برداشت از دکتر تقی آزاد ارمکی؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ با مراجعه به کتب و منابعی که در مورد فرهنگ و تاریخ و اندیشه ایرانیان از گذشته دور تاکنون، به یادگار مانده است، این اصل دیده میشود که ایرانیان مردمی جمعگرا با محوریت دین و خانواده و نظام سیاسیشان هستند. آن قدر جمعگرایی ایرانی برای مستشرقان گران تمام شده و در بعضی از مواقع از فهم آن ناتوان شدهاند که ایرانیان را به دورویی و تظاهر متهم کردهاند. آنها (به طور خاص ادوارد براون و مؤلف حاجی بابای اصفهانی) از فهم پیچیده بودن نظام فرهنگی و اجتماعی ایرانی که از یک طرف سر در جمعگرایی دارد و از طرف دیگر، میخواهد واقعیتهای آشکار و پنهان را بازگو کند، غافل ماندهاند. همین بدفهمی مستشرقان باعث به کار رفتن تعابیر نارسا در مورد فرهنگ و جامعه ایرانی شده است. آنچه که بیانکننده ماهیت جامعه ایرانی است، رویکرد جمعگرایانه مردم ایرانی با محوریت خانواده، دین و نظام سیاسی است. به عبارتی، ایرانیان هم اهل خانوادهاند، هم اهل دین، و هم متوجه نظام سیاسی.
▬ از طرفی مدافع این سه نهادند و از طرف دیگر، منتقد آن. با وجود آنکه به نقد این سه نهاد و حاملان آن، اعم از والدین، روحانیون، دانشمندان و سیاستمداران میپردازند، از آنها دفاع هم میکنند. به همین خاطر گفته میشود مردم ایران پیچیده و چند چهره هستند. خیر مردم ایران چند چهره نیستند. ایرانیان اهل جمع و نهادهایی که بسترساز جمعیت و نظام اجتماعی و رفتارهای جمعی است، هستند.
▬ اما آیا این روحیات با امروز ایرانیان هم سازگار است؟ با توجه به فضاهای پیرامونی زندگی ما در کوچه و بازار روایت و وضعیتی متفاوت میتوان دید. مردم ایران در دوران جدید تغییر بسیار کردهاند. ایرانیان ساکن شهرهای بزرگ سعی میکنند تا سر در لاک خویش کرده و کاری به کار دیگران نداشته باشند. این است که همسایهها از یکدیگر اطلاعی ندارند. اگر سرقتی، حادثهای، کمی و کاستی، زلزلهای، تورمی یا انتخاباتی در کار نباشد، مردم یک کوچه و خیابان که هیچ، حتی، ساکنان یک مجتمع مسکونی از حال یکدیگر باخبر نمیشوند. کسی نمیداند که در همسایگی او چه کسانی زندگی میکنند. شاید این همسایه نیاز به همیاری داشته باشد. شاید همسایه فرد مهمی باشد و بتواند مشکلی از اهل خانه را حل کند. کسی کاری به این کارها ندارد. شاید زمانی شیون کسی برای از دست رفتن عزیزی توجه همسایه را به خود جلب کند. یا اینکه پس از زلزله معلوم شود در این خانه فردی ضعیف زندگی میکرده که هنگام وقوع زلزله توان حرکت نداشته و در زیر آوار مانده است. پس، متأسفانه نشانههای ظهور فردگرایی را میتوان در شهرهای بسیار بزرگ مانند تهران تشخیص داد. ایرانیان که جان خود را برای جمع فدا میکردند، در دوره جدید خبری از جمع ندارند. این هم به این خاطر نیست که فرصت خبرگیری از جمع را ندارد. او آن قدر گرفتار کار و زندگی نیست که از همسایه و هموطن خود اطلاع نداشته باشد، بلکه او امکان ایجاد ارتباط را ندارد. همه نصیحت میکنند که فقط حواست به زن و فرزند و مال و دارایی و آبروی خود باشد و دیگران را رها کن. در نتیجه، میتوان دید که ایرانیان دچار فردگرایی افراطی شدهاند و فرد تنها در اجتماع آن تولد یافته است.
▬ در صورتی که این ادعا درست باشد، یعنی، ایران کشوری فرهنگی است که مردمان آن از جمعگرایی به سمت فردگرایی افراطی میل کردهاند و لازم است جامعهشناسان، اهل فرهنگ و ادب، سیاستمداران، روانشناسان اجتماعی، مصلحان، روحانیون و روشنفکران به فهم علل آن بپردازند. اگر این ادعا درست باشد، اصل و اساس ایرانیت مورد سؤال خواهد بود. زیرا، ایرانیان خود را ملتی جهاندوست، دیگردوست، صلح طلب و متوجه احوال و وضعیت ستمدیدگان و رنجکشیدهها معرفی میکنند. اگر فردگرایی ایرانیان صادق باشد، پس، این همه توجه به سرنوشت دیگران چیست؟ اگر این تغییر موقعیت درست باشد، آن وقت چه بر سر ادبیات و ارزشهای جمعی ایرانی خواهد آمد. شعرای ایرانی که در طول تاریخ از رنج و ملامت دیگران سخن گفتهاند و تلاش کردهاند تا بنی آدم را دور یکدیگر جمع کنند، چه خواهند کرد؟
▬ لازم است ادعای فوق کمی مورد بحث و بررسی قرار گیرد. فرصت بازگشت به اصل موضوع نیست. ولی، با توجه به مجموعهای از مشاهدات روزمره میتوان به دیدگاه نسبتاً روشنی در این زمینه رسید. بهتر است کمی به اطراف خود نگاه کنیم. ما چه میکنیم؟ در کجا زندگی میکنیم؟ با چه کسانی رابطه داریم؟ رابطه ما با دیگران چگونه است و چه منافعی و اهدافی را دنبال میکنیم؟
░▒▓
▬ اجازه دهید که فقط یکی از مشاهدات بسیار محدودم را بازگو کنم که شاهد مثالی برای انتقال از وضعیت جمعگرایانه به فردگرایانه افراطی ایرانی است. شاید خواننده محترم این متن مخالف یا موافق با من باشد. به هر حال، این میتواند منشأ بحث و گفتوگوی جمعی باشد.
