دکتر حامد حاجیحیدری؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ زیگمونت باومن (Zygmunt Bauman, 1925)، از یک خانواده فقیر برخواست. در پوزنان لهستان به دنیا آمد، و در مقام یک افسر لهستانی با ارتش سرخ در جنگ جهانی دوم جنگید. در اواخر دهه ۱۹۴۰ و همچنین، در طی دهه۱۹۵۰، افسر عالی رتبه سیاسی ارتش لهستان بود، ولی بعدها، در جریان پاکسازیهای ضد یهودی در سال ۱۹۵۳، برکنار شد، و پس از آن بود که در اواخر دهه ۱۹۵۰ و همچنین، در طی دهه ۱۹۶۰، به کسوت یک روشنفکر تجدیدنظر طلب درآمد.
▬ باومن، در طول دهه ۱۹۶۰، امید داشت که به اتکاء تثلیثی از «بوروکراسی دولتی»، «مردم»، و «روشنفکران» راهی برای تحقق آرمانها در لهستان بگشاید. او امیدوار بود که تحت تأثیر روشنفکرانی مانند خودش، برنامهریزان بوروکراتیک به معلمان و مصلحان فرهیختهای بدل شوند، و به بالا بردن سطح آموزش و درک مردم کمک رسانند.
▬ ولی بین دهقانان لهستانی و بدنه بوروکراسی مقتدر لهستان، پیوند نیرومندی برقرار بود که اشتیاقی به شور و شوق روشنفکران نشان نمیدادند، و از فضای آشفته پیشین ارتزاق میکردند. بوروکراسی ناآگاه، و تودهی رام، نقد نظم اجتماعی و سیاسی لهستان در طول دهه ۱۹۶۰ را بیفرجام گذاشتند.
▬ باومن در سال ۱۹۶۸، تصمیم به مهاجرت به غرب گرفت، در حالی که همچنان تعهد خود را به اهداف سوسیالیسم حفظ کرده بود. او امید داشت که مدینه فاضلهاش، روزی در خور زمانه شود.
▬ تحلیل باومن این بود که سوسیالیسم دولتی لهستان در مقابله با سه چالش شکست خورد:
• چالش اول، ضرورت القای درک نیرومند مسؤولیت اخلاقی به شهروندان و مقامات بود، که محقق نشد.
• چالش دیگر، این بود که مردم، و بخصوص جوانان، باید در مقابله با ترکیب گیجکنندهای از سبک زندگی و ارزشهای زندگی شهری و صنعتی مطلع و تجهیز میشدند، ولی نشدند.
• چالش سوم، حاصل اتحاد دو دشواری قبل بود؛ این که برای حل و فصل مسائل و دشواریهای فراروی راه رهایی و عدالت، به چیزی بیش از دستورالعملهای بالا به پایین که اطاعت بیچون و چرا میطلبید نیاز بود، که فرهیختگی لازم برای آن، نه در مردم بود، نه در مسؤولان.
▬ راه حل باومن، برای این کلاف سردرگم از مسائل بحرانی شده، تشویق روند گفتگو در جامعه مدنی بود. باومن، به آرمان بشر عاقل و آزاد و اخلاقی تعهد عمیق داشت. وظیفه روشنفکران، دلالت مردم عادی به سوی تحقق آگاهانه، منطقی و فعال در ساخت جامعه آزادتر، برحقتر و برابرتر (free/equal/just) بود.
▬ اوایل دهه ۱۹۸۰، هم در بلوک شرق و هم در بلوک غرب، تغییرات عمده اجتماعی روی داد. توفیق مردم لهستان در رهایی از بند شوروی، برای باومن، نشانی از ثمربخشی «اقدام جمعی» داشت. در آن زمان، نظام سیاسی بریتانیا تحت فشار شدید واکنش مردم به برنامههای اصلاحات رادیکال دولت محافظهکار مارگارت تاچر قرار داشت. به سال ۱۹۸۱، در واکنش به برنامههای خرد کننده تاچر، شورش در بسیاری از شهرهای بریتانیا درگرفت.
