برداشت از شهید مرتضی مطهری؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
■ آیا اصل علّیت بر تاریخ حکمفرماست؟ اگر اصل علّیت حکمفرماست، لازمهاش این است که وقوع هر حادثهای در ظرف خودش حتمی و اجتنابناپذیر بوده است و یک نوع «جبر» بر تاریخ حکمفرماست. اگر جبر بر تاریخ حکمفرماست پس، تکلیف آزادی و اختیار انسانها چه میشود؟ اگر واقعاً وقوع حوادث تاریخی جبری است پس، هیچ فردی مسؤولیّت ندارد و هیچ فردی استحقاق تمجید و ستایش یا استحقاق ملامت و نکوهش ندارد؛ و اگر اصل علّیت حکمفرما نیست، پس، کلّیت وجود ندارد، و اگر کلّیت وجود ندارد پس، تاریخ قانون و سنّت ندارد، زیرا، قانون فرع بر کلّیت است و کلّیت فرع بر اصل علّیت.
■ این است مشکلی که در مورد تاریخ علمی و فلسفه تاریخ وجود دارد. برخی به اصل علّیت و به اصل کلّیت گراییده، آزادی و اختیار را انکار کردهاند و آنچه به نام آزادی پذیرفتهاند در حقیقت، آزادی نیست، و برخی دیگر بر عکس، اصل آزادی را پذیرفته و قانونمندی تاریخ را نفی نمودهاند. اکثر جامعهشناسان اصل علّیت و آزادی را غیر قابل جمع دانسته و به علّیت گراییده و آزادی را نفی کردهاند.
■ هگل، و به پیروی او مارکس، طرفدار جبر تاریخ است. از نظر هگل و مارکس آزادی جز آگاهی به ضرورت تاریخی نیست. در کتاب مارکس و مارکسیسم از کتاب آنتی دورینگ تألیف انگلس نقل میکند که:
• «هگل نخستین کسی بود که رابطه آزادی و ضرورت را دقیقاً نشان داد. از نظر او، آزادی همانا درک ضرورت است. ضرورت به همان اندازه نابیناست که درک نشود».
■ آزادی، در استقلال رؤیایی نسبت به قوانین طبیعت نیست، بلکه در شناخت این قوانین و در امکان به کار انداختن اصولی آنها در جهت مقاصد معیّنی است. این مطلب چه در مورد قوانین طبیعت خارجی و چه در مورد قوانین حاکم بر وجود جسمی و روحی خود انسان صادق است.
■ و نیز در آن کتاب پس از بحثی مختصر درباره اینکه انسان تحت شرایط خاصّ تاریخی و در جهتی که آن شرایط تعیین کردهاند میتواند و میباید اقدام کند، میگوید:
• «در واقع، شناخت این دادهها عمل انسان را مؤثّرتر خواهد ساخت. هر اقدام در جهت مخالف این دادهها به منزله واکنش و مقابله با مسیر تاریخ خواهد بود... اقدام کردن در جهت سازگار با این دادهها به معنای حرکت در جهت تاریخ و قرار گرفتن در مسیر تاریخ است، اما، این سؤال مطرح خواهد شد که آزادی چه میشود؟ مکتب مارکس پاسخ میدهد که آزادی عبارت خواهد بود از آگاهی یافتن فرد به ضرورت تاریخی و به مسیر جمعی که وی به سوی آن کشانیده میشود».
