دکتر حامد حاجیحیدری؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
░▒▓ قضیه
▬ در سه یادداشت قبل، که به طرح چهارچوب پیشنهادی برای دکترین انتخاباتی اصولگرایان اختصاص داشت، ضمن بیان چهارچوب کلی، و بعد، بخش اقتصادی این دکترین، تأکید کردیم که این بینش سیاسی، دو رکن دیگر نیز دارد. در واقع، یک برنامه جامع اصولگرایانه برای انتخابات آتی، شامل در درجه اول یک طرح «اقتصادی»، سپس، «اجتماعی»، و نهایتاً «سیاسی» است. خط «اقتصادی» این بسته، در یادداشت قبل بررسی شد. اکنون، درآمدی خواهیم داشت به خط «اجتماعی» این بسته، که در یک کلام، به دنبال یک «اجتماع زنده» و فعال، و نه منفعل و سرخورده و بیامید است.
▬ فکر اصلی در پس خط «اجتماعی» دکترین انتخاباتی اصولگرایان، دایر بر تشخیص بحران عمیق مشارکت و کمبود امید است. هر چند که پیش از این، در آستانه سال ۱۳۷۶ و ۱۳۸۴، واگرایی دولت-ملت، وجه بحرانی و دگرگون یافت، ولی هیچ گاه در تاریخ پس از انقلاب، تضاد دولت-ملت، تا این حد عمیق نبوده است. سال ۱۳۷۶ و ۱۳۸۴، صحنه رویگردانی گسترده مردم از سیاستمدارانی بود که هشت یا در کسوتی دیگر در شانزده سال بر قوه مجریه حاکم بودند، ولی این دولت که استمرار آن شانزده سال است، نیامده، با عدم اقبال مردم مواجه است. از همان ابتدا، این دولت، صراحتاً همچون یک دولت تازه به قدرت رسیده محبوب نبود، و کسر محبوبیت دولت را میشد از همان ماههای نخست، با جدی گرفتن علائم متعددی فهمید؛ علائمی که خود را در واکنش سرد مردم به مقدمات توافق هستهای در ژنو، سپستر، در استقبالهای سرد مردم از رئیس جمهور در جریان سفرهای استانی، بعدتر، در عدم انصراف گسترده مردم از یارانهها به رغم تمنای دولت و توصیه سایر نخبگان، استمرار برخورد سرد مردم استانهای مختلف با دولتیها تا کنون، و، حتی، در سفر به مازندران که بیشترین رأی را به دکتر حسن روحانی داده بودند، از همه مهمتر، در استقبال سرد مردم از توافق نهایی هستهای، که خود را در بورس (بهابازار) و کوچه و خیابان و بازار به طرز منفی نشان داد متبلور گشت.
▬ خب؛ قدری از این بحران مشارکت، بیگمان به رفتار نامناسب این دولت با مردم، که بویژه پس از منش مردمی دکتر محمود احمدی نژاد، گل درشتتر به نظر میرسد، بر میگردد. قدر دیگری، به شرایط دشوار حاکم بر اقتصاد کشور، و البته قدر مهمی هم به ضعف مفرط و عمیق در «زندگی واقعاً زنده» شهری منوط است، که خود را به صورت «کمبود امید» نشان میدهد. البته دولت «تدبیر و امید» هیچ کار ویژه و برازندهای برای بهبود این آسیبها صورت نمیدهد.