▬ اینچنین در آغاز دهه ۱۹۸۰، باومن متقاعد شد که زمان عبور از سرمایهداری فرا رسیده است. به زعم او، کل نظام تولید اجتماعی و پاسخ به نیازهای انسانی به یک بحران حاد برخورده بود. از نظر او، حل این بحران، منوط به تجدید نظر در مسائل مربوط به رهایی و محذورات جدی بود که به آزادی اعمال میشد. به نظر میرسید، که یک جامعه کاملاً دموکراتیک که در آن، شهروندان، نقش بسیار فعالتری در اداره امور خود داشته باشند ضرورت یافته بود.
▬ آثار باومن در این دوره، خوشبین و امیدوار نوشته میشد. چشماندازهای بازسازی حوزه سیاسی، آمال تشویق دیالوگ خلاق و شهروندی مسؤولانهتر را تحریز میکرد.
▬ ولی، تنها بخشی از این امیدواری، در عمل تحقق یافت. بیگمان، دهه ۱۹۸۰، بستر تحولات بزرگ بود، ولی ذینفع اصلی آن تحولات، نه مردمسالاری، بلکه سرمایهداری جهانی بود. درست که در جریان تحولات دهه هشتاد، دولتهای ملی از بلندپروازیهای دولت رفاه کینزی، به شدت کاستند، و دولت، دست و پای خود را از مداخله در جامعه جمع کرد. ولی، فضای خالی که از ترک مداخله دولت پدید آمده بود، توسط شهروندان فعال و تعاونیها و دموکراسیهای مشارکتی پر نشد. با مصرف و قدرت سرمایهداری جهانی پر شد. در مقایسه با قبل، دولتها کنترل کمتری بر اقتصادهای ملی اعمال میکردند؛ آنها کنترل کمتری بر سطح بیکاری و سطح قیمتها اعمال میکردند، و در عوض، فضای خالی به وجود آمده، محلی برای جولان مگاقدرتهای جهانی شده بود.
▬ دهه ۱۹۸۰ که به انتها رسید، معلوم شد که امیدی به سوسیال-دموکراسی، حداقل در آینده نزدیک نیست.
▬ در این شرایط، باومن، دوباره نقد خود به مدرنیت و ضرورت تجدیدنظر در آن را از سر گرفت، ولی حالا پختهتر، حسابشدهتر، و کوبندهتر. نارسایی سوسیالیسم دولتی، خصوصاً، هزیمت در پاسخگویی به چالش مسؤولیت اخلاقی و پیچیدگی فزاینده اجتماعی، دیگر امید به آن را معقول نمینمود.
▬ باومن، در پایان دهه ۱۹۸۰ و در طول دهه ۱۹۹۰، خط فکری پایدارتری را پیمود. مضمون این خط فکری پایدارتر، تجدید نظر اصولی در اخلاق مدرنیت بود. چالش بر عهده گرفتن مسؤولیت اخلاقی برای مردان و زنان مدرن، یک منبع اضطراب عظیم بود، که همه از آن شانه خالی میکردند. نهیلیسم و بیتفاوتی، سکه رایج روزگار شد، و این بود که هر نوع برنامه اصلاح اجتماعی را مذبوح و بیفرجام میگذاشت. اشکال از برنامه سوسیالیسم نبود، بلکه معضل، یک ریشه عمیقتر داشت: مدرنیت.
░▒▓ عزیمت به وضع پسامدرن
▬ با این ریشهیابی جدید، باومن، در اواسط دهه ۱۹۸۰ متحمل «چرخش پسامدرن» (postmodern turn) شد. از آن پس، برای بیش از یک دهه دلمشغول کاوش در ماهیت موقعیت پسامدرنیت بود.
▬ او در پسامدرنیت چیزی یافته بود.
▬ از نظر او، در جریان پسامدرنیت، ما محکوم به زندگی (destined to live) هستیم. از منظر باومن، شخصیت غریبه و بیریشه و پرسهزن پسامدرن که فورانی از آمبیوالانس و سرگشتگی مفرط است، نمود تام محکوم به زندگی بودن است.
