دکتر حامد حاجیحیدری؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
░▒▓ قضیه
■ این روزها، در سالگرد انتخابات یازدهم، همه یادمان هست، که در مناظره دوم، وقتی در یک تست روانشناختی رورشاخ، تصویر آن بازار شلوغ، یا آن معدن فعال را به کاندیداهای محترم وقت نشان دادند، اغلب ایشان، از بازار شلوغ، کسادی فهمیدند، و از معدن فعال، خرابی و نابسامانی را، و بدینسان، سیاهنمایی غلیظ آنان از دولت پیشین، نزد مردم آشکار و معلوم شد. این در حالی است که فحوای فرهنگی آثار هنرمندانی چون محمود استادمحمد و اسماعیل خلج و مسعود صادقی بروجنی، تا مرضیه برومند و ایرج طهماسب و حمید جبلی و مسعود دهنمکی، درست عکس این است. آنها سعی میکنند تا به مردم بیاموزند، که حتی در اوج نگونبختیها دید مثبت و روشنبین خود را از دست ندهیم. چرا پیام صمیمی این هنرمندان توسط عامه مردم درک میشود و توسط طبقه متوسط شهری و روشنفکران و روزنامهنگاران و سیاستمداران و کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری نه؟
■ مجموعههای نمایشی مانند «سایه همسایه» و «شهر موشها» و «کلاه قرمزی» و «اخراجیها»، ضمن موفقیت بالا، بیشتر مورد توجه مردم، و کمتر مورد عنایت سایر فعالان فرهنگی قرار گرفتهاند، و حتی گاه از سوی فعالان فرهنگی تحقیر هم شدهاند.
■ چه چیزی در این پر بینندهترین محصولات فرهنگی هست که این چنین، موجب موفقیت در همه مقاطع سنی ملت ایران میشود؟ چه چیزی در این مجموعهها هست که مردم، همواره آماده پذیرش و هضم آن هستند؟ و علت آن که به رغم این همه موفقیت در این مجموعهها، این آثار هنری در حاشیه فعالان فرهنگی ایران قرار دارند و به نظر میرسد که مسیر آنها استمرار پیدا نمیکند؟
■ یک مضمون مشترک و مهم در این مجموعههای موفق و پرنفوذ، این است که در داستان آنها، کوشش میشود تا در بدترین و سختترین شرایط، نگاهی مثبت و امیدجوی به حوادث افکنده شود. از محمود استادمحمد و اسماعیل خلج و مسعود صادقی بروجنی، تا مرضیه برومند و ایرج طهماسب و حمید جبلی و مسعود دهنمکی ، تم محوری، جستن وجوه مثبت در اوج سختیها، با تشبث بلیغ به سر و سادگی است.
■ فیالمثل، به مجموعه «کلاه قرمزی» توجه فرمایید؛ خصوصاً ایرج طهماسب و حمید جبلی در کلاه قرمزی نود و پس از آن، مضمون درخشان «جستن وجوه مثبت در اوج سختیها، با تشبث بلیغ به سر و سادگی» را به نحو مبالغهآمیزی و بیش از گذشته شفاف کردهاند، و به گمان من، خواسته یا ناخواسته، پیام صریحی را به فعالان فرهنگی ایرانی مخابره میکنند.
■ از خود «کلاه قرمزی» که بچهای است بی کس و کار که به تهران آمده است، برای ملاقات با تنها ساکن بیغولۀ دنیا که او را تحویل میگیرد («آقای مجری»)، و سعی میکند در این تنها کس، امیدهای زندگی خود را زنده کند، تا «پسر خاله» که میکوشد در تهران، خطاب به همه بدیها، خوبی و ”کمک“ کند، و تا «دیبی» که از فرط بیآبی از والدین خویش جدا مانده، نمود عظمت نگونبختیهاست که میتوان با «امید واقعی» از آنها عبور کرد و زندگی خود و جامعه را ساخت.