▬ باور دارم که مطالبه «امید» یکی از پیامهای مهم انتخابات نود و دو بود که به سرنوشت پیام انتخابات دوم خرداد هفتاد و شش دچار شد، و توسط روشنفکران ارگانیک گروههای سیاسی تصاحب کننده میراث رأی مردم، مورد سوء تعبیر و تفسیر قرار گرفت و محو شد. بنا به قراین متعدد، مردم در دولت فعلی به دنبال تدبیر + امید بودند، ولی نه به تدبیر، و از آن مهمتر، نه به امید، به هیچ یک چندان دست نیافتند. این دولت از همان ابتدا برای مخدوش سازی عملکرد دولت پیشین، عملاً ناامیدی را در میان مردم دامن زد و وضع کشور را خراب و بدخیم نشان داد. در حالی که کشور وضعیتی بهبودیافته در مقایسه با دهههای پیشین داشت، دولت، در نخستین سفر خود به نیویورک و در ملاقات با اصحاب رسانه امریکایی، بدترین موقعیت را برگزید تا بگوید: «دولت را با خزانه خالی تحویل گرفته است». مردم، ناباورانه، توأمان با سوء تدبیر و سوء امید دولت «تدبیر و امید» مواجه شدند. اولاً حرکتهای جاهطلبانهای مانند تخصیص سبد کالا علاوه بر پرداخت هنگفت یارانهها، در ماههای بعد نشان داد که خزانه دولت، آن قدرها که دولت در مقابل خصم امریکایی وانمود میکرد، خالی نبود. وانگهی، گیرم که خزانه خالی، چرا باید این مطلب را دولت برای اولین بار در میان اصحاب رسانه امریکایی بیان کند؛ آن هم در شرایطی که ما با آنها مشغول چانهزنی هستهای بودیم. این روحیۀ «عصر عقلا»، از همان آغاز امیدسوزی و تدبیرسوزی کرد و مدام به اشکال مختلف خود را در رفتارهای گوناگون دولت نشان داد. مورد آخر این دست سیاستها که به سرخوردگی ملی تبدیل شد، خضوع عاجزانه دولت در مقابل فرانسویهایی بود که علاوه بر مواضع خصمانه مستمر علیه کشور ما، در قبال مصیبت سنگینتر منا به ما تسلیتی نگفتند، ولی ما به نحوی که برخی فرانسویها را نیز متعجب کرد، در تعزیتگویی مبالغه و پیش دستی حیرت انگیزی از خود نشان دادیم. اینها همگی، هم بیتدبیری است و هم حقارتزا و امیدسوز است.
▬ لااقل در شرایطی که دولت «تدبیر و امید»، در دو سال پایان حکمرانی خود، اینچنین، بدون تدبیر و امیدسوز عمل میکند، خط اجتماعی دکترین اصولگرایان، باید مستقل از دولت، به دنبال بسیج «هیأتهای اجتماعی» برای احیای امید باشد. رسالت «هیأتهای اجتماعی» که جایگزینهای بومی نهادهای مدنی غربی و غریب هستند، پیش بردن یک انقلاب فرهنگی است که بر ده پایه استوار است؛ (۱) برش و رهایی از ابهام گذشته، (۲) شعف کشف و خلق آیندهای باز و گشوده، (۳) ارتقاء مسؤولیتپذیری و احساس تعهد، (۴) همکاری منظم با دیگران بر مبنای «مؤدب بودن»، (۵) افزایش هم دردی و ترحم بین شهروندان، (۶) ترویج تشویق اجتماعی، (۷) ارتقاء ایدههای نو در مقیاس اجتماعی، (۸) انقلاب و تولد اجتماعی مستمر، (۹) گسترش اعتماد، (۱۰) تأمین اتحاد و مشارکت اجتماعی، و نهایتاً، ایجاد مقدمه برای شکل گیری «سیاست زنده».
▬ این، خلاصه مطلب بود، و اکنون، تفصیل برهان:
░▒▓ برهان
░▒▓ تز ۱.
▬ معمولاً، فکر میکنیم که برای دستیابی به زندگی امیدوار و پر از دید مثبت، نیازمند خواندن کتابهای عجیب و غریب و آموختن شگردهای الهام بخش و پیچیده هستیم. به همین ترتیب، ما، گمان میکنیم که برای شاد بودن به لطیفههایی احتیاج داریم که از کلمات بسیار پیچیده ساخته شدهاند. ولی، واقعاً این همه مقدمات برای فعال و شاد بودن نیاز نیست. نکته آن است که آهنگ زندگی شهروندان امروز درست نیست و آن قدر درست نیست که خود ساکنان شهرها به نادرستی آن اذعان دارند.
▬ به رغم تمام تدارکات و مقدورات، این شهروندان، به آن چه لازم دارند، به یک «زندگی واقعاً زنده»، دست نمییابند. آنها به سطح لازم از دید مثبت و شاد نمیرسند. این در حالی است که به قول آلفونسو لینگیز (Alphonso Lingis)، کودکان بدون این همه مقدمات و تدارکات، سرزنده و خندان و امیدوارند. آنها مشحون از حس ارتباط عمیق با زندگی هستند. ملهم از لینگیز، میتوان گفت که امید، تا آن جا که به الگوی روان شناختی کودکان شاد و مثبت مربوط میشود، حاصل زیست زنده و فعال آنها در زمان حال است. حاصل برش و رهایی از گذشته که باعث میشود که آنها در آغوش نشاط در یک زندگی فی الحال غرق شوند. علاوه بر این، در کودکان بینشی هست که بر اساس آن، رو به یک آینده باز با امیدهای فراخ رهسپارند. برای آنها یک قسم برش از گذشته و شعف کشف و خلق آیندهای باز و گشوده هست. به زعم آلفونسو لینگیز، این دو نکته در منش کودکان، درسهای مهمی برای ما در زمینه «فلسفه امید» دارد.
