فیلوجامعه‌شناسی

لکنت مستمر در زبان اخلاق

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


░▒▓ قضیه: فرزانگی نصیحت
■    رئیس جمهور محترم، جناب دکتر حسن روحانی، در بیاناتی که بی‌سابقه و کاملاً، از رسانه ملی و پس از بخش خبری ویژه بیست و یک، پخش شد، کوشیدند تا گفتار پیشین خویش در جمع دیپلمات‌ها را اصلاح فرمایند. اصل کوشش برای اصلاح خطا، از هر انسانی که سر بزند، پسندیده است؛ «چرا که خداوند توبه کنندگان را دوست می‌دارد».
■    رئیس جمهور محترم، در اصلاحیه‌ی خویش، که گاه و گاه و کم و بیش از روی متنی از پیش تدوین شده صورت می‌گرفت، برای اصلاح ماوقع، از باب تفسیر آن چه فرموده بودند درآمدند، و کوشیدند تا ضمن اصرار بر اصل «به جهنم»، مخاطب این بیان هولناک را، نه هواداران، نه منتقدان، نه مخالفان، بلکه کارشکنان+تهمت‌سرایان+دروغ‌گویان بشمارند. نکته‌ای که از ایشان به عنوان یک روحانی حقوق‌دان بعید بود، علاوه بر اصرار بر بیان «به جهنم» که مطابق تعالیم ابراهیمی، آموزه شیطانی در مقابل آموزه انبیاء است، معلوم نکردن دقیق آماج اتهام جدید خود بود که عملاً باعث سرایت اتهام به جمیع منتقدان و مخالفان می‌شود: کارشکنان+تهمت‌سرایان+دروغ‌گویان. دقیقاً منظور جناب رئیس جمهور از این افراد چه کسانی بودند؟
■    این شیوه بیان، که چند دهه است، همه ما با مضمون «بگم... بگم...» با آن آشنا هستیم، بی‌گمان، به لحاظ اخلاقی و بالاتر از آن، به لحاظ شرعی، با دشواری مواجه است. در این شیوه بیان، مکلف، جمعی را مورد خطاب قرار می‌دهد و با مرزهای مبهم، افراد مبهمی از میان آنان را متهم می‌سازد، و از معلوم نمودن دقیق متهم پرهیز می‌نماید و بیان دقیق را به تهدیدی برای مخاطبان تبدیل می‌کند. مثل آن است که کل کارخانجات شیر را خطاب قرار دهند و بگویند که در میان شما یکی دو شرکت هست که به شیر خود روغن مضر پالم می‌افزایند، ولی دقیقاً یکی دو شرکت را معلوم نکنند. طبیعتاً در نظر مردم کل محصولات لبنی آلوده تلقی می‌شود، تا وقتی که دقیقاً متخلف معلوم گردد. این شیوه بیان، بی‌گمان گناه، و تسری اتهام به همه است. وقتی در ملأ عام، به جمعی شامل منتقدان و مخالفان و...، می‌گوییم که در بین شما کسانی هستند که کارشکن+تهمت‌سرا+دروغ‌گو هستند ولی دقیقاً آن کسان را معلوم نمی‌کنیم، نزد انظار و افکار عمومی، همه منتقدان و مخالفان را متهم می‌کنیم. این گناه است، و خود، نحوی کارشکنی در فرآیند سالم نقد و امر به معروف و نهی از منکر، تهمت به غاطبه مخالفان، و دروغ‌گویی است. این، خلاف انصاف (fairness) هم هست. صرف نظر از مناسبات قدرت و مقتضیات آن، حیف است که ما برای پیشبرد اغراض سیاسی خود، این چنین، به گناه آلوده شویم.
■    ما را که رئیس جمهور محترم و نیز منتقدان و دلواپسان را می‌شناسیم و در مورد نیت خیر ایشان تردیدی نداریم، حیف می‌آید که ببینیم که در این معرکه، گناه بر گناه افزوده شود؛ چرا که «سیاست ما عین دیانت ما و در راستای آن است» و «خداوند توبه کنندگان را دوست می‌دارد».
■    یزدان نیکی‌دهش، مرحوم حبیب الله عسگر اولادی مسلمان را رحمت کناد که این «زبان فرزانۀ نصیحت و خیرخواهی» را از ایشان آموخته‌ایم. امیدوارم، همان طور که این بیان از نفس آن بزرگ‌مرد مؤثر بود، از زبان و ضمیر نارسای ما هم مؤثر افتد، و کمک کند تا همه ما، چه رئیس جمهور محترم، چه هواداران ایشان، چه منتقدان، و چه مخالفان، که اغلب، دغدغه «نفی طاغوت» و «اقامه صلاه و اداء زکات و امر به معروف و نهی از منکر»، و در یک کلام «تعهد به ولایت به مثابه ثمره خون انبیاء و شهیدان» دارند، نیروهای خود را برای خدمت به مردم و بویژه توده‌های مستضعف مصروف کنیم و این بگو مگوهای بی‌حاصل را ختم نماییم. امروز، کشور به وحدت کلمه پشت سر ولایت نیاز دارد. امیدوارم که رئیس جمهور محترم نیز اگر توبه‌ای دارند، نزد خدای خویش ادا کنند، و از بیان آن، نزد خلق خدا منصرف شوند که باز از متن آن، توهین و تشویش تازه‌ای برانگیخته نگردد.
■    بگذریم...