▬ این شخصیتهای آواره، در تلاش برای پیدا کردن آسایش، امنیت و نظم، تنها راه و بهترین راهی که دارند، این است که یک سبک زندگی خوشآیند را از مراکز خرید بخرند. راه دیگر آن است که اطمینان را از کارشناسان بهداشت، زیبایی، بیزینس، روانشناسی و مواردی از این دست ابتیاع کنند. همه اینها، مارکهای تجاری برای «حقیقت» شدهاند، بدون آن که از «حقیقت»ی استعلایی که برای بیش از یک فرد اعتبار داشته باشد سخن بگویند.
▬ باومن، همچو بودلر، و بنیامینوار میگوید که اگر لذتهای سطحی پسامدرن نباشد، آن چه از جهان میماند، مصیبت است. مصیبت تقسیم جهان به غنی و فقیر، خوششانس و مسکین، قدرتمند و بیقدرت، ... .
▬ پیام پسامدرنیت به مردان و زنان این است: مسؤولیت انتخاب مسیر زندگی خود را بر عهده بگیرید، بدون هیچ راهنما و رسولی، و به اتکاء قضاوت و برداشت خود از «حق» (right). البته این تهور، عوارضی دارد: این که با جرأت به مافیالضمیر خویش بنگرید، و ببینید که میلی فطری (inborn) در شما موج میزند به وقف کردن خود برای دیگران، و نیاز خاموش دیگران به توجه شما، که البته چون دلیلی برای ارضاء این میل فطری نمییابید، محکوم به سرکوب آن هستید. از نظر باومن، نحوی گرایش فطری در ما هست، که ما را به ابراز علایق اخلاقی و به رسمیت شناختن دیگرانی وامیدارد که زیر بار خفقان علم و بوروکراسی خرد کننده، در حال خفه شدن هستند؛ ولی، اگر دیگرانی که به همدلی و همزبانی ما نیازمندند، با قواعد علم و بوروکراسی جور درنیایند، از آنها عبور خواهیم کرد، چرا که ما «مدرن» شدهایم.
▬ پسامدرنیت، وضعیتی است که در آن، ایمان ما نسبت به این دو دگم مدرنیت، یعنی علم و بوروکراسی، خلل مییابد، و آن، وقتی است که افراد سه چیز را کشف میکنند: اول این که گمشده ما در تحول مدرن شدن، بیش از علم و بوروکراسی، آزادی در انتخاب مسیر زندگیمان بود؛ در ثانی، تحقق این آزادی برای ما به یک اولویت اجتنابناپذیر بدل شده است؛ و ثالثاً، این که پیمودن این روند اجتنابناپذیر، عذابآور و دشوار شده است. ما باید روی عمیقترین امیال خود پا بگذاریم و خود را به یک ماشین از قبل برنامهریزی شده توسط علم و دموکراسی تقلیل دهیم.
░▒▓ تجربه امریکای پسامدرن
▬ در نگاه باومن، عزیمت به پسامدرنیت، یک الزام و اجبار است؛ الزام و اجبار به آزاد بودن. برای او هنر و ادبیات، عرصهای برای این تجربه و درک معانی جدید است.
▬ از این قرار، معلوم است که باومن، معیارهای قبلی خود را در بهبود وضعیت انسان و رهایی، از دست نداده بود. البته امیدهای او کمرنگ شده بودند، به دو دلیل؛ یکی آن که حوزه عمومی پسامدرن، اصلاً وضع و حال خوبی نداشت و به درد یک برنامه مبارزه برای آزادی و رهایی نمیخورد. و دوم آن که، باومن، عمیقاً از یک انسجام اجتماعی ناامید شده بود، و باور داشت که ما با نحوی جامعه تودهای مواجهیم. آن همبستگیهای گروهی که در ظاهر به چشم میخورد هم «تصنعی» (manufactured) هستند.
▬ باومن سفری طولانی و دشوار را از موقعیت بومی خود، یعنی دنیای «مدرن» و فضای کمونیست لهستان آغاز میکند، و به طور فزایندهای در یک موقعیت پسامدرن رسوخ مینماید؛ در امریکا. البته او دریافت که موقعیت پسامدرن، ابتدا، در غرب آتلانتیک طلوع میکند، اما بتدریج، به امری جهانی بدل میشود.
