برداشت آزاد از علامه محمد حسین طباطبایی در «تفسیر المیزان»؛ برای تأمل بیشتر
■ خداوند، داوود نبی علیهالسلام را به آموختن از لقمان حکیم دستور داد؛ فرمود منبری برافراز و لقمان را بر فراز آن بنشان تا تو را موعظه فرماید.
■ و خداوند موسی کلیم علیهالسلام را هم به آموختن از خضر فرمان داد.
■ جنس آن حکمت که نزد لقمان و خضر بوده است و موعظه آن بر انبیاء عظیمالشأن تکلیف شده است، چه بود؟
■ نقل این دو حکایت در قرآن کریم، به چه منظور بوده است و ما باید از آن چه بیاموزیم؟
░▒▓ پدیده ”لقمان“
■ نام لقمان در کلام خدای تعالی جز در سوره لقمان نیامده، و از داستانهای او جز آن مقدار که در آیات «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَه أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ... » آمده، سخنی نرفته است، ولی، در داستانهای او و کلمات حکمت آمیزش روایات بسیار مختلف رسیده، که ما بعضی از آنها را که با عقل و اعتبار سازگارتر است نقل میکنیم.
■ در کافی از بعضی راویان امامیه، و، سپس، بعد از حذف بقیه سند، از هشام بن حکم روایت کرده که گفت: ابو الحسن موسی بن جعفر (ع) به من فرمود: ای هشام خدای تعالی که فرموده: «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَه» منظور از حکمت فهم و عقل است.
■ و در مجمع البیان گفته: نافع از ابن عمر روایت کرده که گفت: از رسول خدا (ص) شنیدم میفرمود: به حق میگویم که لقمان پیغمبر نبود، و لیکن بندهای بود که بسیار فکر میکرد، و یقین خوبی داشت، خدا را دوست میداشت، و خدا هم او را دوست داشت، و به دادن حکمت به او منت نهاد.
■ روزی در وسط روز خوابیده بود که ناگهان ندایی شنید: ای لقمان! آیا میخواهی خدا تو را خلیفه خود در زمین کند، تا بین مردم به حق حکم کنی؟ لقمان صدا را پاسخ داد که: اگر پروردگارم مرا مخیر کند، عافیت را میخواهم، و بلاء را نمیپذیرم، ولی، اگر او اراده کرده مرا خلیفه کند سمعا و طاعتا، برای اینکه ایمان و یقین دارم که اگر او چنین ارادهای کرده باشد، خودش یاریم نموده و از خطا نگهم میدارد.
■ ملائکه- به طوری که لقمان ایشان را نمیدید- پرسیدند: ای لقمان چرا؟ گفت: برای اینکه هیچ تکلیفی دشوارتر از قضاوت و داوری نیست، و ظلم آن را از هر سو احاطه میکند، اگر در داوری راه صواب رود امید نجات دارد، نه یقین به آن، ولی، اگر راه خطا رود راه بهشت را عوضی رفته است، و اگر انسان در دنیا ذلیل و بیاسم و رسم باشد، ولی، در آخرت شریف و آبرومند، بهتر است از اینکه در دنیا شریف و صاحب مقام باشد، ولی، در آخرت ذلیل و بیمقدار، و کسی که دنیا را بر آخرت ترجیح دهد، دنیایش از دست میرود، و به آخرت هم نمیرسد.
■ ملائکه از منطق نیکوی او تعجب کردند، لقمان به خواب رفت، و در خواب حکمت به او داده شد، و چون از خواب برخاست به حکمت سخن میگفت و او با حکمت خود برای داوود وزارت میکرد، روزی داوود به او گفت: ای لقمان خوشا به حالت که حکمت به تو داده شد، و بلای نبوت هم از تو گردانده شد.
■ و در الدر المنثور است که ابن مردویه از ابو هریره روایت کرده که گفت: رسول خدا (ص) فرمود: آیا میدانید لقمان چه بوده؟ گفتند: خدا و رسولش داناتر است فرمود: حبشی بود.
■ فصل دوم در تفسیر قمی به سند خود از حماد روایت کرده که گفت: از امام صادق (ع) از لقمان سراغ گرفتم، که چه کسی بود؟ و حکمتی که خدا به او ارزانی داشت چگونه بود؟ فرمود آگاه باش که به خدا سوگند حکمت را به لقمان به خاطر حسب و دودمان و مال و فرزندان یا درشتی در جسم و زیبایی رخسار ندادند، و لیکن او مردی بود که در برابر امر خدا سخت نیرومندی به خرج میداد و به خاطر خدا از آنچه خدا راضی نبود دوری میکرد، مردی ساکت و فقیر احوال بود، نظری عمیق و فکری طولانی و نظری تیز داشت، همواره میخواست تا از عبرتها غنی باشد و هرگز در روز نخوابید، و هرگز کسی او را در حال بول یا غایط یا غسل ندید، بس که در خودپوشی مراقبت داشت، و نظرش بلند و عمیق بود، و مواظب حرکات و سکنات خویش بود، هرگز از دیدن یا شنیدن چیزی نخندید، چون میترسید گناه باشد، و هرگز خشمگین نشد، و با کسی مزاح نکرد، و چون چیزی از منافع دنیا عایدش میشد اظهار شادمانی نمیکرد، و اگر از دست میداد اظهار اندوه نمینمود، زنانی بسیار گرفت، و خدا فرزندانی بسیار به او مرحمت نمود، و لیکن بیشتر آن فرزندان را از دست داد، و بر مرگ احدی از ایشان نگریست.
■ لقمان هرگز از دو نفر که نزاع یا کتککاری داشتند نگذشت، مگر آنکه بین آن دو را اصلاح کرد، و از آن دو عبور نکرد، مگر وقتی که دوستدار یکدیگر شدند، و هرگز سخن نیکو از احدی نشنید، مگر آنکه تفسیرش را پرسید، و پرسید که این سخن را از که شنیدهای؟ لقمان بسیار با فقها و حکما نشست و برخاست میکرد، و به دیدن قاضیان و پادشاهان و صاحبان منصب میرفت، قاضیان را تسلیت میگفت، و برایشان نوحهسرایی میکرد، که خدا به چنین کاری مبتلایشان کرده، و برای سلاطین و ملوک اظهار دلسوزی و ترحم مینمود، که چگونه به ملک و سلطنت دل بسته، و از خدا بیخبر شدهاند، لقمان بسیار عبرت میگرفت، و طریقه غلبه بر هوای نفس را از دیگران میپرسید، و یاد میگرفت، و با آن طریقه همواره با هوای نفس در جنگ بود، و از شیطان احتراز میجست، و قلب خود را با فکر، و نفس خویش را با عبرت، مداوا میکرد، هرگز سفر نمیکرد مگر به جایی که برایش اهمیت داشته باشد، به این جهات بود که خدا حکمتش بداد، و عصمتش ارزانی داشت.