░▒▓ تز ۲.
▬ در همین رابطه، تعیین نسبت با یک زمان ناپیوسته و انقلابی، که به آیندهای گشوده برای دگرگونی نظر دارد، با مسؤولیتپذیری نیز در ارتباط است. انسان مسؤول همچون کودکی که باور دارد، آینده خود را، خویش میسازد، ذهن پر و آکندهای دارد که در آن دیدگاه منفی نمیگنجد. مسؤولیتپذیری، ذهن را پر میکند. مسؤولیتپذیری، اکیداً شامل دغدغهمندی عاشقانه برای کمال است، و این عشق و حساسیت به زندگی و فرجام و تقدیر و مسؤولیت، ذهن را به نحو مثبتی پر میکند.
▬ مسؤولیتپذیری و احساس تعهد توأم با دید مثبت برای ساختن آینده، مستلزم و دوشادوش تعیین نسبت منظم با دیگرانی است که ساخت آینده بدون مساهمت با آنها دشوار میسر گردد. این مسؤولیتپذیری در کنار «تعیین نسبت منظم با دیگران»، همان «مؤدب بودن» (Politeness) است. این، یک ایده نیرومند از مسؤولیت اخلاقی اجتماعی است. در جهت عکس، این را هم میتوان نتیجه گرفت که کمرنگ شدن ادب در هر اجتماع و در هر سطح و مقیاسی، یک پیش نشانه خطرناک از خلأ مسؤولیتپذیری، اتحاد و مشارکت اجتماعی است.
░▒▓ تز ۳.
▬ امید، یک دوست رو به موت دارد، و آن «اعتماد» است. فقدان مسؤولیتپذیری و احساس تعهد توأم با دید مثبت برای ساختن آینده، و به تبع، «تعیین نسبت منظم با دیگران» و «ادب»، موجب کاهش و تقلیل همدردی و ترحم بین شهروندان، همان غرق شدگان در شهر، میشود، که این نیز به نوبه خود، وضع اعتماد و امید را کژخیمتر میکند. اشکال شهروندان امروز، این است که میخواهند با ادواتی مانند طنز و هجو و نقد و جسارت و تکروی، به تنهایی شاد باشند و به اصطلاح «حس خوبی داشته باشند». آنها عملاً میخواهند با خراب کردن دیگران، خود را آباد کنند، غافل از این که انسانی که مانند زنبور عسل، مدنی بالطبع است، با خرابی دیگران، خود نیز ناگزیر به خرابی میگراید. تقلای خودخواهانه شهروندان کم امید و کم مسؤولیت و کم آداب، نتیجه چندانی برای ایجاد دید مثبت و شادی ندارد. پایبست های این حسهای مثبت برای غرق شدگان در شهر، ویران شده است.
▬ در میان کسانی که هنوز در شهر و روابط شهری غرق نشدهاند، گاه، بدون خنده و مزاح، شادی و امید حاصل میشود، چرا که هنوز حس عمیقی از هم دردی و ترحم در میان آنان وجود دارد، حتی به نام عزاداری و غم. طرفه آن که عزاداریهای پر شور آنها نشان میدهد که حسی از هم دردی و ترحم در میان آنها زنده مانده است، و همچنان راهی برای تصدیق تمام لذات و عواطف دیگران برای آنان باز است. آنها خودشان میگویند که در عزاداری امام حسین علیه السلام شادی و نشاط مییابند، ولی در عمق ماجرا، آنها در عزاداری، به رغم برهوت هم حسی و هم دردی و اعتماد در شهرهای بزرگ، راهی برای ادامه هم دردی و اعتماد و عشق یافتهاند، و در میان این ایدههای هم دردی و اعتماد و عشق، عنصری از امید و مسؤولیت و اخلاق و آداب و همکاری با سایرین وجود دارد. برای روشن کردن این تحلیل فلسفی از آن حس غریب شادی که عزاداران در عمق غمگساری خویش حس میکنند، میتوان به این مثال اشاره کرد: وقتی تنها و بدون هم کلام و هم سفر رانندگی میکنید، مسافتی کوتاه توأم است با التهاب واقعی و خستگی و ملال، ولی وقتی چندین برابر آن مسافت را در جادهای طولانی همراه با همسفران طاق و همکلام، به گفتگو در مورد امور حتی غم انگیز میپردازید، گذر زمان و مسافت را حس نمیکنید. در واقع، آن چه ما را فعال و مثبت نگه میدارد، حس عمیق و خوشایندی از هم دردی، اعتماد، ادب، مسؤولیت، اخلاق و امید است.
