با اقتباس آزاد از جوئل نلسون از دانشگاه مینهسوتا
← بخشی از مقوله مصرف، به طبقه و الگوهای نابرابری در جامعه بازمیگردد. این بدان معناست که در یک محیط برابر، انگیزشهای مصرف تخفیف مییابد.
← پیر بوردیو در کتاب ”تمایز“، معتقد است که کالاها، سرمایههای فرهنگی برای حفظ ”سلسلهمراتب طبقاتی جامعه“ هستند.
← او با بررسی محیطهای کوچک، میگوید: ساختار اصلی جامعه، به کالاهای ”عامیانه، متمایز و در عین حال، پر عزت و احترام“ متمایل است. این عقاید ذهنی درباره مصرف در نظر بوردیو، مبتنی بر ”طبقه“ است.
← تورشتاین وبلن و گئورگ زیمل در قرن نوزدهم، طبقات را در تعیین نوع مصرف بسیار مهم تلقی میکردند. در عین وجود مناقشات فراوانی که در مورد نقش طبقه در مصرف وجود دارد، انکار نمیتوان کرد که درآمد و تحصیلات در نوع مصرف مؤثرند.
← سوال دیگری که اینجا مطرح میشود، این است که آیا طبقات اقتصادی با همراه شدن با تمایزات مصرفی، مفهوم پیچیدهتری از قشربندی اجتماعی ساختهاند که دیگر مؤلفه اقتصادی آن چندان نیرومند نیست؟
← داگلاس هالت میگوید برای طبقات بالا، ”زیباییشناسی“ مهم تر از ”عملکرد“ است، و کالاهای پردوام و سالم، بیش از کالای انبوه مورد توجه است. ولی دیگران معتقدند، دیگر امروزه طبقه، تعیین کننده سبکهای زندگی نیست. برای مثال دیوید هال، تغییرات اندکی بین نوع استفاده از هنر در طبقات متوسط و طبقات کارگر مییابد. یا میشل لامون تحلیل طبقاتی بوردیو را تنها برای فرانسه معتبر میداند.
← چگونه میتوان این اطلاعات متناقض در باب طبقه و مصرف را تحلیل کرد؟ دو نتیجه میتوان گرفت: اول اینکه باید در ارتباط دادن طبقه و رده اقتصادی و مصرف، تجزیه و تحلیل دقیقتری انجام داد. ثانیا، گر چه از اهمیت طبقه و پایگاه اقتصادی کاسته میشود، اما این به معنای بیاهمیت شدن آن نخواهد بود.
← مناقشهی دیگر بر سر نظریات وبلن در مورد مصرف است. برای مثال، جولیت اسکور در کتاب خود ”آیا مغزهای امریکایی خیلی گران هستند؟“، به کاربست نظرات وبلن در شرایط فعلی تعریضی حواله میکند و میگوید سبکهای زندگی طبقهی متوسط ثروتمندِ رو به بالا در امریکا، بیشتر به ”تجمل“ متمایل شده است، تا به ”تنآسانی“. این به علت دسترسی فراوان به کالاهای تجملی است. او معتقد است در امریکای امروز، مصرف بیش از آن که متأثر از ”طبقه“ باشد، از ”مدها“ سرچشمه میگیرد. چنانکه در مورد لباس، تقریبا مدها تمایزات طبقاتی را از میان میبرند. تحلیل او دربارهی اتومبیلها و فروشگاههای مصرف خانگی مانند مکدانالد و... نظر او را تقویت میکنند. اوری هفتز نیز در تحلیلی دیگر نشان داده است که کارگران، بخش عظیمی از درآمد خود را صرف کالاهایی مانند جواهرات، ماشین و لباس میکنند، تا بیشتر به چشم بیاید.
← البته در نهایت تنها دوازده درصد از درآمد جامعه امریکا در راه کالاهای تجملی مصرف میشود و این درصد، نشان میدهد مصرف این کالاها، ”خرج اساسی جامعه“ نیست. محصولات تجملی تبلیغات فراوانی را در رسانههای جمعی به خود اختصاص میدهند، اما این لزوما منجر به گرایش مردم به سبک زندگی ثروتمندانهی متناسب با این محصولات نیست. البته میتوان به یک مورد از مصرف آشکار اشاره کرد که در برخی مناطق، بسیار به چشم میآید؛ جایی که اقلیتها تلاش میکنند علیه تبعیضها عمل کنند. برای نمونه گرنت مککراکن معتقد است استفاده از لباسها گرانقیمت توسط زنان، تلاشی برای ”غلبه بر مردسالاری در محیطهای کاری“ است. از سوی دیگر، محققانی مانند میشل لامون و ویراژ مولنار، تأکید میکنند که سیاهانِ طبقهی متوسط با تمسک به مصرف، میکوشند تا خود را از طبقات محروم جدا کنند. گر چه هنوز طبقه چیزهایی در مورد الگوی مصرف به ما میگوید، اما دیگر نمیتوان گفت که تحلیل وبلن از مصرف، بهترین تحلیل موجود است.
← امروزه، اغتشاشی در الگوهای طبقاتی مصرف پدید آمده است و خریدهای بزرگ، توسط افراد نه چندان متمول صورت میگیرد. اهداف خرید به مصرف معقول معطوف نمیگردد. این نیز نشان میدهد که مقوله مصرف بیش از آنچه در بدو امر به نظر میرسد پیچیده گردیده است.
← در جامعهی مصرفی، مصرفکنندگان برای حل ابهامات هویتی خود به بازار وابستهاند. به قول ارجون آپادوری، کالاها هم دارای نوعی ”زندگی اجتماعی“ هستند که تاریخچه، آغاز و پایانی دارد. بازارها هم محل شکلگیری این تاریخچهها هستند. تولید، توزیع و مصرف نیز هر کدام به شکلی به این تاریخچه جهت میدهند.