دکتر حامد حاجیحیدری؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
■ در مطلب قبل، با عنوان «جامعهشناسی علیه اصلاحات»، بحث در مورد محوریترین مقاله از کتاب «جامعهشناسی ایران؛ جامعه کژمدرن» را به فرجام رساندیم، و دیدیم که دیدگاههای سه کلاسیک جامعهشناسی، یعنی الکسی دو توکویل، کارل مارکس و ماکس وبر، چگونه از دموکراسی لیبرال مدرن، ویرانههای آرمانهای بشری در زمینه آزادی و عدالت و اخلاق را تصویر میکند. هر یک از آنها در پی راه برونرفتی از محدودیتهای دموکراسی مدرن بودند. و ناباورانه دیدیم که چگونه عالیمقام دکتر حمید رضا جلاییپور، از کنار همه اینها طوری میگذرد که انگار نیستند. چرا؟ به ریشههای این کم توجهی عالیمقام جلاییپور به نظریه جامعهشناسی خواهیم پرداخت.
■ از ابتدای این گفتارها، گفتهایم که علت دشواریهای این کتاب، و خصوصاً بیتوجهی به پیشینه نظری جامعهشناسی را باید در ضعف مفرط عالیمقام جلاییپور، در تحلیل نظری دانست. وقتی در «فصل نخست» کتاب که عمدتاً تکرار سخنان قبل نگارنده در قالبهای مختلف روزنامهای و مجلهای و بویژه جزء ۴۲ صفحهای است که در کتاب «نظریههای متأخر جامعهشناسی» نگاشته است، و آن را با عملکرد خود نگارنده در کتاب «جامعهشناسی ایران؛ جامعه کژمدرن» قیاس میکنیم، درمییابیم که نگارنده محترم هر چند توانستهاند آموزههای نیکوی معلمان خوبی مثل نورمن بلیکی را نقل فرمایند، ولی نمیخواهند به آنها عمل کنند، چنان که مینویسند: «رجوع به ذخیره نظری جامعهشناسی را باید هنگام تحقیق دربارۀ مسائل جامعه جدی تلقی کنیم» (۷۹)، پس، چرا مقاله هفتم همین کتاب چنین نبود، که اگر بود، خیلی خوب بود؟ او جداً نسبت به هشدارهای توکویل و مارکس و وبر بیاعتناست. همان طور که قبلاً هم متعرض شدهایم، نگارنده محترم، بسیاری از مفاهیم و نظریات جامعهشناسی را شوخی گرفتهاند، یا از آنها تنها میخواهند به مثابه ابزاری برای توجیه اصلاحطلبی استفاده کنند.
■ ایشان، ذیل عنوان «آسیبشناسی پایاننامهها» مینویسند: «وقتی میتوانیم از نظریههای گوناگون سود ببریم که: اول، سؤال جدی و روشن تحقیقاتی داشته باشیم. دوم، خود را با معیارها و ویژگیهای انواع نظریهها در ذخیرهی نظری جامعهشناسی آشنا کنیم. سوم برای پاسخ به پرسش خود، چارچوب نظری یا مفهومی روشن و صریحی تدوین کنیم. چهار، از اینکه چهارچوب نظری ما در هر سطح، ترکیبی باشد، ... نگرانی به خود راه ندهیم، مادامی که بتوانیم انسجام نظری پژوهش خود را حفظ کنیم. مهم این است که در هنگام تدوین چارچوب نظری، دلایل موجه خود را برای این ترکیبها ذکر کرده و مجموعهی نظری منسجمی را فراهم کرده باشیم تا هنگام انجام دادن پژوهش، دقیقاً بدانیم چه متغیرها یا علل معانی یا رویکردهای نظری یا مفهومی را میخواهیم وارسی یا انتزاع کنیم» (۷۹).