■ و خدای تبارک و تعالی دستور داد به طوائفی از فرشتگان که در نیمه روزی که مردم به خواب قیلوله رفته بودند، لقمان را ندا دهند- به طوری که صدای ایشان را بشنود، ولی، اشخاص ایشان را نبیند- که: ای لقمان آیا میخواهی خدا تو را خلیفه خود در زمین کند؟ تا فرمانفرمای مردم باشی؟ لقمان گفت: اگر خدا بدین شغل فرمانم دهد که سمعا و طاعتا، چون اگر او این کار را از من خواسته باشد، خودش یاریم میکند، و راه نجاتم میآموزد، و از خطا نگهم میدارد، ولی، اگر مرا مخیر کند من عافیت را اختیار میکنم.
■ ملائکه گفتند: ای لقمان چرا؟ گفت برای اینکه داوری بین مردم در دشوارترین موقعیتها برای حفظ عصمت است، و فتنه و آزمایشش از هر جای دیگر سختتر و بیشتر است و آدمی بیچاره میماند، و کسی هم کمکش نمیکند، ظلم از چهار سو احاطهاش نموده، کارش به یکی از دو احتمال میانجامد، یا این است که در داوریاش رأی و نظریهاش مطابق حق و واقع میشود، که در این صورت، جا دارد که سالم باشد، و احتمال آن هست، یا این است که راه را عوضی میرود که در این صورت، راه بهشت را عوضی میرود و هلاکتش قطعی است، و اگر آدمی در دنیا ذلیل و ضعیف باشد آسانتر است تا آنکه در دنیا رئیس و آبرومند بوده، ولی، در آخرت ذلیل و ضعیف باشد، از سوی دیگر، کسی که دنیا را بر آخرت ترجیح دهد هم در دنیا خاسر و زیانکار است، و هم در آخرت، چون دنیایش تمام میشود، و به آخرت هم نمیرسد.
■ ملائکه از حکمت او به شگفت آمده، خدای رحمان نیز منطق او را نیکو دانست، پس، همین که شام شد، و در بستر خوابش آرمید، خدا حکمت را بر او نازل کرد، به طوری که از فرق سر تا قدمش را پر کرد، و او خود در خواب بود که خدا پرده و جامعهای از حکمت بر سراسر وجود او بپوشانید.
■ لقمان از خواب بیدار شد، در حالی که قاضیترین مردم زمانش بود، و در بین مردم میآمد، و به حکمت سخن میگفت، و حکمت خود را در بین مردم منتشر میساخت.
░▒▓ برخی حکم لقمان
■ سپس امام صادق (ع) فرمود: بعد از آنکه فرمان خلافت به او داده شد، و او نپذیرفت، خدای عز و جل ملائکه را فرمود تا داوود را به خلافت ندا دهند، داوود پذیرفت بدون اینکه شرطی را که لقمان کرده بود به زبان آورد پس، خدای عز و جل خلافت در زمین را به او داد، و چند مرتبه مبتلا به آزمایش شد، و در هر دفعه پایش به طرف خطا لغزید و خدا او را نگهداری نموده و از آن انحرافش در گذشت.
■ لقمان بسیار به دیدن داوود میرفت، و او را اندرز میداد، و مواعظ و حکمتها و علوم بسیار در اختیارش میگذاشت، و داوود همواره به او میگفت: خوشا به حالت ای لقمان، که حکمت به تو داده شد، و به بلای خلافت هم گرفتار نگشتی، و به داوود خلافت داده شد و به حکم و فتنه گرفتار آمد.
■ آن گاه امام صادق (ع) در ذیل آیه «وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ: یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ، إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ» فرمود: لقمان پسرش «به آثار» را وقتی اندرز میداد آن قدر کلماتش نافذ بود که فرزندش در نهایت درجه تأثر قرار میگرفت.
■ ای حماد از جمله مواعظی که به فرزندش کرد یکی این بود که: ای پسرم! تو از آن روزی که به دنیا افتادی، پشت به دنیا و رو به آخرت کردی، و خانهای که داری به طرف آن میروی نزدیکتر به تو است، از خانهای که از آن دور میشوی، پسرم همواره با علما بنشین، و با دو زانوی خود مزاحمشان شو، ولی، با آنان مجادله مکن، که اگر چنین کنی از تعلیم تو دریغ میورزند، و از دنیا به قدر بلاغ و رفع حاجت بگیر، و یک باره ترک آن مگوی، و گر نه سربار جامعه خواهی شد، و در دنیا آن چنان داخل مشو که به آخرتت ضرر رساند، آن قدر روزه بگیر که از شهوتت جلوگیری کند، و آن قدر روزه مگیر که از نماز بازت دارد، زیرا، نماز نزد خدا محبوبتر از روزه است.
■ پسرم دنیا دریایی است عمیق، که دانشمندانی بسیار در آن هلاک شدند، و چون چنین است تو کشتی خود را در این دریا از ایمان بساز، و بادبان آن را از توکل قرار ده، و آذوقهای از تقوای خدا در آن ذخیره کن، اگر نجات یافتی، به رحمت خدا یافتهای و اگر هلاک شدی به گناهانت شدهای.
■ پسرم اگر طفل صغیری را در کودکی ادب کنی، تو را در بزرگی سود میرساند و تو از آن بهرمند شوی، و معلوم است کسی که برای ادب ارزشی قائل است، نسبت به آن اهتمام میورزد، و کسی که بدان اهتمام بورزد نخست راهبه کار بستنش را میآموزد و کسی که میخواهد راه تادیب را بیاموزد، سعی و کوشش بسیار میشود، و کسی که سعی و کوشش را در طلب آن بسیار کرد قدم به نفع آن بر میخورد، و آن را عادت خود قرار میدهد.
