اقتباس از GreenLeft
• مكتب فلسفی كه به «رئالیسم انتقادی» موسوم شده، در دهۀ 1970 ظهور كرد و تاكنون یكی از نقاط مرجع اصلی در بررسی مسائل فلسفی، بویژه در میان چپگرایان بوده است.
• چهرۀ محوری آن، فیلسوف انگلیسی، روی باسكار است.
• آثار نخست باسكار (شامل «یك نظریۀ رئالیستی راجع به علم»، «امكان طبیعتگرایی» و «رئالیسم علمی و اختیار انسانی») خوانندگان بسیار یافت، و او را در قامت یكی از مهمترین و اصیلترین فیلسوفان ماركسیست معاصر، ممتاز نمود.
• معالوصف، ثقل قلم باسكار، همیشه قابل درك نیست. استفادۀ غلیظ و متراكم او از اصطلاحات فنی در كنار واژگان بسیار متعدد خاص و اختصاراتش، به این معنا هستند كه آثار او باید كمكم خوانده شوند تا فهم گردند.
• از این قرار، رئالیسم انتقادی ساده شده اندرو كالیر، نقش مهمی در عمومیتبخشی به نظرات باسكار ایفا كرد.
• از بسیاری جهات، شاید بتوان باسكار را مدافع شدیداً پایبند و ارتدكس دیدگاههای ماركسیستی قلمداد کرد؛ در عین حال، نمیشود او را اقتباسگر سر و سادهای شمرد. کار او اصالت ویژهای دارد که قابل توجه است.
• آنچه باعث میشود كه او تر و تازه به نظر برسد، موشكافی و دقتی است كه در تمایزات تحلیلی خویش به كار میبندد.
• این تمایزات، مفاهیمی كه از قبل موجود بودند را دقیقتر و واضحتر كرد، و مفاهیم تازهای پدید آورد كه به فلسفۀ ماركسیستی عمق افزونتری بخشید.
• نوواژههای او دقیقاً برای روشن كردن معانی جدید، و نه برای ایجاد ابهام در مفاهیم گذشته وضع شدهاند (ابهام عامدانه در میان برخی فلاسفۀ معاصر باب شده است).
• حوزۀ درجۀ اول فعالیت وی، فلسفۀ علم است. او به ایجاد فلسفهای علاقمند است كه نه تنها جوابگوی مخالفان سنتی ماركس و انگلس، یعنی ایدهالیستها باشد، بلكه جلوی نفوذ فزایندۀ تأثیرات پوزیتیویسم را نیز بگیرد.
• برداشت اصولی باسكار این است كه رویدادهایی كه مشاهده میكنیم (و رویدادهایی كه مشاهده نمیكنیم) نتیجۀ مجموعۀ متنوعی از فرایندها (فیزیكی، زیستی، اجتماعی و غیره…) هستند، و این درک آنچه روی داده و علل آن را غامض و پیچیده میکند و علم پوزیتیو ادعای سادهسازی این درک را دارد. علم پوزیتیو، پیچیدگی جهان را با تقلیل حل میکند. علم پوزیتیو، این غموض و پیچیدگی را با ایجاد موقعیتهای مصنوعی (آزمایشات) مرتفع میکند؛ آزمایشاتی كه یک فرآیند را از روابط با فرآیندهای دیگر میگسلند، و بدین ترتیب، آنها را تحریف میکنند.
░▒▓ پوزیتیویسم
• رئالیسم انتقادی، واقعیت را عمیقتر از آنچه میتوانیم ببینیم، و آنچه رخ میدهد، مینگرد. ولی در موضع مقابل، پوزیتیویسم، صرفاً رویدادهایی را كه به نحو ملموسی اتفاق میافتند، واقعیت تام و تمام میشمرد. پوزیتیویسم نمیپذیرد كه واقعاً فرایندهایی ورای رویدادها و حوادث عینی وجود دارند.
• در نتیجه، رئالیسم انتقادی بر آن است كه پوزیتیویسم منطقی حلقه وین، با این تجربهگرایی سفت و سخت، نمیتواند چرایی مفید بودن آزمایشات برای علم را تبیین كند.
• اگر بنا بر منطق تقلیلگرا و سادهساز آزمایش، فرایندها، جدا و ایزوله شوند، و در جهان پیچیدۀ طبیعت نباشند، و سپس هدف مطالعه قرار گیرند، در این صورت، آزمایشات نمیتوانند دانش ما را از «جهان واقعی» افزایش دهند، بلکه ما را با شرایط آزمایش آشنا میکنند. نتیجه تحقیقاتی که به شیوه حلقه وینی صورت میگیرد، بیش از دانش در مورد دنیای طبیعی، بیشتر حرافی و قلمفرسایی در مورد فن آزمایش است.
• پس، به زعم باسکار، آن علمی كه میتواند شناخت ما از جهان (حتی آن قسمتهایی از جهان را كه به خارج از آزمایشگاه مربوط میشوند) را گسترش دهد، با نقطهنظر پوزیتیویستی متفاوت است.
░▒▓ علوم اجتماعی
• گر چه فلسفۀ علم، نقطۀ عزیمت باسکار است، ولی چشمانداز كار او، ورای آن میتازد.
• تأثیر بیشتر او در علوم اجتماعی است، و احتمالاً این تأثیر ادامه خواهد یافت.
• او از نقطۀ آغاز، نظریهای از تفاوتها و تشابهها میان علوم طبیعی و اجتماعی، و معنای این تفاوتها و تشابهها برای پروژۀ رهایی انسان پرداخت.
