برداشت از سمیر امین؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
■ امپریالیسم یک مرحله از نظام سرمایهداری و حتی بالاترین مرتبة آن نیست بلکه از همان ابتدا در ذاتِ گسترشطلبانة سرمایهداری وجود داشته است. تسخیر امپریالیسی کره خاکی توسط اروپائیها و امریکاییها در دو مرحله انجام شد. نخستین مرحله این تعرض در چارچوب نظام سرمایهداری سوداگر اروپایی حوزه اطلس آن زمان، حول تسخیر امریکاها (شمالی، جنوبی، مرکزی) سازمان یافت. نتیجه نهایی این مرحله تخریب تمدنهای سرخپوستان و اسپانیایی یا مسیحی کردن ایشان، به بردگی کشیدن سیاهان و قتل عامهای تمام عیار در این سرزمینها بوده است.
■ دومین مرحله امپریالیستی بر انقلاب صنعتی مبتنی بود و خود را در قالب انقیاد استعماری آسیا و افریقا بروز داد. گشودن بازارها و تصاحب در بودن منابع طبیعی جهان انگیزههای واقعی این تعرض را تشکیل میداد؛ و گفتمان سرمایه این سلطه را تحت توجیه «مأموریت متمدن کننده» لاپوشانی میکرد. مرحله دوم امپریالیسم منشاء پیدایش بزرگترین مساله بشریت یعنی قطبی شدن قدرتمند و مقاومتناپذیر جهان شده که نابرابری بین خلقها را از یک نسبت حداکثر دو بر یک در حوالی سال ۱۸۰۰ به یک نسبت شصت بر یک در زمان حاضر افزایش داده است و این بار هم تجاوز امپریالیسی نیروهایی را پدید آورد که در برابر طرح امپریالیسم دست به مقاومت زدند. انقلابهای سوسیالیسی در روسیه و چین و انقلابهای رهاییبخش ملی در آسیا و افریقا را از جمله این مقاومتها در برابر امپریالیسم میتوان شمرد و استقلال سیاسی ملتهای آسیایی و افریقایی عصر گسترشطلبی کشورهای استعمارگر اروپایی را خاتمه داد. ایشان درک کردند که ناگزیرند آن دیدگاه سنتی که معتقد بود رشد اقتصاد سرمایهداری داخلی آنها در گرو پیروزی گسترش امپریالیسی آنها است کنار بگذارند. به نظر میآمد که ساختن یک فضای بزرگ اروپایی (که توسعهیافته، ثروتمند، دارای توانایی علمی و فنی درجه یک و صاحب سنن نظامی نیرومند باشد) بدیل محکمی را تشکیل میدهد که میتوان بروی آن رستاخیز تازة انباشت سرمایهداری بدون (مستعمرات) را بنیانگذاری کرد. که البته ساختن چنین اروپایی واحد ۳ (از نظر سیاسی) با توجه به واقعیات تاریخ و ویژگیهای هر یک از ملتهای اروپایی امری دور و دشوار مینمایاند و تا تحقق آن هنوز راه درازی باقی مانده است؛ و چگونگی جا افتادن این فضای اقتصادی، سیاسی، اروپایی در مراحل نظام تازه جهانی مبهم باقی مانده است. اما امروز ما شاهد عملیات آغازین یک موج سوم ویرانگری جهان در راستای گسترش طلبی امپریالیسم هستیم که در نتیجه فروپاشی نظام شوروی و رژیمهای ملی- پوپولیسی جهان سوم، جرئت و جسارت یافته است و هنوز با همان اهداف امپریالیسی گذشته است. گفتمان ایدئولوژیکی که برای تأمین رضایت و جلب موافقت مردم مثلث کانونی (ایالت متحده، اروپای غربی، ژاپن) در نظر گرفته شده همان حرفهای کهنهای است که آنها را نوسازی کردهاند و این بار آن را بر یک «وظیفه مداخله» مبتنی ساختهاند که مثلاً با عذر دفاع از «دموکراسی» و «حقوق مردم» و «انسانگرای» توجیه میشود.