■ آری خواهی دید که تو خود جانشین گذشتگان خود شدهای، و از جانشین خودت سود میبری، و هر صاحب رغبتی به تو امید میبندد، که از ادبت چیزی بیاموزد، و هر ترسندهای از صولتت هراسناک میشود.
■ زنهار، که به خاطر به دست آوردن و طلب غیر علم و ادب، در طلب ادب دچار کسالت نشوی، و اگر در امر دنیا شکست خوردی، زنهار که در امر آخرت مغلوب نشوی، و بدان که اگر طلب علم از تو فوت شود، در امر آخرتت شکست خوردهای، و در روزها و شبها و ساعتهایت بهرهای بگذار برای طلب علم، برای اینکه عمر گرانمایه را هیچ چیز چون ترک علم ضایع نمیکند.
■ و مبادا که هرگز با اشخاص لجوج در افتی، و هرگز با مردی فقیه جدال مکن، و هرگز با صاحب سلطنتی دشمنی مورز، و با هیچ ستمگری سازگاری و دوستی مکن، و با هیچ فاسقی برادری مورز، و با هیچ متهمی رفاقت مکن، و علم خود را مانند پولت گنجینه کن، و بهر کس و ناکس عرضه مدار.
■ پسرم از خدای عز و جل آن چنان بترس که اگر در قیامت نیکیهای همه نیکان جن و انس را داشته باشی باز ترس آن داشته باشی که عذابت کند، و از خدا امید رحمت داشته باش آن چنان که اگر در روز قیامت تمامی گناهان جن و انس را داشته باشی، باز احتمال و امید اینکه خدا تو را بیامرزد داشته باشی.
■ پسرش به او گفت: پدر جان چطور چنین چیزی ممکن است، که در عین داشتن چنان خوفی، این چنین امیدی هم داشته باشم، و این دو حالت متضاد در یک دل چگونه جمع میشود؟ لقمان گفت: پسرم اگر قلب مؤمن را بیرون آرند، در آن دو نور یافت میشود، نوری برای خوف، و نوری برای رجاء و اگر آن دو را با مقیاسی بسنجند، برابر همند، هیچ یک از دیگری، حتی، به سنگینی یک ذره بیشتر نیست، و کسی که به خدا ایمان دارد، به گفته او نیز ایمان دارد، و کسی که به گفته او ایمان داشته باشد، به فرمان او عمل میکند، و کسی که به فرمان او عمل نکند، گفتار او را تصدیق نکرده، پس، این حالات دل هر یک گواه دیگری است. پس، کسی که براستی ایمان به خدا داشته باشد، برای خدا عمل را خالص و خیرخواهانه انجام میدهد، و کسی که برای خدا عمل را خالص و خیرخواهانه انجام دهد، براستی ایمان به خدا دارد، و کسی که خدا را اطاعت میکند، از او هراسناک نیز هست، و کسی که از خدا هراسناک باشد او را دوست هم دارد، و کسی که او را دوست بدارد، اوامرش را پیروی میکند، و کسی که پیرو اوامر خدا باشد، مستوجب بهشت و رضوان او میشود، و کسی که پیروی خشنودی خدا نکند، از غضب او هیچ باکی ندارد، و پناه میبریم به خدا از غضب او.
■ پسرم به دنیا رکون و اعتماد مکن، و دلت را مشغول بدان مدار، چون خدای تعالی هیچ خلقی را خوارتر از دنیا نیافریده، آیا نمیبینی که نعیم دنیا را مزد و پاداش مطیعان نکرده، و آیا نمیبینی که بلای دنیا را عقوبت گنهکاران قرار نداده؟.
■ و در کتاب قرب الاسناد، هارون، از ابن صدقه، از جعفر بن محمد از پدرش (ع) روایت کرده که فرمود: شخصی از لقمان پرسید: آن چه دستوری است که جامع همه حکمتهای تو باشد؟ گفت: اینکه خود را در باره چیزی که برایم ضمانت کردهاند به زحمت نیندازم، و آنچه را که به خود من واگذار نمودهاند ضایع نکنم، (یعنی عمر خود را صرف رزقی که ضامن آن شدهاند نسازم، و در باره سعادت آخرتم که به خود من واگذار نمودهاند اهمال نکنم).
■ و در بحار از قصص الانبیاء به سند خود از جابر از امام باقر (ع) روایت کرده که فرمود: از جمله نصایحی که لقمان به فرزندش کرد، یکی این است که: پسرم اگر در باره مردن شک داری، خواب را از خودت بردار، و هرگز نمیتوانی چنین کنی، و اگر در باره قیامت شک داری، بیداری را از خودت بردار، و هرگز نمیتوانی.
■ برای اینکه اگر در این اندرز من دقت کنی خواهی دید که نفس تو به دست دیگری اداره میشود، و نیز خواهی دانست که خواب به منزله مرگ، و بیداری بعد از خواب به منزله بعث بعد از مردن است.
■ و نیز فرمود: لقمان به فرزندش گفت: پسرم زیاد نزدیکش مشو، که از آن دور خواهی ماند، و زیاد هم دور مشو که خوار خواهی گشت، (یعنی در طلب دنیا میانهرو باش).
■ و نیز فرموده: پسرم هر جنبندهای مثل خود را دوست میدارد، مگر فرزند آدم که هم افق خود را- در مزیتی از مزایا- دوست نمیدارد، و متاعی که داری نزد خواهان آن عرضه بدار، (و گر نه بازارش کساد خواهد شد) همان طور که بین گرگ و گوسفند هرگز دوستی برقرار نمیگردد، همچنین، بین نیکوکار و فاجر دوستی برقرار نمیشود، (پسرم) هر که با قیر سر و کار پیدا کند، سرانجام، به قیر آلوده میشود، آمیزش با فاجران نیز چنین است، عاقبت از او یاد میگیرد، (چون نفس انسان خودپذیر است)، (پسرم) هر کس سر و کله زدن و مجادله را دوست بدارد، عاقبت زبانش به فحاشی باز خواهد شد، و هر کس به جایی ناباب قدم نهد، عاقبت متهم میشود، و کسی که همنشینی با بدان کند، سالم نمیماند، و کسی که اختیار زبان خود را در کف ندارد، سرانجام، پشیمان میشود.
