از گذشته نیز به «كنترل همه چیز» را برای تضمین منافع خود ثبات لازم دیكته می‌كند و برای این منظور نهادهای جامعۀ مدنی مانند روزنامه‌ها و احزاب كه امروزه تبدیل به شكرت‌های سهامی بزرگی شده‌اند، مورد سوء استفادۀ وسیع قرار گرفته‌اند.
     با استفاده از نهادهای حوزۀ عمومی كه همچنان این توهم را در بسیاری به وجود آورده‌اند كه «نهادهای واسط مستقل» هستند، مردم كم‌كم ناگزیر شدند كه علاوه بر «اخلاق كاری سرمایه‌داری»، «اخلاق اوقات فراغت یا مصرف» را نیز بیاموزند. مصرف‌گرایی با ماهیت خاصی كه دارد باعث رشد فردگرایی خودخواهانه‌ای می‌شود كه فرصت‌های لازم برای رشد هویت‌های قوی و با ثبات را از بین می‌برد.

░▒▓ فرجام كلام
چندگاهی است كه واژۀ «مردم‌سالاری»، جایگزین واژۀ مهم و پرمحتوای «جمهوری» شده‌است، در حالی كه این واژه برگردان صحیحی از واژۀ «دموكراسی» (دموس=مردم، كراسی=سالاری) است. هنگامی این خبط در برگردان واژگان آشكارتر می‌گردد، كه متوجه شویم كه امام خمینی (ره) در فروردین‌ماه 1358، اكیداً با الحاق پسوند «دموكراتیك» به نام جمهوری مخالفت، و لفظ «جمهوری» را مناسب‌تر دانستند. این تأكید بر طرد «دموكراسی» و اصرار بر «جمهوری» از سوی یك فیلسوف ارسطویی (امام خمینی (ره))، نشانگر پایبندی ایشان به انتقادات وارد بر دموكراسی و همچنین تأكید به «جمهوری» به مثابۀ راه حل است.
    
     به عبارت دیگر، از نگاه ارسطو تفاوت دموكراسی با جمهوری در آن است كه جمهوری به مصالح شهروندان همت می‌گمارد؛ اما مصلحت چیست؟ از نظر ارسطو ملاك مصلحت، قانون است؛ منظور ارسطو از قانون،  قانون اخلاقی است كه ناظر به «سعادت» انسانی باشد و نه قانون اخلاقی؛ چیزی شبیه دین. ارسطو انسان را همانند موجودات دیگر دارای كمال ذاتی می‌داند. موجود انسانی موظف است كه برای تحقق این غایت انسانی به «سعادت» دست یابد. اختصاصات انسانی نسبت به سایر موجودات این است كه غایت فطری او بیرون از جامعه ممكن الوصول نیست. تشكیلات دولتی جزء فطرت انسان است، به گونه‌ای كه بدون آن مانند ماهی بدون آب، نمی‌تواند به زندگی ادامه دهد. دولت به بشر فرصت می‌دهد كه به هدف وجودی خود دست یابد؛ هم اورا تربیت می‌كند و هم از گزند خطرات و آسیب‌های داخل و خارج محفوظ می‌دارد. نظم مورد حاجت انسان را به او عطا می‌كند و در برابر از او خدماتی نیز می‌طلبد. دولتكشور ارسطویی، انتظام فطری مجموع غایت‌های فردیست (این غایت‌ها از نظر ارسطو چنانكه گفته‌شد ذاتی است) كه توسط بیشترین تعداد افراد به دست آوردنی است. لذا جمهوری را بهترین نوع حكومت می‌داند، زیرا بهتر از سایر رژیم‌ها می‌تواند حصول به این مقصود را میسر سازد.

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.