■ افزون بر این، ایالات متحده در راستای رسیدن به این هدف مشغول اجرای یک استراتژی نظاممند و مرحله به مرحله است که برای تأمین سرکردگی آن کشور طراحی شده و این استراتژی با یک نمایش قدرت نظامی اجرا میشود که همه شرکای دیگر مثلث را پشت سر این کشور قرار میدهد و به آنان قوام و یکپارچگی میدهد. جنگ کوزوو گواهی بر تسلیم کامل دولتهای اروپایی بود که از موضع امریکا در زمینه «نگرش» استراتژی جدید پشتیبانی کردند. در این نگرش جدید حوزه مأموریت ناتو به تمامی آسیا و افریقا گسترش یافته و این نکته به این معنا است که ناتو یک اتحادیه تدافعی نیست بلکه یک سلاح تهاجمی است در دست امریکا و ناتو از این قید هم رها شده که فقط زیر سرپرستی ملل متحد عمل کرد و این موضوع هم با برخورد تحقیرآمیزی نسبت به ملل متحد همراه است. ایدئولوژی امریکای دقت میکند کالای خود یعنی طرح امپریالیسی را در زبان غیر قابل وصف «مأموریت تاریخی ایالات متحده» بستهبندی و ارائه کند. متناسب با این ایدئولوژی سرکردگی امریکا بر جهان لزوماً امری مشفقانه و منبع پیشرفت در زمینه موازین اخلاقی و روش دموکراتیک معرفی میشود که لزوماً به سود آن کسانی خواهد بود که در چشم امریکاییها قربانیان این طرح نیستند بلکه منتفع از آن هستند و امریکا و کشورهای عضو اتحادیه اروپا چون دموکراتیک هستند نمیتوانند نسبت به کسی «نیت بد» داشته باشند.
░▒▓ توسعه و دموکراسی دو روی جدائیناپذیر یک جنبش واحد
■ یکی از شرایط مطلقاً ضروری توسعه، دموکراسی میباشد. البته این تفکر همین اواخر پذیرش یافته و تا چندی پیش دموکراسی یک پدیدة «لوکس» بود که پس از آنکه «توسعه» مسائل مادی جامعه را حل کرد میتواند محقق شود و این اصل سیاسی رسمی بود. که هم محافل حاکمه دنیای سرمایهداری (برای توجیه پشتیبانیاش از رژیمهای خودکامه و دیکتاتور) و هم دولتهای جهان سوم و ساحل عاج، کنیا و مالاوی و هم فرمانروایان نظام شوروی همگی در مورد آن اتفاق نظر داشتند. اما اکنون این گزاره به ضد خود تبدیل شده، همهجا همهروزه پیرامون نگرانیهایی که بابت دموکراسی وجود دارد مذاکرات رسمی صورت میگیرد و شرط لازم برای دریافت کمک از دموکراسیهای بزرگ و ثروتمند، ارائه گواهی دموکراسی فرد متقاضی میباشد. در جدی بودن این لفاظیها، به ویژه هنگامی شک پیدا میشود که در عمل استفاده از «معیار دوگانه» با ریاکاری کامل به کار گرفته میشود. از لحاظ زمانی اصطلاحات مدرنیته و ضرورت دموکراسیای که این مدرنیته تلویحاً مستلزم آن است به عصر روشنگری برمیگردد. پس مدرنیته مرادف با سرمایهداری است و دموکراسیای که این مدرنیته ایجاد کرده مانند خود سرمایهداری محدود است و هیچکدام از این رو به پایان مسیر تکامل بالقوه خود نرسیدهاند.