■ و نیز در اندرز فرزندش فرمود: پسرم صد دوست بگیر، ولی، یک دشمن مگیر، پسرم وظیفهای نسبت به خلاق خود داری، و وظیفهای نسبت به خلقت، اما، خلاق تو همان دین تو است، و خلق تو عبارت است از طرز رفتارت در بین مردم، پس، مراقب باش خلقت را مبغوض و منفور مردم مسازی و به همین منظور محاسن اخلاق را یاد بگیر.
■ پسرم بنده اخیار باش، ولی، فرزند اشرار مباش، فرزندم امانت را بپرداز، تا دنیا و آخرتت سالم بماند، و امین باش که خدا خائنین را دوست ندارد، پسرم این طور مباش که به مردم نشان دهی که از خدا میترسی، و در قلب بیپروای از او باشی.
■ و در کافی به سند خود از یحیی بن عقبه از دری از امام صادق (ع) روایت کرده که گفت: از جمله مواعظی که لقمان به فرزندش کرد این بود که: پسرم مردم قبل از زمان تو برای فرزندان خود جمع کردند، و الآن تو میبینی که نه آنچه جمع کرده بودند مانده است، و نه آن فرزندان که برایشان جمع کردند، آخر مگر نه این است که تو بندهای اجیر هستی که مأمور شدهای کاری را انجام دهی، و وعدهات دادند که در مقابل، مزدت بدهند؟
■ پس، عملت را مستوفی و کامل انجام بده، تا اجرت را کامل دهند.
■ و در این دنیا چون گوسفندی مباش که در زراعتی سبز و خرم بیفتد و بچرد تا چاق شود. چون آن حیوان هر چه زودتر چاق شود، به کارد قصاب نزدیکتر شده است، و لیکن دنیا را به منزله پلی بگیر، که بر روی نهری زده باشند، که تو از آن بگذری و رهایش کنی، و دیگر تا ابد به سوی آن برنگردی، پس، باید آن را خراب کنی، نه اینکه تعمیر نمایی، چون تو مأمور به تعمیر آن نیستی.
■ و نیز بدان که تو به زودی و در فردایی نزدیک وقتی پیش خدای عز و جل بایستی، از چهار چیز بازخواست خواهی شد، از جوانیات که در چه راهی تباه کردی، و از عمرت که در چه فانیاش ساختی، و از مالت که از کجا آوردی و در کجا مصرف نمودی، پس، خود را آماده کن و جوابی مهیا بساز، و از آنچه از دنیا از کفت رفته غم مخور، چون اندک دنیا دوام و بقاء ندارد، و بسیارش از گزند بلاء ایمن نیست، پس، حواست را جمع کن، و سخت در کار خویش بکوش، و پرده از روی خود کنار زن، و متعرض رحمت پروردگارت شو، و در دلت همواره توبه را تجدید کن، و در زمان فراغتت در عمل شتاب کن قبل از آن که مرضها و بلاها به سوی تو روی آورند، و قبل از آنکه ایامت به سر آید و مرگ بین تو و خواستههایت حائل شود.
■ و در بحار از قصص نقل کرده که به سند خود از حماد از امام صادق (ع) روایت کرده که گفت: لقمان به پسرش گفت: پسر جان! زنهار از کسالت و بد خلقی و کم صبری، که با داشتن این چند عیب هیچ دوستی با تو دوام نمیآورد، و همواره در امور خود ملازم وقار و سکینت باش، و نفس خود را بر تحمل زحمات برادران صابر کن، و با همه مردم خوش خلق باش.
■ پسرم اگر مال دنیایی نداشتی که با آن صله رحم کنی، و بر برادران تفضل نمایی، حسن خلق و روی خوش داشته باش، چون کسی که حسن خلق دارد اخیار او را دوست میدارند، و فجار از او دوری مینمایند، پسر جان! به آنچه خدا قسمت تو کرده قانع باش تا زندگی تو با صفا شود، پس، اگر خواستی عزت دنیا برایت جمع شود، طمعت را از آنچه در دست مردم است ببر، چون انبیاء و صدیقین اگر رسیدند به آنچه که رسیدند به سبب قطع طمعشان بود.
░▒▓ پدیده ”خضر“
■ خدای سبحان به موسی وحی کرد که در سرزمینی بندهای دارد که دارای علمی است که وی آن را ندارد، و اگر به طرف مجمع البحرین برود او را در آنجا خواهد دید به این نشانه که هر جا ماهی زنده- و یا گم- شد همان جا او را خواهد یافت.
■ موسی (ع) تصمیم گرفت که آن عالم را ببیند، و چیزی از علوم او را فرا گیرد، لا جرم به رفیقش اطلاع داده به اتفاق به طرف مجمع البحرین حرکت کردند و با خود یک عدد ماهی مرده برداشته به راه افتادند تا بدان جا رسیدند و چون خسته شده بودند بر روی تخته سنگی که بر لب آب قرار داشت نشستند تا لحظهای بیاسایند و چون فکرشان مشغول بود از ماهی غفلت نموده فراموشش کردند.
■ از سوی دیگر، ماهی زنده شد و خود را به آب انداخت- یا مردهاش به آب افتاد- رفیق موسی با اینکه آن را دید فراموش کرد که به موسی خبر دهد، از آنجا برخاسته به راه خود ادامه دادند تا آنکه از مجمع البحرین گذشتند و چون بار دیگر خسته شدند موسی به او گفت غذایمان را بیاور که در این سفر سخت کوفته شدیم. در آنجا رفیق موسی به یاد ماهی و آنچه که از داستان آن دیده بود افتاد، و در پاسخش گفت: آنجا که روی تخته سنگ نشسته بودیم ماهی را دیدم که زنده شد و به دریا افتاد و شنا کرد تا ناپدید گشت، من خواستم به تو بگویم، ولی، شیطان از یادم برد- یا ماهی را فراموش کردم نزد صخره پس، به دریا افتاد و رفت.