■ دوری «فامیل دور» از همسرش، و دوری همسر فامیل دور («دوره») از فرزندش، پرده رکیک دیگری است که ایرج طهماسب و حمید جبلی رو کردهاند تا نشان دهند که در این شرایط هم میتوان امید داشت و مثبت نگریست. ایرج طهماسب و حمید جبلی با هوار کردن این همه نگونبختی بر سر «فامیل دور»، در عین شاد ماندن و شادیآفرین بودن، متکفل بیان آشکار مهمترین پیامی هستند که از حلقوم بچههای مصیبتزده نسل انقلاب و جنگ، به سر نسل توسعهزده و مرفه و کامیاب، و در عین حال، ناراضی و منفیباف امروز گسیل میشود. حتی در اوج سختیها هم باید با چنگ انداختن به دیونیزوس جسارت و خنده، راه امیدی به سوی آینده گشود.
■ شاید، اوج این وضع و حال را بتوان در خلق شخصیت نگونبخت آقای «همساده» ملاحظه کرد که حتی چنان به بدبختیها عادت کرده است که برای حفظ شادی، بر رنجها میخندد، و بر عکس، بر شادیهای مغموم میشود. او میکوشد به مدد گزافگویی هم که شده روایت مناسبی از زندگی خود تدارک ببیند که اسباب خنده در آن بیش از پیش فراهم شود.
■ این جامعه که به مجموعههای «سایه همسایه» و «شهر موشها» و «کلاه قرمزی» و «اخراجیها»، چنین اقبال بلیغی ابراز میدارد، شیفته امید است و شخصیتهای محوری خود را بر حسب امیدافروزی شناسایی میکند. هر چند که نخبگان، با منفیبافی و سیاهنمایی بیانتهای خویش، هر چند که از امید سخن بگویند، در عمل، امید را زیر پای خود له میکنند.
░▒▓ عمقپژوهی نظری قضیه؛ زوال امر صمیمی
■ ریشه این که ایرج طهماسب و حمید جبلی، به این روشنی و آشکاری، تجربه خود را برای شاد زیستن بیان میکنند، و با تعجب میبینند که این سرّ و پیام توسط شمار معدودی فهم و درک میشود، این است که یک زمینه در عمق معنایی زیست طبقه متوسط شهری و نخبگان تغییر کرده است، و تا آن زمینه فهم نشود، ریشههای راستین امید جان نمیگیرد. بنا بر این، در میان نخبگان و روشنفکران و طبقه متوسط شهری، انسانهایی پدید میآیند که از «امید» حرف میزنند، ولی سیاهنماییهای بلیغشان، و فریاد خزانه خالیشان، نشانی از «امید» به یک ملت پرامید مخابره نمیکند. کار به جایی میرسد که مردم احساس میکنند که باید به آن صدر اعظم، امید بیاموزند.
■ آن چه ما در مورد محمود استادمحمد و اسماعیل خلج و مسعود صادقی بروجنی، تا مرضیه برومند و ایرج طهماسب و حمید جبلی و مسعود دهنمکی میبینیم و در یک فرهنگ روشنفکری و روزنامهنگارانه، که مشحون از «حاشیه» و «سوژه» و «گیر» است کمتر مشاهده میکنیم، از دست رفتن نحوی «امر صمیمی» است.
■ فرقی هست میان، فرهنگ ماقبل شهری که زاینده انقلاب و جنگ بود، و معنای زندگی طبقه متوسط شهری که توسعهزده و مرفه و کامیاب، و در عین حال، ناراضی و منفیباف و سیاهنماست.
■ چیزی در جوهر فرهنگ ماقبل شهری ما هست که طبقه متوسط شهری احساس میکند که به تقصیر خویش، در نفعطلبیها و رقابتهای توسعهزای خود، آن «امر صمیمی» را از دست داده است. این امر صمیمی، ریشه راستین «امید» است که نسل پیشین به رغم همه نگونبختیها داشت، و عمده نسل امروز، به رغم تمام کامیابیها، ندارد.