■ تفکر اجتماعی بورژوایی از دوران روشنگری به بعد بر تفکیک قلمروهای گوناگون زندگی اجتماعی از یکدیگر (از جمله مدیریت اقتصادی و مدیریت سیاسی) آن و بر قبول اصول مشخص متفاوتی در هر یک از این قلمروها مبتنی بوده است که بیان اقتضاهای خاص «خرد» در هر یک از آن قلمروها شناخته میشدهاند. برپایة این بینش دموکراسی اصل خردپسندانه یک مدیریت سیاسی خوب است؛ و از سوی دیگر زندگی اقتصادی هم با اصول دیگری اداره میشود که آنها نیز به گونة مشابهی چونان بیان اقتضاهای «خرد» شناخته میشوند. این اصول عبارتند از مالکیت خصوصی، حق تصدی، کارفرمایی کردن و سرانجام رقابت در بازار که این اصول تحت عنوان اصول نظام سرمایهداری به رسمیت شناخته میشوند و این اصول در ذات خود و به خودی خود کاری به دموکراسی ندارد.
■ حال این سؤال مطرح است که دموکراسی (مدیریت مدرن زندگی سیاسی) و بازار (مدیریت سرمایهدارانة فعالیتهای اقتصادی) نسبت به هم همگرایی دارند یا واگرایی؟ گفتمان مد روز بر این ادعا تاکید دارد که این دو نسبت به هم همگرا هستند. یعنی مدعی است دموکراسی و بازار یکدیگر را ایجاد میکنند و هر کدام به دیگری نیازمند است. اما تاریخ خلاف این مطلب را ثابت میکند. دانشمندان عصر روشنگری در اثبات همگرایی این دو بر محور مشترک هر دو یعنی (خرد) تکیه میکنند اما سیاست با همگرایی خود نسبت به اقتصاد اگر نگوییم دنباله روی از اقتصاد خود مختاری خود را از دست میدهد. زیرا دموکراسی باید بر خصال مالکانه مبتنی باشد و منحصراً شامل کسانی گردد که به طور همزمان هم شهروند باشند و هم کارفرما و صاحبکار اقتصادی (نتیجه همگرایی و دموکراسی و اقتصاد) گسترش اخیر حقوق دموکراتیک که طی آن علاوه بر شهروندان کارفرما، دیگران هم از این حقوق برخوردار شدهاند نتیجه خود به خودی رشد و تکامل سرمایهداری نبود بلکه قربانیان این نظام یعنی طبقه کارگر و بعد زنان، آن حقوق را با مبارزه خود و به تدریج کسب کردهاند. واقعیت این است که دموکراسی و تقدم حق اکثریت ممکن است مانعی جدی برای بازار تلقی شود و این گسترش حقوق تضادی را بین اراده اکثریت و سرنوشتی که بازار برای آنها آماده و مهیا کرده، نمایان میکند. اما امروز دموکراسی با تهی شدن از مضمون و دورنمایه خود و تسلیم در برابر بازار این مشکل را برای سرمایهداران مرتفع کرده است. شما میتوانید آزادانه هر رأیی را که دلتان میخواهد بیندازید اما هر کاری بکنید هیچ تأثیری نخواهد داشت زیرا سرنوشت شما در جای دیگر یعنی بازار و خارج از صحن پارلمان تعیین میشود. تسلیم و تمکین دموکراسی در برابر بازار در واژگان جاری سیاست انعکاس یافته است. واژه alternation (تغییر چهرههایی که در قدرت هستند به نحوی که در پناه آن بتوان همان کاری که قبلاً انجام میشد ادامه داد) ، جای واژه alternative (انجام کاری دیگر) را گرفته است. این تغییر چهرهها در واقع نشانة حاکی از بحران دموکراسی است و این بحران ارج و اعتبار روشهای دموکراتیک را میکاهد و میتواند منجر به جایگزینی یک وفاق فریبندة مبتنی بر مثلاً مذهب یا شوونیسم قومی به جای دموکراسی شود. قبول نظر همگرایی بازار و دموکراسی مستلزم وجود جامعهای بدون تضاد و برخورد است. اما مدارک و شواهد این است که روابط بازار جهانی شده سرمایهداری، نابرابریهای بیشتر و بزرگتری ایجاد کرده است. و نظریه همگرایی دموکراسی و بازار یک دگم خالص است یعنی تصوری متعلق به عرصه سیاست خیالی. به عکس تأمل در این ادعا ما را از امکان بالقوهای که برای رسیدن به خودکامگی در نظام سرمایهداری نهفته است آگاه