برداشت آزاد
• جامعهشناسان کلاسیک، ارزشها را به شیوهای کاملاً متفاوت میفهمند. کارل مارکس، ماکس وبر و امیل دورکیم به افراد، نه به عنوان مصرفکنندگان کالاهای تولیدی یا نهادهای بازار، بلکه به عنوان سوژههایی مینگرند که با تکیه بر نوعی اخلاق اقتصادی مادی و منفعت فردی، رقابت و انباشت ثروت مادی را میپذیرند.
• آنها در این نقادی، نفیاً یا اثباتاً، بر تأملات اخلاقی کانت در نقد عقل عملی، تکیه دارند. جامعهشناسان کلاسیک، کانت را از دریچهی هگل، فیخته، شوپنهاور، نیچه، یا شلایرماخر، به عنوان تکیهگاهی برگزیدند که در پرتو آن، امکان نقد فردگرایی لیبرال، بازار رقابتی، سازمان تولید صنعتی سرمایهداری، و عقلانیت و علم روشنگری را به دست میآورند.
• انسانها موجوداتی اخلاقی و واجد هدف آزادی، برابری، و عدالت اجتماعیاند.
• این ایدهها با نقد هگل به کانت در باب خودآیینی اخلاقی، «به رسمیتشناسی» (Recognition)، و با ابرام بر عمق تاریخی و اجتماعی آگاهی و خویشتن تقویت شد و به مارکس و سنت غنی مارکسیستی منتهی گردید.
• جامعهای که توسط از میان رفتن شخصیت، روح آفریننده، و خودآگاهی تعریف شود، جامعهای است که با خصایصی مانند آگاهی الینه و بیگانه و کاذب، قفس آهنین یا سازمان اجتماعی غیرنرمال و تقسیم کار بی نظم مشخص میشود.
• مدرنیت، عقل بشری را به یک علم تکنیکی و مکانیکی تبدیل میکند.
• علم مدرن، صورتهای خاصی از «عینیت» را پدید میآورد که زمان بیواسطهی حال را اولویت میبخشد. فلسفه طبیعی نیوتنی علل غایی را تعلیق میکند. سر انسان را پایین میاندازد، به نحوی که فقط جلوی پایش را میبیند. بدینسان، حیات درازگوشی انسان آغاز میشود.
• علم مدرن، پتانسیل فردی و توانمندی بشری را تا آن اندازه کاهش میدهد که در زندان محدودیتهای سیستم اجتماعی حال و اکنون محدود شوند.
• علم مدرن، یک لحظهی فارغ از رویاپردازی را ایجاد میکند، که در خلصۀ آن، شقوق ممکن عدالت اجتماعی و توش و توان ابرمرد دود میشود و به هوا میرود.
• در این فضا، صورتهای اجتماعی رقیب دنیای مدرن، به عنوان تمایلات فردی ناخواسته، پیشفرضهای فرهنگی یا پیشداوریهای اخلاقی غیرعلمی از دستور کار خارج میشوند.
• پوزیتیویسم، صورتی از آگاهی کاذب و قسمی فلسفه اجتماعی (نه فقط فلسفه علوم اجتماعی) است؛ تعبیری معرفتشناختی از الینه شدن، عقلانیسازی و آنومی در جامعه صنعتی مدرن به دست میدهد. عینیت علم مدرن، جهانی را مفروض میگیرد که انسانها در آن، به صورت افرادی عینی تصور میشوند. این وسط، آنچه حذف میشود اراده و توش و توان انسانی است. صرفاً پس از این بیخاصیتسازی رادیکال انسان است که میتوان تبیینهای علّی و تحلیلهای کارکردی را برای مطالعهی رفتار انسانی در یک سیستم اجتماعی عینی و مکانیکی به کار گرفت.
• از این منظر، اختلاف نظرها بر سر تلقیهای سیاسی، اقتصادی و ارزشهای اجتماعی، به ناسازگاریهای روششناختی تعبیر میشوند و بحث در مورد آنها تعلیق میگردد. و با تعلیق بحث در باب این اختلافنظرها، زور، جای اقناع را میگیرد.
• پوزیتیویسم، با تعریفکردن عینیت و حقیقت در چارچوب واقعیتهای تجربی یا روشهای تحقیقپذیر، و با جدا کردن ذهنیت از عینیت، و با زندانی کردن ارزشها در حصار علم عینی، معرفت را از پرداختن به مسائل «واقعاً انسانی» ناتوان میسازد.
• پوزیتیویسم، نه فقط صرفاً تعریف علم و عینیت، بلکه ابژههای تجربهشدنی و معیارهای حقیقت خودش را نیز محدود میکند. پوزیتیویسم، واقعیتهای پیش ساختهی خود را در جایی بیرون از الگوهای خودش میسازد. این ساحت از عقل، به ساحت جلوههایی قابل رویت از جهان از پیش معلوم تنزل یافته است.
• پوزیتیویسم، گویای حد اعلای تناقض درونی معرفتشناسی مدرن است. پوزیتیویسم واقعیتی را خلق میکند که از طریق روش خود قابل ارزیابی نیست، و بدین نحو، بویژه خصلتی خودویرانگر دارد. هم به لحاظ معرفتشناختی، پایه خود را ویران میکند، و هم نیروی اخلاقی لازم برای التزام به حقیقت را نابود میکند. همه چیز را برای قناعت به ایستتیک فراهم میکند.