دکتر حامد حاجیحیدری؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
░▒▓ قضیه
● یک قربانی دیگر «اسیدپاشی عاشقانه»...
● ساعت چهارده و سی دقیقه دوشنبه، نوزدهم آبان نود و سه، برادر ۳۵ ساله خانم «آمنه بهرامی نوا»، خود را از طبقه بیستم یکی از برجهای شهر تهران به پایین پرتاب کرد و فوت شد. خانم آمنه بهرامی نوا، قربانی اسیدپاشی هولناک عاشق مردود خود، در سال ۱۳۸۳ بوده است، که پس از تهاجم کوبنده رسانههای خارجی و امتدادهای داخلی آنان، از قصاص چشم صرف نظر کرد؛ هر چند که امروز، با گسترش این پدیده، از این عزل نظر، پشیمان است.
● اکنون، در حالی که سالانه قریب صد مورد اسیدپاشی عاشقانه در کشور رخ میدهد (غیر از اسیدپاشی به اتومبیل و اموال و...)، مطبوعات و روشنفکران ما، این موضوع را به عنوان یک سوژه سیاسی، از هر نوع ریشه یابی عمیق به دور داشتهاند. آن ها، روزی از قصاص اسیدپاش تبری میجویند و هم صدا با دولتهای خارجی فریاد حقوق بشر مدافع اسیدپاش سر میدهند، و روز دیگر، اشد مجازات برای اسیدپاش را میخواهند، و این تلون و رنگ به رنگی، نشان از فقدان درک عمیق راجع به موضوع دارد. حتی کار به جایی میرسد که روشنفکر غرب زده، از موضوع اسیدپاشی حربهای علیه امر به معروف و نهی از منکری میسازد که تنها امید ما برای خروج از این وضع است. اگر کسی مانند شهید علی خلیلی نباشد که در موقعی که «م. حدادی» قصد اسیدپاشی به روی خانم «بهرامی نوا» را دارد، احساس مسؤولیت اجتماعی کند و از باب نهی از منکر، حتی به قیمت جان خود، به دفاع از خانم «بهرامی نوا» برخیزد، بی تفاوتهای میدان کاج، تنها از این صحنه با موبایل خود فیلم بر میدارند، تا صفحه اینستاگرام خود را پر فروغ سازند!
● در این وانفسا، پرسشهای اصولی مطرح نمیشوند، و وجه المصالحه زد و بندهای سیاسی قرار میگیرند؛ این پرسش که چرا در دل برخی از مردمان، تا این اندازه قساوت ریشه دوانده است؟ چگونه اسیدپاشی و زجر آفرینی، تا این اندازه برای عشاق مردود، سهل و ساده شده است؟ چرا «موفقیت» تا این اندازه بر «انسانیت» رجحان یافته است؟ چرا عاشق دل خستهای که در تسخیر معشوق توفیقی نمییابد، موفقیت خویش را در نابود کردن معشوق میجوید؟ شاید جامعه و تاریخ، با انتشار ایده موفقیت دنیوی به هر قیمت، در وقوع این نحو جرایم، بخشی از تقصیر را به گردن دارد، و باید از مسیری که تا این اندازه خسارت بار است بازگردد؟
● سخن شنیع اسیدپاش عاشق این است که دیگی که برای من نجوشد، میخواهم سر کلب در آن بجوشد. موضوع اسیدپاشی عاشقانه، در عمق، یک موضوع معرفتی ناشی از مدرن شدن است. نحوی جایگزینی اراده مسلط شدن به جای محبت ورزیدن.
░▒▓ ریشه یابی قضیه
● تیموتی مک درموت (Timothy McDermott) بر آن است که در معرفت شناسی مدرن، رابطهای نزدیک، بین دانش و قدرت وجود دارد؛ چرا که شناخت جهان، نه در پی فضیلت، بلکه برای کنترل و تسلط بر اشیاء جهان است. این دانش، دانش شیء جوست. و از این قرار، همه چیز را همچون شیء میبیند که باید بر آن مسلط شد، تشریح نمود، و نهایتاً استثمار کرد.