میسازد. تضاد بین فرد و جامعه در هر جامعهای در هر سطحی از واقعیت آن ذاتاً وجود دارد. سرمایهداری و مدرنیته خود را هوادار حقوق فرد اعلام میکند و آن گاه برای کنترل ستیزهجویی دائمی در روابط بین افراد اصول اخلاقی مبهم و دو پهلوی خود را بیان میکند. ولی آنگاه که همین دگمها و اصول اخلاقی ایدهآل خیالی از صحنه خارج و حذف شوند، آن گاه ایدئولوژی یکجانبة حقوق فرد تنها میتواند وحشت بیافریند و اگر تا حد مفرط آن پیش رود به خودکامگی، خواه از نوع سخت آن (فاشیسم) و خواه از نوع نرمتر آن منتهی خواهد شد. خودکامگی نرم دقیقاً یکی از مشخصههای همیشگی الگوی امریکای بوده است و امریکا الگوی تمام عیار دموکراسی (کم تراکم) را در جهان ارائه میکند به حدی که نسبت افرادی که در این کشور از دادن رأی خودداری میکنند در هیچ جای دیگر تاکنون سابقه نداشته است. توانایی آشتی میان حقوق فرد و حقوق جمع یکی از معضلات بورژوایی دموکراسی و نظام سرمایهداری است. واقعیاتی وجود دارند که نشان میدهند توسعه به معنای رشد تسریع شده اقتصادی از طریق گسترش بازار با استقرار درجه نسبتاً پیشرفتهای از دموکراسی در جامعه مانعالجمع و ناسازگار است. موفقیتهای کره، تایوان، برزیل تحت حاکمیت دیکتاتوریهای نظامی به دست آمد. موفقیتهای نظامهای پوپولیستی- ملی در مرحله اعتلای آنها (ناصر، بومدین، عراق بعث و.. .) به وسیله نظامیهایی کسب شد که هیچ حرمتی برای دموکراسی قائل نبودند. آلمان و ژاپن در مرحلههایی که داشتند خود را به کشورهای صنعتی میرسانند مطمئناً کمتر از رقبای انگلیسی و فرانسوی خود دموکراتیک بودند گفتمان مسلط و روز در رابطه با همگرایی یا واگرایی بازار و دموکراسی در این گفته مشهور خلاصه میشود که: «هیچگونه سوسیالیستی بدون دموکراسی نمیتواند وجود داشته باشد اما هیچگونه پیشرفتی هم در دموکراتیزهکردن جامعه نمیتواند بدون یک تبدل سوسیالیستی وجود داشته باشد».
■ خودکامگی وجه مشترک هر دو نظام است که با دروغگویی منظم و برنامهریزی شده در هر دو جامعه عیان میشود اما در اتحاد شوروی به زبان رُک و ساده خشونتآمیزتر و در جوامع غربی و امریکا خودکامگی از نوع نرم آن وجود دارد. رها کردن نظریه همگرایی و قبول تعارض میان قانونمندیهای حاکم شرط قبلی لازم برای تفسیر تاریخ است به نحو واقعی آن. اما در میان توسعه واقعی اجتماعی، نه توسعه به مفهوم سرمایهداری آن انحصاری است و قطبی است، و مردمسالارانه کردن زندگی سیاسی رابطهای بسیار نزدیک و جدایی ناپذیر است. دموکراسی ذاتاً یک مفهوم فراگیر و عام است. یعنی موجودیت آن در گرو این است که مطلق و کامل باشد، به طوری تاب تحمل هیچ گونه خدشهای را ندارد و هر گونه تخطی از این فضیلت بنیادین آن را از اساس نابود خواهد ساخت. اما گفتمان مسلط حتی کسانی که خود را در عداد نیروهای چپ میشمرند تفسیری از دموکراسی ارائه میکنند که در آن، این مفهوم قطعه قطعه شده و مآلاً وحدت نژادی انسانی به سود «نژادها» ، «جماعات»، «گروههای فرهنگی» و غیره مورد انکار قرار گرفته است. سیاست انگوساکسونی هویت که بیان چکیده آن (communitanism)، یعنی اعتقاد به جماعاتی است که دارای مذهب مشترک یا نژاد، شغل یا منافع مشترک باشند. جنجالیترین نمونه این نفی برابری واقعی افراد انسان با یکدیگر است. فرهنگگرایی مکملی برای دموکراسی نیست بلکه برعکس متضاد آن است. و اینکه امروزه افراد انسان به توهم یک هویت خاص پناه میبرند که تصور میکنند شاید بتوانند از آنها پشتیبانی کند، دلیل این امر است که کارآیی اعتبار و حقانیت دموکراسی تحلیل رفته است.