░▒▓ برهان
■    فن سیاست، در دو هزار و چهارصد سال پیش، در دیدگاه درخشان ارسطو، استمرار مسیر اخلاق است. در واقع، انسانی که بالطبع، مدنی است، در کوشش برای زیست متعادل، نهایتاً به سیاست و «پولیتی» راه می‌برد و ناگزیر است که در برنامه‌ریزی اخلاقی زندگی خود، به مدینه صالح پناه برد. انسان، تنها صالح نمی‌شود. پس، حکمت سیاست، از ابتدا که بنا شد، به عنوان استمرار و ادامه فن اخلاق بنا شد.
■    پس، موضوع پیوند اخلاق و سیاست، از ابتدا، یک بنای اصولی بوده است، و گروهی از بزرگ‌ترین و برجسته‌ترین اندیشه‌گران و فیلسوفان تاریخ جهان، بر آن صحه گذاشته‌اند.
■    این فکر بدیهی، امروز هدف تردید قرار گرفته است، و بخشی از گرفتاری‌های ما ناشی از همین تردید است. با سرعت یافتن دگرگونی‌ها در شیوه‌های استفاده از ابزارها و فنون، منابع انرژی و بالا رفتن میزان در مجموعه‌ی عناصر فرهنگی و ساز و کارهای سیاسی پدیدار گشته و با همین تنوع و گسترش دامنه‌ی انتخاب «این یا آن» شرایطی نو پدید آمده است. چنین فرایندی نه تنها در شیوه‌های زیست انسانی در تاریخ معاصر وجود دارد، که بیش از آن در سطح فرهنگ معنوی بویژه اخلاق و شیوه‌های تفکر منشأ اثر بوده و هست، اما، سطح پیشرفت‌های مزبور با سطح رشد انسان در بعد اخلاقی همراه نبوده و از این رو، قرن بیستم به بزرگ‌ترین شکست‌ها انجامیده است.
■    باید گفت که با گشوده شدن دریچه‌های تازه به روی روش‌های تفکر و شیوه‌های پژوهش، ضریب بالایی از تخصصی شدن پدید آمده است. تخصص در قرون جدید، ابزارهای جدید آفریده و ابزارهای جدید شرایط تازه‌ای پدید آورده است. این فرایند فعال و کارکردی، جهان پس از انقلاب صنعتی را تا افق بحران‌های موسوم به پسامدرنیت پیش رانده، حفظ نموده و شاید بهتر باشد بگوییم از آن خود کرده است. میزان بالای کارکرد تکنولوژی تا آن جا منشأ اثر است که اصولاً در تعریف روزگار ما، واژه‌ی مدرنیت هم‌چون خصیصه‌ای بنیادی، مبنای تقسیم بندی‌های تاریخ جهان معاصر گردیده است، اما، ثمره‌ی تفکر تکنولوژیک به علت ناتوانی در عرضه‌ی یک تعریف مناسب از زندگی مطلوب، یا حل معمای هویت اجتماعی یا رفع نیازهای اخلاقی انسان، به اعتقاد بسیاری از صاحب نظران در زمینه امور بین‌المللی، دوران فترت را سپری می‌کند.
■    اولین زنگ‌های خطر چنین استحاله‌های فرهنگی (که در آن، بخش مادی فرهنگ بر بخش معنوی و اخلاقی آن چیره است) از همان جا به صدا درآمد که سیطره کارخانه‌ها را رفته رفته به صدا در می‌آورد. اگر چه اغلب، این سوداگران سرمایه بودند که کارخانه‌ها را از صدا می‌انباشتند، اما، زنگ خطر مدرنیت را فرهیختگانی که کمتر آلوده‌ی بازار بودند، یعنی، فیلسوفان و اندیشه گران اخلاقی نواختند.
■    در این میان، نخستین بار و به گونه‌ی عمیق و قابل توجه، نیچه بود بنای انتقاد از روزگار نو را نهاد. پس، او به مثابه امکان نفی، نفی را در اثبات مختصات اصلی مدرنیت به کار می‌گیرد. نتیجه، مدرنیت را نفی نمی‌کند و بدین سان در برابر هر رویایی با خودباوری گسترش یافته در سراسر هستی رهیافت‌های فلسفی، پرانتزی باز می‌شود که دومین هلال آن هنوز بسته نشده است. حال سؤال این است که درون این پرانتز چیست؟ این جاست که نقدگران اخلاق مدرن، تنها با آن دسته از اجزاء و عناصر اخلاقی مدرن سر و کار دارند که کارکردی و ساختی شده‌اند و اکنون، از اجزاء و عناصر اخلاقی به شمار می‌روند و تنها بخشی از اخلاق مدرن را می‌شناسند که در کلیت با رفتار اخلاقی غیر مدرن و بومی جانشین گشته است. نقطه‌ی عطف این دگرگونی عصر روشنگری است یا به عبارتی عصر حاکمیت عقل.
■    در جهان واقعی، زبان اخلاق درست به همان حد دچار نابسامانی است که زبان علوم و فلسفه در جهان آکادمیک. در واقع، ما دارای اشباحی از اخلاقیم و اصطلاحات اخلاقی را به کار می‌گیریم؛ و این، همه میراث ذهن تکنیکی که مسلط شدن به جهان را برای مسلط شدن می‌خواهد، میراث بازار آزاد و مرده‌ریگ دموکراسی مادی‌گراست. حاصل همه این‌ها، قفس آهنینی است که ما را از احساسات و نوامیس اخلاقی دور می‌کند، و هر یک از ما را به حس و حال خودمان از فعل اخلاقی وا می‌گذارد. این که این روزها گفتگوی اخلاقی راجع به مسائل مشترک، به رکود کشیده شده است، از همین نسبیت کامل عیار اخلاق بر پایه «حس و حال» و «حال و هوا» و روانشناسی‌گرایی باز می‌گردد.
■    مدرنیت نتوانست با انسان و تاریخ ارتباط درستی برقرار کند، و شاید اخطار دانشمندان به انسان معاصر برای بازیافت اخلاق، فرهنگ و وجدان، مؤید گسترش هولناک وضع ولنگاری در جهان باشد.

