برداشت از جیووانی اریگی؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
■ در آخرین بندهای بخش اول مانیفست کمونیستی مارکس و انگلس دو پیشبینی دربارۀ آیندۀ جامعۀ بورژوایی میکنند که حاکمیت بورژوایی به سر خواهد رسید زیرا بورژوازی میگذارد که پرولتاریا عمیقتر و بازهم عمیقتر در فقر غرق شود. از سوی دیگر پیشبینی میکنند حاکمیت بورژوازی به سر خواهد رسید. زیرا بورژوازی ندانسته و سهواً اما به طور اجتناب ناپذیر شرط اساسی موجودیت خودش یعنی رقابت در میان کارگران را رفته رفته تحلیل میبرد؛ و ظاهراً این دو پیشبینی با یکدیگر در تضاد هستند. موضوعی که این جا مورد بحث است این میباشد که عین دو پیشبینی هم قدرت و هم ضعف مارکسیستی را نشان میدهند.
■ نماینده قدرت این میراث هستند زیرا در بسیاری از جنبههای قاطع و حساس، درستی و اعتبار آنها با روالهای بنیادی اقتصاد جهانی سرمایهداری طی ۱۴۰ سالۀ بعدی به اثبات رسیده است؛ و نشان دهندۀ ضعف آناند زیرا این دو سناریو با یکدیگر در تضاد نسبی هستند. این تضاد در این دو پیشبینی در نظر نویسنده به این شرح است که نخستین سناریو مربوط به درماندگی پرولتاریا است. رقابت مانع پرولتاریا از تقسیم مزایای پیشرفت صنعتی میگردد؛ و او را به سوی یک چنان وضعیتی از فقر میراند که به جای یک نیروی سواره تبدیل به بار مردهای بر دوش جامعه میشود. سناریوی دوم، در مقابل مربوط به نیروی پرولتاریا است. پیشرفت صنعت، اتحاد در میان پرولتاریا را جایگزین رقابت میکند. به گونهای که توانایی بورژوازی را برای تصاحب منافع حاصل از پیشرفت صنعتی تحلیل میبرد.
■ البته برای مارکس هیچ تضادی میان این دو سناریو وجود نداشت. گرایش به سوی تضعیف پرولتاریا مربوط به ارتش ذخیرۀ صنعتی بود و مشروعیت حکومت بورژوازی را رفته رفته از میان میبرد گرایش به سوی تقویت پرولتاریا مربوط به ارتش فعال صنعتی بود و ظرفیتهای بورژوازی را برای تصاحب اضافه ارزش تحلیل میبرد. به عبارت دیگر، هر گونه نقصان مشروعیت حکومت بورژوایی به علت ناتوانی آن در تأمین اسباب معاش ارتش ذخیره کمابیش به طور خودکار به معنای قدرت بیشتر (و از لحاظ کیفی بالاتر) ارتش فعال درمیآید؛ و این باعث اتحاد آنان در روند تولید به عنوان افزاری برای مبارزه با بورژوازی میشود.
■ این الگو بر سه اصل موضوعه مبتنی است:
۱. نخست اینکه مارکس در جلد سوم «سرمایه» اظهار میکند حد سرمایه خود سرمایه است. یعنی عنصر پویا در تکامل تدریجی و برکناری نهایی سرمایه، «پیشرفت صنعت» است. یعنی انباشت سرمایه در صورتی میتواند جریان یابد که صنعت را پیش ببرد. اما با پیشرفت صنعت هم اتحاد کارگران را جایگزین رقابت میان آنان میسازد که انباشت بر آن متکی است. دیر یا زود انباشت سرمایهداری به صورت روندی در میآید که خود موجبات شکست خود را فراهم میکند.
۲. دومین اصل موضوعه این است که آنچه موضوع دگرگونی اجتماعی بلند مدت و بزرگ مقیاس قرار میگیرد نمودهای شخصی گرایشهای ساختاری است.