■ بدیهی است که این گفتهها مشکلی را حل نمیکند. سخن در رابطه انسان با شرایط تاریخی است که آیا انسان حاکم بر شرایط تاریخی است و میتواند به آنها جهت بدهد یا جهت آنها را تغییر دهد یا نه؟
■ اگر انسان قادر نیست که به تاریخ جهت بدهد یا جهت تاریخ را تغییر دهد، پس، قهراً اگر خودش در جهت تاریخ قرار گیرد میتواند به بقای خود ادامه دهد و، بلکه تکامل یابد، و اگر در خلاف جهت تاریخ قرار گیرد قهراً نابود میشود. اکنون، این پرسش مطرح است که آیا انسان در قرار گرفتن و قرار نگرفتن در جهت تاریخ آزاد است یا مجبور؟ و آیا بنا بر اصل تقدّم جامعه بر فرد و اینکه وجدان و شعور و احساس فرد یکسره ساخته شرایط اجتماعی و تاریخی- مخصوصاً شرایط اقتصادی- است جایی برای آزادی باقی میماند؟
■ وانگهی، «آزادی همان آگاهی به ضرورت است» یعنی، چه؟ آیا فردی که در یک سیل بنیان کن قرار گرفته و آگاهی کامل دارد که ساعتی بعد سیل او را تا اعماق دریا فرو خواهد برد یا فردی که از قلّهای بلند پرت شده، و آگاهی دارد که به حکم ضرورت قانون ثقل لحظاتی بعد قطعهقطعه خواهد شد، در فرو رفتن به دریا یا سقوط به درّه آزاد است؟ بنا بر نظریّه مادّیت جبری تاریخی، شرایط اجتماعی مادّی، محدودکننده انسان و جهتدهنده به او و سازنده وجدان و شخصیّت و اراده و انتخاب اوست و او در مقابل، شرایط اجتماعی جز یک ظرف خالی و یک مادّه خام محض نیست، انسان ساخته شرایط است نه شرایط ساخته انسان، شرایط پیشین مسیر بعدی انسان را تعیین میکند نه انسان مسیر آینده شرایط را. بنا بر این، آزادی به هیچ وجه معنی و مفهوم پیدا نمیکند.
■ حقیقت این است که آزادی انسانی جز با نظریّه «فطرت» یعنی، اینکه انسان در مسیر حرکت جوهری عمومی جهان با بعدی علاوه به جهان میآید و پایه اوّلی شخصیّت او را همان بعد میسازد و، سپس، تحت تأثیر عوامل محیط تکمیل میشود و پرورش مییابد، قابل تصوّر نیست. این بعد وجودی است که به انسان شخصیّت انسانی میدهد تا آنجا که سوار و حاکم بر تاریخ میشود و مسیر تاریخ را تعیین میکند. ما قبلاً در بحث جامعه تحت عنوان «جبر یا اختیار» درباره این مطلب بحث کردهایم و در آینده تحت عنوان «ابعاد تاریخ»، آنجا که درباره نقش قهرمانان سخن میگوییم، به توضیح بیشتر خواهیم پرداخت.
■ آزادی انسان به مفهومی که اشاره کردیم نه با قانون علّیت منافات دارد و نه با کلّیت مسائل تاریخی و قانونمندی تاریخ. اینکه انسان در عین اختیار و آزادی و به موجب اندیشمندی و اراده، مسیری معیّن و مشخّص و غیر قابل تخلّف در زندگی اجتماعی داشته باشد، یعنی، ضرورت بالاختیار، جز این است که ضرورتی کور و حاکم بر انسان و اراده انسان حکمفرما باشد.
■ در مسائل قانونمندی و کلّیت داشتن مسائل تاریخی اشکال دیگری هست و آن اینکه از مطالعه حوادث و وقایع تاریخی روشن میشود که مسیر تاریخ را احیاناً یک سلسله حوادث جزئی تصادفی تغییر داده است. البته، مقصود از حوادث تصادفی- بر خلاف تصوّر بعضی از افراد ناوارد- حوادث بدون علّت نیست، بلکه مقصود حوادثی است که از یک علّت عام و کلّی ناشی نشده است و از این رو، ضابطه کلی ندارد. اگر حوادثی که ضابطه کلّی ندارند، نقش مؤثّر در حرکتهای تاریخی داشته باشند، تاریخ خالی از هر نوع قاعده و قانون و سنّت و جریان مشخّص خواهد بود.
■ ضربالمثل حوادث تاریخی تصادفی که در مسیر تاریخ مؤثّر بوده، «بینی کلئوپاترا» ملکه معروف مصر است. در جهان حوادث جزئی و اتّفاقی که مسیر جریانهای تاریخ را عوض کرده، و به قول معروف «از نسیمی دفتر ایّام بر هم خورده است»، فراوان است.