● دانش مدرن به قدرت اختصاص یافت، و علاقه و عشق، به دین و اخلاق و فرهنگ عامه احاله شد؛ و بدین ترتیب، رفته رفته مبادله تاریخی بین دانش از یک سوی، دین و اخلاق و فرهنگ عامه قطع گردید. این تقسیم موجب شده است تا گفتگوی دانش و دین و اخلاق و فرهنگ متوقف شود. ملهم از برداشت مک درموت، میتوان این طور نژندیهایی از آن جنس که ما امروز در پدیده اسید پاشی میبینیم را توضیح داد که نحو نگاه مدرن ما دین و فرهنگ را به حاشیه رانده، و پول و قدرت را اولویت بخشیده است.
● از نظر تیموتی مک درموت «قلب آرام ناشی از تهذیب نفس»، محل انتشار سکون و تسکین و سکینه است. آن چه امروز کمیاب شده است، «قلب آرام ناشی از تهذیب نفس» است، و راه رسیدن به این قلب که نه تنها خود آرام است، بلکه آرامش را به اطراف و اطرافیان منتشر میکند، «عبادت»، به عنوان وقوف و تمرکز متفکرانه قلب در تلاش برای تفسیر جهان به عنوان جلوه باری تعالی است. تار و پود جهان از عشق، آفریده شده است، و ذهنی که عشق را درک کند، بدون خواست تسلط، بر عالم مسلط میشود و زندگی میسر و شیرینی هم خواهد داشت. از این دیدگاه، جوهر و گوهر ما در درجه اول، در پی خیر و نیکی هستیم، نه دنبال مسلط شدن. انگیزه زیربنایی هستی ما، علیالاصول، عشق است، نه اراده قدرت. نشان به آن نشان که عشق در جهان کارسازتر است تا قدرت.
░▒▓ یک سطح کاوش وسیع تر...
● بخشی از مشکل هم بر میگردد به این که گاه، تحصیل کردگان مدرن، در ردیف فیلسوف مدرنی همچون امانوئل کانت، «خدا» را بدون «عبادت» و «شریعت» باور دارند؛ در حالی که برای رسیدن به ایمان، و «قلب آرام»، عبادت و دعوت مستمر خداوند به جزئیات زندگی ضروری است. اِلِن فاکس (Ellen Fox) بر آن است که «عبادت» و «شریعت» تنها راه برای پیدا کردن کورمال کورمال آرامش است؛ انسانهایی که به هر بهانهای «عبادت» را ترک میکنند، «آرامش» را از دست میدهند، و نه تنها «آرامش» خود را از کف میدهند، بلکه برای دیگران نیز آرامش و سلم و سلامتی نخواهند داشت. ما باید از طریق «عبادت» و «تهذیب»، قلب خود را با خدا تنظیم کنیم، و برای این منظور، «صبر» لازم است. عبادت از مسیرهای اصولاً شناخته و فروعاً ناشناخته، ما را به تهذیب و آرامش موفق میدارد.
● سارا کواکلی (Sarah Coakley)، ملهم از مفهوم «کنوزیس» مسیحی [kenōsis]، بر اهمیت «تخلیه و انکار نفس» برای ایمان به خدا و حس استحکام درونی تأکید میورزد. «عبادت»، با حاکم نمودن اراده الهی بر زندگی، نفس سرکش که علت اصلی زندگی ناآرام ماست را مهار میکند، و زمام آن را به دست خدا میسپارد.
● روش ادیان ابراهیمی، برای رساندن انسان ها به آرامش، در اصل، مهار نفس سرکش و به قول سارا کواکلی نفس «قلدر» است که رأس کل خطایاست. با انکار نفس، انسان بی قدرت نمیشود، بلکه متکی به قدرتی میگردد که مایهای عمیقاً اخلاقی دارد. انسان مؤمن، از دیدگاه مردمان مدرن بسیار مطمئن و متکی به نفس، و در عین حال، بسیار خویشتندار و خوددار به نظر میرسد. درک جمع این دو ویژگی «دیونیزوسی» و «آپولونی» برای انسان سکولار دشوار است؛ ولی خود انسان مؤمن، خوب میداند که او متکی به نفس نیست، بلکه متکی به حق است. بنا بر این، وقتی در راه حق حرکت میکند، بسیار نیرومند و مستحکم و مصمم به نظر میرسد، و وقتی به مرزهای حق میرسد، حد نگه میدارد، و بسیار با طمأنینه به نظر میرسد. پس، «انکار نفس» مؤمن، با انسان سکولار «فاقد اعتماد به نفس» متفاوت است. انسان مؤمن به طرز اسرارآمیزی مستحکم و قاطع و در عین حال، محتاط است؛ این، مضمون مفهوم «کنوزیس» در تقریر سارا کواکلی است.