░▒▓ تز ۴.
▬ میان همدردی و «تشویق اجتماعی» رابطهای هست. در جامعه غرقه در شهر، از آن جا که حس همدردی و نهایتاً اعتماد از دست میروند، اقدامات مثبت، تشویق و مراعات و احترام دریافت نمیکنند؛ تقویت نمیشوند. پس، ایدههای نو، اغلب شکل اجتماعی پیدا نمیکنند. بدون ایدههای نو در مقیاس اجتماعی، امید پدید نمیآید، چرا که میان انتظارات ساده و امید تفاوت وجود دارد. ملهم از شادی عمیق کودکانهای که منبع تفسیر درخشان آلفونسو لینگیز از امید است، باید اذعان کرد که امید از یک زندگی زنده، گسیخته از گذشته و رو به آینده مسؤولانه و خلاق و اخلاقی بر میآید. به همین دلیل است که یک جامعه پر امید، نیازمند ایدههای نویی است که شکل اجتماعی پیدا کند. «شادی» نیازمند نوسنجیدن مستمر زندگی و جهان و انقلاب مداوم است. امید، محصول یک نوع تولد اجتماعی مستمر است.
░▒▓ تز آخر: به سوی سیاست زنده
▬ در فقدان همدردی و تشویق اجتماعی، وقتی ایدههای نو مورد انتقادات فارغ از همدلی (از جنس «به جهنم») قرار میگیرند، یا از باب مطایبه ریشخند میشوند، مسیری به آینده باز نمیشود. شجاعت و امید و سیاست زنده به هم چسبیدهاند، و وقتی ایدههای نو بدین ترتیب سرکوب میشوند، شکل گیری سیاست زنده نه ناممکن، بلکه بسیار دشوار میشود. وقتی یک جامعه عمیقاً در شهر و منش شهری فرو رود، حرکت طبیعی به سمت آینده کند و متوقف میشود، و ناامیدی بلاوجه، به رغم همه امکانات و مقدورات، گریبان جامعه را میگیرد. در این اجتماع، مردم و نخبگان، جملگی، درگیر مشارکت اجتماعی نمیشوند، با این ایده که سری که درد نمیکند دستمال نمیبندند. در این اجتماع، از کارهای مثبت قدردانی نمیشود، و در عوض، کارهای منفی بیش از حد تنبیه میشوند. این جامعه، نمیتواند سرعت روند مثبت رو به پیش را حفظ کند و رفته رفته آماده پس رفت میشود. در این جامعه، زبان مؤدب، که شامل ارتباط و همکاری طبیعی ما با اجتماع است، زوال مییابد، و «آداب مهمل» جای آن را میگیرد. زبانی رایج میشود که هدف آن، تدوین حقیقت نیست، بلکه نحوی بیمعنابافی برای گذران روزگار جای آن را میگیرد. تعارفات بیمحتوا، یا هزلها و غرض ورزیهای بیادب، سکه رایج روزگار را میگردند. نیتها به سنگ تهمت رانده میشوند و مشارکت سازندهای برای گشودن آینده به روی جامعه شکل نمیگیرد. این جامعه، رفته رفته دیگر قهرمانی نخواهد داشت. بلندقدران بر ذیل مینشینند، و سفلگان بر صدر.
▬ در مقابل، گسترش آن چه ملهم از اکسل هونت، میتوان به آن «سیاست قدرشناسی» اطلاق کرد، منجر به شکل گیری «سیاست زنده» میشود که رکن سوم و پایانی پارادایم انتخاباتی اصولگرایان خواهد بود. آن را در مطلب بعدی و آخرین قسمت از این سری یادداشتها شرح خواهم داد. ان شاء الله (توأم با اقتباسهایی آزاد از گفتگوی مری زورنازی با آلفونسو لینگیز، در کتاب گران قدر «امید؛ فلسفههایی نوین برای تغییر»، محصول انتشارات پلوتو استرالیا).
مأخذ:رسالت
هو العلیم