■ موسی گفت: این همان است که ما، در طلبش بودیم و آن تخته سنگ همان نشانی ما است پس، باید بدان جا برگردیم. بیدرنگ از همان راه که رفته بودند برگشتند، و بندهای از بندگان خدا را که خدا رحمتی از ناحیه خودش و علمی لدنی به او داده بود بیافتند. موسی خود را بر او عرضه کرد و درخواست نمود تا او را متابعت کند و او چیزی از علم و رشدی که خدایش ارزانی داشته به وی تعلیم دهد. آن مرد عالم گفت: تو نمیتوانی با من باشی و آنچه از من و کارهایم مشاهده کنی تحمل نمایی، چون تأویل و حقیقت معنای کارهایم را نمیدانی، و چگونه تحمل توانی کرد بر چیزی که احاطه علمی بدان نداری؟ موسی قول داد که هر چه دید صبر کند و ان شاء اللَّه در هیچ امری نافرمانیاش نکند. عالم بنا گذاشت که خواهش او را بپذیرد، و آن گاه گفت پس، اگر مرا پیروی کردی باید که از من از هیچ چیزی سؤال نکنی، تا خودم در باره آنچه میکنم آغاز به توضیح و تشریح کنم.
■ موسی و آن عالم حرکت کردند تا بر یک کشتی سوار شدند، که در آن جمعی دیگر نیز سوار بودند موسی نسبت به کارهای آن عالم خالی الذهن بود، در چنین حالی عالم کشتی را سوراخ کرد، سوراخی که با وجود آن کشتی ایمن از غرق نبود، موسی آن چنان تعجب کرد که عهدی را که با او بسته بود فراموش نموده زبان به اعتراض گشود و پرسید چه میکنی؟
■ میخواهی اهل کشتی را غرق کنی؟ عجب کار بزرگ و خطرناکی کردی؟ عالم با خونسردی جواب داد: نگفتم تو صبر با من بودن را نداری؟ موسی به خود آمده از در عذرخواهی گفت من آن وعدهای را که به تو داده بودم فراموش کردم، اینک مرا بدان چه از در فراموشی مرتکب شدم مؤاخذه مفرما، و دربارهام سختگیری مکن.
■ سپس از کشتی پیاده شده به راه افتادند در بین راه به پسری برخورد نمودند عالم آن کودک را بکشت. باز هم اختیار از کف موسی برفت و بر او تغیر کرد، و از در انکار گفت این چه کار بود که کردی؟ کودک بیگناهی را که جنایتی مرتکب نشده و خونی نریخته بود بیجهت کشتی؟ راستی چه کار بدی کردی! عالم برای بار دوم گفت: نگفتم تو نمیتوانی در مصاحبت من خود را کنترل کنی؟ این بار دیگر موسی عذری نداشت که بیاورد، تا با آن عذر از مفارقت عالم جلوگیری کند و از سوی دیگر، هیچ دلش رضا نمیداد که از وی جدا شود، به ناچار اجازه خواست تا به طور موقت با او باشد، به این معنا که مادامی که از او سؤالی نکرده با او باشد، همین که سؤال سوم را کرد مدت مصاحبتش پایان یافته باشد و درخواست خود را به این بیان اداء نمود: اگر از این به بعد از تو سؤالی کنم دیگر عذری نداشته باشم.
■ عالم قبول کرد، و باز به راه خود ادامه دادند تا به قریهای رسیدند، و چون گرسنگیشان به منتها درجه رسیده بود از اهل قریه طعامی خواستند و آنها از پذیرفتن این دو میهمان سر باز زدند. در همین اوان دیوار خرابی را دیدند که در شرف فرو ریختن بود، به طوری که مردم از نزدیک شدن به آن پرهیز میکردند، پس، آن دیوار را به پا کرد. موسی گفت: اینها که از ما پذیرایی نکردند، و ما الآن محتاج به آن دستمزد بودیم.
■ مرد عالم گفت: اینک فراق من و تو فرا رسیده. تأویل آنچه کردم برایت میگویم و از تو جدا میشوم، اما، آن کشتی که دیدی سوراخش کردم مال عدهای مسکین بود که با آن در دریا کار میکردند و هزینه زندگی خود را به دست میآوردند و چون پادشاهی از آن سوی دریا کشتیها را غصب میکرد و برای خود میگرفت، من آن را سوراخ کردم تا وقتی او پس از چند لحظه میرسد کشتی را معیوب ببیند و از گرفتنش صرفنظر کند.
■ و اما، آن پسر که کشتم خودش کافر و پدر و مادرش مؤمن بودند، اگر او زنده میماند با کفر و طغیان خود پدر و مادر را هم منحرف میکرد، رحمت خدا شامل حال آن دو بود، و به همین جهت مرا دستور داد تا او را بکشم، تا خدا به جای او به آن دو فرزند بهتری دهد، فرزندی صالحتر و به خویشان خود مهربانتر و بدین جهت او را کشتم.
■ و اما، دیواری که ساختم، آن دیوار مال دو فرزند یتیم از اهل این شهر بود و در زیر آن گنجی نهفته بود، متعلق به آن دو بود، و چون پدر آن دو، مردی صالح بود به خاطر صلاح پدر رحمت خدا شامل حال آن دو شد، مرا امر فرمود تا دیوار را بسازم به طوری که تا دوران بلوغ آن دو استوار بماند، و گنج محفوظ باشد تا آن را استخراج کنند، و اگر این کار را نمیکردم گنج بیرون میافتاد و مردم آن را میبردند.
■ آن گاه گفت: من آنچه کردم از ناحیه خود نکردم، بلکه به امر خدا بود و تأویلش هم همان بود که برایت گفتم: این بگفت و از موسی جدا شد.
░▒▓ شخصیت خضر (علیهالسلام)
■ در قرآن کریم در باره حضرت خضر غیر از همین داستان رفتن موسی به مجمع البحرین چیزی نیامده و از جوامع اوصافش چیزی ذکر نکرده مگر همین که فرموده: «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَه مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً».
■ از آنچه از روایات نبوی یا روایات وارده از طرق ائمه اهل بیت (ع) در داستان خضر رسیده چه میتوان فهمید؟ از روایت محمد بن عماره که از امام صادق (ع) نقل شده و در بحث روایتی آینده خواهد آمد، چنین برمیآید که آن جناب پیغمبری مرسل بوده که خدا به سوی قومش مبعوثش فرموده بود، و او مردم خود را به سوی توحید و اقرار به انبیاء و فرستادگان خدا و کتابهای او دعوت میکرده و معجزهاش این بوده که روی هیچ چوب خشکی نمینشست مگر آنکه سبز میشد و بر هیچ زمین بیعلفی نمینشست مگر آنکه سبز و خرم میگشت، و اگر او را خضر نامیدند به همین جهت بوده است و این کلمه با اختلاف مختصری در حرکاتش در عربی به معنای سبزی است، و گرنه اسم اصلیاش تالی بن ملکان بن عابر بن ارفخشد بن سام بن نوح است..