░▒▓ جهانیسازی مبارزات اجتماعی: شرایط لازم برای از سر گرفته شدن توسعه
■ زندگی سیاسی و مبارزات سیاسی به طور سنتی، تاکنون، بر زمینهای از نظامهای سیاسی کشوری جریان داشت که حقانیت و مشروعیت آنها مورد تردید نبود، پشت سر این نظام کشوری، و در درون آن احزاب سیاسی، اتحادیهها و شماری از نهادهای اجتماعی بزرگ مانند اتحادیههای ملی کارفرمایان و طبقه سیاسی برای هم ساختار اساسی نظام را تشکیل میدادند. اما اکنون میبینیم تقریباً در همه جای جهان این نهادها، اگر هم حقانیت خود را از دست نداده باشند، بخش قابل توجهی از مشروعیت و حقانیت خود را از دست دادهاند و مردم دیگر به آنها اعتقاد ندارند؛ و به جای آنها «جنبشهایی» با انواع مختلف به صحنه آمدهاند جنبشهایی که پیرامون خواستههای اجتماعی سبزها و زنان گرد آمدهاند. جنبشهایی به خاطر دموکراسی یا عدالت اجتماعی و جنبشهایی که به عنوان جامعههای قومی یا مذهبی مدعی هویت خویشاند؛ لذا زندگی سیاسی تازه بسیار بیثبات است و آینده، وابسته به چگونگی ارتباط میان گرایشهای قدرتمند عینی و جنبشهای اجتماعی است. جنبشهای اجتماعی که بعضاً به مبارزه آگاهانه با جامعهای که طرح آن از سوی قدرتهای مسلط ریخته شده است، ملحق میشوند.
■ امروزه دموکراسی چون ابزاری در دست قدرتمندان جهت کسب منافع بیشتر درآمده و برخورد دوگانه با این مفهوم نشاندهنده این مدعا است. حقوق مردم و دموکراسی در برخی موارد چون کوزوو مقدس است اما در سایر موارد فراموش میشود چون (فلسطین، کردستان ترکیه، صربهای کراژنیا که رژیم کروواسی آنها را از خانه و کاشانه خود آواره کرده) بدون دموکراسی و رعایت حقوق خلقها نمیتوان به هیچگونه پیشرفتی دست یافت و از این رو در حال حاضر نمیتوان به چیزی کمتر از فراهم ساختن شرایط بنیادی لازم برای مبارزه در راه دموکراسی و حقوق خلقها بسنده کرد. در این شرایط ما در مرحله تازة تعارض سرمایهداری شاهد ظهور و اوجگیری مبارزاتی هستیم که زحمتکشانی را که قربانیان این نظام هستند در برمیگیرد. دهقانان بی زمین در برزیل، مزدبگیران و بیکاران در اتحادیه همبستگی، جوانان دانشجویی که طبقات کارگر و زحمتکش شهری را همراه خود میکشاند (مثل اندونزی) . بی تردید این کثرت و چندگونگی ناشی از آن چیزی است که روزگاری «جنبشهای اجتماعی نوین» نامیده میشد و پرسش اساسی در اینجا است که رابطة میان تضادهای نیروهای غالب با یکدیگر و تضادهایی که اساس مبارزات اجتماعی است، چه نوع رابطهای خواهد بود.
مآخذ:...
هو العلیم