▬ روز جمعه بیست و سوم فروردین سال ۱۳۸۷ با ماشین از خیابان شهید نامجو وارد خیابان انقلاب اسلامی میشدم تا به دانشگاه تهران بروم. ساعت حدود دوازده ظهر بود. طبق روال معمول به اطراف نگاه میکردم که یکباره با پارکی نوظهور در تقاطع نامجو و انقلاب اسلامی روبهرو شدم. جالب بود. حداقل سینمایی که از قدیم مورد استفاده نبود خراب شده و تبدیل به پارکی جدید هر چند کوچک شده است. خوب است. ولی، این جابهجایی، ذهن مرا دچار پریشانی کرد. اگر چه پیش از این، تبدیل حمامهای قدیمی به ساختمانهای بلندمرتبه را دیده بودیم و همینطور تبدیل کتابخانهها و کتابفروشیها به سالنهای غذاخوری و کفشفروشیها. البته، یک دلیل آن به کمبود پارک برای استفاده عموم در این منطقه برمیگردد. پس، جای شکرش باقی است که سینما را به فروشگاه لوازم منزل یا پارکینگ تبدیل نکردهاند. حداقل پارک، حسنهای زیادی دارد.
▬ ولی واقعاً چه کسی، به چه دلیلی و با چه برنامه و مستنداتی سینمای، حتی، مخروبه را به پارکی بدون درخت و بدون بازدیدکننده تبدیل کرده است؟ اصلاً چرا این همه سینما در شهر تهران در حال ویرانی است؟ چرا سینما مراد در حال تبدیل شدن به خانه است؟ چرا سینما زرکش و سینم امجدیه تعطیل شدهاند؟ تازه سینماهای فعال هم تبدیل به خرابهای شده است. چرا این سینما در ایران چنین سرنوشتی پیدا کرده است؟ میتوان مدعی شد، خیابانهایی که از گذشته محل رفت و آمد و حضور مردم بوده است از سینما خالی شده و سیاستی پنهان در توسعه سینمای خانگی دنبال میشود. چرا اینگونه است؟ چه کسانی این کار را میکنند؟ چرا اصلاً از سرمایهگذاری در حوزه فرهنگ حمایت نمیشود؟ و هزاران سؤال و پرسش دیگر.
▬ با کمی دقت به پیرامون خودمان (به طور خاص، خیابانها و محلهها و میدانها) به این اصل و واقعیت پی میبریم که شهری مانند تهران از مکانها و فضاهای فرهنگی تهی میشود، فضاهایی که میتواند ضمن پر کردن اوقات فراغت افراد، جایی برای تأمل در مورد خود و دیگری و در نهایت وسیلهای برای ایجاد ارتباط با یکدیگر باشد. تلاشی که در حال انجام است به فرسودگی فرهنگی شهر و پایان جمعگرایی ایرانی از یکسو و از سوی دیگر، به توسعه سینمای خانگی از طریق مشاهده و تماشا و مصرف فردی فرهنگ میانجامد. خوبی یا بد بودن این اتفاق نیاز به بحث دارد. ولی، نکته در این است که دلیل اصلی شکلگیری فردگرایی افراطی ایرانی تخریب جمعگرایی ایرانی است. بر خلاف تصور بسیاری که شکلگیری فردگرایی در ایران را زمینه تخریب و فروپاشی جمعگرایی ایرانی میدانند. در تغییر جهت عمل و مصرف فرهنگی این کشور با محوریت فرد تنها در خانه که در جلوی تلویزیون نشسته است و بدون اختیار و تأمل به تماشای رسانه میپردازد، چه کسی مقصر است؟ به گمانم مسؤولین فرهنگی کشور در این میان نقش پررنگی دارند. همه مسؤولین فرهنگی میخواهند بگویند که درست و کامل کار میکنند. همه میخواهند بگویند که جلوتر از برنامههای مصوب هستند. این است که همه به سراغ مردم و افراد رفته و به شقه کردن او اقدام میکنند. در اصل همه با این موافق هستند که فرد تنها بهتر میتواند مورد معامله قرار گیرد. اگر افراد جمع شوند حادثه میتواند خلق شود. به این خاطر بهتر است خیابان انقلاب اسلامی خالی از فضای فرهنگی شود. خیابان لاله زار که هویت فرهنگی تهران را در سابقهاش دارد، بهتر است به مرکز خرید و فروش وسایل الکترونیکی تبدیل شود. این اصل قضیه است.
مأخذ: روزنامه اعتماد ملي، یکشنبه هشت ارديبهشت هزار و سیصد و هشتاد و هفت
هو العلیم