■ مؤید این حدیث در وجه نامیدن او به خضر مطلبی است که در الدر المنثور از عدهای از ارباب جوامع حدیث از ابن عباس و ابی هریره از رسول خدا (ص) نقل شده که فرمود: خضر را بدین جهت خضر نامیدند که وقتی روی پوستی سفید رنگ نماز گزارد، همان پوست هم سبز شد.
■ و در بعضی از اخبار مانند روایت عیاشی از برید از یکی از دو امام باقر یا صادق (ع) آمده که: خضر و ذو القرنین دو مرد عالم بودند نه پیغمبر؛ و لیکن آیات نازله در داستان خضر و موسی خالی از این ظهور نیست که وی نبی بوده، و چطور ممکن است بگوییم نبوده در حالی که در آن آیات آمده که حکم بر او نازل شده است.
■ و از اخبار متفرقهای که از امامان اهل بیت (ع) نقل شده برمیآید که او تا کنون زنده است و هنوز از دنیا نرفته؛ و از قدرت خدای سبحان هیچ دور نیست که بعضی از بندگان خود را عمری طولانی دهد و تا زمانی طولانی زنده نگه دارد. برهانی عقلی هم بر محال بودن آن نداریم و به همین جهت نمیتوانیم انکارش کنیم.
■ علاوه بر اینکه در بعضی روایات از طرق عامه سبب این طول عمر هم ذکر شده. در روایتی که الدر المنثور از دارقطنی و ابن عساکر از ابن عباس نقل کردهاند چنین آمده که: او فرزند بلا فصل آدم است و خدا بدین جهت زندهاش نگه داشته تا دجال را تکذیب کند. و در بعضی دیگر که در الدر المنثور از ابن عساکر از ابن اسحاق روایت شده نقل گردیده که آدم برای بقای او تا روز قیامت دعا کرده است.
■ و در تعدادی از روایات که از طرق شیعه و سنی رسیده آمده که خضر از آب حیات که واقع در ظلمات است نوشیده، چون وی در پیشاپیش لشکر ذو القرنین که در طلب آب حیات بود قرار داشت، خضر به آن رسید و ذو القرنین نرسید؛ و این روایات و امثال آن روایات آحادی است که قطع به صدورش نداریم، و از قرآن کریم و سنت قطعی و عقل هم دلیلی بر توجیه و تصحیح آنها نداریم.
■ قصهها و حکایات و همچنین، روایات در باره حضرت خضر بسیار است و لیکن چیزهایی است که هیچ خردمندی به آن اعتماد نمیکند. مانند اینکه در روایت الدر المنثور از ابن شاهین از خصیف آمده که: چهار نفر از انبیاء تا کنون زندهاند، دو نفر آنها یعنی، عیسی و ادریس در آسمانند و دو نفر دیگر یعنی، خضر و الیاس در زمینند، خضر در دریا و الیاس در خشکی است.
■ و نیز مانند روایت الدر المنثور از عقیلی از کعب که گفته: خضر در میان دریای بالا و دریای پائین بر روی منبری قرار دارد، و جنبندگان دریا مأمورند که از او شنوایی داشته باشند و اطاعتش کنند، و همه روزه صبح و شام ارواح بر وی عرضه میشوند.
■ و مانند روایت الدر المنثور از ابی الشیخ در کتاب «العظمه» و ابی نعیم در حلیه از کعب الاحبار که گفته: خضر پسر عامیل با چند نفر از رفقای خود سوار شده به دریای هند رسید- و دریای هند همان دریای چین است- در آنجا به رفقایش گفت: مرا به دریا آویزان کنید، چند روز و شب آویزان بوده آن گاه صعود نمود گفتند: ای خضر چه دیدی؟ خدا عجب اکرامی از تو کرد که در این مدت در لجه دریا محفوظ ماندی! گفت: یکی از ملائکه به استقبالم آمده گفت: ای آدمی زاده خطاکار از کجا میآیی و به کجا میروی؟ گفتم: میخواهم ته این دریا را ببینم. گفت: چگونه میتوانی به ته آن برسی در حالی که از زمان داود (ع) مردی به طرف قعر آن میرود و تا به امروز نرسیده. با اینکه از آن روز تا امروز سیصد سال میگذرد. و روایاتی دیگر از این قبیل روایات که مشتمل بر نوادر داستانها است.
░▒▓ آنچه از داستان خضر (علیهالسلام) استفاده میشود
■ در این آیات داستان موسی و برخوردش در مجمع البحرین با آن عالمی که تأویل حوادث را میدانست برای رسول خدا (ص) تذکر میدهد، و این چهارمین تذکری است که در این سوره دنبال امر آن جناب به صبر در تبلیغ رسالت تذکار داده میشود تا هم سرمشقی باشد برای استقامت در تبلیغ، و هم تسلیتی باشد در مقابل، اعراض مردم از ذکر خدا و اقبالشان بر دنیا، و هم بیانی باشد در اینکه این زینت زودگذر دنیا که اینان بدان مشغول شدهاند متاعی است که رونقش تا روزی معین است، بنا بر این، از دیدن تمتعات آنان به زندگی و بهرهمندیشان به آنچه که اشتها کنند دچار ناراحتی نشود، چون در ما ورای این ظاهر یک باطنی است و در ما فوق تسلط آنان بر مشتهیات، سلطنتی الهی قرار دارد.
■ پس، گویا یادآوری داستان موسی و عالم برای اشاره به این است که این حوادث و وقایعی هم که بر وفق مراد اهل دنیا جریان مییابد، تأویلی دارد که به زودی بر ایشان روشن خواهد شد، و آن وقتی است که مقدر الهی به نهایت اجل خود برسد و خدای اذن دهد تا از خواب غفلت چندین ساله بیدار شوند، و برای یک نشانه دیگری غیر نشانه دنیا مبعوث گردند. در آن روز تأویل حوادث امروز روشن میشود، آن وقت همانهایی که گفتار انبیاء را هیچ میانگاشتند میگویند: عجب! رسولان پروردگار، سخن حق میگفتند و ما قبول نمیکردیم.
■ و این موسی که در این داستان اسم برده شده همان موسی بن عمران، رسول معظم خدای تعالی است که بنا به روایات وارده از طرق شیعه و سنی یکی از انبیاء اولوا العزم و صاحب شریعت است.