● در واقع، مفهوم مهم «تهذیب نفس» در فمینیسم دینی، که با «عبادت» به دست میآید، قدرت الهی را در مقابل قدرت انسانی قرار میدهد، و راه برقراری موازنه انسانی بین زنان و مردان، و جلوگیری از قربانی شدن زنان را رفض و انکار «قدرت بشری» و جایگزین ساختن «قدرت الهی» میشمرد. «عبادت»، بازتاب عشق به خدا، و حاوی تأمل منطقی ما در این جهان و جایگاه ما در آن است.
● آن چه موقعیت زنان را در مقابل مردان تجاوزگر و اسیدپاش تقویت میکند، اتکاء آن ها به قدرت خدا که فراتر از مردسالاری است، و اقدام فعال آنان علیه همه مظاهر «قدرت بشری» است که در مقابل «قدرت الهی» قد علم میکنند. ریشه اساسی ستمهایی که میشود، چه مردانی که به زن ها ستم میکنند و چه زنانی که بر زنان دیگر ستم میورزند، در این است که حب نفس، جای تزکیه نفس را در دنیای مدرن گرفته است. خدا سالاری، هر نوع سالاری دیگر و از جمله مردسالاری را، یا هوس سالاری یا پول سالاری را، به چالش میطلبد؛ اگر ریشه این سالاری ها در جامعه با ترویج عبادت حق خشکانده شود، زنان هم میتوانند از آزادی و و عدالت خدا داده بهرهمند شوند، در زندگی اجتماعی حاضر شوند، و این چنین، هدف تعدی قرار نگیرند.
░▒▓ و باز یک سطح کاوش وسیع تر...
● سوزان پارسنز (Susan Parsons) و مری مککلینتاک فوکرسن (Mary McClintock Fulkerson) درباره هوس سالاری مدرن، و نسبت کمتر تحلیل شده بین هوس و قدرت و دانش مدرن تحقیقی صورت دادهاند. علم مدرن، به اراده قدرت انسان برای کنترل، و دستکاری جهان طبیعی به هدف کامکاری نفس، پر و بال میدهد. علم مدرن، برای دستیابی به فضیلت یا سعادت آموخته نمیشود، بلکه برای کنترل و کامکاری تولید و آموخته میشود.
● نکته بدیع مورد توجه پارسنز و فوکرسن، این است که دانش پیشامدرن، به دنبال کسب «سعادت» بود، که تنها بخشی از آن به سعی متعلم بستگی داشت، و بخش مهم دیگر، به تفضل ربوبی منوط بود. از این قرار، علم آموزی، مستلزم نحوی زیست معنوی و روحانی هم بود. بلافاصله نکته بدیع دوم مد نظر پارسنز و فوکرسن این است که دریافت دانش پیشامدرن، اغلب روندی طولانی و توأم با ثبات قدم و صادقانه بود. علم و فضیلت علم، تنها به کسانی از سوی خداوند اعطا میشد که در طولانی مدت و با صبر و صادقانه، زیست معنوی و روحانی و استحقاق خود برای کسب سعادت را احراز میکردند.
● امروز، نیک بنگرید که چرا این نحو روان نژندی ها در میان طلاب علوم دینی یا بچههای مسجد و هیأت کمتر اتفاق میافتد؟ مگر آن ها جواب رد از طرف ازدواج خود دریافت نمیکنند؟ چرا کمتر میشنویم که در بین آنان اسیدپاشی عاصی بر آید؟
● ماحصل پاسخ پارسنز و فوکرسن این است که، نظام آموزشی مدرن، افراد را درون ریلهایی میاندازد که در آن، همه چیز را برای کنترل و کامکاری میخواهند، نه سعادت. افرادی که در این نظام آموزشی، پرورش مییابند، موفقیت را حتی اگر مغایر سعادت باشد هم میخواهند، و برای سعادت و زیست معنوی و روحانی ارزش اندکی قایل اند، یا اساساً ارزشی قایل نیستند. نهایتاً این که این افراد، کامکاری و تسلط را هم فوراً، و بدون طی مراحل میخواهند. مجموع این همه خصال منفی، اسیدپاشهای مدرن را پدید میآورد.