■ جزئیات حس ما از زوال «امر صمیمی» چیست؟ چیزی شبیه حس زوال اموری همچون رایحه سنت و عواطف، تسلط اهداف ارزشی و غایی و اطمینان از زندگینامه منسجم افراد، جمعگرایی و کمک و مساعدت و حمایت، عدم تفکیک وظایف و روابط شخصی، صراحت و اجتناب از پنهانکاری و تعارف، نظارت و کنترل غیررسمی اجتماعی و دخالتهای شیرین متکی بر همدلی و انصاف، محوریت و اهمیت خانواده و گروههای دوستی و همسایگی، و ثبات نسبی زمان اجتماعی و اطمینان، و مواجهۀ بیغل و غش و صاف و ساده. به جای این عناصر صنعت و تکنولوژی و شهرنشینی، رقابت، نابودی روابط شخصی به بهانۀ ضابطهها و تکلیف قانونی، پنهانکاری، نظارت و کنترل رسمی و بیتفاوتی اجتماعی، بیثباتی و تغییر و تحرک اجتماعی شدید نشسته است.
░▒▓ تفصیل مطلب...
■ ایده متحد کننده شخصیتهای «کلاه قرمزی»، و مآلاً بسیاری از ماها در زندگی اجتماعی، این است که روابطی از جنس صمیمیتی که در روابط خانوادگی سراغ داریم، در اجتماع برای خود دست و پا کنیم. در سایه چنین روابطی است که میتوانیم، به اجتماع، به مثابه خانمان خویش بنگریم.
■ برای کامل شدن، باید روابط با دیگران را در بهترین و مناسبترین شکل همساز ساخت. آن هنگام که خویشتن رشد میکند، انسان نسبت به دوستی و قبول دیگران احساس علاقه و نیاز میکند، و سعی او بر آن است تا صمیمیت نامشروط آنان را کسب کند. صمیمیت نامشروط، زمانی تحقق مییابد که احساسات، افکار، تمایلات و سایر تجارب درونی شخص، از جانب اشخاص دیگر، به طور کامل درک شود. این نیاز، به نحو ذاتی در بشر وجود دارد. این توجه و صمیمیت، زمانی صورت عملی به خود میگیرد که میانجیهایی از جنس زبان و فرهنگ و سنت و ارزش و هنجار بین افراد وساطت کنند و امکان تفاهم متقابل را فراهم آورند.
■ این میانجیها، علاوه بر آن که موجب درک متقابل هستند، موجب چیزی شبیه «مبادی آداب بودن» یا «مراعات حال» هم میشوند. در واقع، افراد، به دلیل نیاز به صمیمیت نامشروط، نسبت به یکدیگر، به نحوی خودسانسوری روی میآورند تا موجب آزار هم نشوند. افراد در تجربه درونی خویش میدانند که پارهای اعمال، موجب ناخشنودی و ناخرسندی دیگران میشود، و نیاز به صمیمیت نامشروط دیگران، فرد را خو به خود وامیدارد تا از ارتکاب به آن عمل خودداری نماید. این فرآیند جامعهپذیری فرآیندی است که در افراد به موازات انباشتگی تجارب درونیشان تکامل مییابد، و نهایتاً به ملکه «انصاف» راه میبرد: آن چه برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند، و آن چه برای خود نمیپسندی و برای دیگران مپسند. این معامله در یک محیط ما قبل شهری، نابرابر نیست؛ متقابلاً، دیگران یا همان جامعه هم سعی میکنند تا در قبال این خودسانسوری فرد، این احساس را به وی بدهند که او صرفنظر از احساسات یا برخی رفتارهای ویژهاش، قابل احترام است.