■ بعضی هم گفتهاند: این موسی غیر موسی بن عمران، بلکه یکی از نوادههای یوسف بن یعقوب (ع) بوده است، و اسمش موسی فرزند میشا فرزند یوسف بوده، و خود از انبیای بنی اسرائیل بوده است؛ و لیکن این احتمال را یک نکته تضعیف میکند، آن چنان که دیگر نباید بدان وقعی نهاد، و آن نکته این است که قرآن کریم نام موسی را در حدود صد و سی و چند مورد برده، و در همه آنها مقصودش موسی بن عمران بوده است، اگر در خصوص این یک مورد غیر موسی بن عمران منظور بود، باید قرینه میآورد تا ذهن به جای دیگری منتقل نگردد.
■ بعضی دیگر گفتهاند: داستانی است فرضی و تخیلی که برای افاده این غرض تصویر شده که کمال معرفت، آدمی را به سرچشمه حیات رسانیده از آب زندگی سیرابش میکند، و در نتیجه، حیاتی ابدی مییابد که دنبالش مرگ نیست، و سعادتی سرمدی به دست میآورد که ما فوقش هیچ سعادتی نیست.
■ لیکن این وجه جز با تقدیر گرفتن درست نمیشود، و تقدیر هم دلیل میخواهد، و ظاهر کتاب عزیز مخالف آن است، و در آن هیچ خبری از قضیه چشمه حیات نیست، و جز گفته بعضی از مفسرین و قصهسرایان از اهل تاریخ مأخذی اصیل و قرآنی که بتوان به آن استناد جست ندارد؛ و جدان حسی هم آن را تأیید نکرده و در هیچ ناحیه از نواحی کره زمین چنین چشمهای یافت نشده است.
■ و در باره آن جوانی که همراه موسی (ع) بوده بعضی گفتهاند وصی او یوشع بن نون بوده، و این معنا را روایات هم تأیید میکند؛ و بعضی گفتهاند: از این جهت «فتی» نامیده شده که همواره در سفر و حضر همراه او بوده است، یا از این جهت بوده که همواره او را خدمت میکرده است.
■ و اما، آن عالمی که موسی دیدارش کرد و خدای تعالی بدون ذکر نامش به وصف جمیلش او را ستوده و فرموده: «عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَه مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» اسمش- به طوری که در روایات آمد- خضر یکی از انبیاء معاصر موسی بوده است؛ و در بعضی دیگر آمده که خدا خضر را طول عمر داده و تا امروز هم زنده است؛ و این مقدار از مطالب در باره خضر عیبی ندارد، و قابل قبول هم هست، زیرا، عقل یا دلیل نقل قطعی بر خلافش نیست، و لیکن به این مقال اکتفاء نکردهاند، و در باره شخصیت او در میان مردم حرفهایی طولانی در تفاسیر مطول آمده و قصهها و حکایاتی در باره اشخاصی که او را دیدهاند نقل شده که روایات راجع به آن خالی از اساطیر قبل از اسلام و مطالب جعلی و دروغی نیست.
☼ «وَ إِذْ قالَ مُوسی لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ، حتی، أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً».
■ ظرف «اذ» متعلق به مقدر است، و جمله، عطف است بر همان نقطه عطفی که تذکیرهای سهگانه سابق بدان جا عطف میشد؛ و کلمه «لا ابرح» به معنای «لا ازال» است، و این کلمه از افعال ناقصه است که خبرش به منظور اختصار حذف شده، چون جمله «حَتَّی أَبْلُغَ» بر آن دلالت میکند، و تقدیر آن چنین است: «لا ابرح امشی- مدام خواهم رفت، یا سیر خواهم کرد».
■ و در باره اینکه مجمع البحرین کجاست؟ بعضی گفتهاند: منتهیالیه دریای روم (مدیترانه) از ناحیه شرقی، و منتهیالیه خلیج فارس از ناحیه غربی است، که بنا بر این مقصود از مجمع البحرین آن قسمت از زمین است که به یک اعتبار در آخر شرقی مدیترانه و به اعتبار دیگر در آخر غربی خلیج فارس قرار دارد، و به نوعی مجاز آن را محل اجتماع دو دریا خواندهاند.
■ کلمه «حقب» به معنای دهر و روزگار است، و اگر نکرده آمده بدین جهت است که بر وصفی محذوف دلالت کند چه تقدیر کلام: «حقبا طویلا- روزگاری دراز» است.
■ و معنای آیه- و خدا داناتر است- این است: به یاد آر آن زمانی را که موسی به جوان ملازم خود گفت مدام راه میپیمایم تا به مجمع البحرین برسم یا روزگاری طولانی به سیر خود ادامه دهم.
☼ «فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما نَسِیا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً».
■ ظاهراً اضافه «مجمع» بر کلمه «بینهما» اضافه صفت به موصوف است و اصل آن چنین است: بین دو دریا که اینچنین صفت دارد که مجمع آن دو است.
■ «نَسِیا حُوتَهُما» - از دو آیه بعد استفاده میشود که ماهی مذکور ماهی نمک خورده یا بریان شده بوده و آن را با خود برداشتهاند که در بین راه غذایشان باشد، نه اینکه ماهی زندهای بوده؛ و لیکن همین ماهی بریان شده در آن منزل که فرود آمدند زنده شده و خود را به دریا انداخته است و جوان همراه موسی نیز زنده شدن آن را و شنایش را در آب دریا دیده.
■ چیزی که هست یادش رفته بود که به موسی بگوید و موسی هم فراموش کرده بود که از او بپرسد ماهی کجاست، و بنا بر این اینکه فرموده «نَسِیا حُوتَهُما- هر دو، ماهی خود را فراموش کردند» معنایش این میشود که موسی فراموش کرد که ماهی در خورجین است و رفیقش هم فراموش کرد که به وی بگوید ماهی زنده شد و به دریا افتاد.