░▒▓ و باز یک سطح کاوش وسیع تر...
● در همین راستا، پاملا سو اندرسن (Pamela Sue Anderson) معتقد است که اساساً رابطه بین خدا و انسان که در «عبادت» تبلور مییابد، با مدلهای سلطه و قدرت و سرکوب، سازگار نیست؛ و اگر در یک جامعه، سلطه و قدرت و سرکوب فراگیر شد، میتوان ریشههای آن را در زوال رابطه «عبادت» و رابطه زیست جهانی و صمیمی انسان ها با خدا جست.
● این که این روزها تمایل به یک «عشق منطقی» رنگ «حسرت» به خود گرفته است، به این بر میگردد که انسان ها «عبادت» را کنار گذاشتهاند، و تنها به فکر سلطه بر طبیعت و کسب قدرت و اعمال سرکوب و حصول «موفقیت» هستند. این حسرت عشق در جامعه، بیش از مردان، زنان را آزار میدهد؛ شاید از آن رو که آن ها قربانیان تاریخی سلطه و قدرت و سرکوب هستند. نکته مهم این است که زنان، قربانیان اصلی رخت بر بستن معنویت از جامعه هستند، و روند تاریخی به این شکل بوده است که نیاز زنان به یک محیط معنوی بیش از مردان است. از نظر پاملا اندرسن، زنان بیش از مردان باید به «عبادت» و «ترویج عبادت» اصرار بورزند.
● بحث جالب دیگر پاملا اندرسن در رابطه با «زبان عبادت» است. از نظر او، «زبان عبادت»، متضمن نحوی از عقلانیت است که با عقلانیت علم مدرن بسیار متفاوت است. «زبان عبادت»، هم شامل رضایت معنوی است و هم مستلزم گزارههای اعتقادی. «زبان عبادت»، در عین آن که کم یا بیش، شامل دلایل فلسفی هم هست، اما در ارکان خود، به نحوی، مستلزم بیداری عشق به خدا یا یک دیگری متعالی هم هست. «عبادت»، نحوی «فلسفه عشق» است. در «زبان عبادت»، عقل به خدمت ایمان در میآید، و البته ایمان، هم به عقل پر و بال میدهد، و او را توانمند میکند، که با جسارت بیشتری به بررسی فرضهای ممکن بپردازد. ذهن با ایمان، ذهن جسور و خلاقی است، و این کار را به مدد «فلسفه عشق» مندرج در «عبادت» به دست میآورد. در این تلقی پاملا اندرسن، فمینیسم دینی تلقی پیچیدهای از واقعیت جهان ارائه میدهد که برای داشتن یک زیست سالم و کامل باید آن را شناخت و رفتار را بر مبنای آن تنظیم کرد.
● به زعم اندرسن، در دیدگاه ادیان ابراهیمی، میل به خدا تبلورهای متعددی دارد که یکی از آن ها میل به درک و شناخت است، و در این چهارچوب، شناخت و تجربه، نحوی آشوب نیست، بلکه اتحادی با سایر ابعاد خدایی جهان است که صلح با دنیا و محیط زیست و انسان ها با یکدیگر را به بار میآورد.
● از نظر اندرسن، «عبادت»، به راستی، دریایی از نور است، برای تغذیه روح انسان؛ دریایی صلح آمیز، ابدی، و مستمر. خدا، در «زبان عبادت»، اغلب به عنوان «رب» / تربیت کننده خوانده میشود، و این دال مرکزی در زبان عبادت، زبان عبادت را از زبان علم که در آن، محور بر روی کنترل و سیطره و سرکوب است متمایز میکند. «زبان عبادت»، زبان جبرگرایانه علمی نیست، که در آن هر چه قانون شد، لاجرم تحقق مییابد، و انسان نقشی جز قربانی این ارابه آهنین را نمیتواند بر عهده بگیرد. عبادت، یک زبان دو جانبه است که یک سوی آن عبادت کننده است، و سوی دیگر آن خداوند قادر متعال است. خدا، همیشه و در همه جا، با به رسمیت شناختن ما، و در میان ما، ما را از بردگی قوانین جبری عالم معاف میدارد، و ما در این رابطه ژرف، میتوانیم در گرم و خشکترین روزهای سال، از خدا باران بطلبیم. یعنی «زبان عبادت»، زبانی رهایی بخش است. نکته این است که «زبان عبادت» تا چه اندازه روح انسان را توانمند، و در عین حال، عاشقانه بار می آورد که وی را از هر گونه قدرت قاهر حاکم، و هر گونه بت پرستی خلاص میکند، در عین حال که این قدرت بزرگ که قوانین عالم را به زیر میکشد، دست تعدی نمیگشاید، و خاشع و فروتن است. چنین ذهنیتی از اسیدپاشی سر در نمیآورد.