■ در چنین فضای صمیمی است که افراد، طعم واقعی آزادی را میچشند و میتوانند از آزادی برای ارتقاء اخلاقی خود استفاده کنند. آنها میتوانند با مبادی آداب بودن و ملاحظهکاری خود، فضای وسیعی از مراعات دیگران را جلب کنند، تا با استفاده از آن، به صیانت و اعتلای تمامی جنبههای شخصیت خود بپردازند. در واقع، در متن یک رابطه صمیمی در جامعه ما قبل شهری و پیشاتوسعهای، فرد میتواند مصائب و کمبودهای مادی زندگی خود را با مراعات و صمیمیت دیگران جبران کند.
■ امر صمیمی، ابتدا در خانواده، بعدی جسمانی دارد، و به عبارتی، جلب محبت والدین، زمینه تأمین نیازهای اساسی بدن کودک را فراهم میآورد و او را قادر به حیات میسازد؛ ولی این انگیزش، به سرعت، در همان کودکی و در همان زمینه خانواده، متوجه ابعاد روانی میشود.
■ در این میان، نقش ارشادی «فطرت»، که در یک زندگی پیشاتوسعهای و در یک زمینه معرفتی غیر سروشیستی و غیر نسبیتگرا همچنان اهمیت خود را حفظ میکند، در قوام بخشیدن شخصیت اهمیت وافری دارد. «فطرت» که قدر مشترکی بین انسانهاست، زمینه را برای تشخیص و ارزشگذاری ماهرانه و در عین حال صمیمی و مشترک فراهم میآورد. این قضاوتهای ملموس به صورت خود به خودی و شهودی و فارغ از تصنع و نفاق صورت میگیرد.
■ ایده محوری ایرج طهماسب و حمید جبلی در «کلاه قرمزی» این است که اگر انسان شهری، میتوانست «فطرت» ملموس کودکانه را که البته در بزرگسالان یک جامعه پیشاتوسعهای یا آدمهای زمان جنگ و انقلاب مشهود است، در بزرگسالی یا در محیطهای شهری حفظ کنند، مسلماً از رشد بهتری برخوردار میشدند، اما، واقعیت غیر از این است. بسیاری از ما، در سنین بزرگسالی یا در جریان غرقه شدن در شهری مانند تهران، پیوند خود را از راهنمای درونی «فطری» قطع میکنیم، و در نتیجه، به انسانهایی غیرقابل انعطاف، نامطمئن، ناراحت از محیط خویش، و «سیاهنما» تبدیل میشویم. ما اغلب به صورت مضطرب و با حالتی تدافعی عمل میکنیم، و هر قدر هم بظاهر از «امید» حرف بزنیم، در عمل، لج و لجبازی و «سیاهنمایی» جلوی ارتباط صمیمی با مردم و مراعات آداب در قبال مخالفان را میگیرد.
■ بله؛ این روزها، در سالگرد انتخابات یازدهم، همه یادمان هست، که در مناظره دوم، وقتی در یک تست روانشناختی رورشاخ، تصویر آن بازار شلوغ، یا آن معدن فعال را به کاندیداهای محترم نشان دادند، اغلب ایشان، از بازار شلوغ، کسادی فهمیدند، و از معدن فعال، خرابی و نابسامانی را، و بدینسان سیاهنمایی آنان غلیظ آنان از دولت پیشین، نزد مردم آشکار شد. این، در حالی است که فحوای فرهنگی آثار هنرمندانی چون محمود استادمحمد و اسماعیل خلج و مسعود صادقی بروجنی، تا مرضیه برومند و ایرج طهماسب و حمید جبلی و مسعود دهنمکی، درست عکس این است. آنها سعی میکنند تا به مردم بیاموزند، که حتی در اوج نگونبختیها دید مثبت و روشنبین خود را از دست ندهیم. این که چرا پیام صمیمی این هنرمندان توسط عامه مردم درک میشود و توسط طبقه متوسط شهری و روشنفکران و روزنامهنگاران و سیاستمداران و کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری، نه، ریشهیابی بیشتری میطلبد که در بخش بعدی این مقاله به آن پرداخت بیشتری خواهیم داشت (توأم با اقتباسهایی از کارل راجرز).
■ این مطلب ادامه دارد...
مأخذ:رسالت
هو العلیم