■ این آن معنایی است که مفسرین هم استفاده کردهاند، ولی، باید دانست که آیات مورد بحث صریح نیست در اینکه ماهی مزبور بعد از مردن زنده شده باشد، بلکه تنها از ظاهر «فراموش کردند ماهیشان را» و از ظاهر کلام رفیق موسی که گفت: «من ماهی را فراموش کردم» این معنا استفاده میشود که ماهی را روی سنگی لب دریا گذاشته بودهاند و به دریا افتاده یا موج دریا آن را به طرف خود کشیده است و در اعماق دریا فرو رفته و ناپدید شده است. این معنا را روایات تأیید میکند، زیرا، در آنها آمده که قضیه گم شدن ماهی علامت دیدار با خضر بوده نه زنده شدن آن- و خدا داناتر است.
☼ «فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً» - کلمه «سرب» به معنای مسلک و مذهب است.
■ «سرب» و «نفق» عبارت است از راهی که در زیر زمین کنده شده و از نظر عموم پنهان است. گویا راهی را که ماهی موسی پیش گرفته و به دریا رفت تشبیه به نقبی کرده که کسی پیش بگیرد و ناپدید شود.
☼ «فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً».
■ در مجمع البیان گفته: «نصب»، و» صب» و» تعب» هر سه نظیر همند و عبارتند از آن سستی که از ناحیه خستگی دست میدهد.
■ و مراد از «غداء» عبارت است از هر چه که با آن چاشت کنند؛ و از همین کلمه فهمیده میشود که موسی این سخن را در روز گفته.
■ و معنایش این است: بعد از آنکه از مجمع البحرین گذشتند موسی به جوان ملازم خود فرمود تا چاشتشان که عبارت از همان ماهیای بوده که با خود برداشته بودند بیاورد، زیرا، از مسافرت خود خسته شده به تجدید نیرو نیازمند شدهاند.
☼ «قالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَی الصَّخْرَه... »
■ این جمله حکایت پاسخ آن جوان به موسی (ع) است که به یاد آن جناب میاندازد آن ساعتی را که در کنار صخره، منزل کردند؛ و دلالت میکند بر اینکه صخره در همان منزل و در کنار آب قرار داشته چون جلوتر فرمود: «ماهی راه خود را به سوی دریا پیش گرفت» و در اینجا میفرماید «آنجا که کنار صخره نشسته بودیم» و با در نظر گرفتن جملهای که گذشت که این جریان در مجمع البحرین بوده حاصل پاسخی که به موسی داده این میشود که غذایی نداریم تا با آن سد جوع کنیم، چون غذای ما همان ماهیای بود که زنده شد و در دریا شناور گشت. آری، وقتی به مجمع البحرین رسیدیم و در کنار آن صخره منزل کردیم (ماهی به دریا رفت) و من فراموش کردم به شما خبر دهم.
■ بنا بر این، جمله «أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَی الصَّخْرَه» به یاد آن جناب میآورد آن حالی را که نزد صخره منزل کردند تا اندکی استراحت کنند؛ و در جمله «فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ» حال در تقدیر است، و تقدیر کلام «من حال ماهی را فراموش کردم» است. دلیل این تقدیر به طوری که دیگران هم گفتهاند جمله «وَ ما أَنْسانِیهُ» است، و تقدیرش «و ما انسانی ذکر الحوت لک الا الشیطان- یادآوری ماهی را برای تو از یادم نبرد مگر شیطان» میباشد. پس، معلوم میشود وی خود ماهی را فراموش نکرده بوده، بلکه ذکر آن را فراموش کرده، یعنی، یادش رفته که برای موسی تعریف کند.
░▒▓ اشاره به اینکه انبیاء (علیهم السلام) از مطلق آزار و ایذاء شیطان مصون نیستند
■ و اگر مسأله فراموشی را به شیطان و تصرفات او نسبت داده عیبی و اشکالی ندارد، و با عصمت انبیاء از تصرف شیطان منافات ندارد، زیرا، انبیاء (ع) از آنچه برگشتش به نافرمانی خدا باشد (از آن جمله سهلانگاری در اطاعت خدا) معصومند، نه مطلق ایذاء و آزار شیطان، حتی، آنهایی که مربوط به معصیت نیست، زیرا، در نفی اینگونه تصرفات دلیلی در دست نیست، بلکه قرآن کریم اینگونه تصرفات را برای شیطان در انبیاء اثبات نموده است.
■ آنجا که میفرماید:
☼ «وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ إِذْ نادی رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ به نصبٍ وَ عَذابٍ».
☼ «وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً» - یعنی، راه خود را در دریا گرفت و رفت، اما، گرفتنی عجیب. بنا بر این، کلمه «عجبا» وصفی است که در جای موصوف خود که مطلق «اتخاذ» باشد نشسته است. بعضی گفتهاند: جمله «وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ» کلام رفیق موسی (ع) بوده، و کلمه «عجبا» کلام خود آن جناب است، ولی، سیاق این قول را نمیپذیرد.
■ باقی میماند این نکته که باید دانست آن احتمالی که در جمله «نَسِیا حُوتَهُما...»
■ دادیم در این جمله نیز میآید- و خدا داناتر است.
☼ «قالَ ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلی آثارِهِما قَصَصاً».
■ کلمه «بغی» به معنای طلب کردن است؛ و جمله «فارتدا» از مصدر ارتداد به معنای برگشتن به نقطه نخستین است؛ و مقصود از آثار جای پاها است؛ و کلمه «قصص» به معنای دنبال جای پا را گرفتن و رفتن است. معنای آیه این است که موسی گفت: این جریان که در باره ماهی اتفاق افتاد همان علامتی بود که ما در جست و جویش بودیم، لا جرم از همان جا برگشتند، و درست از آنجا که آمده بودند (با چه دقتی) جای پای خود را گرفته پیش رفتند.
■ از جمله «ذلِکَ ما کُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا» کشف میشود، که موسی (ع) قبلاً از طریق وحی مأمور بوده که خود را در مجمع البحرین به عالم برساند، و علامتی به او داده بودند، و آن داستان گم شدن ماهی بوده، حال یا خصوص قضیه زنده شدن و به دریا افتادن یا یک نشانی مبهم و عمومیتری از قبیل گم شدن ماهی یا زنده شدن آن- یا مرده زنده شدن، یا امثال آن بوده است، و لذا، میبینیم حضرت موسی به محضی که قضیه ماهی را میشنود میگوید: «ما هم در پی این قصه بودیم» و بیدرنگ از همان جا برگشته خود را به آن مکان که آمده بود میرسانند، و در آنجا به آن عالم برخورد مینمایند.
مآخذ:...
هو العلیم