▬ جالب آن که همین سیر و سلوک از اروپا به امریکا را میتوان در مورد الکسی دو توکویل (Alexis Charles Henri Maurice Clérel de Tocqueville, 1805-1859 ) ملحوظ داشت.
▬ در واقع، بین زندگی باومن و توکویل مشابهت بسیار هست، و جالب آن که میان افکار آن دو هم شباهتهایی انکار ناپذیر هست. بین مراحل زندگی باومن، و بسط رویکردهای نظری او، مشابهت و رابطهای وجود دارد، که با تجربیات و سیاحتهای توکویل مشابهت بسیار دارد.
▬ البته به رغم باومن، توکویل یک اشرافزاده است، ولی هم باومن و هم توکویل، در کودکی فضای دموکراتیکتری را شاهد بودند، و بعد، در جوانی، محیط بستهتری را تجربه کردند. توکویل در دهه ۱۸۳۰ به ایالات متحده نقل مکان کرد، و وضع مدرن آن جا را الگویی برای آینده تصور نمود. باومن هم پس از مهاجرت به امریکا در دهه ۱۹۶۰، وضع پسامدرن آن جا را، سبک و نسق آتیه پنداشت. و هر دو، این آینده را به نحوی، اجتنابناپذیر قلمداد میکردند.
▬ معالوصف، توکویل و باومن، به رغم آن آیندهنگری، ریشه در پیشینه خویش داشتند، و آرمانهای «دنیای قدیم» خود را فراموش نکرده بودند؛ نفرت شدید از فقر، و اعتقاد به آزادی. آنها، همچنان بر این باور بودند که فرهنگ، عرصه کلیدی است که در آن ساختار جامعه قوام میگیرد. هر دوی آنها، به همان اندازه که بر نزدیک بودن حکومت و روشنفکران به مردم عادی اصرار داشتند، معالوصف، به خصلت عمیقاً محافظهکار و بالقوه سرکوبگر عوام و فرهنگ عوام ابرام میورزیدند.
▬ باومن همچون توکویل، به تودهها بدبین است، و دموکراسی تودهای را استراتژی جدید استبداد میانگارد.
▬ باومن مانند توکویل، همچنان به غرب و ارزشهای عصر روشنگری، مسؤولیتپذیری فردی، برابری و عدالت، که در پارادایم عمومی مدرنیت تعریف شد، متعهد است. با این حال، باومن بر آن است که در عمل، تلاشها برای تحقق این ارزشها، نافرجام مانده و میماند.
▬ تلقی باومن از پسامدرنیت، عبارت از حذف موانع مدرنیت در راه رسیدن به یک جامعه برحق، آزاد و برابر است، هر چند که این توقع هم با مقاومت سرمایهداری جهانی غیر ممکن به نظر میرسد. سرمایهداری جهانی میخواهد همه چیز را کنترل و دستکاری کند و برای تحقق این ولع خود، ارزشهای جامعه آزاد، برحق و برابر را قربانی میکند.
░▒▓ فیصله مطلب
▬ قبل از آن که باومن متحمل «چرخش پسامدرن» شود، بیش از ربع قرن، مساعی خویش را بر «بهبود» مدرنیت ('improving' modernity) متمرکز ساخت. او راهبردهایی را برای دموکراتیکتر، و سوسیالتر کردن مدرنیت مطرح کرد؛ راهبردهایی برای مدرنیت آزادتر، برابرتر، و برحقتر (free/equal/just). در این طریق، او متأثر از مارکس، گرامشی و هابرماس، به نقش رهبری روشنفکران، و بویژه جامعهشناسان، باور داشت. او دیالوگ آزاد را راهی خلاق و پیشرو برای رسیدن به یک آرمانشهر سوسیالیستی میدانست.
▬ به عبارت دیگر، باومن را نمیتوان یک منتقد و خصم بدبین مدرنیت به حساب آورد. او واقعاً تلاش کرد تا این پیکر ناسازوار و ناجور را ترمیم کند، ولی نشد. او تلاش کرد تا مدینه فاضلهای را در متن و حیطه مرزهای مدرنیت معماری کند، ولی نشد.
برداشت آزاد از دنیس اسمیت
هو العلیم