۳. سومین اصل موضوعه این الگو اولویت اقتصاد بر فرهنگ و سیاست در آن است. پرولتاریا به عنوان طبقهای از کارگران هستند که تنها تا زمانی که کار پیدا میکنند زندگی میکنند، و تنها تا زمانی که کار آنها سرمایه را افزایش دهد کار پیدا میکنند. بنابراین در طرح مارکس پرولتر یا یک فرد اتمیزه است که با دیگر افراد (آنها نیز به همین سان اتمیزه) بر سر وسایل معاش رقابت میکند یا یک عضو یک طبقه جهانی است که علیه بورژوازی مبارزه میکند.
■ به طور خلاصه میراث مارکس در اصل، مرکب از یک الگوی جامعه بورژوایی بود که سه پیشبینی نیرومند میکرد:
۱. جامعه بورژوایی به قطبی شدن بین دو طبقه گرایش دارد.
۲. انباشت سرمایهداری به تهیدستتر ساختن و به طور همزمان با آن قویتر کردن پرولتاریا در بطن جامعه بورژوایی گرایش دارد. این قویتر کردن به نقش پرولتاریا به عنوان تولیدکننده ثروت اجتماعی مربوط میشود و تهیدستتر شدن به نقش آن به عنوان نیروی کار کمابیش کالا شدهای مربوط میشود که در معرض کلیۀ تحولات فراز و نشیبهای رقابت قرار دارد.
۳. قوانین بازار که از لحاظ اجتماعی و سیاسی کور هستند به ادغام این دو گرایش در یکدیگر در قالب یک روند کلی از دست دادن مشروعیت نظم بورژوایی منجر میشود که جایگزینی یک نظام جهانی غیر رقابتی و غیر استثماری را به جای این نظام پیشبینی میکند.
■ برای ارزیابی اینکه تاریخ بعدی سرمایهداری این پیشبینیها را تا چه درجه تأیید کرده است، سودمند است که دوره ۱۴ سالهای را که بین ما و سال ۱۸۴۸ قرار دارد به سه دوره تقریباً مساوی تقسیم کنیم:
• از ۱۸۴۸ تا ۱۸۹۶.
• از ۱۸۹۶ تا ۱۹۴۸.
• از ۱۹۴۸ تا زمان حاضر.
■ در هر یک از این دورهها یک مرحله (رونق و فراوانی) که در آن روابط همکاری و تعاون در اقتصاد حاکم است و یک مرحله (بحران) که در آن روابط رقابت حاکم است، وجود دارد. بین سالهای ۱۸۴۸ و ۱۸۹۶ سرمایهداری بازار و جامعه بورژوایی همان گونه که به وسیله مارکس توضیح داده شده بود، به نقاط اوج خود رسیدند. جنبش نوین کار در این دوره متولد شد و بلافاصله به صورت نیروی کانونی ضد نظام درآمد و مارکسیسم به صورت ایدئولوژی مسلط بر این جنبش درآمد. در دوره میان سالهای ۱۸۹۶ تا ۱۹۴۸ سرمایهداری بازار و جامعه بورژوایی به همان گونه که مارکس نظریه آن را پرداخته بود، به یک بحران متحد و مهلک وارد شد. جنبش کار به عنوان نیروی قانونی ضد سیستم به اوج خود رسید و مارکسیسم استحکام یافت و سرکردگی خود را بر همۀ جنبشهای ضد نظام گسترش داد.
■ با این وجود، در درون جنبشهای ضد نظام تقسیمات تازهای پدید آمد و مارکسیسم، خود دچار شکاف شد و به یک جناح انقلابی و یک جناح اصلاح طلب تقسیم شد. پس از ۱۹۴۸ سرمایهداری شرکتی یا مدیرتی به عنوان ساختار اقتصادی جهانی مسلط بر روی خاکسترهای سرمایهداری بازار پدید آمد. گسترش جنبشهای ضد نظام باز هم بیشتر شدن چند پارگی و تعارضات متقابل آنها هم بیشتر شد و زیر فشار این تعارض، مارکسیسم به سوی بحرانی رانده شد که بهبودی از آن حاصل نشد.
مآخذ:...
هو العلیم