░▒▓ یک سطح عمیق‌تر...
■    انحطاط اخلاقی که خصوصاً نخبگان آکادمیک و سکتور متوسط شهری کشور ما که آماج مدرن شدن بوده‌اند را گرفتار کرده است، یک ریشه عمیق‌تر هم دارد: احاله امر اخلاقی به احوالات شخصی.
■    آن زمان، سروشیسم، که عملاً به ایدئولوژی دوم خردادی بدل گردید، و سکتور متوسط شهری هوادار آن شد، مضمون احاله امر اخلاقی به احوالات شخصی را تجهیز و تئوریزه کرد. قوانین کلی برای اخلاق فردی اعتبار ندارند، و هر کس باید با توجه به مصالح شخصی، تصمیمات اخلاقی خویش را بگیرد. دوم خردادی‌ها بدین ترتیب بود که کوشیدند ایده حکمرانی اخلاقی و دینی را تهدید به برساخت‌زدایی کردند. روانشناسی‌گرایی و غم خویش و حس و حال داشتن، موجودیت‌های فردی را رویاروی معیارهایی که ارزش همگانی دارند قرار داد، و این، یکی از ریشه‌های نیرومند ضعف مفرط اخلاقی در سکتور متوسط جامعه شهری ماست. آن‌ها با تبعیت از یک اخلاق فردی که به بهبود حس و حال شخصی منوط است، در عمل، سودجو، نفع‌طلب، خودبین، و حس و حال محور هستند.
■    برای بهره‌مندی از زیست فردی و اجتماعی اخلاقی،  باید میان اخلاق الزام‌آور و همگانی، با ارزش‌های فردی متعادل، ارتباط برقرار کنیم. این امر، مستلزم آن است که اخلاق، یعنی «اصول» عمده‌ای که ارزش همگانی دارند، مقدم بر ارزش‌های فردی باشند و فرد مراقب باشد تا چیزی را برای دیگران بپسندد که برای خود می‌پسندد و چیزی را از دیگران پسند نمی‌کند که بر خود نیز مپسندد، و برای این نحو داوری، نمی‌توان «سروشی» بود؛ باید «اصول‌گرا» بود؛ باید اصول مشترکی وجود داشته باشد که بتوان بر مبنای آن قدر مشترکی برای اخلاق اجتماعی دست و پا کرد.
■    البته، تقدم ارزش همگانی، به نوبه‌ی خود، به آرمان‌های افراد خدمت می‌کند. زیرا، لااقل حکما از زمان عظمت امپراطوری روم، خوب می‌دانند که حقوق عمومی الهی و طبیعی و بشری، همواره موجب توسعه‌ی احترام روانشناسی‌گرایی‌های افراد می‌گردد.