░▒▓ و باز یک سطح کاوش وسیع تر...
● به عنوان نتیجه و ملهم از نظر نیکولا اِسلی (Nicola Slee) میتوانیم این طور جمع بندی کنیم که اگر «عبادت» غور و تعمق در رمز و راز سکوت ژرف نهفته در عشق و شیدایی به خدا، در سایه «تخلیه و انکار نفس» باشد که هست، آن گاه، دقت در برخی از صورتهای عبادت انحرافی در برخی ادیان رسمی چون مسیحیت کاتولیک و همچنین بودیسم و شبه دینهای جدید، به ما هشدار میدهد که در نفس «عبادت» دقت لازم است؛ این که «زبان عبادت» هم باید خدا داده باشد، نه بشرزاد.
● اگر همان طور که اِلِن فاکس گفته بود و ما در سطور فوق نقل کردیم، «عبادت» و «شریعت» تنها راه برای پیدا کردن کورمال کورمال آرامش باشد، ما نمیتوانیم به اتکاء دانش یا تجربیات انسانی ضوابط آن را کشف کنیم، یا در آن دخل و تصرف نماییم.
● اساساً برخی از شبه دینهای جدید، و همین طور بودیسم، جذابیت خود را در نحوی از رواداری های جنسیتی مییابند، که آن هم به طرز خطرناکی به استثمار از زنان میانجامد و هر از گاهی جنجالهایی پیرامون رسوایی جنسی رهبران دینی بر می خیزد. «عبادت»، علی الاصول نباید موجب انفعال، و خود ضعیف پنداری شود، بلکه باید انسان را از درون، به نحوی متکی به خدا نماید که او در قیاس با افراد مدرن به اصطلاح «متکی به نفس»، مستحکم تر فکر و عمل نماید. این با تسلیم زنان به رهبران فرقههای دینی سازگار نیست. از این قرار، نیکولا اِسلی معتقد است که ما باید با سر افراشته، و امتناع از تعظیم در قبال اسقف اعظم، کشیش یا پاپ، و با چشمان باز به «شریعت» و «عبادت» بپردازیم. «زبان عبادت» در ادیان ابراهیمی، متضمن نحوی هستی شناسی است که در آن، ارتباط ما با دنیای مادی، فقط در جهت دستیابی به یک جهان فراتر مجاز است. اما این کار مستلزم برقراری موازنهای دقیق بین ایده و عمل، ایمان و تدبیر، وابستگی و اجتهاد، و... است و ملاک این موازنه، بی گمان «شریعت» حق خواهد بود (توأم با برداشتهای آزاد از تیموتی مک درموت، اِلِن فاکس، سارا کواکلی، سوزان پارسنز، مری مککلینتاک فوکرسن، پاملا سو اندرسن، نیکولا اِسلی و تینا بیتی).
مأخذ:تسنیم
هو العلیم
سلام استاد
ببخشید به نظر شما بالاخره موضع صداسیما باید نسبت به فوت مرتضی پاشایی چی می بود؟
درسته میگن اهل غیبت نبود. پدرش میگفت نماز سر وقت می خوند، اما خواننده ای که یک آهنگ ارزشی نداشته، حالا به جز ماه عسل که میگن خطابش به خدا بوده، با اون وضع کنسرتها که نمی دونم آیا تا بحال فیلمی از یک کنسرت دیدین ببینین چه افتضاحیه،
خلاصه با این ویژگیها صدا سیما باید اینقدر بهش می پرداخت؟
از طرفی هم کلی مردم طرفدارشن . شاید نمی پرداخت هم خوب نبود.
اما اینطوری هم که الگوسازی غلط میشه
اصلا استاد ظاهرا مرزها همه قاتی شده
من نمیگم پاشایی بهشتی نیست
اما اینکه خیلی راحت میگن چون اینهمه مردم دوسش داشتن پس سعادتمند شده، حرف درستیه؟
آخه اینا که ملاک نمیشه