■ خب؛ چقدر خوب بود که خود عالیمقام جلاییپور، به آن چه به «بچههای مردم» توصیه میکنند، خود عمل میکردند. همان طور که قبلاً مدلل کردیم، کل کتاب، دقیقاً مشکل اول پایاننامه «بچههای مردم» را دارد. کتاب با این جمله آغاز میشود: «هدف اصلی این کتاب، کمک به شناخت جامعۀ ایران است» (۲۳/ صفحۀ آغازین مقدمه). ولی، آن چه در ادامه میآید، در واقع، برداشتهای آزاد روزنامهنگارانه در مورد اصلاحات است.
■ نمونهاش همین مقاله هفتم که آن را طی دو شماره از این یادداشتها مرور کردیم. بگذریم از بحثهای گذشته که چگونه سؤال «شناخت جامعۀ ایران»، ابتدا به نحو نادقیقی به مدرنیتشناسی، و سپس از بین همه وجوه نهادی مدرنیت، به دولت-ملتشناسی، و دولت-ملتشناسی به تتبعات آزاد درباره دموکراسی لیبرال امریکایی یا همان «اصلاحات» تقلیل یافت. ... بگذریم، اینها بحثهایی بود که گذشت؛ اما در همین فصل، ابتدا سؤالاتی مطرح میشوند که فصل صحنه پاسخگویی به آنها نیست. «در این گفتار، پاسخ به دو سؤال جنبه محوری دارد: اول این که از چشمانداز جامعهشناسی، تجربۀ دولت-ملتها را در دوران مدرن، چگونه تعریف و تفسیر میکنند. غرض از پاسخگویی به این سؤال، دستیابی به چارچوبی است که در پناه آن، بتوان به سؤال دوم پاسخ داد. سؤال دوم دربارۀ بررسی فرایند تکوین دولت[-]ملت در ایران معاصر است. چنان که نشان خواهیم داد» (۲۵۴).
■ خب؛ به حکم متد، در گام دوم، وظیفه ما این است که «خود را با معیارها و ویژگیهای انواع نظریهها در ذخیرهی نظری جامعهشناسی آشنا کنیم» و سپس «برای پاسخ به پرسش خود، چارچوب نظری یا مفهومی روشن و صریحی تدوین کنیم». ولی کاری که عالیمقام جلاییپور انجام میدهند، پرداخت آشفتهای به گیدنز و توکویل و مارکس و وبر است، که در آن، تنها شش ویژگی مد نظر گیدنز از دولت-ملتهای مدرن به عنوان معیارهای سنجش وضع «بدقواره» ما به کار میرود. پس، بررسی توکویل و مارکس و وبر برای چه بود؟ شاید نظریههای آنها قابلی نداشت، یا اهمیت دیدگاههای نظری آنها از اهمیت نظریات آنتونی گیدنز کمتر بود.
■ حتی دید جامعی به مواضع آنتونی گیدنز، به عنوان یک از رهبران چپ جدید در انگلستان، آشکار میکند که او نمیتواند در مورد دولت-ملت مدرن، آن هم دولت-ملت لیبرال امریکایی، فارغ از ملاحظات سخت انتقادی باشد. اما عالیمقام جلاییپور، نقد به امریکا را دوست ندارند؛ ایشان امریکا را خیلی دوست دارند. مفاهیم و مضامین انتقادی مهم خود گیدنز در نقد سیاست مدرن به مثابه (۱)«جهان بیمهار» و (۲)«راه سوم» و (۳)«فراسوی چپ و راست» و (۴)«سیاست حیاتی»، معانی مهمی بودند که از چشم عالیمقام جلاییپور دور ماندند. از این گذشته، متغیرهای مهم مد نظر توکویل در مورد (۵)«فردگرایی» و (۶)«تودهای شدن شهروندان»، و مضامین مبرم نظریه مارکس در (۷)«اقتصاد سیاسی دموکراسی»، و سهم سترگ وبر در تعیین نسبت (۸)«بوروکراسی/دموکراسی» در این تحلیل چه جایی دارد؟ تازه در ادامه، عالیمقام مستند به ۹ صفحه از کتاب هلد و مکگرو، و ۳۳ صفحه از منبع شولت (پس از این چند شماره نقد میدانید که چقدر باید به دقت این ارجاعات اتکاء کنید!)، سه دشواری جدید بر سر راه دموکراسیها را به آن چه نظریهپردازان کلاسیک مطرح میکند میافزاید: (۹)«ناسیونالیسم فرهنگی»، (۱۰)«دولت رفاه»، (۱۱)«روندهای جهانیسازی». و پس از مرور این مفاهیم و مضامین و معانی مهم، همه را به پشت سر میافکند تا با عجله از «اصلاحات» دفاع نماید. ایشان با آن که نام خویش را بر کتاب «نظریههای متأخر جامعهشناسی» تحمیل فرمودهاند ، قدر نظریههای جامعهشناسی را نمیدانند...