• این چشمانداز او در مقابل آن چیزی است که معمولاً با شاخص ویلهلم دیلتای شناخته میشود.
• مدتهای مدیدی است که امكان درك جهان اجتماعی به شیوه مشابه شناخت جهان طبیعی مردود تلقی شده است. در مقابل، باسكار بر آن است كه مخالفت با کشف این قوانین، از آن روست كه در درجۀ اول، درك آنها از ماهیت علوم طبیعی نادرست است.
• اگر واقعاً کشف قوانین ناظر بر جهان طبیعی، پوزیتیویستی میبود، ادعای ضدیت روش علوم طبیعی با روش علوم اجتماعی درست بود، ولی واقعاً اینطور نیست.
• غایت این سوء برداشت، یعنی یکی گرفت علوم طبیعی با علوم پوزیتیو، به سردرگمی، و سپس شل و ولی تندی از جنس پسامدرنیستی منجر میشود.
• پذیرش یك برداشت ضرورتاً پوزیتیویستی از علم است كه منجر به رد علم به عنوان ابزاری برای فهم جامعه میشود.
• اگر در عوض، دیدگاه موجهی راجع به علوم طبیعی را بپذیریم، آنگاه جدل درك مشابه جامعه محو میگردد. واقعیت آن است که علوم طبیعی هیچ گاه کاملاً پوزیتیو نبودهاند، و اغلب مشی رئالیستی در پیش گرفتهاند.
• پس، دلیلی ندارد که از ترس پوزیتیویسم، به آموزههای علوم طبیعی برای علوم انسانی پشت کنیم.
░▒▓ پروژۀ فلسفه غرب؛ یک پروژۀ بیامید؟
• كتاب افلاطون و غیره باسکار، یكی از قابلفهمترین كتابهای او، و در عین حال، یکی از درخشانترین کتابهای اوست. این كتاب، همچنین، به لحاظ وسعت چشمانداز و جاهطلبی، بلندترین كتاب اوست.
• وایتهد، فلسفۀ غربی را مجموعهای از پینوشتها به افلاطون میشمرد.
• باسكار استدلالات قانعكنندهای برای این ادعا دارد.
• به زعم او، تناقضاتی كه افلاطون برای حل آنها كوشید و در حل عمدۀ آنها ناکام ماند، از جهات اصلی، همان تناقضاتی هستند كه فلسفه تا حال حاضر در حل آنها كوشیده، و به همان نحو، در حل آنها به هزیمت رفته است.
• هزیمت فلسفه غرب در جای دادن مسائل مشابه در زنجیرهای كه از دو و نیم هزار سال پیش آغاز شده است، محصول بدبینی قابل دركی است كه راجع به كل پروژۀ فلسفه وجود دارد.
• جدایی پروژۀ فلسفه از «واقعیت» (و ادعای فلسفه بر اینكه هیچ واقعیتی تا مدلل نشود، وجود ندارد) و مشغولیت عمدۀ آن در ارزیابی مدعیاتی كه آشكارا برای عقل سلیم خندهآور و مسخره است، مانع از هر نوع چالش با این بدبینی شده است. کار به جایی رسید که حتی برتراند راسل، سر و ساده اعلام كرد كه مسائل فلسفه قابل حل نیستند.
• هر چند که هوسرل این ریشه بحران فلسفه اروپایی را تشخیص داد، ولی هیچ گاه نتوانست از این مفروضات و رویههای آزاردهنده خلاص شود. حتی میشود گفت که هوسرل بحران فلسفه اروپایی را تشدید کرد.
• عنوان افلاطون و غیره، نشان از ستیز باسکار با تجربه دو هزار و پانصد ساله فلسفه غرب دارد.
• این كتاب با شناسایی امور عامی كه از افلاطون تا هیوم، كانت و هگل تا پساساختگرایی مشترك بوده است، خطاهای مشترك آنها را صرف نظر از مسائل حلناشدۀشان نشان میدهد.
• مغز خبط و خطای آنها، فقدان یك درك عام از «رئالیسم» است. رئالیسم از معضلات دیرپای فلسفه میگریزد، به شرط آن که خود را در افلاطون اسیر نکند. بپذیرد که باید نقطه حرکت خود در فلسفه را از جاهای عجیب و غریب آغاز نکند.
• باسكار با این نقد، تقریباً همۀ حوزههای اصلی فلسفه را پشت سر گذاشته است (از نظریۀ معرفت، فلسفۀ علم و علیت گرفته تا فلسفۀ اخلاق، فلسفۀ سیاست و جامعهشناسی فلسفه).
• در افلاطون و غیره، از اهمیت رئالیسم انتقادی، به استناد توانمندی آن در فائق آمدن بر چنین حوزۀ گستردهای از مباحث و همسازی با چنین تاریخ پیچیدهای از اندیشهها دفاع شده است.
به نظر من رویکردباسکار امید وار کننده است و می تواند نقطه شروع خوبی برای تفکر انتقادی و تحلیل فلسفه غربی باشد. او ظاهرا به واقعیت منهای ما اعتقاد دارد و اینکه علوم انسانی نباید به علوم طبیعی تقلیل یابد. من د ر کتاب »جستار هائی در هستی شاسی و معرفت شناسی« ناشر امیرکبیر در سال ۱۳۹۵ مسائل زیادی را بازگو کرده ام و علاقمندان را به مطالعه این کتاب توصیه می کنم. به ویژه اینکه دکتر سید حسین نصر در امریکا قبل از چاپ یادداشت های مرا دیده و چند بار به نشر ان توصیه کرده اند