░▒▓ فرجام کلام
■    این که سیاستمداران برای خالی کردن غیظ و غضب خود هم که شده، حرف‌هایی می‌زنند که حال خودشان را بهتر، و حال یک ملت را بد می‌کند، در عمیق‌ترین تحلیل، نشان از افراط ما در امر «حس و حال»گرایی و غوطه خوردن افراطی ما در روانشناسی‌گرایی دارد.
■    به سهم خود، فکر می‌کنم که وظیفه‌ی امروز ما به هیچ وجه این نیست که به نام اخلاق و حس و حال اخلاقی، در نفع شخصی افراد بدمیم، و آن‌ها را به استناد گواهی منافع و حس و حال شخصی‌شان، به کاری هر چند نیک واداریم. جملاتی مانند «به نفع خود شماست که فلان کار خیر را انجام دهید»، یا «اگر فلان کار خیر را انجام دهید، حس و حال بهتری دارید...»، یا جملاتی از این دست، همه این جملات، شاید افراد را به یک فعل اخلاقی خاص وادارند، ولی در عمل پایه‌های فعل اخلاقی را ویران می‌سازد. این طرز فکر در مور فعل اخلاقی، نهایتاً به ولنگاری محض فردگرا، حس‌گرا، و سودجو و نفع‌طلب ختم می‌شود. مردمی که با این ابزار به کار اخلاقی دعوت می‌شوند، در موقعیتی دیگر، شاید تصمیم بگیرند که «برای خالی کردن غیظ و غضب خود هم که شده، حرف‌هایی بزنند که حال خودشان را بهتر، و حال یک ملت را بد می‌کند (توأم با برداشت‌هایی آزاد از محمد توحید فام و کارل اتو اپل).
مأخذ:تسنیم
هو العلیم

  • سید علیرضا دربندی

    جناب دکتر حاجی حیدری
    سلام برشما
    در مورد بند آخر بحث بالا می خواستم نکته ای را گوشزد کنم:
    به نظر می رسد که دعوت دیگران به "دنبال کردن نفع شخصی" نه تنها بد نیست بلکه بسیار بسیار مفید است؛ به دو شرط: یکی اینکه دنبال کردن نفع شخصی به دیگران آسیب نرساند و دوم اینکه مفهوم نفع در یک معنای جامع و گسترده و درازمدت دیده شود به گونه ای که مواردی مانند رضایت خداوند و رستگاری اخروی را نیز شامل شود. در این معنا واژه نفع معادل "خیر" می شود.
    در حالی که خداوند در قرآن کریم رسما انسان را به تجارت سودمند دعوت می کند(هل ادلکم علی تجاره تنجیکم...) و در قرآن و تعالیم دینی انسان ها به نعیم بهشت دعوت می شوند و حتی مجاهده در راه خدا نیز با عنوان فروش جان در ازای بهشت تعبیر می شود(ان الله اشتری من المومنین ...)، چرا باید از واژه سود و نفع در هراس باشیم. نفع گرایی، هنگامی مذموم است که در قالبی تنگ و محدود و نابخردانه دیده شود.
    گفتنی است که این تعبیر از سود و نفع، با عمل به وظیفه منافات ندارد. فرد مؤمن
    عمل به خواسته های خداوند را "وظیفه" خود می داند و در عین حال بالاترین منفعتِ خود را نیز در این عمل به وظیفه می بیند.(کفی بی عزا ان اکون لک عبدا)
    نکته دیگر اینکه این گونه تحلیل و درآمیختن نفع و خیر و وظیفه به نظر می رسد که با طبع بشر و عقل سلیم سازگارتر است و پیام دینی را شنیدنی تر می کند.
    سالم و سرفراز و سعادتمند باشید

  • دربندی

    سلام برادر
    دوست داشتم نظر نهایی تون رو درباره یادداشتم بدونم
    ----------------
    سلام و احترام
    از ابراز نظر شما ممنونم.
    اگر مفهوم نفع را به این معنای گسترده ای که شما بیان فرمودید و به قرآن مجید ارجاع فرمودید تعبیر کنیم و مخاطب هم از این تعبیر معنای وسیع را بفهمد، نفع عین فضیلت است.
    این نفع، با نفع مورد اشاره در متن مشترک لفظی است. با آن مغایر است.

    سپاس

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.