■ عالیمقام، بدون داوری بین نظریهپردازان و دستیابی روشمند به یک «چهارچوب ارزیابی» منسجم، عملاً هر چه خود میخواهند به تاریخ دولت در ایران و نظارت استصوابی و مجلس خبرگان و... نثار میکنند.
■ نه؛ ... این طور نمیشود. این دوستان، فقط زورشان به بچههای مردم و «پایاننامهها» میرسد! پس از آن که منتقدان قهار دولت-ملت مدرن در تحلیل عالیمقام جلاییپور، همه حذف شدند؛ همه و همه؛ ... اهالی مکتب انتقادی فرانکفورت از ماکس هورکهایمر و تئودور آدرنو تا هربرت مارکوزه و یورگن هابرماس و اکسل هونت، مکتب اقتصاد سیاسی جدید و افرادی مانند پیتر گلدینگ و گراهام مرداک، نظریهپردازان جامعه تودهای و افرادی مانند هانا آرنت و زیگمونت باومن و چارلز رایت میلز و دانیل بل، نظریهپردازان امپریالیسم فرهنگی مانند هربرت شیلر و حمید مولانا، میراثداران آنتونیو گرامشی و میشل فوکو در مکتب مطالعات فرهنگی بیرمنگام، شاگردان لویی آلتوسر در فرانسه، منتقدان اجتماعگرا و در رأس آنها السدر مکاینتایر و چارلز تیلور، و...؛ بله پس از آن که این خیل عظیم حذف شدند، سه تا ماندند، توکویل و مارکس و وبر که بررسی همین سه نفر هم «رفع تکلیفی» بوده است. همین سه هم، انگار که اصلاً نبودند. بیچاره بچههای مردم و «پایاننامهها»!
■ کتاب «جامعهشناسی ایران؛ جامعه کژمدرن»، ویژگیهای یک تحقیق «رفع تکلیفی» را که در صفحات ۱۶۹ تا ۱۷۱ تشریح میشود، دارد. این که «با گرتهبرداری از نظریههای گوناگون و بدون دقت مفهومی و با کم توجهی به رعایت جایگاه این نظریهها در روند تحقیق و کم دقتی در حفظ انسجام موضع نظری، ”نمایش علمی...“ میدهد»؛ این که «چارچوب نظری و مفاهیم» در مقاله هفتم و در سایر بخشهای کتاب «لزوماً ”مسموع“ نیست»؛ این که «به درستی، به شیوههای موجهسازی و راهبردهای پژوهش توجه نمیکند». «محقق برای نشان دادن کفایت عینی تحقیق، بیشتر به نمایش جداول متوسل میشود»؛ و این که «چندان آمادگی ندارد کار خود را در عرصهی عمومی ارائه دهد؛ چون این نوع تحقیقات را نمیتوان به راحتی نقد و بررسی کرد و بهترین نام برای آنها ”تحقیقات آرشیوی“ است».
■ تفصیل این موارد، مجال بعدی را میطلبد. ...
مأخذ:رسالت
هو العلیم