■ ادوارد هالتکار در کتاب تاریخ چیست؟ میگوید:
• «منشأ دیگر حمله (به جبر تاریخ) معمّای مشهور» بینی کلئوپاترا است. این همان نظریّهای است که تاریخ را با بیش و کم، فصلی از اعراض، یک سلسله حوادث ناشی از رویدادهای اتّفاقی، و منتسب به تصادفیترین علل میداند: نتیجه جنگ اکتیوم مربوط به عللی که مورّخان عموماً مسلّم میپندارند نبوده، بلکه ناشی از شیفتگی آنتونی نسبت به کلئوپاترا بود. زمانی که بایزید در اثر بیماری نقرس از پیشروی در اروپای مرکزی بازایستاد، گیبون نوشت که «غلبه خلطی قلیل بر مزاج فردی از افراد بشر ممکن است بدبختی ملتهایی را مانع شود یا معلّق کند». هنگامی که الکساندر پادشاه یونان را در پاییز 1920 میمون دستآموزی گاز گرفت و درگذشت، این تصادف سلسله حوادثی به بار آورد که سروینستن چرچیل را بر آن داشت تا اظهار دارد که «دویست و پنجاه هزار تن از گزش میمون مردند».
■ یا تروتسکی در حین شکار اردک مبتلا به تب میشود و در لحظه مبارزهاش با زینویف، کامنف و استالین در پاییز 1923 بستری میگردد و مینویسد: شخص میتواند انقلاب یا جنگی را پیشبینی کند، اما، پیشبینی عواقب شکار پاییزی اردکهای وحشی ناممکن است.
■ در جهان اسلام، داستان شکست مروان بن محمّد آخرین خلیفه اموی شاهد خوبی است برای دخالت تصادف در سرنوشت تاریخ. مروان در آخرین جنگ با عباسیها، در میدان نبرد دچار فشار ادرار شد و به کناری رفت. تصادفاً یکی از افراد دشمن که از آنجا میگذشت او را دید و کشت. شهرت کشته شدنش به میان سپاهیانش پیچید. چون قبلاً چنین حادثهای پیشبینی نشده بود ولوله در میان سپاهیان افتاد و فرار کردند و دولت بنیامیه منقرض شد. آنجا بود که گفته شد: «ذهبت الدّوله ببوله».
■ ادوارد هالتکار پس از توضیحی درباره اینکه هر تصادف نتیجه یک رشته علّی و معلولی است که یک رشته علّی و معلولی دیگر را قطع میکند نه آنکه حادثهای بدون علّت رخ دهد، میگوید:
• «چگونه میتوان توالی منطقی علّت و معلول را در تاریخ کشف کرد و مبنایی برای تاریخ قائل شد در حالی که توالی ما هر آن ممکن است توسّط توالی دیگری که از نظر ما نامربوط است قطع یا منحرف گردد؟»
■ پاسخ این اشکال بستگی دارد به اینکه جامعه و تاریخ، طبیعت جهتداری داشته باشد یا نداشته باشد. اگر تاریخ از طبیعتی جهتدار برخوردار باشد، نقش حوادث جزئی ناچیز خواهد بود، یعنی، حوادث جزئی هر چند مهرهها را عوض میکند، در مسیر کلّی تاریخ تأثیری ندارد، حدّ اکثر این است که جریان را تند یا کند میکند، اما، اگر تاریخ، فاقد طبیعت و شخصیّت و راه تعیین شده از ناحیه آن طبیعت و شخصیّت باشد، البته، تاریخ مسیر معیّن و مشخّص نخواهد داشت و فاقد کلّیت خواهد بود و غیر قابل پیشبینی.
■ از نظر ما که برای تاریخ، طبیعت، و شخصیّت قائلیم و این شخصیّت و طبیعت محصول ترکیب شخصیتهای فردی انسانهاست که بالفطره تکامل جو میباشند، نقش حوادث تصادفی به کلّیت و ضرورت تاریخ زیان نمیرساند.
■ منتسکیو سخنی زیبا درباره نقش تصادف دارد که قسمتی از آن را قبلاً نقل کردیم، میگوید:
• «اگر تصادف یک نبرد، یعنی، علّتی خاص، دولتی را واژگون کرده باشد یقیناً علّتی کلّی در کار بوده که موجب گردیده است تا دولت مذکور به دنبال یک نبرد از پا در آید».
■ و هم او میگوید:
• «نبرد بولتاوا نبود که مایه سقوط شارل دوازدهم پادشاه سوئد شد. او اگر در بولتاوا شکست نمیخورد در جای دیگر دچار شکست میگردید. پیشامدهای تصادفی به آسانی جبران میشوند، اما، در برابر آن پیشامدهایی که دائماً از طبیعت چیزها ناشی میشود نمیتوان مصون ماند».
مأخذ: مجموعه آثار استاد شهید مطهری
هو العلیم